سلیمانی رو کی کشته؟!
هاشم مثل همیشه سرپا بود و در خدمت دوستان. خوشبختانه جمع یک جمع رنگین بود. از هر قماش و فکری بودن. هاشم عاشق مهمونیدادنه و دور برش هرجور آدمی پیدا میشه. بچهها به شوخی میگن: „خونه هاشم مثل برلین غربی بعد از جنگه. تا دلت بخواد جاسوس و مبارز از هر قماشی یکجا اونجا پیدا میشه.” هاشم از تنهایی میترسه. برای همین میخواد غذا و مشروبش رو تنها نخوره. خودش زیاد اهل حرف و بحث نیست. مشروب هم که بخوره کم حرفتر میشه. در خانهی هاشم دیگ خوراک لوبیا همیشه رو اجاقه و بطری عرق و شرابش هم روی میز. تازهگی هم دوست دخترش یک تختهنرد برای تولدش هدیه خریده تا به قول خودش، بساط لهو و لعب دوستان کامل باشه. خود هاشم عاشق ورق بازیه. اما خیلی کم پیش میاد که سه نفر برای بازی حکم حاضر بشن با اون همراهی کنن. گاهی هاشم از تق و توق تاسهای تخته خُلقش تنگ میشه، اما دوستی براش از هر چیز مهمتره. صبر و حوصلهی هاشم زبانزد همهست. در ِ خونهش هم همیشه به روی همه بازه. هر وقت بچهها میخوان دور هم باشن، میرن خونه هاشم. این شده یه عادت؛ هم برای اونها هم برای هاشم.
اون روز مجتبی باز ساقی شده بود. مجتبی عاشق ساقی شدنه. چون اینجوری استکان خودش رو زودتر از همه و بیشتر از همه پر میکنه. بعد هم که مست شد شروع به بحث کردن های تکراری: ” تُرکها کی تو منطقه ما پیداشون شدن” رو با هرکس که دُم به تله بده، آغاز میکنه. هر وقت هم کسی رو پیدا نکنه، شعر شهریار „الا ای تهرانیا انصاف میکن …” رو سرمیده تا یکی بهش بگه: موجی بسه!
مجتبی رو بچه ها „موجی” صداش میکنن. چون هم جبهه جنگ بوده و هم یه کم حاشیهدار و بیسرو ته حرف میزنه. بخصوص وقتی مست کنه. هر وقت هم کسی ازش دلخور بشه خودش میگه:” بابا شما که میدونید من موجی هستم. حالیم نیست که چی میگم”. اینجوری مسئله خیلی زود فیصله پیدا میکنه. مجتبی با همه بدمستیها و افراط در مشروبخوری، دلش صافه. فقط بساط عرق و مزه و جمع براش مهم هستش. اگر اینجا و اونجا هم در بحثها شرکت کنه، فقط و فقط برای همراهی با دوستانه. در اصل مجتبی پای ثابت مهمونیهای هاشم هستش. مجتبی یه عادت با مزه هم داره که همه بهش میخندن. اول مهمونی که وقت چیدن موجودی خوراکی و نوشیدنی و مزه ست، هاشم رو «خان» صدا میکنه. اما وقتی نوشید و مست کرد و آخرای مهمونی شد، بهش «هاشم خره» میگه. یه وقتا هم که خیلی خودمونی میشه به هاشم میگه:” تو که حالیت نیست برای چی زر میزنی؟” بعد بچهها هم دست میگیرن و همه به هاشم میگن „موجی راست میکه خره، تو چرا زر میزنی؟!
طبق روال همیشگی باز هاشم ساقیگری رو با سر و صدای زیاد آغاز کرده بود. راستی یادم رفت بگم؛ یکی دیگه از عادتهای هاشم روشن کردن همزمان همه دستگاههای صداساز خونهشه. صدای تلویزیون و رادیو، اون هم بلند. به اینها باید البته گوشی بچهها رو هم اضافه کرد. فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام و واتساپ. یک دفعه خونه میشه امامزاده حسن: صدای چندین آخوند از هر گوشهی اتاق، در حال خوندن روضههای متفاوت و همزمان. در چنین مواردی صدا به صدا نمیرسه و مجتبی مجبوره حسابی داد بزنه تا همه اونو بشنوند.
