اصغر نصرتی (چهره)
خبر به سرعت نور و به بزرگی کوه بر دلم نشست:
فرهنگ کسرایی دوشنبه شب ما را تنها گذاشت.
فرهنگ را از دیرباز که در تاتر برونمرزی پیگیر بودم، میشناختم. از نازنینهای تاتر بود و از نادر آرتیستها. توانی از خلاقیت هنری که ذاتی بود اما نه از آن توانمندان که نداند چه میکند و چه میگوید. دانش کار را با عالم خلاقه در هم آمیخته بود. شور و شعور را یکجا داشت. در میان تاترورزان دور از دیار، فرهنگ کسرایی یکی از چند هنرمند محدود تاتری بود که به معنای واقعی کلمه شایستگی نام «آرتیست» را داشت. گرچه در همهی نمایشهای روی صحنه به یک اندازه فرصت درخشیدن را نیافت، اما همواره یک سروگردن بیشتر از دیگر همراهان در صحنه حضور داشت.
تُن و بیان تاتری ویژهای داشت. زنگی و وضوحی که فقط مختص فرهنگ بود. گاهی به نظر میرسید که به عمد هنگام ادای کلمهای تمام صورت را بکار میگیرد. لبان گوشتی و چانهی بزرگ و کل آرواره در بیانش سخت بکار گرفته میشدند.
بدون فروتنی کاذب، بیادعا بود. اما در قضاوتهای هنریاش سختگیر و جدی و دقیق. بیمورد از کسی تعریف نمی کرد از همه مهمتر سکوت را بر هر ستایش کاذبی ترجیح میداد. اما اگر قرار بود حرفی بزند، نظر واقعی خود را سربسته یا گشوده بیان میکرد.
برای جشن روز جهانی تاتر دعوتش کردم. آمد کلن و نمایش آبرومندانهای را برایمان هدیه آورد. وقتی سالن چهره را راه اندازی کردم باز آمد و دستیاری رساند. بدون هر توقع مالی یا معنوی. نمایش «تو» و «وغوغ ساهاب» هدایت را هنوز خوب در خاطرم دارم.
تازگیها به صرافت افتاد که دوباره نمایشی را به صحنه برد. برایم نوشت و طلب نمایشنامه کرد. دو کار برایش پست کردم، افسوس که مرگ فرصت را از او ربود. یادم هست وقتی آخرین گزارش فستیوال تاتر هایدلبرگ را نوشتم، در پیامی بسته، شلختگی قلم مرا به صراحت به باد انتقاد گرفت. گفت قلمت را دوست دارم و نمیخواهم به شلختهنویسی عادت کنی. باز همین هفته پیش بود که تا مرا پای دنیای مجازی دید و گفتگوی تصویری راه انداخت و کلی از خاطرات گذشتهی دور و نزدیک و از کارهای صحنهای این و آن سخن راندیم و کلی خندیدیم. بیشتر او میخندید. از من قول گرفت تلاشهای تاتری خودم را در زمینه آرشیو تاتر برونمرزی و خاطرات مربوطه را به سامان برسانم. در لابلای حرفها و خندههای مکررش بدون ناله و شکایت از بیماریهای جورواجورش گفت و باز به ریش آنها خندید.
زبان آلمانی را خوب حرف میزد و مینوشت. شعر میسرود. سخت انسان حساسی بود. در این اواخر چندباری از مرگ گفت و از تنهایی.
… و امروز ژاله نوشت و مرتضی هم تایید کرد که فرهنگ دوشنبه شب در یک ایست قلبی همه ما را تنها گذاشته است. بیوفایی کرد و سر قولش نماند که بعد بحران کرونا در فرانکفورت دیدارمان را تازه کنیم. افسوس میخورم که چرا وقتی دفعه پیش فرانکفورت بودم و با مرتضی دیدار داشتم، دیدن فرهنگ میسر نشد. افسوسی که با رفتنش به بزرگی مرگ بر دلم خانه کرد. می دانم، ما همه رفتگانیم و اسیر در کمند زمان، اما چرا باید اینگونه با مرگ هر عزیزی قطره قطره مردن را تجربه کنیم؟ آری فرهنگ تو راست میگفتی؛ ترس ما از مرگ دیگری تنهایی خودمان است. خودخواهی من ماندن ترا میخواست. رفتی و فرصتی بدین خودخواهی ندادی.
فرهنگ عزیز، ای فرهنگ ما تاتریها، دلم تنگ است و جایت در این بیابان تنهایی سخت خالی!
۸ آپریل ۲۰۲۰
——————
در جستجوی آرشیو تاتری خویش چندتایی از کارهای فرهنگ را یافتم که ضمیمه نوشته میکنم تا یادگاری باشد از آن عزیز.