ملال شیطان تاتر

مــلال، شـیطـانی در تاتر

نویسنده: پتر بروک

برگردان: صدرالدین زاهد

مطلبی كه برگردان فارسی آن را از زبان فرانسه در اینجا می خوانید، حاصل سخنی  است كلی در باره تاتر كه  پیتر بروك با مدرسان  و هنرمندان فرانسوی داشته  و از سوی دیگر شرحی است در باره كتابی از بروك به نام ٍ فضای خالی ٍ كه قسمت‌‌هایی از آن به ترجمه آقای حسن مرندی در نشریه جشن هنر شیراز منتشر شده است. به امید روزی كه به همت كوشندگان و دوستداران تاتر، این كتاب و سایر كتاب‌‌های پایه ای هنر تاتر ترجمه شده و در اختیار فارسی زبانان  قرار گیرد . صدرالدین زاهد

پتر بروک

روز نهم و دهم مارس 1991 در كارگاه تاتری شُدرُن Chaudron واقع در كارتوش‌‌ریCartuchrie  در منطقه‌‌ی ونسنVincennes ، پیتر بروك با معلمان و هنرمندان سرپرست “ تاتر و بیان دراماتیك” در كلاس سوم دبیرستانهای فرانسه ملاقاتی داشت. این ملاقات به‌‌تدبیر بخش تاتر و هنرهای نمایشی وزارت فرهنگ فرانسه ترتیب یافت كه مقصود آن تأمل و تفكری بود در باره‌‌كتاب“فضای خالی“ پیتر بروك كه وارد برنامهٍ درسی دبیرستانی شده است. چگونه می‌‌شود درس تاتری پیتر بروك را به‌‌رشته تحریر در آورد، درعین پرهیز از هرگونه عقیده تاترابت و لایتغیر Dogme و بخصوص نگاه‌‌داری وجد و سرور تفكری كه دائمأ در حال تغییر و تحول است؟

ما به‌‌سادگی سعی كردیم كه شخصیت زنده او را- این عامل اساس حیات را- در عین نگاه داری تقدم و تاخر جلسات و نگاه‌‌داری ضربآهنگ و ریتم جلسه ملاقات به‌‌رشته تحریر در آوریم، جلساتی كه گاه به‌‌گاه با تمرینات كوتاه تاتری همراه بود، گاه با سوٍالات شركت كنندگان در جلسه و گاه با یكی دو تنفس. 

با این امید كه این “ تحریر- تفرج” درفضای تاتری نگاه دارنده‌‌ی حالت غریزی و طبیعی این ارتباط تاتری باشد.

اولین روز  

من به‌‌تجربه دریافته‌‌ام چقدر رابطه‌‌ای را كه ما اكنون زندگی‌‌ می‌‌كنیم- رابطه بین كسی كه صحبت می‌‌كند و گروهی كه به او گوش می دهند – مهم است. روزی، در دانشگاهی در انگلستان، در جریان یك رشته سخنرانی كه در واقع مبنای كتابم“ فضای خالی” بود، خودم را بر روی سكویی یافتم كه حفره‌‌ای بزرگ در مقابلش بود، و درجایی در ته این حفره بزرگ شنوندگانی در تاریكی صحبتم را شروع كرده بودم كه احساس كردم هر آنچه كه می‌‌گویم، كلماتی كه از دهانم خارج می‌‌شود، كاملأ بی‌‌فایده اند. و چون هر وقت صحبت می‌‌كنم، درجایی گوشی شنوا وجود دارد، بیش از بیش خودم را ناراحت حس می‌‌كردم! قادر نبودم كلمات، تصاویر و نحوه بیانی ساده و بی‌‌پیرایه برای عرضه افكارم پیدا نمایم. در آن‌‌جا افرادی را همانند سر كلاس درس مدرسه، یا دانشگاه، در موقعیتی بسیار خشك و عبوس می‌‌دیدم كه یك نفر، یك مافوق- برای این‌‌كه در بالا قرار گرفته است- در مقابله‌‌ی با آنهاست؛ آدمیانی مفعول، بی‌‌چاره، كه بی‌‌آنكه بدانند دچار ملالند و با وجود این گوش میدهند.

