گزارشی از آخرین فستیوال تاتر ایرانی-کلن
فستیوال تئاتر ایرانی-کلن که از سال ۱۹۹۴ حضور خود را با نام «هفته نمایش ایرانی» اعلام کرد، اکنون در سیامین سال خود به کارش پایان بخشید. پیش از این البته مدیر آن، خانم بهرخ بابایی، در ۲۹ مین سال این خبر را به اهل تاتر و تماشا داده بود و تاکید کرده بود که به پیشنهاد اداره فرهنگ شهر آخرین فستیوال را به شکل یک جشن به پایان خواهد رساند. دیشب (یکشنبه ۱۷نوامبر ۲۰۲۴) به همین منوال هم عمل شد. البته خانم بابای یکبار دیگر هم در سال بیستوهشتم فستیوال از خستگی کار و کمبود نیرو برای ادامه فستیوال سخن گفته بود، اما از آن نشست جمعی نتیجهای حاصل نشد.
انگار اما میان ۲۹مین و سیامین سال فستیوال میان خانم بابایی و ««کانون هنرمندان ایرانی فیلم و تئاتر برونمرز» تبادل فکر و گفتگویی انجام گرفته و تصمیم بر آن شده که کانون مذبور برپایی سالانهی فستیوال را به عهده گرفته وآن را ادامه دهد. حتی اگر این کار به انجام رسد، باز نقل گزارهی پیشین من در ارتباط با پایان گرفتن کار فستیوال نه تنها نادرست نبوده، بلکه دقیقا از سخنان خانم بابایی برگرفته شده بود. از همین روی اگر تصمیم ادامه کار فستیوال توسط «کانون» ممکن گردد و ادامه پیدا کند، باز در اصل و محتوای گزارهی پیشین من مبنی بر “پایان کار فستیوال تئاتر ایرانی-کلن” شُبهای وارد نیست؛ چون اولن این سخن در ۲۹مین آن از سوی خانم بابایی عنوان شده بود و تصمیم ادامه کار توسط کانون بعد از سخنان خانم بابایی رُخ داده است، دوما عواملی چون تغییر مدیریت، تغییر مکان برپایی و صد البته تغییرات احتمالی در محتوا و شکل فستیوال آینده دیگر جایی برای نام «فستیوال تئاتر ایرانی -کلن» و سلسله شمارش (۳۱) آن باقی نخواهد گذاشت. با این وجود باید ادامهی سُنت برپایی فستیوال تاتر ایرانی(؟) را به فال نیک گرفت و امید به برپایی آن داشت.به ویژه در شرایط فعلی که بیشتر چنین نشستهای تاتری در برونمرز از کار بازماندهاند.
ادامهی کار فستیوال حرفی از آینده است و میتوان بدان امید داشت و منتظرش ماند، اما از آنجا که “سیلی نقد به ز حلوای نسیه است”، بهتر است فعلن به «سیامین فستیوال تئاتر ایرانی-کلن» بپردازیم. و سیلی امروز را به فال نیک بگیرم و آن را نوعی هوشیاری نزد اهل تاتر و تماشاگر آن بدانیم که سی سال دوام داشت. سی سال بسیاری را از خانه و کاشانه در سرمای نوامبر به سالنهای مختلف کشاند تا هم دیداری تازه کنند و هم به تماشای نمایشی بنشینند.این سیلی همان هوشمندی و هوشیاری اهل تاتر بود که بر صورت خمودگی و بیحاصلی مینواخت و شور و شوق را در نزد بسیاری تداوم میبخشید. و البته باید حلوا را هم به آینده و فردای تاتر ایرانی تعبیر کنیم و با آرزوی بسیار منتظر نتیجهی کارش باشیم.
