حرف تازه/ اصغر نصرتی

حرف تازه!

اصغر نصرتي

اصغر نصرتی

آمد به ذهنم كه از غم روزگار و از بي‌وفايي زمانه سخن سردهم. گفتم بگذار هر چه در دل انباشته دارم به صد ناله بر صفحه آرم كه شايد آرام گيرم. از دوستي‌هاي به ثمر نرسيده، از دشمني‌هاي بي‌مقدمه و بي‌مورد. از غم غربت، از كم مهري همكار و درد تنهايي در اين وادي!

اما اينها همه حرف دل من بود و نه نياز خواننده كتاب نمايش و تازه اينها حرف تازه‌اي هم نبود! دل همه از اينهمه لبريز، گوش‌ها از اين حرف‌ها پُر، حوصله از شنيدنش طاق است.

حرف تازه را كجا بايستي مي‌جستم. در لابلاي كدام كتاب؟ از خبرهاي كدام روزنامه به غارت مي‌بردم؟ حرف دل كدام دل سوخته را بهانه مي‌كردم! كدام واقعه دلم را آتش مي‌زد تا از سوز شعله‌اش قلم به دست گيرم؟!

راستي حرف تازه اين روزها ئيست؟ كجاست؟ اين مرواريد كمياب در دل كدام اقيانوس ثنهان است؟ 

تقويم سال نو و كارت/ تبريك/هاي از ره رسيده نويد گام‌هاي بهاري را سر مي‌دادند، انبوهي از اميد در دلم شعله‌ور کُشت. چشم بر بستم و دلِ آكنده از سموم يك سال خبرهاي مشإـومم را سوي بهار گشودم كه از راه مي‌رسيد. با زبان دل فرياد برآوردم كه اي بهار ما تشنه‌ی طراوت تو هستيم. چشم انتظار دميدن تازگي به دل‌ها و اميد بخشيدن به زندگي!

آري اگر حرف تازه‌اي هم باشد بايد در ثناي بهار باشد. اوست كه همواره براي ما ايراني‌ها  با اميد و نويد همراه بوده است. تا يادمان مي‌آيد در اين فصل دل‌هامان را از غم شسته‌ايم. زندگي را به اميدش سامان بخشيده‌ايم و كينه‌ها را با سال كهنه به خاك سرده‌ايم.

حرف تازه همان درود به بهارست و سلام به عيد بهاري. به نوروز خجسته!

به كودكان ذوق‌زده از عيدي، 

به مادران خسته از خانه تكاني، 

به پدران دلشاد از لباس نو ِ فرزندان، 

به زمين و زمان كه آكنده از عطر بهارست!

آري بگذار نخستين شماره سال دوم را با نويد بهاري آغاز كنم و اميدوارم كه طراوت آن به جان و دل خوانندگان كتاب نمايش تازگي هر چه بيشتري بخشد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.