خوشبختانه جرئت آن را یافتم كه تقاضای تعطیل موقت در جلسه را بكنم و از مسئولین امر بخواهم كه بگردند و سالن دیگری پیدا كنند. همه به جستجوی سالنی دیگر  در دانشگاه براه افتادند و بالاخره سالن كوچك، تنگ، و نه حتی خیلی راحت پیدا كردند كه ما را در ارتباطی جمع و جور و فشرده قرار می‌‌داد. هنگامی‌‌كه در این مكان جدید دوباره به حرف در آمدم، بلافاصله متوجه تغییری در خودم شدم. این تغییر را من بوجود نیاورده بودم.این تغییر بخاطر ارتباط تازه‌‌ای بود كه با مخاطبان خود پیدا كرده بودم. از این لحظه به بعد، نه تنها بیان من رسایی بهتری یافت، بلكه تبادل افكار و عواطف نیز میان ما به وجود آمد. پرسش‌‌ها و پاسخ‌‌ها بسیار طبیعی‌‌تر و بی‌‌پیرایه‌‌تر شدند.

در این لحظه من یكی از بزرگترین درس های  زندگی خود را در باره فضا و مكان گرفتم. این درس بعدها با تجربه هایی كه به یاری “ مركز بین المللی خلاقیت های تاتریC.I.C.T. ” كه در ‌‌سال1970 در پاریس تاٍسیس شد، كامل شد. ما تجربه های خود‌‌مان را درخارج از تاتر شروع كردیم. در آغاز ما به‌‌مدت سه سال صدها اجرا در مكان‌‌های مختلف داشتیم. بجز مكان هایی كه اختصاصأ برای تاتر ساخته شده، در كافه‌‌ها، خانه‌‌های كارگران و دانشجویان ، در خیابان ها، در ایران: در خرابه‌‌ها، درآفریقا در دهكده‌‌ها، درآمریكا در میدان‌‌های عمومی، در میكده‌‌ها و …ما از این تجربه های بسیار آموختیم اما تجربه محرز و بنیادی بازیگران در هنگام این تجربه ها همانا درك ودریافت  ادراك متفاوت و عظیمی بود كه موقع بازی باید شاهد چهرهٍ آشكار تماشاگران باشند. بسیاری از بازیگران ما افراد سابقه‌‌داری بودند كه در سالن‌‌های مخصوص تاتر بازی كرده بودند و مثلا برای آنها رودررویی با تماشاگر آفریقایی و در مكانی كه تنها نور  آن نور خورشید است و  تماشا گران و بازیگران به یك نسبت زیر تابش آن هستند،  تكانی شدید و عمیق بود. حرف بروس مه یرز  را هنوز بیاد دارم كه می‌‌گفت‌‌:“ من ده سال از زندگی خود را به‌‌عنوان هنرپیشه حرفه‌‌ای روی صحنه تاتر گذرانده ام  بدون آن‌‌كه هرگز چهرهٍ آدم‌‌ها را دیده باشم. آدم‌‌هایی كه هر كاری  روی صحنه می كنم برای آنهاست.  وحالا  ناگهان آنها را می‌‌بینم. اگر یكسال قبل این‌‌تجربه را از  من می‌‌خواستند دچار وحشت می‌‌شدم، خودم را لخت احساس می‌‌كردم، احساس می‌‌كردم از هر گونه سلاح دفاعی محرومم، سلاح دفاعی برای تمركز روی كارم، روی دیگر همكارانم در صحنه. شاید می‌‌گفتم. وحشتناكه، اگه آدم اونها رو،  تماشاگران رو، در حین بازی ببینه .” او بطور ناگهانی دریافته بود كه درست برعكس، دیدن تماشاگران كاملأ نحوه‌‌ی بازی‌‌اش و معنا و مفهوم بازیگری را چه برای او و چه برای دیگر بازیگران دیگرگون كرده است. 

ما بعدأ به‌‌این مسئله برخواهیم گشت. حالا بهتر است از آغاز كار بگوییم!

برگردان عنوان كتاب

پیش از هر چیز من بی‌‌نهایت مسرورم كه گرد آمدن  شما را در اینجا بر سر  یك كتاب می‌‌بینم: فضای خالی. آنچه من در این كتاب كوشیده ام  بیان كنم در عنوان آن نهفته است. اگر قرار است ما توافقی روی معنای پایه‌‌ای این كتاب داشته باشیم،  قبل از هر چیز لازم است بر روی آنچه این عنوان در ما برمی‌‌انگیزد نیز توافقی بكنیم. این توافق كه برای خلق كردن چیزی دارای ارزش نخست باید فضایی خالی خلق كرد. یك فضای خالی فرصتی به دست می دهد تا یك رویداد یاحادثه‌‌یی به بار آید و زندگی كند. با نگاهی دقیق به قلمرو هنر نمایش می بینید همهٍ آنچه كه به محتوای كار، به احساس و ادراك آن، به نحوه‌‌ی بیانی آن، به كلام، به موسیقی، به حركات، به مسائل ارتباطی، به اثر و نتیجه آن، به یادی كه از آن در خاطر‌‌مان می‌‌نشیند، هیچكدام حضور و نمود نمی یابند مگر آن ‌‌كه با امكان تجربه ای تازه همراه باشند. هیچ تجربه تازه و نوی نمی‌‌تواند امكان بروز و زندگی بیابد مگر آنكه از پیش، فضایی برهنه، بكر و خالص برای حضور آن آماده شود. 