فستیوال امسال که بیشتر جشنواره بود، در پی خوشآمدگویی توسط سیما سید به فارسی و نایومی آلعامری به زبان آلمانی انجام گرفت و با سخنان معاون شهرداری و مدیر فستیوال آغار به کار کرد. در پی این بخش رسمی جشن با رقص آذری خانم رومنا کلید خورد و آواز بهرخ بابایی که متن آن برگرفته از شعر شاملو بود و گیتارنوازی سیروس پارسا آن را همراهی میکرد، ادامه یافت. من شخصا از این انتخاب و سلیقه خانم بابایی خوشم آمد و صدای او را این بار به نحو دیگری شنیدم . چرا که متفاوت از شنیدههای پیشین من بود.
از این پس قطعات نمایشی کوتاهی یکی در پی دیگری اجرا شدند. برخی از اینها، مانند «شهر فرنگ» یا «مرد پیر و دریا»، «مونولوگی از رستم و سهراب» (با اندک تغییر) و «بودن یا نبودن» (؟) بخشی از یک نمایش بلند بودند و در گذشته اجرا شده بودند. برخی اما “نمایش” کوتاه کاملی بودند که بدین منظور آماده شده بودند. در این دسته میتوان نمایش «بیعرضه» و «سوتین ونوس» و تا حدی «من کوثر افتخاری هستم» و «سلبرتی» را قرار داد. بدین دو دسته باید سه استثناء «سه مونولوگ و یک بازیگر»، و «صدای خاموش زن» را افزود که در آن دو دسته قرار نمیگیرند.
بیشک در بارهی این سه دسته نمیتوان به یک اندازه نوشت یا با یک نگاه نگریست. البته نوشتن در باره آن نمایشهایی که کامل و مستقل بودند و نیاز به دانستنیهای قبلی نداشتند راحتتر است و باقی دشوارتر. ولی برای آنکه حق کسی نادیده گرفته نشود و سبب آزار نگردد، از همهی آنها، آنهم به اشاره، خواهم نوشت.
قطعه نمایشی «شهر فرنگ» نه تنها حاصل چندین و چند سالهی خانم نرگس وفادار در عرصهی تاتر کودکان بود، بلکه نوعی نشانی از تلاش همهی کارگردانها و نویسندگانی که در این چند سالهی تبعید برای کودکان ایرانی کار نمایش کردهاند هم بود. در این قطعه خانم بابایی و آقای علی کامرانی بازی میکردند. گرچه کل نمایش را پیش از این دو بار دیده بودم، اما اینبار آن را ملموستر و شیرینتر یافتم. انتخاب یک قطعه نمایشی ویژهی کودکان در آخرین فستیوال تاتر ایرانی -کلن کاری شایسته بود، گرچه در سالن تماشا از کودک و نوجوان خبری نبود.
«صدای خاموش زن» تلاشی ناموفق در بیان صدای ناشنیدهی زن در جامعه مردانه بود. اگر ایده هم قابل توجه باشد، اجرای آن مبهم و ناموفق، کم تعمق و ناکافی بود. به همین خاطر مکث و تعمقی هم برای من مهیا نکرد و بیشتر تبدیل به آواز به زبان کردی شد تا بیان اندیشه و تصویری از ستم بر زن! البته در این ناموفقیت خانم کژان اسدی نوع قرارگرفتن تماشاگران و دوری از صحنه هم نقش داشت.
«مونولوگی از رستم و سهراب» به واقع قطعهای از نمایشی به همین نام بود که من تقریبا ۴۰ سال پیش در شهر کلن آن را تماشا کرده بود و آن را بهترین کار مجید فلاح زاده دانسته بودم و دیگران با اسم مستعار بر ان شوریده بودند. اکنون آقای شاپور سلیمی پس از ۴۰ سال در همان نقش رستم سعی بر آن داشت که تصویری از آن نمایش را زنده کند. اما آن اجرا و آن جوانی و نیروی کار در این فاصلهی گذر زمان رخت بربسته بود و برای سلیمی هم توانایی اندکی که برای نقش رستم کافی نبود.
