از «سارا» تا «نار»
گفتگوی اصغر نصرتی با با میترا زاهدی
اصغر نصرتی
قبل از اینكه در بارهی نمایش اخیرت كه امشب شاهد آن بودیم، گفتگو كنیم، مایلم كمی از خودتان و انگیزهی شما برای بهدستگرفتن نمایش بپرسم. چطور شد به فكر اجرای این نمایش افتادید.
میترا زاهدی
من نمایش {فرهاد و شیرین} را در دسامبر 1998 شروع به مطالعه و بررسی كردم و تمرینهای آن ژوئن 1999 آغاز شد. تا اجرای اول حدود 9 ماه روی این پروژه كار كردیم.
انگیزهی اینكار این بود كه وقتی من پانزده سال پیش در تركیه این نمایش، یعنی {فرهاد و شیرین، مهمنهبانو و آب سرچشمهی بیستون}، نوشتهی {ناظم حكمت}، را كه آقای {ثمین باغچهبان} ترجمه كرده اند، میخواندم، خیلی به آن علاقمند شدم. از همان زمان به این فكر افتادم كه اگر روزی توانستم، به طور جدی كارگردانی این نمایشنامه را پیش بگیرم. تا اینكه در برلین به كمك دوستان تُركم، این نمایشنامه را پیدا كردم. بعد گروه تاتر {نار} را كه یك گروه سه ملیتیست، تاسیس كردیم. و نمایشنامه را به روی صحنه آوردیم.
در نمایشنامه 25 نفر همكاری داشتند. خوشبختانه در این نُه هفته تمرین به من ثابت شد كه چقدر اعضای این گروه همدیگر را دوست دارند. چنین چیزی متاسفانه خیلی كم اتفاق میافتد. خوشبختانه گروه خیلی نازنینی داریم، یعنی دوستان تُرك، ایرانی و آلمانی خیلی باهم خوب رفتار میكنند و خیلی انسانی و با احترام. و این خودش یكی از زیباترین هدیههایی بود كه توانستیم به همدیگر بدهیم.
كمی از خودت بگو! كار نمایش را كجا و چه طوری شروع كردی؟
سوآلهای سخت، سخت میكنی! من در هفدهسالگی كار نمایش را شروع كردم. اولین دورهی آموزشی تاتر را آن زمان دیدم. اما كار جدی تاتر را سال 1983، وقتی كه هنوز بیست و یكسالم بود، با تحصیل در دانشكدهی تاتر (مجتمع فرهنگ و هنر اسلامی)، در رشتهی بازیگری و كارگردانی، آغاز كردم.
… وقتی به آلمان آمدم، اینجا تاتر و تاریخ هنر خواندم و همچنین “تاتر پرورشی” (Theater Pنdagogik). هردوی آنها را به پایان رساندم.
از تجربات عملی خودت تعریف كن!
در واقع از همان موقعی كه دانشگاه را در آلمان شروع كردم، تحصیل برایم كار جانبی بود و كار عملی بیشتر برایم مهم بود. مرتب در تاترهای مختلف كارمیكردم. آنموقع در مونیخ زندگی میكردم و آنجا امكانات برلین را نداشت. دنبال جُرج تابوری تا وین رفتم و سه تا پروژه را با او كار كردم كه تجربیات مفیدی بودند. بعد از آن سهكار احساس كردم كه باید راه خودم را پیداكنم و آمدم برلین و یك گروه دو زبانه به نام {سارا} را (1995) تاسیس كردم. البته از سال 93 با گروههای تاتری ایرانی در برلین هم كاركردم. نتیجهی فعالیت گروه سارا چندتا كار بود كه میتوانم از جمله {زن و اژدها}، {زنـآینهـزمان} و {آخرین شب شهرزاد} را نام ببرم. كمی هم به نمایش {پرومته در اوین} كمك كردم و…
كار گروه تاتر نار در واقع با همین كار (فرهاد و شیرین) شروع شده و این جور كه من میبینم، همكاری ما آنقدر مثبت و خوبست كه دلم میخواهد با همدیگر بازهم كاركنیم و احتمالا پروژههای بعدی را هم با این گروه كار خواهم كرد.
