دیدار با دلهرههای گذشته
نگاهی به یک فیلم
اصغر نصرتی (چهره)
چهارشنبه شب در شهر کلن به دیدن «فیلم فردا ما آزادیم » Morgen sind wir frei رفتم. فیلمی که بیشتر دستاندرکاران آن ایرانی بودند و در چارچوب فستیوال فیلم در استان نورد راین وستفالن به اکران رفته بود.
مشکل اصلی
فیلم از دو ساختار متفاوت شکل گرفته است. مواد مستند و هنری (بازیگری). همانقدر که صحنههای مستند آن توانسته ما را با وجه دلهرهآور آن دوران به خوبی پیوند زند، وجه هنری آن خام و پر تناقض باقی مانده است. از همه مهمتر کلیت فیلم را دچار نوعی تناقضگوییهای تاریخی و صوری و محتوایی کند.
در ابتدای فیلم بر حقیقی بودن داستان فیلم تاکید میشود. اما در پرداخت فیلم به ویژه در بازسازی ناموفق و روایت و نتیجه گیری ناصادق میماند. اگر کارگردان در پرداخت بر سندهای تاریخی تکیه میکرد و از داستانی کردن فیلم دوری میگزید، میتوانست لب کلام را بیان کند. اما انگار کارگردان خود نیز دانسته بود که با مستند بودن فیلم هیجان کمتری نسیب تماشاگر میشود و مشکل گیشه پیش میآید، پس متوسل به هیجان و قصه سازی تحمیلی شده بود.این تناقض به ویژه برای کسانی که با سرنوشت جریان چپ (حزب توده ایران) آشنا هستند، بیشتر رویت میشود.
داستان
داستان فیلم زندگی شماری از فعالین چپ در بازهی زمانی چند ماه پیش و چند سال نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران بود. در داستان زندگی یک جوان انقلابی چپ که همراه خانوادهاش یعنی همسر آلمانی و فرزند مشترکشان، که در پی رفتن شاه و آمدن خمینی به ایران بازگشته اند، روایت میشود. پدر خانواده که عضو یکی از احزاب چپ (حزب توده ایران) است، در اوان انقلاب سردبیر ارگان حزب میشود و فوری به ایران برمیگردد تا آزادی را تنفس کند و تبلیغ حزبی را به عهده بگیرد. اما سرانجام کار او خیانت به حزب، تحت فشار حکومتی و اعدامش است و آزادی آرزویی او و هزاران مبارز دیگر اوان انقلاب به استبداد و کشتار خونبار او و هفکران میانجامد.
پرداخت در صورت
سکانس نخستین فیلم با جاسازی برخی ریزنویسیهای حزبی در بستههایی برای ارسال به ایران آغاز میشود. بسته از آلمان غربی پست میشود و امید، ارسال کنندهی پستی، به آلمان شرقی برگشته با لفظ رفیق از سوی پلیس آلمان شرقی استقبال میشود. هنوز چند دقیقهای از فیلم نگذشته که ما با خانواده امید، همسر و دختر مشترکشان، آشنا میشویم که دختر بیصبرانه منتظر پدرش برای صرف غذا است. تا اینجا به نظر من فیلم روندی باورمند دارد. گرچه صحنه پارکینگ و جاسازی ریزنوشتها خوب نیست.
با خبر رفتن شاه از کشور امید هم سردبیر روزنامهی حزب میشود. چند روز بعد رفقای حزبی از جمله امید وارد ایران میشوند. امید به سراغ نوشتن برای ارگان حزبی میرود. مادر امید (سیما سید) زن باورمندی ست که شب و روزش با نمار و دعا و قران رقم میخورد. صحنهی جمع خانوادگی هم که با آمدن همسر آلمانی امید پرداخت شده است باز خام است.
خواهر امید که دختر جوانی ست، یاغی و سخت مبارز و معترض، علیه انچه حکومت نو رسیده بر مردم و زنان تحمیل میکند، مقابله میکند. همین اوست که عمل برادر اعدام شده شان در زمان شاه را ترور کور میداند. خواهر مدعی ست که کسی که به پاسبانی حمله میکند و او را میکشد، نمیتواند لقب قهرمان به او بخشید. خواهر خیلی زود سر پرشور خود را با داس مرگ حکومت اسلامی به باد میدهد و امید از ترس انکار آشنایی با خواهر را پیشه میکند.
