نگاه محزون به تاتر مهجور

اشاره

سال ۱۹۹۷ ناصر حسینی (مهر) نقدی بر تاتر تبعید و مهاجر با عنوان «تئاتر مهجور ما» در شماره ۵۴/۵۳ مجله «گردون»، که آن وقت‌ها به کوشش عباس معروفی در کلن نشر می‌یافت، به چاپ رساند. بدین نقد یا مقاله چهار یا پنج نفر (اکبر یادگاری، محید فلاح‌زاده، محمدعلی مهمید، نگارنده‌ی این سطور و …) پاسخ دادند، اما معروفی به سبک و سیاق ژورنالیستی و برای برپایی هیاهوی بیشتر حول محور این مقوله، یک پاسخ “پرخاشگرانه” را از آن میان برای چاپ برگزید. البته با این قول که پاسخ‌های دیگر را هم در شماره‌های آینده منعکس کند که هرگز عملی نشد. از همه‌ی پاسخ‌ها و محتوای آنها بی‌خبرم، اما پاسخ اکبر یادگاری در شماره چهارم مجله‌ی «فصل تاتر» با عنوان «تئاتر را مقهور نکنیم»، نشر یافت و پاسخ من که قرار بود در شماره سوم مجله «فصل تئاتر» به سردبیری اکبر یادگاری، نشر بیابد، به علت “دیکتانوری” نامیدن حکومت جمهوری اسلامی در مقاله، نوعی فحاشی قلمداد شد و چاپ نگشت و همکاری ما هم در همان شماره سوم باقی ماند و چند ماه بعد «کتاب نمایش» به سردبیری من به راه افتاد. (چگونگی و علت برپایی این فضلنامه را من به طور مبسوط نوشته‌ام و در سایت «باشگاه ادبیات» و همچنین بخش کتاب نمایش همین سایت موجود است.). به هر صورت از آنجا که هم نوشته ناصرحسینی و هم پاسخ‌های مربوطه همگی بخشی از تاریخ تاتر تبعید و مهاجرت هستند، مستندسازی آن را ضرور می‌دانم. نوشته‌های دیگر، به عیر از مقاله‌ی استاد مهمید، به چاپ رسیده‌اند و من برای تکمیل این بحت نوشته‌ی خود را نیر در اینجا بدانها می‌افزایم. تا شاید برای دیگران قابل بهره گیری باشد. در دوباره خوانی مقاله چند نادرستی دیدم و نیاز به تصحیح (مانند نام مشکین قلم)، اما برای سلامت نوشته از هر نوع تغییری پرهیز کردم تا به اصل نوشته صدمه‌ای نزنم.

***

 

نگاهی محزون به تئاتر مهجور

اصغر نصرتی

پیش سخن

در شماره ی نخست مجله گردون در تبعید مقاله ای ) تئاتر مهجور ما ( از آقای ناصر حسینی به چاپ رسیده بود که کمان میکنم توجه بسیاری از دست اندرکاران تئاتری از جمله نگارنده این سطور را به خود جلب کرد.

بی شک چنین مقالاتی نه تنها توجه دست اندرکاران تئاتری را به خود جلب میکند، بلکه آنها را ناگزیر به تفکر در این باره وا میدارد این عده به حق از خود میپرسند که به راستی در این چند ساله ی دردناک غربت چه کرده اند و چه میکنند؟ هر انسان اندیشه ورزی مایل است هر به چندی از فعالیتهای هنری خود یک ترازنامه ، جمع بندی ارائه دهد و ظاهراً آقای ناصر حسینی چنین کاری برای دست اندر کاران تئاتری ما در خارج از کشور کرده است. از همین روی تفکر و تعمق در این جمع بندی به واقع تعمق و تفکر به حال روز خود ماست. باید اذعان دارم که قبل از هر چیز از نگارش این مقاله در گردون، به دو دلیل خرسند شدم نه از آن رو که با نظریات آقای ناصر حسینی در این مقاله کاملاً موافق باشم؛

نخست آنکه آقای ناصر حسینی پس از مدتها سکوت و غیبت کبرا عاقبت دست به کاری زد و به نوعی دوباره به خانواده کوچک تئاتری ما در خارج از کشور پیوست گرچه این بار نه در کار عملی جایگاهی که تواناییهای واقعی و حقیقی وی میتواند متبلور شود، بلکه در عرصه نقد و بررسی با این همه باید به این حضور خوشامد گفت.