چند كلمه‌‌یی در بارهٍ عنوان كتاب بگویم. چند سالی قبل از انتشار كتاب یك رشته سخنرانی داشتم با همین عنوان در دانشگاه‌‌های مختلف انگلستان. وقتی كار كتاب به‌‌پایان رسید، به ناشر كتاب عنوان‌‌های مختلفی را پیشنهاد كردم. چند ماهی من و ناشر در این باره نامه‌‌نگاری می‌‌كردیم. روزی از روزها، بعد از آن‌‌كه برای او سلسله‌‌ای از عناوین پیچیده، عجیب و غریب، و شاعرانه را فرستاده بودم، یادداشت كوتاه بسیار موٍدبانه‌‌ای‌‌‌‌- ناشران انگلیسی به هیچ‌‌وجه آدمهایی نیستند كه در این امور دخالت كنند – دریافت كردم  كه :{ چرا شما كتابتان را با همان عنوان سخنرانی‌‌هایتان: “‌‌فضای خالی” منتشر نمی‌‌كنید؟‌‌}  برایم بسیار عجیب بود،  هرگز به این موضوع فكر نكرده بودم. خود این مطلب، به گونه‌‌ای دیگر نشان می‌‌دهد كه ما با چه سهل‌‌انگاری و سهولتی این فضای خالی را از هر آنچه كه می‌‌خواهیم آكنده می‌‌سازیم.

كتاب برای اولین بار در انگلستان تحت عنوان  The empty space منتشر شد. وقتی‌‌كه انتشاراتSeuil  تصمیم به انتشار آن به زبان فرانسه گرفت، مسئلهٍ ترجمه آن پیش آمد. ناشر مترجمی خوش برخورد را كه شور و شوق زیادی هم برای این‌‌كار داشت به من معرفی كرد كه من در همان نخستین دیدار فهمیدم داستان‌‌نویس است. او داستانی نوشته بود كه بنظرم می‌‌آیدSeuil  از انتشار آن پرهیز داشت و حالا برای جبران مافات ترجمهٍ كتاب مرا به او محول كرده بود. ضمن صحبت متوجه شدم كه كلمه‌‌ای انگلیسی نمی‌‌داند. گفت { ایرادی ندارد، كلمه به كلمه كتاب را ترجمه خواهم كرد.} از او پرسیدم: 

{ ولی تاتر، شما به تاتر علاقه دارید؟‌‌}، {‌‌نه، هیچوقت به تاتر نمی‌‌روم. از تاتر چیزی سر در نمی‌‌آورم…ولی خارق العاده است غرق شدن در زمینه‌‌ای كه به آن آشنایی نداریم و زبان و اشاره‌‌هایش را نمی‌‌دانیم … فوق العاده است!}

شش ماه بعد ترجمهٍ مربوطه به‌‌دستم رسید. به‌‌خودم گفتم {‌‌جل‌‌الخالق، این آقا همچون فضایی خالی بود.} نتیجه، فاجعه‌‌ای بیش نبود! او برحسب احترام به موٍلف و بخاطر شوق كار در زمینه‌‌ای كه كوچكترین اطلاعی از آن نداشت، تمام آنچه را كه در زبان انگلیسی، بخاطر رنگ‌‌آمیزی و گونه‌‌گونی واژه‌‌ها اندیشه و پیشنهادی بیش نبود، به وحی منزل تبدیل كرده بود. چرا كه در هر پیشنهاد غالبا اندك تاملی ضد آن را هم به ذهن متبادر می‌‌كند. و این آقا با كمال حُسن نیت و از سر سرسپردگی به كتاب و مولفش تمام این فكر القایی تاترانوی را به آنچنان اصل مسلم و غیر قابل تغییری بدل كرده بود، كه هرجملهٍ آن همچون آیه‌‌یی می‌‌نمود كه جای هیچ گونه ایهامی باقی نمی‌‌گذاشت.