نقطه عطف و تراژیک فیلم با یک مقاله از امید، بدون اجازهی سران حزب (؟)، به معنای پایان جنگ پس از آزادی خرمشهر (؟) شکل میگیرد. این مقالهی امید در مخالفت با ادامهی چنگ در ارگان حزبی سبب خشم رفقای بالای حزب و رژیم اسلامی میشود. پس تعقیب و توهین و توبیخ امید از هر دو سو آغاز میگردد.
از سوی دیگر محیط اجتماعی و آموزشی کشور برای همسر و فرزند امید غیرقابل تحمل است. پس آنها قصد خروج از کشور دارند. اما سفارت آلمان شرقی حاضر نیست که دخترشان را اجازه سفر دهد (؟) چون پدر او (امید) ایرانیست (؟) و همسر امید که کنترل خود را از دست داده، پاسپورت همسرش را مبنی بر همکار سازمان امنیت آلمان شرقی (اشتازی؟) بودن است (؟) را به رخ کارمند سفارت (فرهاد پایدار) میکشد و منطق او را به سُخره میگیرد.
امید راهی نمیبیند که این مشکل (خروج خانوادهاش) را به نحوی حل کند. پس با حکومت خمینی وارد یک معامله کثیف میشود. اسناد مهم حزبی (لیست افراد حزبی …؟) را در اختیار آنها میگذارد تا „حاج اقا” اجازه خروج همسر و دختر مشترکشان ممکن کند.
در هم ریختکی تاریخ و معنا
اگر فیلم تنها به روایت هنری از یک داستان ساختگی دست میزد، می شد فیلم را در همان پرداخت و روایات دید و پذیرفت، اما تاکید ایتدایی و پرداخت نیمه مستند فیلم مرا واداشت که نگاهی عمیقتر به پرداخت فیلم داشته باشم. در فیلم چندین تناقص در شکل و معنا و تاریخ رخ داده که من به ذکر برخی از آنها بسنده میکنم.
انتخاب مرد جوانی در نقش امید نه تنها با سند تاریخی ماجرا در تناقض است، بلکه با ترکیب سنی این حزب هم در تناقض است. ما در کل فیلم هیچ وجه مشخصه و توانایی مبنی بر نویسندگی او نمیبینیم. تا علت انتخاب ایشان به سردبیری و توانایی او اشاره کند. یعنی اصل توانایی محوری امید مبنی بر نویسندگی در هیچ جای فیلم پیدا نیست. به غیر آخرین مقاله که بر خلاف توافق حزبی درج میشود و اینجا هم پرداخت ان نیمه تمام مانده است.
تناقض تاریخی دیگر اصل مقاله است. چنین نوشتهای اصلن و ابدا در روزنامهای بدین مضمون و معنا درج نشد. حزب در این تاریخ (آزادی خرمشهر) اصلن روزنامهای نداشت. «نامهی مردم» توقیف بود. مخالفت حزب با ادامهی جنگ در تحلیلهای داخلی منعکس میشد و ان را هم شخص نورالدین کیانوری، رهبر حزب، مینوشت.
برای بازگشت همسر و دختر مشترک امید به آلمان شرقی نیاز به توافق آن کشور نبود، بلکه دولت ایران باید توافق میکرد.(؟) از سوی دیگر در آن زمان هنوز قانون خروج و تعلق فرزند به پدر تصویب نشده بود. تازه اگر هم چنین قانونی بوده باشد، پدر، امید، میتوانست رضایت خروج فرزند را بدهد. مضاف بر اینکه بسیاری در همان سالها از راه شوروی گذر غیرقانونی به کمک رفقای حزبی را میسر میکردند. فراموش نکنیم که در همان تاریخ و اندکی بعد بسیاری از هواداران چپ از همین راه آلمان شرقی به آلمان غربی پناهنده شدند.