دوم آنکه نقد و بررسی در حوزه تئاتری دیرگاهیست که سرنوشتش از وضع خود تئاتر ما به مراتب اسفناکتر کشته است و چون چنین بررسیهایی در جراید ما بسیار اندکند بایستی این مقاله را به فال نیک گرفت. نقدهای نمایشهای که به روی صحنه میرود، آنقدر اندک است که حتی به لحاظ کمی نیز قابل توجه نیست. نقدهای موجود اکثراً توسط کسانی نوشته میشود که به واقع در امر نمایش از شناختی همه جانبه برخوردار نیستند و تنها از روی ذوق شخصی مطلب مینویسند و یا گاهی به سفارش مستقیم یا غیر مستقیم کارگردان مربوطه دوستی وادار میشود حق دوستی به جای آورد و در چند خطی هم که شده به ثنا گویی دوست خود بپردازد. نقد سفارشی!!

شماری نیز در تقسیم بندی ها ، دسته بندیها و یارگیری های پی در پی تنها منتظر کار نمایشی حریف مقابل هستند تا بتوانند هر آنچه دل تنکشان میخواهد بگویند. حال از مغرضینی سخن به میان نمی آوریم که هنوز کارنمایشی به روی صحنه نیامده نقد خود را آماده چاپ ساخته اند یا آن عده که آنقدر از خود مطمئن هستند که برای نقد یک نمایش اصلاً نیازی به دیدن آن نمی بینند. نقد اشراقی!!

این رفیق بازیها ، نان قرض دادنها، این دشمنیهای کور و بی مسئولیتیهای بیشمار موجب شده که جو تئاتری ما آنچنان مسموم گردد که اگر کسی حرفی نیز برای گفتن داشته باشد از ترس نفرین و فحاشی و گاه چسباندن وصله های ناجور مثل جاسوس و فرستاده رژیم دست از پا خطا نکند و زبان به کام کشد. بازار آنقدر آشفته شده است که شماری از منقدین تازه از راه رسیده نیز با نامهای مستعار، عليه يا له “دوستان”

خود قلم فرسایی میکنند. بدین طریق بود که نقد نویسی زیرزمینی نیز در خارج از کشور شکل گرفت!! عیب این نوع “نقدنویسی نیز از انواع دیگرش کمتر نبود و تنها امتیاز آن در اختفای نویسندگانشان در پشت نام های ناشناخته بود تا شاید بتوانند هر آنچه میخواهند به دشمن بگویند و افسوس که اینان نیز از “آزادی” نسبی خود تنها در جهت غیر اخلاقی کردن نقد نویسی سود جستند از کوزه همان تراود که در اوست.

این توضیحات به ظاهر غیر ضرور را از آن رو آوردم تا خواننده بداند که تا چه حد میتواند یک بررسی انتقادی در چنین وضعی سخت و دردسر ساز باشد. چنانچه کسی مانند آقای حسینی بخواهد نه تنها یک نمایشنامه یا کارگردانی را به نقد بکشد بلکه در تلاش آن باشد به بررسی انتقادی از آنچه در بیست سال گذشته انجام شده بپردازد. اینجا نه نتها آقای ناصر حسینی خود را در کام دشمنان افکنده بلکه دوستان بسیاری را نیز از خود رنجانده است!

ولی چاپ چنین مقالاتی نه تنها برای ما قدری هوشیاری و توجه میآفریند بلکه موجب می شود بر سرنوشت تئاتر خود قدری مسئولانه بنگریم و تنها به این قانع نباشیم که برای برنده شدن در مسابقه تئاتر”، به تعداد افزون نمایشات ارائه شده بسنده کنیم.

به نظر نگارنده ی این سطور با همه نکات مثبت مقاله آقای ناصر حسینی نواقصی نیز در به چشم می خورد ، که سعی شده در شش نکته به طور خلاصه بدانها اشاره شود. امیدوارم بحثی را که وی آغاز کرده مورد توجه همه دست اندار کاران تئاتری قرار گیرد تا شاید بنوانیم از طریق گفتگو و بحث آزاد پیرامون تئاتر در مهاجرت نخستین کامها را برای نکارش تاریخ تحلیلی آن برداریم.

