محمود کیانوش و تاتر ایران

محمود کیانوش و تاتر ایران

اصغر نصرتی (چهره)

محمود کیانوش را بیشتر به عنوان یک شاعر، به ویژه اشعار کودکان، و بعد یک منتقد ادبی می‌شناسند.

اما کیانوش هم مانند بسیاری از کوشندکان عرصه‌ی ادب و هنر در ایران، انسانی محدود به یک عرصه نبود. وی در زمینه های فراوان فعالیت داشت. او مترجمی فعال با آثاری متنوع بود. از همه مهمتر اهل تاتر مدیون برگردان چندین نمایشنامه‌ی خوب از او هستند. من محمود کیانوش را نخست از راه تاتر شناختم. اندکی بعد به برخی از نقدهای ادبی او هم سرک کشیدم. نویسنده‌ا‌ی بود بسیار مستقل، دور از هیاهو اما با صراحت لهجه. 

نام محمود کیانوش برای من با یکی از قشنگ ترین خاطرات تاتری‌ام گره خورده است. روایت این خاطره باید یادی کند از انسانی که سبب آشنایی امثال من با بخشی از ادبیات نمایشی جهان گشت. ادبیاتی که تا پیش از آن چندان مورد توجه تاترهای آن دوران نبود. 

دهه ۵۰ یکی از شکوفاترین دوران تاتر ایران ِ پیش از انقلاب بود. کارهای خوب آن سال‌ها هنرجویانی مانند مرا به دنیای خیال‌ و هیجان می برد. سقف آرزوهایمان را برای بازیگری تاتر بالاتر می‌برد. دیگر نمی‌خواستیم بیک‌ایمانوری یا ناصر ملک‌مطیعی باشیم. می خواستیم هرجور شده مانند فردوس کاویانی یا اکبر زنجانپور و سوسن تسلیمی باشیم. رقص شعله های بازیگر شدن با دیدن این نمایش‌ها در ما زبانه می‌کشید. دیدن نمایش‌هایی چون «پیرمرد مضحک»، «خلوت خفته‌گان»، «دیوار چین»، «کابوس‌های یک جامه‌دار»، «زن نیک سچوان»، «سی‌زوبانسی مرده است»، هریک به نحوی دید ما را در بازیگری و کارگردانی بازتر می‌کرد. 

اما ما همواره از این انسان‌ها غافل بودیم، از مترجمینی که با اندک دستمزدی، آثار مهم ادبیات نمایشی، ولی  کمتر مشهور را در اختیار خانواده‌ی تاتر قرار می‌دادند. نویسندگان این آثار هرگز مانند برشت و شکسپیر و دورنمات در ایران شهرت و هواخواه نداشتند. بماند که مترجمین آثار نمایشی همیشه مهجورترین تلاش‌ورزان عرصه‌ی ادب و هنر بودند و هستند. به ویژه اگر تنها به همین عرصه قناعت کنند. اینها حتی برای اهل تاتر هم جایگاه مهمی ندارند. برای همین شهرت عمده این مترجمین همیشه مدیون عرصه‌های دیگر بود و نه الزامن برگردان نمایشنامه‌ای به فارسی. 

نخستین نمایشنامه‌ای که محمود کیانوش به فارسی برگرداند، اثر معروف گارسیا لورکا، «خانه برنارد آلبا»، (۱۳۴۸) بود. اما در دهه‌ی پنجاه کیانوش در برگردان آثار نمایشی فعال‌تر گشت. شاید به تشویق یکی از کارگردان‌های تاتر (رکن الدین خسروی؟). در همین دهه است که وی با برگردان چند نمایشنامه از آثول (آتول) فوگارد، ما را با یکی از نویسندگان مهم آفریقایی (جنوبی) آشنا می‌کند. از سال ۵۰ تا ۵۶ مهمترین آثار نمایشی فوگارد توسط کیانوش به فارسی برگردانده شدند. ابتدا «آنها زنده‌اند» (۱۳۵۰)، بعد «سلام خداحافظ» (۱۳۵۵) و سرانجام «سی‌زوئه بانسی مرده است» (۱۳۵۶). 

