پی چیزی میگردین؟!
بهمن فُرسی
بهمن فُرسی طی پنجسال نخستین اقامتش در لندن، كه به قصد نوعی تحقیق شفاهی یا تحقیق زنده و به قول خودش”مطالعهی تن به تن” بوده، بیش از سیصد و چند تاتر مركزی یا حاشیهای میبیند. و معمولش آن بوده كه پس از هر مطالعهٍ تن به تن! به قصد نوعی خود آموزی و مرور كتبی در مشاهدههایش یادداشتی برای خودش و روز مبادا سر قلم میرفته.

اما در سالهای نحس گذشتهٍ نزدیك، در لحظهیی كه كفر فُرسی از دست بیایمانی! خلایق بالاتر از بالا میآید، میان یك چیزهای دیگر، یادداشتهایش را هم كه چند صدتایی میشده است، سر به نیست میكند. دو سهتایی از این یاداشتها اما جان به در بردهاند كه من در سفر ژانویهی همین امسال، آنها را به اصرار از او گرفتم كه بلای درج در كتابنمایش به سرشان بیاوریم. ا. ن. چهره
بیست و یكِ جونِ هشتادویك. امروز فستیوال ” تاتر المیدا” تمام شد. المیدا یك بنای ویكتوریاییست در قلب محلهٍ “ایزلینگتونِ” لندن كه از 1837 به این طرف مركز انواع عملیات و حركات نمایشی بودهاست. حالا بناست كه این بنا تبدیل به یك تاتر امروزی بشود. چهارصدوهشتادهزار پاوندِ استرلینگ برای عملیات تبدیل لازم دارند. المیدای آینده سیصدتا صندلی ظرفیت خواهدداشت. و بناست كه به حركات نمایشی تازه، و خیلی تازه، از داخل و خارج انگلستان، در آن، میدان عرضه و عمل دادهشود. این فستیوال المیدا در واقع طلیعهٍ كار است. بیآنكه بنا هنوز، به صورتی كه باید در آمده باشد، شهرداری محل جواز موقتی صادركرده است، تا این امكان عجالتا با یكصدوپنجاه صندلی فعالیت تاتری داشته باشد. فستیوال المیدا از دهم تا بیستویكم ماه جون ادامه داشت. با یازده برنامهٍ درهم، اعم از دوـسهـچهارـپنجنوازی، یعنی دوإـِت و تِریو و كوارتت و كوإـینتت تا تاتر جدی و حسابی برای بزرگها و بچهها. ببخشید كه خارجی آن دو سه چار نوازی را هم نوشتم. من از این واؤه ! های تازهٍ موسیقیمان هم چندان دلخوشی ندارم. ولی، بله، باشد كه جا بیفتند.
كار {مری لانگفورد} بنام {پی چیزی میگردید؟} از وقایع فستیوال بود. یعنی فقط یك برنامهٍ نمایشی نبود. تاتری بود پر از این در و آن در زدنهای معقول، پر از جُستن و یافتن. این كار مخلوطی بود از پانتومیم و مونولوگ، و ساندافكت، و پخشاسلاید، و بازی نور، و بازی رنگ، سیركبازی، و باغوحشبازی، و رادیوبازی، و تلویزیونبازی، یكی دو {راوند} حتی بوكسبازی. و ذكر اخبار و وقایع حال و گذشته، و غرولند و اعتراض به زمان و زمین و آدمیزاد و اخلاق و سیاست و قدرت. و آمدورفتهای اشخاص ناشناس در صحنه، و آورد و بردهای بسیار به صحنه و از صحنه و با صحنه! و در عینحال كارِ خودكردن.