امید که ظاهر تودهای بوده، نمی توانسته چنان هوادار برادر چریک کشته شدهی خود در زمان شاه باشد. از سوی دیگر خواهر که در ان روزها به مراتب انقلابیتر از امید است، نمیتواند اینچنین مخالف برادر کشته شده ی خود باشد. دیالوگ های خواهر در سرزنش برادر کشته شده باید از دهان امید بیرون آید. عملن حضور خواهر در فیلم به نحوی بازگو کنندهی نیروهای سیاسی دیگر است که در تقابل با مشی سیاسی حزب توده بوده، اما پرداخت کار عکس نیت فیلم عمل میکند.
پرداخت صحنهها
در مجموع پرداخت صحنهها سخت خام انجام گرفته است. آن صحنهها که امید را در محیط خانوادگی نشان میدهد، به مراتب بهتر پرداخت شده است. آنجا که صحنههای تشکل حزبی و حوادث سیاسی و محیط کاری است ، خیلی خام و بدون دقت است. گاهی حتی نزدیک به کاریکاتور میشود. مثلن صحنه درگیری سیاسی جلوی آزمایشگاه، بساط سیاسی داخل خیابان و شعارها و درگیرهای خواهر امید از نمونههای خیلی خام و نزدیک به کاریکاتور است. گشتن خانهی امید که نمای بسته ای است و پرداخت آن آسانتر و بیشتر از چند دقیقه نیست، موفقیت چشمگیری ندارد اما بهتر از مثالهای قبلی ست. البته در فیلم چند تصویر هوشمندانه و آگاهانه دیده میشود. از جمله آن عکس خمینی که در بیرون روی دیوار نقش بسته و دیدن هربارهی آن فقط از راه نردههایی همچون زندان ممکن است. همچنین صحنهی موفق کنار دریا. گرچه به لحاظ تاریخی نادرست است اما پرداختش خوب از آب درآمده.
بازیگری
در سراسر فیلم میتوان گفت که همسر امید بازی یکدست و خوب ارائه میدهد. بازیگر دختر مشترکشان هم در صحنههایی همچون آخر فیلم و در آغاز فیلم و همچنین صحنهی آخر مدرسه خوب است. اما نقش امید بیشتر سرگردان است. نقش او به عنوان پدر خانواده خوبی از آب در آمده، اما سردبیر و کار سیاسی و مقابله با رفقای حزبی را درک نکرده است. در صحنهی چاپخانه هم نمودی سخت شعاری دارد. در نقشهای بعدی مانند کارمند سفارت ، مادر امید و سرپاسدار رژیم و حتی آن رفیق حزبی که انگار سعی شده بود سمبلی خام از حضور نورالدین کیانوری باشد، چندان فرصت جلوه نداشتند. اما من شخصا سرپاسدار را در ان نقش موفقتر دیدم.
صحنههایی که نگرانیهای همسر امید را نسبت به هجوم خفقان و محدود کردن زندگی آزاد و تاثیر مخرب آن بر روی دخترش را نشان میداد، خیلی پسندیدم. شگفتا که بازیگران ایرانی که میبایستی شناخت حسی بهتری از محیط میداشتند، در ایفای نقشها به میزان همسر امید (که آلمانی بود) موفق نبودند.
به نظر من با توچه به اصل فیلم و بستر تاریخی و سیاسی آن، انتخاب بازیگرانی اینچنین جوان اشتباهی بود که شاید کارگردان را از روی گریز از مستندگویی و تمایل به گیشه، بدان واداشته بود. این همان دشواری اساسی فیلم بود. سرگردانی میان مستند و روایت از طریق بازیگر!
گرچه بسیاری از صحنههای فیلم را آرشیو تلویزیون غرب المان با ارزش کرده بود و ما را دوباره با دلهرههای آن دوران سخت و تلخ گذشته روبرو میکرد، اما ناهمگونی این دو وجه ساختاری نتیجهای نادقیق و غیرهنری از آن سالها را به بار آورده بود.
۱۹ اکتبر ۲۰۱۹
——–
عکسها:
چهار عکس نخست از اینترنت گرفته شده است و سه عکس بعدی از روز اکران فیلم در فستیوال از نگارندهی این سطور است.