– “بچهها کیا ودکا میخورن؟ ” مجتبی بود که همه رو مخاطب قرار داده بود.
جواد با تبختر گفت: مینوشن! این عادت جواد شده که معلم فارسی ما باشه. کامبیز همینطور که بابک رو نگاه میکرد، با کنایه گفت: “برای من از اون زهرماری پوتین نریز! مرتیکه به رژیم تسلیت گفته. بابک هم، بدون نگاه کردن به کامبیز، به هاشم گفت: «شراب ترامپ» نداری!! همه یه لحظه سکوت کردن، کامبیز گونههاش گل انداخت. ولی از تک و تا نیفتاد و زیر لب گفت: “شاش ترامپ شرف داره به روبلهای روسی”. هاشم آمد وسط معرکه و گفت اتفاقن بستنی روسی هم دارم. کامبیز فکر کرد هاشم داره مسخرهش میکنه، گفت : „بچهها، من دیگه باید برم.” هاشم که صاحبخانه و بزرگتر از همه بود و اجازه داشت سر همه ما داد بکشه، گفت: “کامبیز چرا بچهبازی در میاری!؟ ظرفیت داشته باشه. راست میگم جان تو. چندتا بستنی روسی از شب عید مونده”.
محمد که بچهها بهش به چشم مشکوک نگاه میکنن، گفت: پس من بستنی میخورم، اما از ودکا معذورم. عادل که در اصل مزهی مجلسه و تقریبا حاضرجوابتر از همه ست، گفت: خوب میکنی، همه جا فکر بهشت و جهنمی، تازه بستنی روسی با «جیغ بنفش» سازگاری داره. به غیر محمد همه بلند خندیدن. محمد فقط گفت: “عادل بازم شروع کردی؟!”
هاشم گفت: “بچهها اگه بحث و جدل و فحشکاری دارید، الان بکنید. چون ممکنه «کعبالاخبار» و ملکه هر آن سر برسن. بعد دیگه منبر میفته دست اونا. بابک با نالهای از ته دل گفت: هاشم جان من بازم دعوتشون کردی!؟
هاشم سر بزیر گفت:” بابا دعوت چیه!! اینا مگه منتظر دعوت هستن!؟ مثل جن همه جا سر میرسن. ملکه زنگ زد. گفت ما طرفای تو هستیم، میایم یه تُک پا حالت رو بپرسیم.”
بابک با شیطنت گفت:” آنقدر ملکه ملکه نکن. کامبیز ناراحت میشه”.
عادل پرید تو حرف بابک و گفت: البته تاکید هاشم روی زیبایی خانم بود و ملکه را برای کوتاه بودن و راحت بودنش میگه. همه خندیدن حتی محمد هم اینجا نیشش باز شد.
کامبیز گفت نمیدونم من تعصب دارم یا تو که هنوز بالای تختت یه داس و چکش آویزونه؟!
هاشم التماس کنان گفت: ”بابا یه چند دقیقه از این همه کنایه و متلک دست بردارید و کمی از لحظه لذت ببرید. هرکی هرچی میخواهد بخوره!… حرفش رو جواد با تکرار “بنوشه” قطع کرد. هاشم خودش رو کمی کنترل کرد و آهسته گفت: „جواد تو هم ما رو با این «نوشیدن»ت نمودی! از زبان فارسی انگار همین یه کلمه رو یاد گرفتی!؟ حالا هرچی … منظورم اینه که اینقدر مثل… حرفش هنوز تموم نشده بود که عادل گفت: جواد، …هاشم حرفش رو ادامه داد „ تو اعصاب هم دیگه نرید!”