برگردیم به نمایش فرهاد و شیرین. كلمهی نار (انار) چندین بار در نمایش آمده است، انار سمبل چه چیزی میتواند باشد؟
میگویند كه سر قبر فرهاد درخت انار در آمد كه هر وقت مردم غصه و غم داشتند، میرفتند آنجا و با درخت دردوودل میكردند. این كلمهی نار در شعرهای (داستان شیرین و فرهادِ) نظامی زیاد به كار برده شده است. مثلا سینههای شیرین را به انار تشبیه كرده است. از سوی دیگر نار به معنای آتش جهنم و همچنین به معنای سودا و میوهی عشق نیز به كار میرود.
از آنجا كه نار (به زبان ُتركی) همان انار در فارسی است و نیز در آلمانی ـ البته وقتی یك r به آن اضافه شودـ به معنای دلقك بهكارمیرود، ما مناسب دانستیم كه نام گروه تاتریمان را نیز همان {نار} بنامیم. تا در هر سهزبان به نوعی جالب باشد و از طرف گروه این نام تصویب شد.
كار را به سه زبان اجراكردید، آیا انگیزهها و ضرورتهای اجتماعی موجب چنین فكر و عملی شد یا اینكه اجرایی اینچنین به سبب ویژگی نمایشنامهو درونمایه و فرم اجرایی آن بود؟
من همیشه آرزویم این بود كه آدمها بتوانند در ارتباط باهم از لحاظ زبان مشكل نداشته باشند. فكرمیكنم مفاهیمی كه در تاتر با آن سروكار داریم، مثل عشق، مرگ، عدالت و بیعدالتی، ربطی به زبان و زادگاه آدمها ندارند و یا حداقل خیلی كم ربط دارند. در تاتر مفاهیم عمومی انسانی مهم است. به خاطر همین در شهری مثل برلین كه چندملیتی است، این را میطلبد كه ملیتهای مختلف بتوانند باهم كاركنند. به نظر من تنها ابزارِ درك و ارتباط زبان نیست در تاتر ابزار دیگری میتوانند به درك زبان بیگانه یاری دهند، مثل تصاویر، رنگها، موسیقی، حركت، آواز و غیره.
اگر نمایش را كلا به زبان آلمانی اجرا میكردید، لطمهیی به كار میخورد؟
فكرمیكنم از لطف و ملاحت كار كاسته میشد.من فقط از بازیگران خواستم كه لحظات احساسی نقش را هركس به زبان مادری خودش بگوید.
شما فرم صحنهی گـِرد را برای اجرا انتخاب كردهبودید و از شیوهی به اصطلاح “تابلویی” صرفنظر كرده بودید، چرا؟ به خاطر فرم معماری سالن نمایش یا به خاطر تاكیدگذاریدر اندیشه و روح كار؟
ما قبل از همه به خاطر شكل معماری این تاتر صحنه را گرد گرفتیم و بعد طراحصحنه، خانم نینا هوسگز، به من گفت از آنجایی كه آب در نمایش نقش اصلی را دارد و در حمامهای شرقی حوض گرد وجود دارد، بهتر است كه شكل صحنه گرد باشد. من این ایده را پسندیدم و فكركردم كه به زیبایی كار كمكمیكند. البته در چنین صحنههایی بازی بسیار مشكلتر است، چراكه آدم باید با پشت خودش هم بازی كند. به لحاظ تكنیكی هم مشكلاتی برایم ایجادكرد. مثلا تنظیم نور باید به شكلی میشد كه چشم تماشاگر را ناراحت نمیكرد.
