کوله بار یک سفر

كلوله‌بار یك سفر!

منوچهر رادین

بخشی از دستاورد یك سفر نمایشی در هشت‌روز منهای یك روز 

 از شنبه 16 تا جمعه 22 اكتبر 1999، چهارمین جشنواره‌ی تاتر ایرانی (‌در تبعید‌)   در هامبورگ برگزار شد. حاصل این چند روز كوله‌باریست از خاطرات كه در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌كنم.

منوچهر رادین

پیش از باز كردن كوله‌بارِ سفرم یك لحظه چهره همه بازیگرانی چون {‌فیروز، ضیااله بخشایی، تورج پژ‌وهان، كلارا كرمی، كمال حسینی، قدرت‌اله شروین، حوریه لوونبرگ، آلمارد راینشیمیت، باستین لوز، اصغر نصرتی، علی رستانی و برای یك لحظه‌ی كوتاه و ماندنی ناصر صدیقی ( به جای همه‌ی نمایشِ بیهوده‌ای كه در آن بازی داشت.‌) میبینم. و همچنین رامین یزدانی و جواد دادستان كه بالاخره بر شك و تردید روی صحنه رفتن پیروز شد و یكساعت و نیم روی سن گفت و گفت و گفت …!‌” میبینم كه مدام در ذهنم جا عوض می‌كنند. كوله‌بار را كه باز می‌كنم. سه نمایشنامه سرك می‌كشند و سه نمایش را برصفحه‌ی خاطرم باز می‌آفرینند. {‌كله‌سفید‌} نوشته ابراهیم مكی، زیر سقفی ارزان نوشته نسیم خاكسار، مردپیر و دریا نوشته‌ی ارنست همینگوی.

{‌حوریه لوونبرگ‌} از زبان مینا می‌گوید: … من واقعا از آخرین نمایشمون بیشتر خوشم اومد. و حالا كه بهش فكر می‌كنم، خیال می‌كنم یه شباهت‌هایی هم بین من و كاترین باید باشد. اونم مثل من، از تنهایی و بی‌هدف خیابانها رو گز كردن خسته شده بود و دلش می‌خواست جایی برای خودش داشته باشد. بچه‌ای، گرمای آتشی. كسی كه شب منتظر اومدنش باشه و اگر دیر بیاد نگرانش بشه. تا زندگی به سر بیاد و تمام.

{‌كمال حسینی‌} (‌سرباز‌) از نمایش كله سفید زمزمه می‌كند: من زنده‌ام.

{‌اصغر نصرتی‌} حرف پستچی را نه به سرباز كه به مینا باز می‌گوید: یك نفر منتظر منه.

سرباز: هیچكس منتظر تو نیست.

پستچی: باید هر طور شده خودم رو برسونم.

كلار كرمی از زبان مانولین ( پسر بچه‌ی ماهیگیر‌): چقدر رنج كشیدی!

مرد پیر ( ماهیگیر‌ـ علی رستانی‌): فراوان. شاید من نباید ماهیگیر می‌شدم. اما چیزی كه من برایش دنیا آمده‌ام چی می‌تونست باشه؟

پسر بچه: و بهترین ماهیگیر تو هستی!

ماهیگیر: نه من كسان بهتری را می‌شناسم.

پسر بچه: اما تو تك هستی!

كمال حسینی (‌سرباز‌): از كجا می‌دونی؟

مینا: اما خودمونیم، خیلی تغییر كردی!

یاسین: اولین نمایشی‌رو كه باهم بازی كردیم یادت می‌آد؟

مینا: آره، اما راستش من از همون نمایشی كه تو راه  تكه‌هایش‌رو بازی كردیم، بیشتر خوشم میآد.

یاسین: آخرین نمایش؟

مینا: بله. داستان سربازی كه تفنگش رو دور می‌اندازه و از جنگ در می‌ره و برمی‌گرده سراغ عشق قدیمیش؛ كاترین، تا با هم برن در یه گوشه‌ی پرتی از این دنیا لونه‌یی برای خودشون بسازن. مثل تو و من.

آلمارد راینشمیت در نقش یاسین می‌گوید: با ماریا چطور؟ با او و رابرت جوردان  كه زده بود به كوه  و كمر تا همراه پارتیزان ها پلی را منفجر كنه و بمیره چطور؟ با اونا هم احساس نزدیكی می‌كنی؟ یا شاید از اینكه رابرت اصلا فكر پیدا كردنِ عشق قدیمیش نیست، پاك از دستش دلخوری؟

به احمد نیك‌آذر حسودی می‌كنم وقتی حوریه لون‌برگ (‌مینا‌) با شیفتگی در {‌زیر سقفی ارزان‌} به آلمارد می‌گوید: من دیگه از بازی نقش‌ها خسته شدم. می‌خوام خودم باشم؛ مینا! فهمیدی؟

به آلمارد كه كلافگی را در عین كلافگی بازی می‌كند، رشگ می‌برم. وقتی سرتكان میدهد و دست‌ها را به هم می‌كوبد: نه! نه تو خودت هستی و نه من خودم. مارو از خودمون دزدیدند. برای همین مشگله كه بگیم كی‌هستیم.