کیانوش در سال ۱۳۸۴ خود نمایشنامه نویسی را تجربه کرد و «از خون سیاوش» را نوشت و در پی آن دومین تجربه او در این عرصه نمایشنامه‌ی «علامت سؤال» بود. البته این دو نوشته چندان اهل تاتر را تشویق به اجرای آنها نکرد. سر آخر باید از برگردان نمایش‌نامه‌ی «مرگ و دختر» (۱۳۹۷) اثر مشهور آریل دورف‌من نام برد. 

محمود کیانوش نخستین کسی بود که به امثال من اثول فوگارد را شناساند. نمایشنامه‌هایی که حال و هوا، موضع، موضوع و فضای سیاسی دیگری را طرح می کردند. از دنیای سیاهان و تاریکخانه‌ی نژادپرستی سخن می گفتند. این همان دورانی بود که بخش بزرگی از جهان ذی‌نفع آگاهانه نسبت بدان سکوت می‌کرد و چندان مایل به آشنایی با مشکلات این سرزمین نبود. آری این محمود کیانوش بود که ما را از راه تاتر با ستم و فاجعه‌ی نژادپرستی آفریقای جنوبی آشنا کرد. 

با نگاهی دقیق به آثار نمایشی (و غیر نمایشی) که محمود کیانوش برگرداننده، می‌توان به راحتی دریافت که او انسانی بود متعهد و عدالتخواه. یک عمر با قامت استوار برای تعهد و عدالت کوشید. نه نان را به نرخ روز خورد و نه سخن را به نرخ بازار و مد روز آلود. انسان خود ساخته‌ای بود که همه فهم و توانایی‌اش را بر همگان ارزانی می‌داشت. 

خسروی دو نمایشنامه‌ از سه اثر فوگارد را که کیانوش ترجمه کرده بود، تازه تازه، تنوری، به روی صحنه برد. نخست «سلام خداحافظ» را در سال ۱۳۵۳ و بعد «سی‌زوئه بانسی مرده است» را در سال ۱۳۵۷. می‌دانم خسروی از سال ۱۳۳۷ به کارگردانی تاتر پرداخته، اما برای من در آن سال (۵۷) که چند ماه بعد فریاد انقلاب بلند شد، نمایش «سی‌زوئه بانسی مرده است» یکی از دلنشین‌ترین و انسانی‌ترین نمایش‌هایی بود که دیدم. نوع بازی و کارگردانی برایم تازه‌گی داشت. از همه مهمتر اکبر زنجانپور و بهروز بقایی چنان در این نمایش خوش درخشیدند که تا سالها با بازی در این نقش‌ها سنجیده می‌شدند. سال‌ها آرزو می‌کردم که عکاس نمایشنامه‌ی فوگارد باشم و وسط آفریقا به انسان‌های درمانده کمک کنم و با صدای بم به «سی‌زوئه» بگویم: „این عکس پدر منه، خوب نگاش کن …”! 

آری تمامی این لحظه‌های خوش عاطفی، ذوق و هیجان بازیگری، همه‌ی آروزهای بزرگ در تاتر را من در درجه‌ی نخست، مدیون ترجمه محمود کیانوش و بعد هنر خلاق زنده‌یاد رکن‌الدین خسروی هستم. 

