سخن از شباویز

سخن از صادق شباویز

با صادق شباویز هنگامی که در برلین بودم و برای کتاب نمایش در فکر دیدار اهل تاتر، به تشویق فرهاد پایار، از نزدیک آشنا شدم. نمی‌دانم در دیدار نخست فرهاد هم همراهم بود یا نبود، اما از همان روز رابطه‌ی ما برقرار شد و تا سالهای سال، بسته به کم و زیاد حوصله و علاقه طرفین و ضرورتهای لازم و ملزوم، همواره دیدارها تجدید می‌شد. آخرین دیدار ما به ۲۷ ژانویه ۲۰۱۹ بازمی‌گردد. هر دیداری با او خود خاطره ای ست. اما افسوس که خاطرات باید به تاریخ بپیوند تا ارزش واقعی خود را بیابند.

بهترین و بیشترین خاطرات با شباویز را در دیدارش با عزیز الله بهادری به یاد دارم که بانی و واسطه آن بودم. بهادری از پاریس آمد کلن و راندیم به سوی برلین. این دو که سال‌ها همدیگر را ندیده بودند، کلی خاطره و حرف برای گفتن داشتند. در آن چند روز یک ریز با هم حرف زدند و گاهی هم اشتباهات همدیگر تصحیح ‌کردند. دیدار این دو دوست و دو شاگرد تاتر و دو عاشق نوشین مقابل خانه ی شباویز هرگز فراموشم نخواهد شد. خوشبختانه این دیدار و حرفها و گفتگوهای مفصل ضبط تصویری شد و امیدوارم فرصتی باشد برای تدوین‌ش.

پس از این دیدار بود که شباویز جسارت یافت و تشویق شد و به کلن امد تا با همسرش و دخترم به پاریس نزد بهادری برانیم و چه خوب که این سفر انجام گرفت. چرا که هر دو این عزیزان آن زمان در ارزوی رفتن به پاریس بودند. صادق شباویز تا برچیدن دیوار برلین هرگز بلوک شرق را ترک نکرده بود. تا آنجا که من میدانم سفر آنچنانی هم نکرده بود. البته یکبار به دعوت گروه تاتر باربد کوتاه آمده بود شهر کلن. هرگز یادم نمی رود که آخرین وسیله‌ای که از ماشین من بیرون آورد و جلوی من گرفت، یک آفتابه بود! و تا من فرصت حرفی بیابم، با خنده گفت: اصغر من افتابه خودم رو هم آوردم”! مردی با اینهمه سال دوری از ایران و سالها زندگی در آلمان شرقی حالا در دیداری کوتاه نزد من، به افتابه فکر کرده بود. دنیا پر از شگفتی‌هاست. تنها باید دقت کرد تا آنها را دید!

در یکی از همین دیدارها شباویز همه عکسها و نشانه های تاتر نوشین را در اختیار من قرار داد تا عکس و کپی از آنها برای آرشیو تاتر بگیرم. چنان از دنیای تکنیک بی‌خبر بود که وقتی عکس بسیار کوچک او را توسط دستگاه کپی به قطع بزرگ تبدیل کردم با تعجب آن را به حساب توانایی‌های غیر عادی من گذاشت. 

صادق شباویز با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایران را ترک کرده و دیگر هرگز کشورش را ندیده بود. او نیز مانند برخی سرنوشت اجتماعی سیاسی‌اش به حزب توده ایران از یک سو و علاقه شدیدش به عبدالحسین نوشین از دیگر سو، چنان گره خورده بود که نوع دیگرش برای او ممکن نبود. از عبدالحسین نوشین مانند یک مرشد یاد میکرد. او را معلم اخلاق، انضباط و تاتر می‌دانست. این مرد چنان تاثیری بر صادق گذارده بود که کلام در باره ی تاتر ایران بدون ذکر نام نوشین برایش ناممکن بود. از همین رو زندگی بدون تاتر برایش میسر نبود. زحمت بسیار کشید تا به نحوی وارد تاتر آلمان شرقی آن دوران شد. سالهای تبعید را در همان آلمان شرقی به تاتر مشغول و از بازیگران «تاتر آلمان» برلین شرقی گشت و در همین شغل نیز بازنشسته شد.

