موضوع بحث را عوض کنیم!

موضوع بحث را عوض کنیم! 

نگاهی به نمایش  «شب تاریک و ره باریک و ‌ول مست»

آری بگذارید موضوع بحث را پس از چند نمایش که شب نخست و امشب دیدم، عوض کنیم! چون این نمایش دگرگونه پرداختی بود. بگذارید به زندگی به نحو دیگری بنگریم: 

بگذارید برای نگاه‌مان زبانی سمبلیک برگزینیم تا بتوانیم همراه اندیشه و سخن نمایش باشیم؛

«گذشته» در قامت مردی پیر با تجربه‌های بسیار و زبانی تلخ  متبلور گشته است. وی افتاده از هر جهش، وامانده از هر حرکت ست. اما او را جوانی عاشق‌پیشه با امیدهای بسیار و شور سرشار که می‌تواند سمبل «آینده» باشد، به چالشی سخت و مداوم می‌کشد. 

در عمق صحنه شماری انسان به سنگ مبدل شده تابلوی، زیبا، نخست و هماره ماندگار در طول صحنه را ساخته‌اند. 

جلوی صحنه ریل قطار متروکه‌ای خودنمایی می‌کند. پس ماندگاری این کهنه مکان و این گرد گرفته و فراموش‌ شده را پیرمرد «سوزن‌بان»(؟) تلخ زبان و ناامید با انبوهی چندین و چند کلید بکار‌نرفته و آویزن به عهده دارد. پیرمردی با هیبت سراسر از کهنگی و مانده‌گی، پیرمردی که به جای رفتن، ماندن را گزیده است. چون تجربه‌اش چنین می‌گوید. روشنایی دل او به قدر فانوس دستی‌اش پرتو دارد و نه بیشتر. پس ماندگاری‌اش از دید محدود امروز او و تجربه دیروزش سرچشمه می‌گیرد. 

مرد جوان اما طالب رفتن و امید دیدن عشق و شادی دارد. او زیستن را ، کوشش، تجربه و نگاه و همت یافتن‌های جدید 

در سر دارد. 

عاقبت آنگونه که نمایش از گام نخست می‌نمود، بی آنکه بتواند تماشاگر را دچار تعلیق و غافلگیری کند، مرد جوان و آرزوهای وی را بر پیرمرد «خنزر پنزری» پیروز می‌کند؛ تاریکی بر روشنایی، امید بر یاس و فردا بر دیروز! پس بر پرده‌ی سینمای بزرگ عمق صحنه فیلمی از آمدن قطاری با دود و هیاهوی بسیار ظاهر می‌شود و افزون بر تصویر دود تصویری با دستگاه دودساز کنار صحنه بیان مورد نظر، بی‌مورد، دو برابر می‌شود! البته که موسیقی زنده نه در اینجا بلکه جاجای نمایش را همراهی می‌کرد. 

اندیشه‌ی حرکت و بازماندن در زندگی مضمون اصلی نمایش را شکل می‌داد و سعی شده بود المان‌های خوبی برای آن بکار گیرد. مثلن ریل قطار، چمدان‌های سفر، ایستگاه قطار، سوزن‌بان. 

اما اجرای نمایش با دشواریی‌های هم همراه بود. مهم‌ترین چیزی که مرا از ابتدا آزار می‌داد، شروع و بدون مقدمه‌ی گفتگو بود (مشکل متن)!چگونه اینگونه و به طور ناگهانی این دو سمبل گذشته و آینده می‌توانند این چنین سریع و عمیق وارد گفتگو شوند؟ 

از دیگر سو گفتگوها در دو خط موازی رخ می‌داد و متاثر از هم نبودند. 

از راست مرتضى میرفرهادی و نديم ندیمی
از راست مرتضى میرفرهادی و نديم ندیمی

از همه مهمتر در چند جای نمایش دیالوگها دچار تکرار بودند. از همین رو موضوع مهم انتخاب شده به جای چالش‌ به شعار تبدپل می‌شد. شاید به همین دلیل در نمایش ما شاهد علت، نحوه‌ی تحول و یا جهشی بودن آن را به وضوح نمی‌بینیم.

مرد جوان با بلیطی در دست و ورودی سریع و اغراق‌آمیز بازی را آغاز می‌کند. وی تقریبا خیلی جاها چنین سبک اغراق‌آمیز بازی را حفظ می‌کند. بازی “عشق او به رفتن و رسیدن” هویدا بود اما هماره یک دست نبود. 

پیرمرد به لحاظ حضور و هیبت پر حجم خود کمک بزرگی به نمایش و صحنه بود. بیان پیرمرد تمرین‌شده و شفاف بود، اگرچه که بدون حس و روح مرد درد کشیده و پر‌تجربه. انگار بازیگر سعی داشت پیام‌رسانی کند تا زندگی خویش را بیان کند.

پخش فیلم در آخر به نوع پرداخت و طرح کلی نمایش صدمه میزد. ای کاش به صدای صوت و ایست قطاری اکتفا می‌شد. فراموش نکنیم که این مرد جوان است که به رفتن علاقمند است و نه الزامن آمدن (حضور) قطار. پس صدای قطار  بازی او را برجسته می‌کرد، اما تصویری اینچنین مردجوان را در خود می‌بلعید. اما حالا که تصویر، دود و صدای او را می‌بینیم، چرا باید دود روی صحنه را هم بر آن بیفزاییم. 

نور هم به علاوه‌ی چند اشتباه، در مجموع بی مورد و زیاد تعویض می‌شد. 

آمدن زن جوان (دینا) در  پایان و پیوستنش به موزیسین توجه تماشاگر را بی‌مورد از اصل نمایش منحرف می‌کرد. از همه بدتر تذکر مداوم به اشتباهات اتاق فرمان توسط دستیار کارگردان بود.

حضور آن تابلو «سنگی» با سه بازیگر قابل تحسین بود. این نمایش را به خاطر انتخاب ایده، موضوع، نوع پرداخت و صحنه‌پردازی و طرح لباس کاری موفق میدانم. به نویسنده، کارگردان، گروه اجرا و تک تک دست اندرکاران تبریک می‌گویم. برای گروه نمایش تداوم کار و موفقیت‌افزون‌تر آرزومندم.

مه ۲۰۱۹

۱ پلاکارد نمایش

۲ توضیح نمایش در مجله‌ی فستیوال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.