حالا گرچه اصغر محبوب استاد دانشکده دراماتیک شده بود، ولی تماس‌های مرتب با او همچنان برقرار بود. هنوز می‌توانستی او را سرخوش و شاد، با خنده و پر انرژی ببینی و از دانش و حضورش لذت و بهره ببری. هنوز رژیم خمینی نیامده بود که چوبه های دارش را برای امثال محبوب برپا کند و هنوز ایران قبرستان هایی چون خاوران و لعنت‌آباد نداشت که اعدامی‌ها را با کامیون‌های گوشت به چاله‌های آن بریزند. هنوز کامیون‌های گوشت فقط در راه کشتارگاه‌ها و قصابی‌ها کار می کردند و وظیفه انتقال جسد اعدامی‌ها به خاوران را بر عهده نداشتند. ما سرخوش از آزادی‌های اوایل سال ۵۷ بودیم و از فاجعه هولناک دهه‌ی ۶۰ سخت بی‌خبر. 

نمایش «عروس» از بهزاد فراهانی را با خود اصغر محبوب چند ماه قبل دیده بودم. اما دیدن نمایش «سی‌زوئه بانسی …» را فقط به پیشنهادش بسنده کرد. مهرانه حالا دانشجوی همانجایی بود که محبوب استادش شده و فرامرز هم نان و هنر را در همانجا به هم گره زده بود. بالاخره با فرامرز هماهنگ کردیم، چون ماشین اداره زیر پایش بود، که به دیدن نمایش «سی‌زوئه …» برویم. نمایش در طبقه دوم اداره تاتر، خیابان پارس، نزدیک میدان فردوسی، اجرا می‌شد. فکر کنم ساعت ۸ شب به دیدن نمایش رفتیم و نمایش نسبتا طولانی بود. ساعت ده شب بود که می‌رفتیم سراغ ماشین، هر سه پر از هیجان بودیم. نوعی دچار شوک. تا به کرج برگردیم، نیمه شب شد. و من تا صبح خواب این عکاسی وسط آفریقای جنوبی را دیدم. چندباری تا صبح زیر لب گفتم: „این عکس پدر منه، می‌بینی؟ …”! 

رکن‌الدین خسروی/کارگردان نمایش «سی‌زوئه بانسی مرده است»
رکن‌الدین خسروی/کارگردان نمایش «سی‌زوئه بانسی مرده است»

آن نمایش و آن شب و آن همدلی مهرانه و فرامرز شد یکی از خاطرات خوش منط شاید هم برای آنها، تا همین امروز. آن نمایش از همان شب در دل و جانم خانه کرد. در زندگی به گمانم فقط دو نمایش بوده که آرزوی بازی آنها را داشتم و «سی‌زوئه بانسی …» یکی از آنها ست. آن وقت‌ها من ۱۹ ساله بودم و پر از امید. آنوقت‌ها دلها پر از شادی و درخت آرزوها در چند قدمی بود! 

حالا از آن ایام بیش از ۴۰ سال می‌گذرد. اصغر محبوب به دار آویخته شد، خسروی زندگی را به فراموشی سپرد و کیانوش همین دیروز ما را تنها گذاشت. با مرگ کیانوش اهل ادب و هنر یکی از کوشندگان وفادار و پرکار را از دست داد. برای من در این فرصت تنها می ماند که از صمیم قلب با خود بگویم: یادت هماره در دلها خسروی عزیز، نام‌ت همیشه بر لب باد کیانوش کوشا. یادت بخیر محبوب امید و شادی آور! شما لحظات زیبایی برای زندگی امثال من آفریدید. شما دانش و بینش را یکجا به ما هدیه کردید. گرچه „زمانه قرعه ی نو” نزد به نام شما، اما ما هماره به نیکی می‌بریم نام شما.

کلن، ۱۳ ‌‌ژانویه ۲۰۲۱

عكسها از اینترنت: محمود کیانوش، کتابهای کیانوش، رکن‌الدین خسروی و آثول فوگارد.

منابع:

https://fa.wikipedia.org/wiki/محمود_کیانوش

https://fa.wikipedia.org/wiki/رکن%E2%80%8Cالدین_خسروی

https://fa.wikipedia.org/wiki/آثول_فوگارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.