نگاهی گذرا بر برخی خطاها و گج فهمیها
همین چندی پیش بود که یک سخنرانی از محمود حسینیزاد در باره برشت خواندم که برایم بسیار جالب بود. چون نشان میداد که اولن ما چندین و چند اشتباه در فهم برتولت برشت داشتیم و دومن بیشتر این اشتباهات از راه ترجمه به ما منتقل شده اند. اگرچه وضعیت سیاسی-اجتماعی کشورمان و نگاه ایدئولوژیک هم در این خطاها بی تاثیر نبودهاند.
کار ترجمه نزد ما در گذشته پیش از آنکه تخصص یا فن و هنر محسوب گردد، بیشتر نوعی کار تفریحی یا درآمد جانبی بود و همین سبب شده که اگر کسی اندکی با «زبان مبدا» آشنایی داشت، دست به کار ترجمه زده است و در نتیجه زبان مقصد (فارسی) را از این نوع خطاها بی نصیب نکرده است. بحث فن ترجمه بسیار پیچیدهتر از آن است که بخواهم در اینجا بدان بپردازم. اما چند مورد در ارتباط با آثار برشت را از بهر نمونه در اینجا میآورم تا اندکی از ریشهی کجفهمیها نسبت به برشت روشن شود.

ولی شایسته است در آغاز اشاره به نکتهای مهم کنم؛ نمایشنامهها برخلاف آثار „معمولی”، از خلاقیتهای زبانی و سبکی برخوردارند. چرا که در کنار فکر، موضوع و محتوا، سبک نویسندگی یکی از وجوه برجستهی این آثار است که عمدتا از راه زبان منتقل میشود. در این عرصه نیز، همچو ادبیات داستانی، فهم نویسنده از زبان و پرداخت هنری آن، بخشی از خلاقیت نویسنده محسوب میشود. شاید این مهمترین دشواری ترجمه آثار نمایشی باشد. چرا که اولن باید زبان مقصد چنین سرمایهای را داشته باشد، دومن مترجم چنین ظرفیت زبانی را بشناسد. به یاد دارم روزگاری باید نوشتاری در باره آثار دورنمات با تاکید بر نمایشنامهی «ملاقات بانوی سالخورده» آماده میکردم و از قضا باید در حضور و برای زنده یاد حمید سمندریان میخواندم. وقتی متوجه شدم «ملاقات بانوی سالخورده» در سبک و سیاق خاصی در زبان آلمانی نوشته شده است، پس در جستجوی این ویژگی در ترجمه سمندریان برآمدم. شگفتا که اثری از آن در کار وی نیافتم.
سرنوشت آثار برشت به مراتب اسفناکتر از نمایشنامههای دورنمات یا ماکس فریش است. زیرا برشت تنها یک نویسنده یا هنرمند نبود. او مهمترین متفکر در زمینهی تاتر و نمایشنامهنویسی در زبان آلمانی بود. از سوی دیگر گرایشات فکری او به اندیشههای مارکس، تعلق خاطرش به حزب کمونیست آلمان و ابزار دیالکتیکی وی برای اندیشه و نوشتن، او را از دیگر نویسندگان آلمانی، و چه بسا جهانی، متمایز میکند. اما همین ویژگیهای برشت سبب بدفهمی های بسیاری در ترجمه و از این راه درک ما از برشت شده است.
وضعیت سیاسی کشورمان در گذشته، تمایلات عمومی مبارزین و مخالفین به اندیشههای چپ جهانی همگی سبب شدند که حداقل فقط یک وجه از تفکرات برشت را بشناسیم.
جنگ زرگری برخی دکانداران تاتری در ایران نیز ما را مدتها برای تصمیمگیری! در انتخاب „یا استانیسلاوسکی یا برشت” مشغول کرد. این هم باز یکی دیگر از کج فهمیها ما گشت.
اما بزرگترین ظلم در آغاز کار بکار گرفتن واژهی «تاتر حماسی» برشت به جای «تاتر روایی» بود. این جدیترین خطا از راه ترجمه به فرهنگ تاتری ما بود. بیشک چنین خطاهایی از سوی مترجمین به این سبب رخ داده بود که با محتوای تاتر برشت آشنایی کافی و دقیق نداشتند و پیش از ترجمه نیز دست به تحقیق در این باره نزده بودند.