نکته نخست

پیش از هر چیز باید اشاره ای به اصول و معیار تحلیلی مقاله داشت چرا که متاسفانه نقطه ضعف اصلی مقاله است. نویسنده در آنجا که در باره تئاتر داخل کشور و یا خارج از کشور سخن به میان می آورد، معیار و شاغولی دقیق برای بررسی فعالیتهای تئاتری ارائه نمیدهد و به همین خاطر مقاله مذکور در بسیاری موارد از شکل تحلیلی خود دور شده و به یک کله گذاری صرف تنزل می یابد.

در مقاله خواننده نمیداند از چه رو بایستی ” مرگ بر آمریکا را نمایشی ناموفق و مرگ یزدگرد را به عکس موفق دانست چرا که نویسنده گاهی معیار سنجش خود را برای تحلیل یک نمایش مضمون و در جایی موضوع و در دیگر جای فرم نمایشی میداند.

کرچه نوشته سعی در ارائه یک بررسی بیست ساله (۱) از تئاتر در مهاجرت را دارد، اما ما در عمل تنها به یک برخورد شتابزده از فعالیتهای چند سال اخیر برخورد میکنیم از سوی دیگر این تحلیل نتوانسته در بررسی خود یک دوره بندی یا یک دسته بندی تدقیق یافته و قابل قبولی ارائه دهد. از همین رو بررسی مذکور با همه ی نکات درستی که در آن نهفته بیشتر متکی به روشی قیاسی بوده است و با معیار قرار دادن چند کار نمایشی محدود و سپس تعمیم آنها بر کل فعالیتهای نمایشی بیست ساله اخیر، نتیجه ای کلی می گیرد.

نکته دوم

مقاله با اشاره ای کوتاه و فشرده به تئاتر داخل کشور سخن را آغاز میکند. به نظر من قدری کم لطفی خواهد بود که در ذکر نمایشهای آن دوره تنها به دو نوع از یک سو مرگ بر آمریکا ها و از دیگر سو به مرک یزد کرد ها بسنده کرد و به این نتیجه غلط رسید که به جز معدود نمایشهای خوب ( “مرک یزدگرد”، پرواز بر فراز آشیانه فاخته ( کار خوبی ارائه نشده است.

نکته دیگر، اشاره نویسنده به سردی گراییدن کار نمایشی در آن سالهاست که ظاهراً از دیدگاه وی گناه کار به کردن کارهایی از نوع مرگ بر آمریکا بوده است. هر آشنایی به وضع تئاتر ایران میداند که علت اصلی سردی این کوره ی خلاقیت همانا جو خفقان آور سیاسی فرهنگی حکومتی است که هنوز هم متاسفانه سایه ی شوم خود را به هنر این مرز و بوم تحمیل میکند و خوب میدانیم که شکوفایی تئاتر با دیکتاتوری منافات دارد.

نکته سوم:

کرچه نویسنده در بررسی تئاتر لس آنجلسی به درستی، نگرش سطحی گردانندگان این نوع تئاتر در برخورد به موضوعات روز را به نقد می کشد اما فراموش میکند که موفقیتهای نسبی برخی از این نوع کارهای نمایشی را در امر بازیگری و کارگردانی عنوان کند نقدی منصفانه نباید تنها بر ذکر معایب کار آنان اکتفا کرد.

افسوس که این زرگران زبردست ما با قلع و مس کار میکنند و در کارهای خود کمترین توجه ای به روشنگری و اندیشه های عمیق انسانی ندارند و تنها در سطح میمانند و به گیشه میاندیشند.

نکته چهارم

ادامه نوشته به بررسی نوع دیگری از نمایشات می پردازد که به کنایه نگارنده آنان را “روشنفکری” و یا قدری نامهربان تر هنری پنری” می نامد. اگر چه نویسنده نیز اذعان به مضمون تمسخر آمیز این نام گذاری دارد، اما در سراسر این بخش تلاشی نمیورزد که شاید نامی درخور و شایسته این گروه یابد. برای تلاش ورزانی که خود نویسنده به صداقت، بی پیرایه کی و عشق ورزی آنان اعتراف دارد.