مجتبی بیحوصله گفت بابا من دستم خشک شد، ودکا کی میخواد!؟ کامبیز عصبانی گفت: این زهرماری رو بگذار روی میز. همش دو وجب با ما فاصله داره، خب هرکی بخواد، خودش ورمیداره دیگه. موجی گفت: میخوام یه حالی به بچهها بدم، حالا تو چرا ناراحتی. تو ودکا نمیخوری، ما حق نداریم حال کنیم؟! ول کن دیگه! همه جا با تعصب رفتار میکنی!! به جان تو، روکرد به هاشم، خسته شدم از دست کامبیز. همه چیز رو به سیاست ربط میده. عرق عرقه دیگه. چه فرق میکنه مال کدوم خری باشه؟ الکل دیگه کشور نداره. عادل پرید تو حرفهای مجتبی گفت. این الکل نمیدونم چه خاصیتی داره که همه چیز رو ضدعفونی میکنه، الا سیاست رو!
کامبیز سعی کرد خودش رو کنترل کنه. گفت: „آقا ببخشید حق با شماست! حالا میخواهید یه کم در باره این مردک بحث کنیم یا نه!؟ مجتبی پرسید: کدوم مردک!؟ کامبیز با تاکید گفت: سلیمانی!
عادل با طنز گفت: اونکه مرده، آدم که پشت مرده حرف نمیزنه. همه خندیدن. کامبیز گفت پشت بعضی مُردهها میشه حرف زد. علی که تا این ساعت ساکت بود، گفت مثلن قهرمان ملی ایران محمد مصدق. علی شروع کرد دوباره از مواهب مصدق و ملی شدن نفت و کودتا حرف بزنه که کامبیز عصبانی حرفش رو قطع کرد: “علی جان سمینار مصدق شناسی تو رو چند بار شرکت کردیم. دیگه بسه! حالا میگذاری یه نگاهی هم به اوضاع کنونی داشته باشم. علی گفت: اه تا به کودتای آقا بزرگتون میشه بهتون برخورد!؟”
کامبیز داشت عصبانی میشد که عادل گفت: “آقا من وقت میگیرم. هرکی فقط در دو دقیقه نظرش رو در ارتباط با مرگ سلیمانی بگه!
محمد گفت:” دوستان حالا من کاری ندارم، نظر همه شما هم برای من محترمه، اما مرگ که نبوده. سردار سلیمانی ترور شده!
کامبیز گفت:” خب بالاخره مرده یا نمرده؟!”
بابک گفت:” چرچیل خان همه میدونن مرده، اما نحوهی مرگ مهمه!
کامبیز سریع پرید تو حرفش و گفت:” ببخشید عمو ژوزف، نمیخواستم به دانش سیاسی شما توهین بشه”.
عادل گفت:” بازم که خر تو خر شد. آقا مگه قرار نشد من وقت بگیرم و نوبت بدم!؟ اول کامبیز!”
بابک گفت:” چرا اول اون؟”
عادل به خنده گفت: “برای اینکه ایشون از همه جوانتره!
محمد مثل آخونده رفت بالای منبر و گفت:” در اسلام گفتن آب از کوچیکه و چایی از بزرگتر.”
علی گفت:” خب!؟ چه ربطی به بحث داره!؟”
محمد گفت: “میگم یعنی یه همچین چیزی در کتابها اومده! جواد اومد حرف بزنه، عادل پرید توی حرفش و داد زد: تو دیگه شروع نکن!
جواد گفت:” من فقط میخواستم بگم بهتر نیست اول غذا بخوریم، بعد بحث کنیم. یه قوت داشته باشیم چونه رو تکون بدیم یا نه؟! هاشم از تو اشپزخونه داد زد: تو همیشه یا فکر خوردنی یا فکر …
جواد با خنده خنکش حرف هاشم رو قطع کرد و گفت: خب مگه به غیر این دو تا چیز دیگهای هم هست؟
عادل با لحنی خیلی جدی گفت: “بچهها مرگ سلیمانی زیر نظر آقا بوده!
محمد براق شد و با تشر گفت ”عادل با مزه بودن هم جا داره! خود امریکا میگه ما کشتیم، تو چرا میندازی گردن آقا؟!