خود كارگردانـنویسنده و همهچی و همهكارهٍ بازی، یعنی خانم مری لانگفورد، كه بسیار هم زودآشنا و ملوس بود، و در حین بازی و خارج از بازی هم نگاههای بیتعارف و پذیرا و دعوتگری منتشر میكرد. البته نه به همه جوانب. و خودش هم یك تكه بازی كرد. كارش هم تمیز بود مِری بانو! از اول تا پایان بازی كنار صحنه بود. گاهی هم در میان صحنه. خیلی {تادیوش كانتور}وار. چه عیبیدارد. من اتفاقا كار كانتور را میپسندم كه متْل رهبر یك اركستر در حین اجرای بازی، لابه لای بازیگران، پیش چشم تماشاچی پرسهٍ ملیح! دارد. لطفا خودمانیها اما از این كار پرهیز كنند، چون میترسم كارشان به شلتاق قبیح! بكشد. دیدار كننده، ببخشید تماشاچی كم بود. سیوپنج نفر. شاید نیمی از این عده هم اهل چنین تجربه و تمرینی نبودند و بیخودی آنجا بودند. زمانبندی تكههای ناهمرنگ و حتی ناهماهنگ و حتی متضادِ بازی هوشیارانه و سنجیده بود. هر تكه تا جایی كش داده میشد كه مُخ بیربط تماشاچی شاید تكانكی بخورد. اصلا اصراری نبود كه تماشاچی بجنبد. چه رسد به این كه از جا! بجنبد. و ابدا توقع نبود كه قیامی! بكند. تاتر پرپرزن، خسته، خشمگین، دلچركین و رنجیده و بیزار و خود راهِ امروز بود. ولی فراموش نمیكرد، یادش نمیرفت كه سرهاـ و در نتیجه ته!هآ را هم باید گرم كند. و میكرد این كار را. آخر كار هم، بازی، طی یك صحنهٍ طولانی، با مراسم مومیایی كردن چهارتن از آدمهای بازی ختم شد. و البته، بیآن كه به درستی معلوم باشد كه بازی تمام شده یا نشده. بازی هیچ اصراری نداشت به كسی بفهماند كه تمام شدهاست. چون بازی ادامهداشت. یعنی ادامه مییافت در تماشاچیاش. و این یعنی تاتر ناب.
اما، بالاخره، چلپ چلپ خُنك، یعنی متْلا كفزدن چندتایی از تماشاچیها. و بعد خیط شدن كف بزنها. و بس كردنشان. و بیتكلیف ماندن آنها و بقیهٍ سیوپنج تن آلِ سالن!! و روشن شدن چراغهای عمومی سالن، كه صحنه هم بخشی از آن بود، و تداوم حیرت. برو پیكارت تیارت خودت را بده!
خُب، این گونهیی از تاتر امروز است. تاتری كه داستان خودِ زندگی را میگوید، نه داستانِ داستانی از داستانهای داستانبافان منسوب به زندگی را. پر معلوم است كه اینگونه تاتر وجود دارد. و حق دارد كه وجود داشتهباشد. و این مكان، و این مقدار زمان را هم به آن دادهاند، یا به چنگآورده است، كه عرض وجود كند. البته من خوش بینانه خیر، واقعبینانه خیال میكنم، اگر خوب خبر شوند، تماشاچی {مری لانگفوردِ} نوعی خیلی هم بیشتر از اینهاست. و البته اگر شهرت دقالباب كند.
در جزإـیات كار مری لانگفورد عیب و ایرادهایی هم هست. كنار هم گذاشتن این فرم و قالب نمایشی شاید به گفتهشدن چیزی كه نویسندهـكارگردان میخواهد بگوید، یا نمیخواهد بگوید! لطمه میزند. كولاؤ تاتری ضابطههایی دارد كه در ترازوی بسیار حساسی باید سنجیده شوند. اما كار لانگفورد از امراض متعارف تاتر انگلیس مبرّا بود. فحش و بدوبیراه اصلا در آن مصرف نشد. بدن لخت و عملیات جنسی در آن نبود. خشونت و خونریزی و خونمَكی و خونخواری هم خیر. سیاست هم در آن نبافتند! والسلام.