کمان میکنم که انسانهایی با چنین ویژگیهایی شایسته نامی درست و توجهی بهتر باشند و تلاش نویسنده نیز بایستی این میبود که به دقت نه تنها به نواقص کار این گروه بسنده کند بلکه در فکر ارائه و چاره جویی های مفید برای آنان باشد و تدقیق یافته راه برون رفت از این بن بست را ارائه کند و آنجا که علت عدم جذب تماشاچی غیر ایرانی را بررسی میکند به نکته بسیار مهمتری می پرداخت و آن همانا شیوه موفقیت در جذب تماشاچی خودی ) ایرانی ) است که به مراتب از ارزش و کارکرد مهمتری برای تئاتر ایرانی برخوردار است.

از آنجا که آقای ناصر حسینی به این بخش از فعالیتهای تئاتری کمترین توجه را مبذول داشته، از ذکر نمونه های مشخص و بررسی دقیق آنها نیز طفره می رود. چون که سالهاست که جای شایسته وی در میان تماشاچی های ما خالیست. به همین خاطر این بخش مقاله نیز قدری دچار کلی گویی شده و نتوانسته نمونه های مشخص ارائه دهد و شاید هم او در مواردی سخنی برای گفتن داشته ولی دچار خودسانسوری گشته که این را نیز باید متوجه کسانی دانست که هر انتقادی را با زبان شمشیر (!) پاسخ میدهند.

برای آنکه ما نیز دچار کلی گویی نشویم باید اشاره کنیم که در چند سال اخیر نزدیک به پنجاه نمایش ایرانی در شهر کلن به روی صحنه آمده که نویسنده از میان این همه تنها به دو نمایش اشاره میکند. و این از آن رو است که نویسنده حضورش را در تمام این سالها در نمایشات ارائه شده از ما دریغ ورزیده است.

در باره دو نمونه ی موفق نمایشی هم که وی بدانها اشاره میکند باید اضافه کنم که تنها یکی از نمایشات دیوار چهارم) را میتوان در بخش بررسی تئاتر ایرانی قرار داد همانطور که تلاش و تجربه اندوزی هنرمندان بزرگواری چون آقای مشکین فام بخشی از فعالیت تئاتر ما نیست. به همین خاطر نمایش با کاروان سوخته” نیز با همه زیبایی و جذابیت هنری خود نمیتواند تئاتر ایرانی محسوب شود.

مقاله ناصر حسینی در گردون ۵۳/۵۴

نکته پنجم

در پایان مقاله آقای ناصر حسینی تلاش میورزد که علل رکود و سپس رهنمودهای لازم را برای تئاتر ایرانی خارج از کشور از وضع موجود خلاصه وار ارائه دهد. وی یکی از عللی را که موجب ضعف تئاتر ایرانی مهاجر کشته، خاستگاه هنری میداند نخست نباید فراموش کرد که خود نویسنده در ردیابی نواقص تئاتر خارج از کشور به تئاتر ایران اشاره دارد به همین خاطر نمیتوان و نباید مقوله خاستگاه هنری را آنقدر مهم جلوه داد که عامل اصلی در شکوفایی تئاتر ایرانی مهاجر محسوب شود چرا که وگرنه تئاتر داخل کشور چنین با مشکلات دست به گریبان نمیبود و به قول خود نویسنده دچار عرفان زدگی نمیشد از سوی دیگر باید این واقعیت را پذیرفت که بسیاری از هنرمندان ما به اجبار زندگی در غربت و تبعید را بر زندگی در ایرانی خفقان زده ترجیح میدهند. آیا باید دست روی دست گذاشت و انتظار برگشت به این خاستگاه داشت که بی شک برای هر هنرمندی نیز میتواند مفید باشد تکلیف این چند ملیون ایرانی در مهاجرت چیست؟ آیا نباید در جستجوی هویت خود، در حد امکان باشد؟ به راستی اگر ما نیز در شرایط فعلی به ایران خاستگاه خود بازگردیم سرنوشتی بهتر از کسانی خواهیم داشت که به قول خود نویسنده سر از دکتر شدن های تحمیلی، یا انزواگزینی های اجباری و یا عرفان زدگیهای مد شده در آوردند؟! به واقع در چنین تنگی تنگ تا به کی ماهی آزاد اندیشه زنده خواهد ماند؟!