تقریبا چهار دهه طول کشید تا یکی در نوشته ای که منبع آن را الان فراموش کرده ام، فریاد برآورد که „ای اهل تاتر، برشت تاتر حماسی ننوشته و در آثار ایشان دنبال تشابهات «اودیسه» یا «شاهنامه» نباشید! (نقل به معنا)! بعد از آن بود که شماری دست از سر „تاتر حماسی” برشت برداشتند و آرام آرام واژه „نامانوس” «روایی» را وارد واژگان تاتری کردند. شماری البته برای احتیاط «اپیک» را هم داخل پرانتز آوردند تا باز کسی دنبال راویگری و روایت معمول در زبان فارسی نباشد.

همین چند سال پیش در کتاب «در باب ترجمه» خواندم که نامگذاری نمایشنامهی «چهره های سیمون ماشار» با یک خطای جدی انجام گرفته است. زیرا نام درست کتاب «رویاهای سیمون ماشار» است و مترجم با غفلت از دو معنایی بودن کلمهی Gesicht در شکل جمع، مرتکب چنین خطایی شده است. البته بعدها مترجم دیگری (بهزاد) نام درست «رویاهای سیمون ماشار» را در ترجمه بکار گرفت. اگرچه برای ما دیگر دیر شده بود و از دوران „برشتخوانی” ما گذشته بود و حافظهی ما دنبال همان «چهرههای سیمون ماشار» میگشت. همانطور که هنوز هم در ذهن خود دنبال نمایشنامهی «در جنگل شهر» میگردیم در صورتی که برشت منظورش «انبوه شهرها» بوده است. و باز باید چند سالی (؟) میگذشت تا «صدریه» آن را تصحیح میکرد و ما را از سرگردانی در جُستن شهر در میان جنگلها میرهانید!
باز یادم میآید در همین آلمان یکبار تصادفا بر سر یکی از تمرینهای نمایش «ترس و نکبت رایش سوم» بودم که کارگردان آلمانی ما را از یک خطای جدی مترجم ایرانی آگاه کرد. چرا که مترجم از اسم سازی توسط صفت در زبان آلمانی غافل بوده و به همین خاطر آن را به عنوان «اسم خاص» برگرداننده بود.
یا نمایشنامهی معروف و ارزشمند برشت که باز متاسقانه با عنوان «زن نیک سچوان» ترجمه شده است، یکی دیگر از خطاهای رایج است. گرچه نام درست این نمایشنامه همانا «انسان نیک سچوان» است. زیرا برشت در این نمایشنامه تاکید بر جنسیت ندارد. بلکه برعکس دنبال امکان(؟) نیکی در جامعهی سرمایهداری است و نه شرح زندگی یک روسپی!
حالا چرا توجه به این نامگذاریها در نمایشنامه های مذکور مهم هستند؟ به دو دلیل ساده: نخست اینکه برشت همواره با اندیشه و پسزمینههای فکری عمیق خود نام برای نمایشنامههایش برگزیده است. این را میتوان به راحتی از محتوای این آثار فهمید. دوم اینکه تا حدود زیادی اندیشهی اصلی نمایشنامههای وی در همین نامگذاریها نهفتهاند. یا مهمترین نکته محتوایی نمایشنامه از راه همین نامگذاریها برجسته شدهاند. به همین خاطر اگر به زبان آلمانی و اندیشههای برشت واقف باشیم، به اهمیت این نامگذاریها پیمیبریم و هرگز مرتکب چنین خطاهایی نمیشویم.
دشواری دیگری که در فهم برشت پیش آمده، همانا درک تک بعدی ما از تاتر اوست. این خطا به قول افلاطون/مولانا بسان لمس بخشی از اندام فیل در تاریکی است. یک جمله از برشت را پیراهن عثمان می کنیم و آن را به کل اندیشههایش، بدون در نظر گرفتن به تطور و تحولات فکری او، تعمیم میدهیم. اگر این کار از روی غرض نباشد، دچار نوعی کجفهمی از کلیت یک اندیشهی چند وجهی است.
بیشک خطا امریست انسانی و فقط انشاء نانوشته بدون اشتباه خواهد بود. اما شاید خطای جدیتر ادامهی راه اشتباه گذشتگان باشد. آنهم در این دوران و با وجود امکانات بسیار نسبت به گذشته و دسترسی به انواع و اقسام منابع در خارج از کشور!
اصغر نصرتی (چهره)
۲۴ فوریه ۲۰۲۴
کلن/آلمان
منابع:
۱- https://t.me/BashgaheAdabiyat/21492
۲- در باب ترجمه؛ دکتر سعید فیروزآبادی، انتشارات پارسه، چاپ دوم ۱۳۹۲.
۳- https://de.wikipedia.org/wiki/Bertolt_Brecht
۴- و کتابهای ذکر شده در این نوشتار.