دو شخصیت در نمایش بودند كه به نوعی نقش شاهدین نمایش را ایفا میكردند. یكی زنی كه به نوعی روایت كلامی نمایش را به عهده داشت و همواره اشعار نظامی را، گاهی به آواز و گاهی هم به صورت دكلمه، میخواند و دیگری مردی بود كه روایت تصویری نمایش را به عهده داشت. این دو نقش در اصل نمایشنامه توسط حكمت در نظر گرفته نشده اند. قصد تو از این كار چه بود؟
… اینها بدنِ تاریخ یا خویشتنِ خویش هستند. آن خانم (شیرین زارع) كه در نمایش میخواند، به عنوان شاهد تاریخ بازی میكند. این دوتا (زن و مرد) صدا و تصویر تاریخ هستند. یك قسمتِ شعرگونه در بروشور نمایشنامه دارم كه در واقع اشاره به شكافیست كه بین صدا و بدنِ تاریخ وجوددارد. تلاش من در بهتصویردرآوردن نیاز نزدیكی صدا و بدن تاریخ بود. در مورد آن دونفر باید حتما مطلبی را بگویم: آقای عباس قیایی كارِ تمرینهای بدنی و كروگرافی حركتهای رقصین را به عهده داشتند و خانم شیرین زارع تمرینهای صدا را هدایتمیكردند كه همكاری هردوی آنها، از نظر كیفی، به كار ما كمك فراوانی كرد. در همینجا نیز باید از زحمتهای بیدریغ آقای محسن میرمهدی، دوست ارجمندم اشاره كنم كه كار ساخت موسیقی و دراماتورژی را به عهده داشتند
فكر میكنی چرا حكمت مقولهی آب را به یكی از محورهای اصلی نمایش تبدیل كرده است؟ آیا میخواسته آن را مقابل عشق قرار دهد؛ چرا كه انسان شرقی همواره كمبود آب داشته است؟
درست میگویید. شما میتوانید اینجور تعبیركنید. به نوعی همهی اینها (تعبیرها) را در خودش دارد. آب میتواند آرزوی عشق باشد. جور دیگری هم میتوان تعبیركرد؛ آب روشناییست. آب میتواند
سمبل عدالت باشد، عدالتی كه مردم كمبود آن را دارند. نیاز، نیازی كه بدان رسیدگی نمیشود. …
از نمایش برمیآید كه مهمنهبانو شاه عادلیست پس عدالت به نوعی در جامعه وجوددارد ولی انسانِ آن جامعه با اینوجود به دنبال آب است. پس كمبود آب انعكاسگر ناعدالتی جامعه نمیتواند باشد. حتی قبل از بیماری شیرین نیز مردم به دنبال آب هستند!
ما یك چیزی را نباید فراموش كنیم. حكمت با وجود اینكه شاعر فكوری بوده و خیلی به مسایل با دقت نگاه میكرده، ولی به هر حال خیلی از مسایل را با دید مردانهی خودش دیده است.
… شما در صحنهی آخر كه بهزاد به دیدن فرهاد میرود، توجه كردید. بهزاد میگوید كه مردم را نباید دلسرد كرد و در واقع او را تشویق میكند كه به كار خودش (كندن كوه) ادامه دهد. بهزاد به او میگوید: مردم خیال میكنند كه تو این كار را نه به خاطر شیرین بلكه به خاطر آنها میكنی. در واقع با این حرف پیامی به فرهاد میدهد؛ با این مضمون كه: كار را ادامه بده! در اینجا جامعهیی تازه در حال پیریزی شدن است. فرهاد قرار است كه حاكم شود ومیشود. مهمنهبانو دورهاش به سر میآید. صحنهی آخر كه شما در نمایش دیدید، صحنهیی كه مردم شادی میكنند، نشان میدهد كه فرهاد قهرمان شده است و به قدرت میرسد.
شادی مردم شاید به خاطر رسیدن و سرازیرشدن آب به شهر باشد و اینكه بالاخره مردم به آب رسیده اند!
ما جای برداشتهای مختلف را باز گذاشتیم. ولی شادی مردم میتواند بهخاطر این هم باشد كه آب رسیده و فرهاد قهرمان شده است. حالا اگر دقت كرده باشید، ما در قسمتهای كروگرافی نشاندادیم كه فرهاد قهرمان شد و این قهرمانیش قدرت گرفت. در واقع ما در نمایش با این نوع قهرمانگراییها مخالفت میكنیم و نشانمیدهیم كه این قهرمانپرستیها عاقبت به قدرتهای دیكتاتوری منجر میشوند.