شباویز از نوشین نه تنها تاتر آموخته بود، بلکه او را الگوی زندگی روزمره‌ی خود کرده بود. همین اخلاق و انضباط را تا آخرین روزهای زندگی رعایت می‌کرد. نظم او گاهی چون یک سرباز وفادار بود. به طوری که اگر این نظم و ترتیب در زندگی وی رعایت نمی‌شد، دچار اضطراب و آشفتگی و چه بسا تا حدی عصبیت می‌شد. تا همین اواخر صبحانه و نهار و عصرانه و شام وی چنان سروقت و مرتب بود که انگار این امور به یک دستگاه خودکار وصل است. البته که بخشی از این نظم را وی مدیون همسر آلمانی خود بود که نظم بخش جدایی‌ناپذیر از فرهنگ زیستی آنها محسوب می‌شود. 

شباویز تا همین چند سال پیش بیشتر کارهای مهم خانه را به تنهایی انجام می‌داد. از نظافت پله‌های خانه تا جمع کردن آب باران برای باغچه و چمن و چه بسا شستن ظرفها. مردی قناعت پیشه و تا حدی مقتصد بود. اما از خرید چترهای قدیمی با دسته‌‌های آنتیک یا کلاه‌های زمستانی جورواجور نمی توانست چشم بپوشد. البته که خرید کتاب های قدیمی هم بخشی از سرگرمی این مرد بود. دیدار از بازارهای دست دوم فروشی برلین، تا زمانی که شباویز هنوز پایی برای رفتن و حوصله‌ای برای سرکله زدن با فروشنده ها داشت، بهترین تفریح او محسوب می‌شد.

نوشین دو بازیگر مرد داشت که هر دو به نوعی سوگلی او محسوب می‌شدند: محمدعلی جعفری و صادق شباویز. گرچه جعفری تجربه بیشتری داشت و کمی هم نسبت به شباویز سالمند‌تر بود، اما موقعیت آنها در گروه نوشین رقابتی را هم دامن زده بود. این رقابت را در لابلای حرف های او می‌توانستی بیابی. وی  معتقد بود که نوشین خیلی امید به استعداد و تلاش و آینده‌ی او داشت. شباویز همواره مفتخر به این موقعیت بود. از دیگر افتخاراتش دیدار با نوشین پیش از فرار او از کشور بود. آخرین و مهمترین دیدارش با نوشین هم اندکی پیش از مرگ نوشین در مسکو بود. اما تاسف و تاثر همیشگی‌اش ندیدن دوباره استاد به وقت بیماری و مرگ بود. بزرگترین دلخوشی شباویز یا نوعی جبران آن کاستی همراهی با کتاب «یادنامه نوشین» بود که در ایران به کوشش نصرت کریمی انجام گرفت و نوشته‌ای هم از وی در آن چاپ شد. 

دیدارش با نصرت کریمی در برلین نیز کلی به او روحیه داده بود. دوری دراز مدت از ایران، ترک صحنه‌ی تاتر به زبان فارسی و سرانجام بسیاری از رفقایش او را در این اواخر سخت افسرده کرده بود. بیماری و ناتوانی‌های سالخورده‌گی هم بر این افسردگی افزوده بود. شباویز اما هنوز هم توان بحث داشت و اگر موضوعی او را به هیجان می‌آورد، چنان بحث می‌کرد که اگر سکوت نمی‌کردی تا مرز حمله ی قلبی پیش می‌رفت.

صادق شباویز در زندگی شخصی مرد خوش شانسی بود. سه بار ازدواج کرد و هر سه زن مهربانی نثارش کردند. از همسر اولش دو فرزند داشت که دخترشان در حال حاضر در آمریکاست و یک پسر و دختر هم از آخرین همسرش که هر دو در آلمان زندگی می‌کنند. آخرین همسر۵۷ سال زندگی مشترک را با وی به مهر و وفاداری طی کرد. «کریس» تا همین دیشب که قلب صادق از حرکت ایستاد، نگرانش بود و امروز یکبار دیگر پای تلفن اشک تنهایی خویش را در نبود صادق جاری کرد. زیستن در سالخورده گی به همراه همسری مهربان بهترین هدیه برای انسان است که شباویز از آن برخوردار بود.

دوم دسامبر ۲۰۲۱ شباویز می توانست ۹۶ ساله شود، اما دیشب، پس از دیداری کوتاه با همسرش در بیمارستان و چند واژه‌ از روی مهر او و ما را ساعت نُه و بیست دقیقه ترک کرد. یادش گرامی باد!

اصغر نصرتی (چهره)

کلن، ۱۹ اکتبر ۲۰۲۱

عکسها از آرشیو نگارنده و اینترنت است.

(۱) «کریس» مخفف نام همسر وی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.