كلمه مناسب و بجا 

این ترجمه غیر قابل قبول بود برای آن‌‌كه هدف من تهیه و تدارك كتابی در باره قواعد و قوانین تاتر نبود بلكه می‌‌خواستم كتابی فراهم آورم كه در هر جا بتواند گونه‌‌ای فضای خالی ایجاد كند و خواننده آن با‌‌یك دریافت شخصی به عقیده و اعتقاد فردی‌‌اش باز گردد و برداشت‌‌های خودش را زیر سوال ببرد و دگرگون سازد. از آنجایی كه می‌‌دیدم این خواست من بدل به گونه‌‌ای درس حكیمانه شده است، ضرورت پیداكردن مترجمی دیگر حتمی بود. معذالك ما باز هم با مشكلاتی از این دست روبرو شدیم. در میان شما كسانی كه به زبان انگلیسی آشنایی دارند خوب می‌‌دانند كه برگرداندن زبان انگلیسی به فرانسه تا چه اندازه مشكل است. در انگلیسی ما همیشه در جستجوی كلمه و جمله‌‌یی هستیم كه پهلودار  و تا آنجا كه ممكن است از ایهام برخوردار باشد. كلمهٍ مناسب و بجا در انگلیسی كلمه‌‌یی ست كه نامناسب و نابجا باشد. وقتی این كلمه را به زبانی ترجمه می‌‌كنیم كه حُسن آن زبان واضح بودن آن، خالص بودن آن، شفافیت و صراحت و روشنی آن زبان است، در زبانی كه كلمه مناسب و بجا كلمه‌‌یی است كه دقیقأ همان را می‌‌گوید كه می‌‌خواهد بگوید، همیشه با مشكل روبرو خواهیم بود. در انگلیسی امكان استفاده از كلماتی كه استعمال زیاد در زبان روزمره ندارند و یا حتی امكان استفاده از كلمات عامیانه و ته شهری وجود دارد. جمله‌‌ای رسمی به راحتی می‌‌تواند با كلام كوچه بازار پایان گیرد. این باعتاتر می‌‌شود كه جمله پر طمطراق شود و پیشنهاد متضمن آن جنبه‌‌ی حكم الهی و غیر قابل تغییر پیدا نكند.  چنین بافتی از سخن برگردان آن را به زبانی دیگر بسیار مشكل می‌‌كند. 

ما آزمایش های مختلفی در ترجمه می‌‌كردیم كه باز هم در ارتباط با محتوا و مضوعِ كتاب به تجربهٍ جالبی برخوردم . یكی از مترجمان به من گفت: {‌‌شما نمی‌‌توانید به فرانسه بگویید  espase vide(‌‌“فضای خالی”). برای اینكه “فضا” همیشه خالی است؛ لغت “‌‌فضا‌‌” یعنی “مكان و جایی كه پر نیست”. اگر این مكان پر باشد دیگر فضا و مكان نیست. بنابراین كتاب شما را باید “فضا” نامید!‌‌} به او گفتم { فرمایش شما درست است، اما این به هیچ‌‌وجه منظور مرا نمی‌‌رساند و نقض غرض است.} گفت‌‌: ‌‌{‌‌پس كتاب شما را باید “خالی” نامید…}

در نتیجه بحتاتری طولانی با او بار دیگر مفهومی كه در بطن“ فضای خالی” نهفته است در ذهنم روشن می‌‌شود. با بحتاتری این گونه روی تك تك كلمات ما دوباره داشتیم این “فضای خالی” را آكنده می‌‌كردیم، “ فضای خالی”‌‌یی كه در واقع معنایی بی‌‌واسطه، روشن وصریح دارد كه قابل فهم همگان است. با تجزیه و تحلیل‌‌هایی این چنین و مته به خشخاش گذاشتن بیش از حد و تلاش برای پیداكردن كلمه‌‌یی بی‌‌اندازه مناسب و بجا، ما كم‌‌كم معنی اصلی را داشتیم گم می‌‌كردیم. در حالی كه معنی دم دستمان بود و بصورت ساده و بی پیرایه خودش را عرضه می‌‌كرد. بالاخره به این نتیجه رسیدیم كه‌‌‌‌همان عنوان“ فضای خالی ” را نگاه داریم. ورق را برگردانیم! و حالا فصل اول كتاب “‌‌Deadly theatre” مقابل ماست كه آن‌‌ را بنام“ تاتر بورژوآ‌‌” Theatre bourgeois ترجمه كرده اند!