ترجمه آثار نمایشی مدرن و تازه آشنا ساختن هنرمندان ایرانی از دست آوردهای تئاتر جهان گرچه کاری مفید به حال تئاتر داخل کشور است ولی اینان نیز کمکی به حال تئاتر ایرانی مهاجر نخواهند کرد. پس سئوال ما از آقای ناصر حسینی به جای خود باقی است که اگر همه آنچه وی در نقص تئاتر مهاجر گفت درست باشد برای رفع این نواقص چه باید کرد؟!

نکته ششم

اما یک کم مهری جدی در مقاله آقای ناصر حسینی راه یافته که بر آن سکوت جایز نیست و آن اینکه وی در سراسر نوشته ی خود سخنی از تئاتر کودکان به میان نمی آورد. آیا به راستی وی در “بزرگان” گم گشته و هرگز سخنی از تئاتر کودکان به میان نیاورده است؟ تا کی بایستی این نسل بالنده را در مهاجرت فراموش کرد؟ آیا به راستی توجه به تئاتر کودکان آنقدر عاری از اهمیت شده که حتی ارزش اشاره ای گذرا نیز شایسته آن نباشد؟ اما صد افسوس که این قصور تنها از سوی آقای ناصر حسینی رخ نداده است. وقتی شماری از هنرمندان

تئاتری ما نمایشات کودکان را بچه بازی میدانند و شماری دیگر در برنامه ریزیهای هنری خود نخستین قربانیان را از میان فعالین تئاتر کودکان بر می گزینند دیگر چه کله ای میتوان از آقای ناصر حسینی داشت.

متاسفانه تئاتر کودکان با همه ی مشکلات فراوان خود از دیرباز از توجه و ارج گذاری اندکی برخوردار بوده است و این نه ارمغانی از سوی تماشاچیان ما ، بلکه پیش از همه هدیه ای از هنرمندان تئاتری ماست

کلام آخر

با همه ی نکات انتقادی ذکر شده بایستی یکبار دیگر این نکته را اشاره کنم که مقاله آقای ناصر حسینی بسیار دلسوزانه و مسئولانه تنظیم شده است و هدف وی با ذکر معایب و نواقص موجود در تئاتر مهاجرت که متاسفانه کم نیز نیستند پیجوی یک راه برای شکوفایی هر چه بیشتر این عرصه ی هنری است. اما این بررسی تا حد بسیاری دچار مطلق گرایی گشته و به همین دلیل مقاله تاثیری یاس آلود به جای میگذارد. یاس بر تلاشی بیست ساله که ظاهرا از دیدگاه وی کوششهای نافرجام بیش نبوده اند.

تکیه مطلق به دست آوردها و پیشرفتهای جدی تئاتر اروپایی نمیتواند شیوه ای منصفانه برای بررسی تئاتر مهجور ما باشد. هرگز نباید بر چنین شاخه ی تکیده چنین بی رحمانه تبر زد. این شاخه نیاز به پیوند و مراقبت دارد وگرنه شکستن آن کاری بس آسان است.

دوری دوست عزیزمان از کار عملی تئاتر ایرانی در سالهای اخیر نه تنها وی را قدری بیش از حد مطلق گرا ساخته بلکه غافل بودن وی از مشکلات عدیده کار موجب شده که مقاله در مواردی نیز به ذهن گرایی دچار شود.

همانطور که در ابتدای مقاله نیز گفتم بایستی نه تنها این مقاله را به فال نیک گرفت و امیدوار بود که آقای ناصر حسینی بیش از اینها در عرصه تئاتر مهاجر فعال باشد و همینطور امیدوارم این مقاله و پاسخهای احتمالی به آن دری به روی یک گفتگوی دوستانه برای همه ی علاقمندان این عرصه بگشاید.

کلن، یونی ۱۹۹۷

نوشته در فرمت پی دی اف: نگاه محزون به تاتر مهجور

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *