سوسیس با گاز خردل

نگاهی به یک نمایش در شهر کلن

اصغر نصرتی (چهره)

اشاره

شهر کلن آلمان معروف به شهر رسانه‌ها و فعاليت‌هاي فرهنگي‌ست. اگر فرانکفورت شهر بانک‌ها و برلين شهر سياست و تصميم‌گيري کشوري‌ست، کلن جزيره‌ي آزاد فرهنگ و هنر است. کلن محل تلاقي فرهنگ‌ها و ملت‌هاست. شهر مدارا و تحرک. اين مختصات شهري را مي‌توانيم شامل ايراني‌ها هم بدانيم، يعني شهر کلن يکي از فعال‌ترين و متمرکزترين مراکز فعاليت فرهنگي ايرانيان بوده، هست و اميدوارم که چنين نيز بماند.
تنها در عرصه‌ي تآتر نزديک به 30 سالن دولتي و آزاد در شهر کلن وجود دارند که در دو فصل تآتري سال مدام انواع و اقسام نمايش‌ها‌ را به روي صحنه مي‌آورند. در کنار پنج سالن اصلي که تآتر شهر در مرکز آنها قرار دارد، نزديک به بيست و پنج سالن خرد و کلان نمايشي ديگر هستند که هرساله چند صد بازيگر، هنرمند و تماشاگر را جذب فعاليت‌هاي تآتري خويش مي‌سازند.

اصغر نصرتی

در ميان تآترهاي آزاد شهرکلن دو سالن، هريک به دليلي، در نزد شهروندان آن از شهرت برخوردارند؛ آرکاداش تآتر و باتورم تآتر. آرکاداش همانطور که از نامش پيداست، کلمه‌اي ترکي است و معناي برادر مي‌دهد. اين نخستين سالن تآتري در شهر کلن است که بانيان و فعالين اصلي آن خارجي‌ها، ترک‌ها، هستند. گرچه هنوز سالن آنطور که بايد و شايد در جذب تماشاگر آلماني‌ موفقيت کافي و کامل بدست نياورده، اما در اين اواخر با افزايش نمايش‌ها به زبان آلماني و حضور کارگردان‌هاي غير ترک تنوع تماشاگران آن نيز افزوده شده است. در ضمن سالن آرکاداش ازجمله يا دقيق‌تر بگويم تنها سالن تآتري به معناي واقعي کلمه است که در آن نمايش‌هاي ايراني نيز شانس و فرصت تماشا مي‌يابند. گرچه سالن اين تآتر از زيبايي‌ها و امکانات سالن‌هاي اصلي شهر برخوردار نيست، اما فضاي باز صحنه و سالن انتظاري با تزئين نيمه شرقي، از آن محيطي صميمي ساخته است. سالني با گنجايش نزديک به 120 تماشاگر.
در اين فصل نمايشي در آراکاداش چندين نمايش به روي صحنه آمده که هنوز اجراهاي آن ادامه دارد. از جمله نمايش‌ها مي‌توان از سري  “کابارت نظافتچي‌ها” به کارگرداني هانه‌من، «آلمانيا» از فريدون زايم‌اوقلو و به کارگرداني کريستيان شولزه، «پوزه چرمي» از هلموت کروازه و «موزه‌ي خنده» از کاروالنتين به کارگرداني علي‌رضاکوشک‌جلالي نام برد.

سوسیس با گاز خردل

اما آنچه بهانه‌ي نگارش اين مطلب گشت نمايشي است با عنوان «سوسيس با گازخردل» که از ماه مه در آرکاداش تآتر به روي صحنه آمده است و اجرهاي آن حداقل تا پايان امسال ادامه خواهد داشت. اين نمايش توسط علي‌رضا کوشک‌جلالي نوشته و فرنلي بوسمن کارگرداني گشته است.

دوسرباز آمريکايي در جنگ کويت در شنزار داغ سرزمين نفت‌خيز و بلاخيز عراق در منطقه کُردنشين “انجام وظيفه” مي‌کنند. آنها وظيفه دارند که تنها گوش به فرمان “بالايي”ها باشند و هرچه از بالا دستور آمد، به بهترين وجه انجام دهند. دو سربازي که اگر به حال خودشان بگذارند، بسان انسان‌هاي ديگر نيازمندي‌ها و خواست‌هاي معقول و انساني دارند. آنها نيز نگران فرزندان و همسر و تعلقات خود هستند. آنها هم دوست دارند سال نو را در کنار نزديکانشان باشند و به دور از اين شنزار داغ لعنتي! اما آنها را براي جنگ به منظور احياي “نظم نوين جهاني” تربيت! کرده‌اند. آرزوهاي بزرگ آنها را به چيزهاي کوچک تنزل داده‌اند. آنها را گوش به فرمان، و يا آنگونه که زنده ياد خسرو روزبه در باره‌ي ارتش ما مي‌گفت، با ويژگي”اطاعت کورکورانه” بار آورده اند.

يکي از آنها، جيم ( با بازي فريدهلم وايس)، حاضر است تا هر وقت که لازم باشد بجنگد، تنها بايد سوسيس او تامين شود. او در تمام مدت جنگ، دنبال خوردن سوسيس است. البته او يک آرزوي کوچک، اما مهم، هم دارد؛ اگر سوسيس او با خردل همراه باشد خوشمزه‌تر و بهتر خواهد بود! به او اما گفته شده که خردلي در کار نيست. خوردن خردل در منطقه جنگي ممنوع ست! از خردل بهره‌گيري ديگري خواهد شد! او هم قبول مي‌کند. چاره‌اي ندارد! “چشم قربان” مي‌گويد. اما ديري نمي‌گذرد که از بالا با ارسال خردل هم موافقت مي‌شود! اما اينبار اين خردل با “گاز” همراه است! سربازان آمريکايي که با ماسک بر دهان در منطقه حضور دارند، بهره‌اي از آن نمي‌برندد! ولي مردمان کُرد بدون هرگونه وسيله دفاعي، “خردل گازدار” يا گازخردل را به اجبار در ريه‌هاي خود جاي مي‌دهند. اينگونه است که سوسيس آمريکايي نصيب سربازانش مي‌شود و گازخردل اروپايي-آمريکايي نصيب کُردها. تا هيچکس از آنچه از “بالا” برايش نازل مي‌شود بي‌نصيب نماند! البته اينجا نويسنده با مقوله‌ي خردل به عنوان مزه غذا و گاز خردل بازي کلامي و نمايشي زيبايي کرده است که تا آخر نمايش حساسيت دراماتيک و داستاني خود را حفظ مي‌کند.

فرنلی بوسمن

نمايش با يک ترانه‌ي سوزناکِ کُردي شروع مي‌شود. در تاريکي‌هاي آغازين نمايش زني براي کودک خويش داستان دهاک (ضحاک) و کاوه را مي‌گويد. گرچه حضور اين تکه نمايش با توجه به شيوه‌ي اجرايي آن (در پشت تماشاگران) از جذابيت چنداني همراه نيست، اما ضرورت وجودي دارد. چرا که زن کُرد با بيان اين داستان تاکيد دارد که کاوه‌ي اساطيري او اکنون در سيماي سرباز آمريکايي، ِفرِد Fred ( با بازي يورگن البرشت)، جلوه‌گر شده است. سربازي که حاضر شد جانش را براي زن کُردي قرباني کند. سربازي که حاضر نمي‌شود تا آخر گوش به فرمان بالايي‌ها بماند و به زن کُرد ( با بازي گيزلا برک) که از دست گارد عراقي فرار کرده، پناه مي‌دهد. گرچه زن کُرد در پناه همين سرباز آمريکايي‌ست که توسط گاز خردل مي‌ميرد، اما نافرماني «فرد» به قيمت زندگي‌اش تمام مي‌شود. به او از بالا مي‌گويند که وي در اموري دخالت کرده که به او مربوط نبود است. به همين خاطر فرد توسط ياران خودش، به قتل مي‌رسد. 

نمايش به واقع از پايان حادثه، يعني با مرگ «فرد» شروع مي‌شود. جيم  مدام «فرد» را کابوس‌وار به خواب مي‌بيند. حضور «فرد» در کابوس‌هاي جيم نشانه‌ي عذاب وجدان اوست. هر از گاهي فرد در کابوس‌هاي جيم چنان جان مي‌گيرد که منجر به کشمکش و گفتگو آن مي‌شود.  در يکي از اين کشمکش‌ها ست قرباني، فرد، مي‌خواهد بداند چرا و چگونه کشته شده است و جيم در اين تقلاست که از پاسخ بگريزد. اما در پايان همين کشمکش ما نه تنها آگاه از فاجعه قتل فرد مي‌شويم، بلکه از قتل هزاران انسان بي‌گناه ديگر نيز آگاه مي‌شويم. قرباني‌هايي که يکبار ديگر بازيچه‌ي آن بالايي‌ها شده‌اند. 

نمايش در واقع واگويي کابوس‌هايي است که «جيم» پس از مرگ «فرد» دچار آن گشته. اين واگوايي بسان يک حلقه شيطاني تصوير شده‌اند. از همين روست که با برخواستن «فرد» از محل دفن خويش و خور وپُف جيم آغاز و باز دوباره با به خواب رفتن جيم و بازگشتن فرد به بستر مرگ پايان مي‌گيرد. در اين فاصله‌ي کوتاهِِ کابوس‌هاي جيم که در برگيرنده‌ي تمام مدت نمايش هم مي‌شود، ما شاهد حجم عظيمي از جنايات مي‌شويم. حلقه‌اي از جنايت که تکراري پايان ناپذير دارند. فجايع کهنه! اما هر بار با بسته‌بنديي تازه”!

وسايل و طراحي صحنه که توسط پتر بوسمن انجام گرفته بود، مناسب و خلاصه انتخاب شده بود؛ دو تابوت در سمت چپ و راست صحنه وجود داشت که در طول نمايش کاربردهاي سمبوليک و عملي بسيار داشتند. يک کيسه خواب تيره رنگ در سمت چپ براي جيم و يک “کيسه‌ي مرگ” سفيد براي «فرد». دو پرچم که در انتهاي صحنه از دو سو برافراشته بر روي زمين قرار داشتند. بر روي اين پرچم‌ها که هر از گاهي سربازان با آنها مارش مي‌رفتند، آرزوهاي نهان و آشکار آمريکايي به صورت شعارها ديده مي‌شدند؛ شعارهايي چون “جنگ براي احياي نظم نوين”! «فرد» در لباس سراپا سفيد و با پوتين نظامي و جيم در لباسي سياه تيره و نظامي در صحنه ظاهر مي‌شدند و زن کُرد درلباسي پوشيده و محلي که بازگوکننده‌ي زنان کُرد بود. فرد که سربازي است به قتل رسيده در لباسي سفيد و پيام آور صلح و همزيستي. صلحي که در عمل در خون نشسته است. و جيم که سربازي زنده و آماده به جنگيدن و کشتن و سوسيس خوردن است در لباسي سياه حضور دارد. سمبل ظلمت جنگ. بختک کشتار و نابودي. همانطور که نمايش هم نشان مي‌دهد پيام آوران صلح و زندگي تنها در سيماي اساطيري مي‌توانند زنده باشند و کساني که داس مرگ در دست دارند و دشمنان زندگي هستند، حاکمان حاضر و تعيين کنندگان سرنوشتِ زندگي!