«بیعرضه»اثر آنتوان چخوف را آقای کمال حسینی با خانم آذر سلیمی به روی صحنه آورده بودند. من از این قطعه بیش از دیگر نمایشها خوشم آمد؛ چرا که هم قطعه کامل و انتخابی درست بود و هم طنز چخوف را بسیار دوست دارم. نمایش میتوانست از سوی نقش مرد (کمال حسینی)، میان بخش نخست و دوم متفاوتتر بازی شود تا دگرگونی وضعیت دراماتیک را برجستهتر کند. اما همین مقدار کار هم به پاس متن خوب چخوف خنده و تعمق را در تماشاگران به قدر کافی برانگیخت. بازی خموشانه اما یکدست خانم آذر سلیمی هم کمک بزرکی به وضعیت دراماتیک نمایش کرده بود.
«بودن و نبودن» تلاشی بود میان حلول یکجای روح شعر شاملو و «هاملت» شکسپیر در جان آقای حافظ فرازی. سعی سلیقهای در یافتن تلقی میان شعر این دو شاعر با بیش از ۵۰۰ سال فاصله. میگویم سلیقهای چون علت معنایی وغایی آن بر من روشن نشد. مضاف بر اینکه فهم شکسپیر به زبان انگلیسی برای بسیاری از اهل تماشا آسان نبود. حتی اگر هم بازیگر با لهجهی بهتری سخن شکسپیر را بیان میکرد.
کمدی «سوتین ونوس»هم نمایش کوتاه اما کاملی بود. نمایش سعی نکرده بود خنده بیجا از تماشاگر بگیرد و تکلیف تماشاگران را از همان ابتدا روشن کرده بود؛ شما یک فکاهی نمایشی را شاهد بودید.ای کاش تکگویی اولیهی مرد (منوچهر نامور آزاد) کوتاهتر میشد و مادر (مرضیه علیوردی) در همان هنگام زیرورو کردن سینهبند سرمیرسید. اندکی تعمق و درایت بیشتر در نوشتن نمایش میتوانست از سُستی کار بکاهد. مثلن چرا مادری که از “تجاوز خوشش” میآید باید از فهم کرست/سینه بند تا این حد ناتوان باشد و اگر قرار است مطالب خنده داری نسبت به سینه بند گفته شود، بهتر نبود موضوعات دیگری جایگزین نادانی مادر از موضوع میشد؟ نکته دیگر تکرار رفتاری یا کلامی در کمدی است که معمولن حداکثر سه بار آن زیباست و پس از آن مزهی آن کاهش مییابد. با این همه میتوان این قطعه را هم در خور همین جشن دید و بازی مرضیه علیوردی را هم یکدست دانست.
«سه مونولوگ و یک بازیگر» را باید برای کسانی مناسب دانست و قابل تماشا که هر سه نمایش («پابرهنه قلبی در دست»،«گزارشی برای یک آکادمی» و «من نفرت نمیورزم») را پیش از این دیده باشند، تا مهارت آقای بهبودی را در تدوین مونولوگها تشخیص دهند و تمایز بازی نقشها را کشف کنند و از بازیگری وی لذت برند. این مونولوگها که همگی به گفته بازیگرش (محمدعلی بهبودی) ارتباطی با زندگی او در تبعید داشته، از سه نمایش کاملن جدا و به لحاظ محتوایی و حتی شکلی متفاوت بودند و این کار فهم قطعه را تا حدی برای تماشاگران ناآشنا با مقوله دشوار میکرد. البته وقتی در پایان مونولوگها«دکتر عزالدین» به جای جنگ و آدم کشی ما را به گفتگو دعوت میکرد، توجه ما هم کاملن به بازی بهبودی جلب میشد.
«پیرمرد و دریا» هم قطعهی کوچکی از نمایشی به همین نام بود که سالها پیش اجرا شده بود. به نظر من تکهی خوبی را برای آن شب انتخاب کرده بودند و علی رستانی هم در نقش پیرمرد متفاوتتر از بازیهای قبلی خود ظاهر شد و وقتی به جنگ کوسهها رفت با تمام توان جنگید. البته موسیقی هم او را در این نبرد نابرابر و نافرجام کمک بزرگی بود. نقش ماهی و پسرک را هم حسامالدین توکلی بازی کرده بود که در اولی ناشیانه و در دومی موفقتر بود. گرچه سازنوازی او را در نمایش اضافی و ناچسب دیدم. سراغ متن سنگینی همچون «پیرمرد و دریا» رفتن به واقع دل به دریا زدن با همه خطراتش است. چون اگر هم همینگوی را خوب بشناسیم، باز هنوز درک نقش پیرمرد او کار آسانی نخواهد بود.