چرا؟ به خاطر اینكه فرهاد از راهِ عشقِ به شیرین جدا میشود و به راهِ مردم میرود؟
این نكتهی خیلی خیلی مشكلیاست. یعنی موی باریكیست كه ما در واقع ماههاست كه روی آن بحث و جدل میكنیم كه چطور بتوانیم آن دید انسانی حكمت نسبت به این قضیه را حفظكنیم، ضمن آنكه فراموشكاری حكمت نسبت به زن را نیز از یاد نبرده و آن را گوشزد كنیم. زنان در آثار حكمت خیلی زود فراموش میشوند. مهمنهبانو اصلا فراموش میشود. معلوم نیست، چه اتفاقی برایش میافتد. شیرینِ سرزنده و سرحال آخر كار یكباره شروعمیكند، به دست بوسیدن و به فرهاد میگوید كه من مثل زن زندانی منتظرمیمانم. مادرِ فرهاد میمیرد.… حكمت نوعی دید مردانه به مهمنهبانو دارد.
در نمایش سهنوع عشقِ متمایز ازهم وجوددارد؛ عشق انسانی مهمنهبانو به شیرین، خواهرش، نوع دیگرش عشق وزیر به مهمنه بانوست و حتا، در آخر نمایش، خود را میكُشد و دیگر عشق فرهاد به شیرین و سپس به مردم است كه آرام، آرام در فرهاد شكل میگیرد. آیا به نظر شما این سه نوع عشق الزاما روبهروی هم قراردارند؟
اندیشه یا آرزوی حكمت این است كه عشق یك نفر را با عشق به تمام انسانها و طبیعت در یك هارمونی به یكدیگر پیوندزند. این آرزوی انسانی خیلی زیباییست كه حكمت دارد، ولی ما سعی كردیم با مساله جور دیگری برخوردكنیم وبگوییم: این آرزوی زیباییست، اما به چه قیمتی؟ در متن اصلی نمایشنامه یكمقدار به فیگورهای زن بیعدالتی میشود. من سعیكردم این فیگورها (زنها) به آرزوهایشان برسند.
… من فكرمیكنم آرزوی زیباییست كه عشق فردی به عشق مردم منجر شود، اما در عمل اینطور نیست و اینهم در واقع گرهی نمایش است. یعنی عشق و عدالت به نوعی در مقابل هم هستند.
آیا عشق وزیر به مهمنهبانو ملموس ترین عشقی نیست كه آدم میتواند در زندگی امروز از آن برخوردار باشد؟
وزیر یك آدم زیباپسندیست. فقط عاشق زیباییست و میداند عشقش به مهمنهبانو طوریست كه بیان آن را به خودش اجازه نمیدهد تا مبادا موجب اذیت او شود.
در پایان یكی از خاطرات خودت رو در ارتباط با نمایش {فرهاد و شیرین} تعریف كن!
یكبار مسوول تكنیك در مسافرت بود و ما مجبور بودیم كه این طنابها را كه الان از اون بالا آویزان هستند، آویزان كنیم. جرثقیل كه نداشتیم، پس مجبور شدیم این سكوها را روی هم بگذاریم و بعد نردبام را هم روی آنها. بعد قرار شد كه یكی از ما بالای آنها برود. صحبت شد كه بیمهی عمر چهكسی بیشتر است كه اگرهم اتفاقی برایش افتاد، حداقل چیزی نصیبش بشه! بالاخره دوستان آمدند و كمربند نجات به خودشان بستند و از این سكوها و نردبام بالا رفتند و كار را به پایان بردند.
همانطور كه حكمت میگوید: “چقدر حاضری برای عشق بدهی؟” بچهها واقعا در طول تمرینها عشق خود را به كار نشان دادند.