محمد جان تو سیاست رو با رنگین کردن انگشت انجام میدی، من با محاسبه و تحلیل. ببین عزیزم! میدونم تو آقا رو خیلی دوست داری، اما آقا خودش یه بار به سلیمانی گفت انشاالله شهید بشی! این یعنی چی؟ تو که قران رو ده بار از ته به سر خوندی و نهجالبلاغه رو هم قورت دادی و روزی شیش بار هم خطبهی شقشقه رو میکوبی سر ما، چطور حالیت نیست شهید شدن یعنی چی؟ وقتی آقا دوست داره سردارش شهید بشه و خود سردار هم آرزوش اینه که بره بهشت سراغ حوریها، حالا تو چکارهای جلوی این دو دل داده ی بهشتی رو بگیری؟ نگهبان بهشتی؟ جای تو رو تو بهشت تنگ میکنه؟ آقا تون که مریض احواله، شیش جاش هم مورد عمل قرار گرفته. دستش که فلجه، عقلش هم که از دستش بدتره! فردا اگه بزنه بمیره. همین برادرهای حزب الله ِ تو نمیان بگن حرف آقا و ارزوی ایشان درست در نیامد و سردار شهید نشد. من برای استحکام نظام اینها رو میگم. اتفاقا تو باید از این نظر من طرفداری کنی! باید سلیمانی قبل از مرک آقا میرفت بهشت. از قدیم گفتن بهشت برای اهل دین دیر و زود داره اما سوخت و سوز چی؟ …
هاشم از اشپزخونه بلند گفت : نداره!
صورت محمد در حین حرف زدن عادل چند بار رنگ به رنگ شد. بچه ها هم نمیدونستند عادل داره تحلیل میده، یا مسخره میکنه. این هم یکی از عادتهای عادل هستش که تقریبن خیلی وقتها میان شوخی و جدی حرف میزنه!
کامبیز گفت: حالا علیل بودن آقا و مرگ احتمالیش و بهشت سلیمانی چه ربطی به امریکا داره؟ تو فکر کردی ترامپ میاد به حرف آقا گوش بده ؟ و این سلیمانی فلان فلان شده رو بفرسته بهشت. ما رو مسخره کردی؟!”
عادل گفت:” نه بابا اونا ما رو مسخره کردن. تو حالیت نیست. سیاست پدر مادر نداره. اگر به آمریکا یه قول بزرگ بدن و جای آقای سلیمانی رو لو بدن، چرا ترامپ نزنه. مگه اینها برای خراب کردن کارتر آزادی گروگانها رو عقب نداختن. تو فکر میکنی ترامپ برادر ناتنی رهبر شماست که اینجور تعصب نشون میدی. این مردک یه تاجره. تاجر میدونی یعنی چی؟ اینجوری یک مزاحم برای امریکا کمتر و یه کمک برای انتخابات ترامپ بیشتر!
محمد رفت تو لب. کامبیز عصبانیتر شده بود. بابک حق به جانب گفت از امریکا هیچ چیز بعید نیست! ارتجاع و امپریالیسم همیشه با هم همکاری داشتن. مگه اسلحه از اسرائیل نخریدن و پولش رو ریختن به حساب مخالفین حکومت نیکاراگوا. کامبیز داد زد: “تو دیگه چرا از همکاری با ارتجاع حرف میزنی. تو که تا دیروز امام حسین رو اولین رهبر جنبشهای آزادیبخش منطقه میشناختی! هاشم که دید جنگ داره مغلوبه میشه، از اشپزخونه داد زد؛ “بچهها لطفن رو میز جا باز کنین تا دیگ لوبیا رو بیارم. محمد گفت مگه قرار نیست منتظر اونا باشیم؟! “ هاشم از همون جا گفت: „تا ما همه چیز رو آماده کنیم اونها هم اومدن.”
کامبیز عصبانی گفت: مگه عقلتون رو از دست دادین. این یارو سلیمانی یه تروریست بوده، ده تا ترور و نقشه علیه امریکا کشیده، حالا ترامپ بیاد به حرف علی شله گوش بده؟! ترامپ از قبل به خون سلیمانی تشنه بود. من که میگم دستشون درد نکنه.
محمد گفت: “سلیمانی یه سردار نمونه سپاه بوده، کلی ازش حساب میبردن. داعش رو همین بابا از بین برد. اگه این نبود الان ایران رو داعش گرفته بود. منتهی امریکایی ها چشم دیدن همچین سرداری رو نداشتن.”