همانطور که روزنامه‌ي مشهور شهر هم در نگاهي کوتاه به اين نمايش اشاره کرده است: “موضوع اين نمايش پس از 11 سال هنوز تازگي” دارد و جاي بحث و توجه. چرا که انگار همه‌ي فجايع تکرار مي‌شوند. چه از نوع کمدي و چه از نوع تراژدي‌اش. نمايش بازگو کننده ‌تنها يکي از اين فجايع است که آمريکايي در جنگ کويت به راه انداختند. از همين رو نمايش پيش از آنکه اشکي براي انسان ستمديده بريزد، پرده‌برداري از توطئه‌اي ستگراني مي‌کند که همچنان به کار خود مشغولند. توطئه‌اي که در آن آمريکايي‌ها تا گلوگاه ديکتاتورهاي رنگارنگ منطقه را مسلح مي‌کنند، به اقليت‌ها، به دروغ، چراغ سبز مي‌زنند، ادعاي مبارزه عليه تروريست دارند، اما در عمل راه را براي سرکوب اقليت باز مي‌کنند. قتل عام کردهاي حلبچه را در زمان خودش به سکوت برگزار مي‌کنند، همانطور که قتل‌وعام 60 هزار زنداني سياسي در سال 1367 توسط رژيم جمهوري اسلامي را به سکوت برگزارکردند. فراموش نکنيم که حلبچه‌ي ما ايراني‌ها «خاوران» است. جايي که قربانيان آن حتي شانس نبرد برابر را هم نيافتند و پيش از آنکه فرصت دفاع از خود بيابند به مرگ محکوم شده بودند. و آن وقت‌ها نه تنها آمريکايي، بلکه همين اروپاي متمدن‌تر! هم هيچ اعتراضي نسبت به اين توحش جمهوري اسلامي نکرند. 

نمايش تلاش دارد اين نکته را روشن کند که روزانه هزاران انسان قرباني تباني “بالايي‌”ها مي‌شوند. اساس سياست امروز را سودهاي اقتصادي تعيين مي‌کند و حقوق بشر و دموکراسي نيز بخشي از امور “رفع «کُدي»” اين بازي‌هاي تکراري هستند! در چنين روابط جنگل‌گونه‌ا‌ي ا‌ست که “وحشيگري” شرقي امري قانونمند مي‌شود و رژيم‌هاي ديکتاتوري از نوع جمهوري اسلامي، صدام عراقي، طالبان افغاني مستقيم و غير مستقيم از سوي همين مبلغان تمدن و دموکراسي يا حمايت مي‌شوند و يا تحمل. تا هم با ويترين تمدن و دموکراسي غربي به ملت‌هاي ستمديده‌ي پُز دهند و به آنها گوشزد کنند که، “هرملتي شايسته حکومتي‌ست که دارد”!!!، و هم هر وقت خواستند به بهانه حضور همين ديکتاتورهاي خود ساخته‌شان، با سلاح‌هاي متمدن به ملت تحت ستم درس تمدن و دموکراسي دهند. و دوباره ديکتاتورهاي قبلي را پناه و ديکتاتورهاي بعدي را سامان. درست آنگونه که در افغانستان و عراق کردند.آري رفيق “شگفت‌انگيز دنيايي‌ست اين جهان”! 

حضور دوباره‌ي نمايش «سوسيس با گاز خردل» در شرايط کنوني اعتراضي هنري به اين “وحشيگري قانونمند” است و پاسخي متعهدانه بدين فاجعه. اميدوارم هوش و قلب هنرمند متعهد امروزي ما نسبت به همه‌گونه فجايع، از جمله آنچه بر سر مردم ايران در بيست سال اخير آمده، هم توجه و حساسيت از خود نشان دهد. به اميد آن روز! (۱)

***

(۱) این نوشته نخستین بار در مجله آرش، شماره هشتاد و چهار (سال 1385) ، به چاپ رسید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.