نگاهی به یک کتاب
اصغر نصرتی (چهره)
در میان کتابهای صوتی/ شنیداری نوبت رسید به کتابی از «بدیعزمان فروزانفر» از اساتید و محققین مشهور ادبیات فارسی با عنوان «زندگینامه شمس تبریزی».
راستش من دانش کافی در زمینهی صحت تاریخی زندگی شمس ندارم. آگاهیهای پراکنده که به نوعی از افسانه تا واقعیت، از همجنسگرایی تا عارف واقعی، از مقام مرادی مولانا تا تقاضاهای عجیب و غریب غیر اخلاقی از او، از غزلیات شمس و شیفتگی و الهامگیری مولانا از شمس، همه و همه از دیرباز در ذهن من میغلطند و میغلطند و هنوز که هنوز است این سنگهای چند ضلعی شکل مناسب را نیافته اند. باید همینجا هم اعتراف کنم که این کتاب، زندگینامهی شمس تبریزی، نتوانست آنچنان پاسخی درخور به این پرسشها بدهد.
شاید صحت تاریخی وجود شمس نخستین پرسش من باشد. گرچه شواهد و قرائن بسیار بر وجود «جسمانی» این عارف هست، اما اینها بیشتر روایت و تکمیل کننده امری هستند که خود مستند نیست. انگار فرضیست که آرام آرام با تکرارهای بسیار منجر به حقیقت قابل قبول شده باشند. مانند پیامبران، مانند کتب آسمانی. هرچه از زمان ظهور آنها دورتر میشویم، هالهی افسانهای آن بزرگتر و بزرگتر میشود.
اما اگر در حد همین کتاب آقای بدیعزمان فروزانفر بمانیم و به برخی منابع ذکر شدهی وی بسنده کنیم، بیشتر شمس را فردی پر راز و رمز و ناشکفته برای دیگران مییابیم. حتی از زبان مولانا نیز تنها به تمجید و شیفتگی او، اما بدون علت میرسیم و نه بیشتر. آثاری که شمس در آن حضور دارد و یا به او به نوعی منتسب میکنند که یکی «مقالات شمس» است که دقیق معلوم نیست چه کسی و دقیقا در چه زمانی جمعاوری شده است. فقط ادعا میشود که محتوای کتاب سخنان اوست. باز این هم میتواند، بسان نهجالبلاغه، نوعی الهامات فردی باشد که سخت شیفتهی شمس بوده .
ولی اگر بخواهیم سیمای افسانه گونه و آسمانی این مرد را با کنشهای اجتماعی و تقاضاهای «زمینی» او برابر بنشانیم، بیشتر با مردی خودخواه و خودشیفته روبرو میشویم که گاه تقاضای همسر مولانا را دارد، گاه با پسر مولانا رقابت میکند، به پسر مولانا نظر دارد (؟)، در ۶۰ سالگی به فکر همبستری با خاتون بسیار جوان می افتد و در حجرهی مولانا ماندگار میشود و حتی از این رو برای ورود و خروج پسر مولانا به خانهی پدری تعیین تکلیف میکند و غیره و غیره.
ظاهرا به لحاظ جسمانی مردی نحیف بوده، به کار گل و زمین میپرداخته، اما سخت در عالم روحانی بسر میبرده است. تجربهی مادی بشر ثابت کرده که چنین چیزی تقریبا ممکن نیست. آنکه در مکانیزم زندگی روزمره میافتد از عالم غیب دور میماند. درد نان را دندان میشناسد و شکم و درد غیب را دلخوش و مغز تهی از درد روزگار.
بهر صورت شمس تبریزی پس از بازگشت از سفر حلب تا بغداد، نزدیک به سالی در نزد مولانا میماند و از این راه این شاعر دیندار را عارف میکند و از نام و کار، از خانواده و دوستان، از مکتب درسش میاندازد. همه میشوند یکسوی ترازوی زندگی مولانا و شمس هم یک سو ! شگفتا که مولانا در سوی شمس میماند تا بلکه ترازوی کفهی زندگیاش برابر شود. شمس دوبار از خانهی مولانا قهر میکند و این دو به غیبت صغرا و کبرا مشهورند و در غیبت کبرا که زندگیاش یشتر به افسانه میگراید، خاتون، دختر ناتنی مولانا، بیچاره را هم با انگشت حیرت به دهان تنها میگذارد و خود را به تاریخ نانوشتهی اهل عرفان و پر ابهام میسپارد.
اما اگر رابطه مولانا و شمس را از هالهی افسانهای آن تهی کنیم، باید گفت که مولانا سخت رفیقباز با مرامی بوده، چیزی که این روزها اصلن نمیتوانید در این دنیای سخت تهی از مهر و اعتماد سراغی از آن بگیرید.
و اگر از نظر روانشناسی مقوله را بسنجیم، مولانا از نماز و روزه و وضوع و غسل دین رسمی خسته بوده و سینه اش در طلب هوای تازه و ذهنش در جستجوی اندیشهای دیگر. شمس پیامآوار اینها.
شمس اما معمایی بوده بر همگان. حتی برای مولانا. چه بسا برای تاریخ ادبیات و عرفان. نه میتوان اطمینان راسخی از تولدش داشت و نه میتوان روز مرگ و محل دفنش را دانست. ظاهرا همچو سایه بر زندگی مولانا لغزیده و چون شبحی در آسمان ها گم شده است.
مهمترین نقش این مرد، شاید، دیوانه و شیدا کردن مولانا باشد که ثمرش امروز در «غزلیات شمس تبریزی» متبلور است و شیفتگان شعر را مسحور و عرفا را خشنود میکند. غزلیات شمس بر ادبیات فارسی، بر مجالس عرفا و دراویش شرق غنای افزون بخشیده است. ای کاش هر دوستی با همهی جوانب زیانبار اجباریاش از چنین نتایجی برخوردار گردد.
۱۸ آپریل ۲۰۲۰
عکسها همگی از اینترنت و به ترتیب:
شمس تبریزی
بدیعزمان فروزانفر
کتاب غزلیات و …