كمال حسینی سرباز تفنگ به دستِ نمایش كله سفید با همان سادگی و روانی كه در سراسر بازی حفظش می‌كند، جواب می‌دهد: واسه این كه هی بیخودی بیابون‌ها رو گز می‌كنی و شلنگ تخته می‌اندازی. از این كوه به اون كوه. كه چی؟ آخرش چی؟

مینا: چقدر گشتم تا پیدات كردم.

سرباز: كه چی بشه؟ تو داری بیخودی خودت رو خسته می‌كنی؟

یاسین: خیلی عجیبه. زندگی رو میگم. خیلی عجیبه.

مینا: چیش عجیبه؟ این كه من دارم میرم؟

یاسین: بله

پستچی: او دیگه برنمی‌گرده.

سرباز: از كجا می‌دونی؟

پسر بچه (‌كلارا كرمی‌): كجا میری؟

كلارا كرمی با بازی برجسته و متفاوت خود كلام‌ـ‌رقص تماشایی را به نمایش می‌گذارد و علی رستانی كه از اجرای {‌ویسبادن‌} بسیار فراتر رفته است، حرف‌هایی را ارنست همینگوی در دهان پیرمرد، ماهیگیر گذاشته است با تابی به چشمها و با نمایش قدرتی در عین ناتوانی و باوری در اوج ناباوری بسیار دلنشین می‌گوید: “‌بسیار دور..می‌خوام قبل از روشن شدن هوا در دریا باشم.” و وقتی ماهی سنگین را نمی‌تواند به سوی قایق بكشند:

“‌این دفعه تو را شكست خواهم داد ماهی! بكشید، دستها مقاومت كنید پاها …” و سر آخر در مصاف با كوسه‌ها فریاد بر می‌آورد: “‌من با آنها می‌جنگم تا بمیرم.” و آنگاه كه از ماهی جز اسكلتی برجای نمانده به خود می‌گوید: “‌خیلی ساده است كه شكست بخوری. من هرگز نمی‌دانستم كه چقدر ساده است.

پیرمرد: آنها مرا شكست دادند مانولین. آنها واقعا شكستم دادند.

مانولین (‌پسربچه‌): او كه تو را شكست داد ماهی نبود.

به افتخارِ این شش بازیگر در سه نمایش كه در سه شب جداگانه به روی صحنه رفتند به پا می‌خیزم و اصلا فكر نمی‌كنم اگر به جای یك‌یك آنها بودم چطور بازی می‌كردم. می‌گویم كاش همانطور بازی می‌كردم. 

دو بازیگر بازی صید ماهی و یورش كوسه‌ها در توفانی كه سنفونی شماره 7 شوستاكویج به پا می‌كند، تابلوهای حماسی و اساطیری زیبنده‌ای می‌آفرینند كه نشان می‌دهد مجید فلاح‌زاده دست‌مایه‌ی مناسبی را برای ایده‌ی‌‌”‌زمان و زبان عمل‌ـ‌بازی بدنِ‌” خود یافته و در جهتِ فكر خود از همراهی و علاقه‌ی بازیگران بسیار بهره جسته است. علی رستانی كه ارنست همینگوی و قهرمان داستانش مردپیر یا ماهیگیر را با تمهید نمایشی كارگردان، توامان بازی می‌كند، در این و آن شدن، مرزهای ظریف كار را بخوبی نقاشی می‌كند. و كلارا كرمی كه مرگ و كشتن و مردن و كشیده‌شدن و دریدن و جنگ و گریز را با حرارت می‌رقصد، یكدستی كار خود را در عین دوگانگی تا به آخر حفظ می‌كند.

سانتیاگو (‌رستانی‌): و چه چیز تو را شكست داد؟ … “هیچ چیز من فقط بسیار دور رفتم.”

اجرای موفق {‌كله‌سفید} كه ابراهیم مكی 36 سال پیش آن را نوشته، خبر از ماندگاری و همه زمانی بودن این اثر می‌دهد و اصغر نصرتی با درك درستی از متن كارِ روان و به یاد ماندنی‌یی را به صحنه برده است.