آخرین قطعهی فستیوال به سرنوشت دو انسان اهل هنر نمایش پرداخته بود. اما این نمایش خود از دو قسمت شکل می گرفت که از درون پیوستگی معنایی و موضوعی داشتند. بخش نخست آن با عنوان«من کوثر افتخاری هستم» سرنوشت یک بازیگر و اکتیویست جوان بود که در خیزش «زن زندگی آزادی» نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به چشمش شلیک کرده بودند و از این راه فاجعه ازدست دادن یک چشم خانم کوثر افتخاری رُخ داده بود. این فاجعه دردناک را خودِ کوثر برای ما بیان کرد و از این راه شهامت خویش را نشان داد و تحسین ما را برانگیخت.
بخش دوم این نمایش «سلبریتی» نام داشت. این هم براساس زندگی بازیگر آن یعنی خانم شبنم فرشادجو شکل گرفته بود. در اینجا برخلاف قبلی حقیقت مطلب با تفکر نویسنده (نیلوفر بیضایی) درآمیخته بود. از همین روی اندکی خود را به کلیشهی فکری نزدیک میکرد: “ستم مردان علیه زنان”! اما از آنجا که این نوع تفکر در آثار نیلوفر بیضایی مسبوق به سابقه است، چندان مانعی برای فهم من از کار نبود. گرچه بازی شبنم، برخلاف کوثر، سرخوش و زنده بود و با لباس خوشفرم و خوش رنگ و اندک طنز توجه را جلب می کرد، اما کار کوثر اصیلتر و واقعیتر بود و تاثیر بیشتری هم داشت. اما مشکل من در تماشای این دو بخش از یک نمایش کوتاه نه سلبریتی بودن شبنم بانو بود و نه دردمند بودن کوثر عزیز؛ بلکه ندیدن نقش کارگردان در آنها. هرچند هر دو روایت درد جامعه ما را می گفتند اما با یک قطعه نمایشی فاصله داشتند.
آخرین بخش فستیوال به کنسرت خانم سپیده رییس سادات اختصاص داشت که تقریبا میتوان آن را برنامهای مجزا از مقولهی فستیوال تاتر دانست. اما این هم بخشی از سنت فستیوال کلن محسوب میشود که در برخی از سالها کنسرت موسیقی در پی برنامههای تاتری برپا شدهاند.
باری، فستیوال تاتر کلن هر چه بود و هرچه کرد، دیشب با تلاش سی سالهی خود پایان گرفت و خاطرهای خوش نزد اهل تبعید به یادگار گذاشت و اثبات کرد که اهل نمایش ایرانی در این ۴۰ سال بسیار دویدند، بسیار تلاش ورزیدند و نهراسیدن از سختی کار و نماندن از ادامهی آن. به همین خاطر در پایان از سوی خودم به همهی دست اندرکاران این فستیوال، به همه کسانی که از دیر باز در کنار آن بودند و حتی آنها که در مواردی خروشیدند و با این یا آن سیاست فستیوال مخالفت کردند، و همچنین به تماشاگران وفادار که اینبار هم استقبال خوبی از فستیوال کردند، آفرین بگویم. در آخر به خانم بهرخ حسین بابایی به پاس همهی این تلاشها خسته نباشید بگویم و برایش آرزوی تندرستی و شادی کنم.
اصغر نصرتی (چهره)
کلن، ۱۸ نوامبر ۲۰۲۴
رُخداد سیامین فستیوال تئاتر ایرانی -کلن با عکسها در فرمت پی دی اف