شوم،  غیر قابل تحمل، تیره و تار

فصل اول كتاب هدف بسیار روشنی دارد و آن سست كردن نوعی افكار و عقاید است. به‌‌نظرم می‌‌آمد كه نمی‌‌توانم قدمی به جلو بگذارم مگر آن‌‌كه پایه‌‌های هرگونه تفكر از پیش ساخته شده را متزلزل كنم. مگر آن كه با شدت و قدرت  تمام آنچه را كه در تاترفاقد زندگی است زیر سئوال ببرم. علت وجودی تاتر تنها زندگی است. تاتر بدون جهش و جوشش زندگی دهنده چه می‌‌تواند باشد؟ آیا تاتری فاقد زندگی (‌‌مرده‌‌) وجود دارد؟ واقعیت اینست كه،  متاسفانه، چنین تاتری در همه جا هست. من می‌‌خواستم عنوانی به‌‌این تاتر بدهم كه جنبه حمله نداشته باشد. برای اینكه هدف كتاب بیشتر ایجاد فضای حسن تفاهم است تا با خشونت به‌‌جنگ چیزی رفتن. در انگلیسی كلمه عامیانه Deadly كه كلمه‌‌ای ادبی هم نیست، وجود دارد. این كلمه چیزی را محكوم می‌‌كند، اما نه با قاطعیت، بلكه با چشم‌‌پوشی.

در ابتدا ما این كلمه را با دو كلمه“‌‌محتضر Moribund‌‌” و “‌‌ مرگ آور  Mortal” ترجمه كردیم،  اما Deadly در عین حال حاوی دو معنی است،  مرده است اما هنوز تكان می‌‌خورد، تقریبأ، نه كاملأ، یك‌‌كم، بفهمی نفهمی، نه خوب خوب …‌‌‌‌ولی در عین حال بالاخره باید پذیرفت كه بوی الرحمانش می‌‌آید! بالاخره كتاب با عنوان وحشتناك “‌‌تاتر بورژوآ‌‌” بجای“ Daedly Theater‌‌” منتشر شد.

دراینجا باید نكته‌‌ای را تذكر دهم؛ كه در علم نظری كلمه“بورژوآ‌‌” می‌‌تواند صفتی باشد تعیین كنندهٍ نوعی طرز تفكر و ُخلق و خوی . در چنین وضعی طبعا این كلمه می‌‌تواند معانی حُزن آور، خُشك ، سنگین، دور از واقعیت ، تجملی، بی‌‌شور و هیجان و كسل كننده  را هم داشته باشد. در سال‌‌های 70-1968 كه این كتاب به طبع رسید،  معنایی بسیار سیاسی پیدا كرد.

از آن تاریخ به بعد ما دو معادل دیگر یافتیم كه به نظرم بیشتر در ارتباط با موضوع مطرح شده درقسمت اول كتاب است. اولین این دو معادل “ غیر قابل تحمل ‌‌” است . در فرانسه به چیزی می‌‌گوییم “ غیر قابل تحمل”،  كه در عین حال آن را تحمل كرده‌‌ایم! این حالت شبیه به معنای كلمه انگلیسی است، یعنی مطلبی را گفته‌‌ایم و عكس آنرا هم مّد نظر داریم. به عنوان متاترال شما در تاتر می‌‌توانید بغل دستی‌‌تان را مخاطب قرارداده، بخصوص اگر دختر زیبایی هم باشد، و به او بگویید:“ غیر قابل تحمل” است  و او هم جواب دهد: بله، همین‌‌طور است، “ غیر قابل تحمل” است ؛ اما با وجود این شما به تماشا ادامه می‌‌دهید! كلمه دیگر كه هم به كیفیت اشاره دارد و هم كمی مطایبه 

صدرالدین زاهد

در آن است و هم به سبُكی و سنگینی نمایش اشاره می‌‌كند،  كلمه“ Lugubre” به معنی “‌‌ماتمزده، غم‌‌انگیز” است. “ نمایش چطور بود؟‌‌” “‌‌Lugubre بود”. اما این جواب نشان دهنده آن نیست كه ما حاضریم تاتر را به آتش بكشیم. امروزه روز حتی می‌‌توانیم این نوع تاتر را بنام “‌‌تیاترGlauque تیره و تار” بنامیم! اما چون هیچ‌‌كدام از این امكانات به ذهن سه مترجم كتاب نیامده بود، آنها به این توافق رسیدند كه عنوان بخش اول كتاب را “‌‌تیاتر بورژوآ‌‌” بگذارند. 

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.