عادل گفت:” به هر حال دوتا داعش که در منطقه نمیشه. محمد راست میگه!” همه خندیدن.
علی گفت: باید قبول کنیم که اگه مصدق الان زنده بود از سلیمانی به عنوان سردار ملی یاد میکرد. بابک گفت” خب همین کارها رو کردین که کاشانی از پشت بهتون خنجر زد.”
هاشم دیگ به دست اومد طرف میز و گفت: „شما همتون ساده هستیم! اینا چیه که شما میگید؟! سلیمانی رو وزرات اطلاعات از بین برده!” محمد گفت: „چی؟ زده به سرت؟چرا باید آدم خودشون رو بکشن؟! هاشم با حوصله نشست و انگار که فرصت سخنرانی در پارلمان اروپا بهش داده باشند، کمی صبر کرد و صداش رو و گفت: “موضوع خیلی ساده ست: خامنهای که دید سپاه داره قوی میشه و به حرف هیچکس گوش نمیده و خودش هم در حال مرگه، فکر کرد باید قبل از اینکه مجتبی بیاد رو قدرت، باید نفوذ سپاه رو محدود کنه. پس دستور محدود کردن قدرت سپاه رو صادر کرد، اما سپاه قبل از اجرا کردن فرمان آقا، با خبر شد و زم رو آورد داخل. تا هم یه ضربه به خامنهای بزنه و هم یه ضربه به احمدی نژاد. اینجوری باز همه چیز چرخید به نفع سپاه. وزرات اطلاعات هم به دستور آقا، برای اینکه توجه مردم رو از دستگیری زم منحرف کنه، تا همه چیز به اسم سپاه تموم نشه، ترور سلیمانی رو تدارک دید.” اینجوری تمام پروژه دستگیری و هارت و پورت سپاه بخار شد رفت به هوا. اصلن از مصاحبهی زم خبری هست، نه! چرا؟ چون سلیمانی کشته شد. موضوع جدید مشغلهی جدید! حالا که همه چیز روشن شد، دیگه غذا تون رو بخورین!”
همه حیران بودند که هاشم چطوری یک دفعه تحلیلگر سیاسی شده. عادل داد زد: بابا ایول. واقعن ایول. خیلی چرت گفتی، اما خوب بهم جوشوندی! بچهها جان من با بی بی سی تماس بگیریم و هاشم رو به عنوان کارشناس و تحلیلگر سیاسی معرفی کنیم. به خدا کارش میگیره. منتهی هاشم، جون مادرت، اینقدر خوراک لوبیا نخور. بی بی سی رو خفه می کنی!
بوی خوراک لوبیا فضای اتاق رو پر کرده بود. علی بیاختیار داد زد. بحث بعد از شام. جواد مدتها بود که کاسه خودش رو پر از لوبیا کرده و با نان بربری میخورد. زنگ در به صدا درآمد. هاشم در رو باز کرد.
موجی گفت: “بیچاره شدیم. اومدن.”
ملکه تا اومد تو خونه داد زد: “خاک تو سر روسها کنن. این سد کرج طوری درست کردن که حالا سیستان و بلوچستان رو آب ور داشته. من دیشب تا صبح نتونستم بخوابم. فقط گریه کردم. مردهشور این کمونیستها رو ببرن که فقط خرابکاری بلدن.”
بابک عصبانی داد زد: آخه خانم سد کرج چه ربطی به کمونیست ها داره؟ اونو که فرانسویها ساختن. تازه کرج کجا و سیستان و بلوچستان کجا. تو مثل اینکه معدهتم کار نکنه، میندازی گردن کمونیستها. کعبالاخبار داد زد: بابا ترو خدا سیاست رو یه دقیقه ولش کنین. مهناز رو بچسبین که از شوهرش امروز جدا شده و امشب جایی نداره بخوابه.
هاشم گفت: “بچهها غذا سرد میشه ها”.
موجی یه آروغ بلند زد و بعد بدون آنکه معلوم بشه مخاطبش کیه گفت: ودکا بریزم؟
اصغر نصرتی (چهره)
یکم فوریه ۲۰۲۰