نسیم خاكسار با تاتر و دلسوزی تمام نمایشنامه‌ی زیر سقفی ارزان را آغاز می‌كند و از زبانِ مینا (‌هنرپیشه‌ی سابق‌ـ‌پناهنده‌) از یاسین (‌هنرپیشه‌ی سابق‌ـ‌پناهنده‌) می‌پرسد:‌این مدت كجا بودی فردریك هنری؟ و با صدای مینا كه در كاسه‌ی سرِ یاسینِ مردد در خودكشی می‌پیچید نمایشنامه را به پایان می‌برد: یاسین تو برای آرامش روحت دنبال ماریای رابرت جوردان می‌گردی، اما فراموش می‌كنی كه همه‌ی ما ماریا هستیم. ماریای بازداشتگاه. تجاوز شده. زخمی. بی‌جا و مكان زیر سقفی ارزان كه مال خودمون نیست. و یا سین كه تصمیم‌گیری برایش مشگل است، كُلت را گوشه‌ای پرتاب می‌كند و می‌رود روی صندلی می‌نشیند. بلوز بچگانه را برمی‌دارد و نگاهش می‌كند. و بعد آن را روی صورتش می‌گذارد.

احمد نیك‌آذر در هدایت بازیگران (‌حوریه و آلمارد‌) كه متن را به آلمانی اجرا می‌كند و نخستین بار است كه به روی صحنه می‌روند، موفق است و به كمك مِهی كه نوای ساكسیفونِ یك نوازنده‌ی دوره‌گرد در فضا می‌پراكند،  احساس همدردی تماشاگر را بر می‌انگیزد. وجود همین مِه و كشف آن توسط نیك‌آذر و نمایش آن ، همان چیزی است كه در اجرای {‌آخرین نامه‌} نمایشنامه دیگری از نسیم خاكسار كه در فرانكفورت اجرا گردید، نادیده گرفته شده بود. در این دو نمایش “‌زن‌” می‌رود و یا همه چیز در ذهن مرد بازی می‌شود. یعنی ملاقاتی در كار نبوده است. مانند آن كه ماهگیر به دریا نرفته است.

مجید فلازاده درك بینابینی و یا پایانی خود را از قصه‌ی مردپیر و دریا را چنین بیان می‌كند: “‌و آیا تمامی اینها نمی‌تواند پژ‌واك این سخن، این افسوس كاسترو باشد كه می‌گوید {‌ای كاش می‌توانستم دوباره شروع كنم؟}‌”

سردرگمی محلِ تقاطع سه نمایش با سه نگاهِ متفاوت به زندگی است. اگر كارگردان‌ها را در نزدیكی كاملِ به منظور و مقصود نهایی و نهانی (‌از خود پنهان‌)ِ نویسندگان سه اثر تصور كنیم، با مراجعه به سه بروشور كه در معرفی كار نمایشی خود تهیه كرده‌اند، چنین می‌خوانیم:

اصغر نصرتی:‌…‌عاقبت هر دو در پی یك گفتگوی طولانی، خسته و از پا افتاده از یكدیگر جدا می‌شوند، بدون آنكه توانسته باشند به هم كمكی كنند. اگرچه كه هر دو به نوعی به كمك یكدیگر نیازمندند. جویندگانی كه هرگز یكدیگر را نمی‌یاند!

كشمكشی میان پیام‌آوران و پیام‌گیران. نگاهی به فاصله میان طرح، ابزار پیام از یك سو و درك آن از سوی دیگر!

احمد نیك‌آذر:‌… روح عاشقانِ پیشین اینك مجروح است. می‌كوشند احساسات و عواطف خود را نسبت به یكدیگر باز گویند، اما غافل از آن كه گذشت زمان و تجارب جدا از هم آنان را از یكدیگر دور كرده است.

و مجید فلاح‌زاده سرانجام این گفته همینگوی را سرمشق كار خود قرار می‌دهد:” … و تمامی اینها در خدمت یك مفهوم، یك اندیشه، یك جستجو و یا یك نبردند؛  نبردی كه در دنیای كابوس‌ـ‌رویا مانندِ موجوداتی شریف، مضحك، ترس‌آور، دوستانه و دشمن‌خو صورت می‌گیرد. نبردی كه علی‌رغم طبیعت احتمالا سیزیف مانندش هنوز می‌سراید: {‌برای كه زنگها به صدا در می‌آیند؟}”

من ناچارم مقاومت را كنار بگذارم و به لبخند خوشامدِ از گوشه‌ی لب و چشم مهربانِ نیم‌خوابانده‌ی ابراهیم مكی كه 36 سال پس از چاپ مجموعه {‌تك پرده‌} ما را در سراشیب {‌سردرگمی‌} با خودش در این سفر “‌نمایشی‌” بالاخره همسفر می‌بیند، یك صد آفرین تقدیمش كنم! بله سردرگمی بشری فراگیر و واقعا “‌نمایشی” است. حق با شما بود آقای مكی!

26 اكتبر 99

  فرانكفورت 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.