از تبریز تا مونیخ با عباس مغفوریان
اصغر نصرتی (چهره)
تبعید یا مهاجرتهای اجباری ایرانیان تاریخی بس طولانی دارد. تاریخی به درازای دوران حضور مزدک و مانی در این سرزمین. اگرچه ما از آن دوران آگاهی اندک و پراکنده و متکی به حدس و گمان داریم.اما از تاریخ تبعید و مهاجرتهای اجباری سیصد ساله اخیر ایران مدارک و اسناد بسیار در دست است که میتوان توسط آنها تصویری روشن از این وضعیت ارائه داد. خوب میدانیم نحوهی حکمرانی سه دورهی اخیر در ایران، یعنی قاجار و پهلوی تا رژیم اسلامی کنونی بیشترین عامل تبعید و مهاجرت را سبب شدهاند.
در کنار فعالین سیاسی و مخالفین حکومتی، اهل قلم و هنرمندان دومین قربانیان تبعید و مهاجرت هستند و باید سالهای سال رنج دوری از میهن را تحمل و در عین حال نقش مثبت مهم خود را در تحولات سیاسی-اجتماعی داخل و خارج از کشور ایفا میکردند. از آخوندزاده با نوشتن نخستین نمایشنامههای ایرانی تا عبدالحسین نوشین در تهیه «شاهنامه مسکو»، از صادق هدایت تا بزرگ علوی تا صادق شباویز تا پرویز کاردان، از محمود کیانوش تا غلامحسین ساعدی. و در آخر شاید بتوان از عباس مغفوریان نام آورد. شایسته و بایسته است که اهل قلم و تحقیق به حال و روز و تاثیر این افراد بپردازند تا تاریخ فرهنگ تبعید و مهاجرت ما تصویر روشنتری به خود بگیرد. این نوشته مکثی بر زندگی یکی از این هنرمندان تاتر، یعنی عباس مغفوریان، خواهد داشت.
عباس مغفوریان در ۲۳ دسامبر ۱۹۲۹ میلادی برابر با دوم دی ۱۳۰۸ در تبریز به دنیا میآید. در یک خانواده نسبتا بزرگ، در کنار خواهر و برادرها، عموها و …، آنگونه که قدیما در ایران رسم بود، زندگی و رشد میکند. وجود یکی از عموهایش (احمد) سبب میشود که خیلی زود با هنر سینما و بازیگری آشنا شود (۱) و همین آشنایی و شیفتگی به هنر بازیگری است که او را پس از سالها (۱۹۵۷) (۲) راهی «مدرسه بازیگری مونیخ» میکند. در بارهی کودکی و تحصیلات او اطلاعات چندان دقیقی در دسترس نیست. تنها در گفتگو با احمد نیک آذر اندکی از این دوران آگاه میشویم؛ پدرش مردی متعصب بوده و به خاطر آنکه “سرباز فراری” محسوب میشده، خیلی کم در کنار خانواده حضور داشته است. اما وقتی هم به خانه میآمده، زندگی را بر کوچک و بزرگ، از جمله عباس فرزند ارشد خانواده، سخت میگرفته. به طوری که حتی نیلبک عباس، این تنها وسیلهی تفریخ و دلخوشی را از او میگیرد و میشکند.چرا که “هرجا که آلات موسیقی باشد همانجا شیطان هم خانه دارد”.
مغفوریان نیز بسان نوشین رشتهی تحصیلی اولیهی خود را رها و بر خلاف نظر تامینکنندگان بورسیه دولتی آن زمان، از شهر هایدلبرگ به کلن، از پزشکی به تاتر، کوچ میکند.(۳) به احتمال قوی مغفوریان میان سالهای ۱۹۵۴ و ۱۹۵۵ در شهر کلن ابتدا الفبای هنر تاتر را نزد خانم «مرشل» آنهم در کلاسهای خصوصی، در وجه ساعتی ۵ مارک، میآموزد و از طریق همین خانم مرشل راهی تاتر ِ شهر کلن می شود. در اینجا وی از سیاهی لشکر تا دستیار دوم کارگردانی ارتقا هنری را تجربه میکند؛ از نقش یک نیزه به دست در نمایش «گالیله»ی برشت تا نقش «لوئی» در «نگاهی از پل» اثر آرتور میلر راه طولانی برای مغفوریان بود که او گام به گام با صبر و کوشش طی میکند. عاقبت سال ۱۹۵۷میلادی در کنکور بازیگری «مدرسه تاتر مونیخ» شرکت میکند و از میان ۴۳۵ داوطلب جزو آن ۱۳ نفر قبولی قرار میگیرد و درس خود را تا آخر و با نمرات بسیار عالی به پایان میرساند. (۴)
در همین سالها (۱۹۵۷) مهین و مصطفی اسکویی از مسکو راهی آلمان میشوند تا بازگشتشان به ایران از سوی نیروهای امنیتی حساسیت برانگیز نباشد. زیرا آن سالها تحصیل و اقامت در شوروی چندان خوشایند حکومت پهلوی نبود. اسکوییها در مدت اقامت در آلمان فیلمی با عنوان «اراده» میسازند و مغفوریان نیر دوبلهی نقش دوم فیلم رابه عهده میگیرد. پس از اتمام تحصیل دو مرکز مهم تاتر در شهر مونیخ وی را دعوت به همکاری میکنند، اما او ترجیح میدهد قرارداد یکسالهی تاتر اشتوتگارت را برگزیند. پس راهی آن شهر میشود و در سه نمایش آنجا ایفای نقش میکند. (۵)
دوران تحصیل او در مونیح و دریافت بورسیه و برخی فعالیتهای سیاسی مغفوریان سبب میشود که سازمان امنیت او را تخت نظر داشته باشد و گزارشاتی هم در این باره به تهران ارسال کند. همین گزارشات پراکندهی ساواک سبب میشود که ما با برخی از لایههای زندگی مغفوریان نیز آشنا شویم. این گزارش پنهانی ساواک تاریخ تولد و زمان آمدن او را به آلمان غربی، ثبت کرده است. گرچه مغفوریان در این گزارش موضوع محوری نیست و اصل گزارش در بارهی دیگر فعالین کمونیست ایرانی در آلمان است، اما در بخشی از گزارش چنین آمده است:
“عباس مغفوریان متولد در 23 /12 /1929تا تاریخ 4 /5 /1959 نزد فامیل هومباخ در کلن سکونت می نمود و بعدا برای تحصیل هنرپیشگی به مونیخ رفت و به عنوان عضو حزب توده یا طرفدار آن تظاهر می نمود.” (۶)
ما خبر نداریم چنین گزارشی بر زندگی هنری یا خصوصی آتی مغفوریان سایه افکنده و تاثیر منفی داشته است یا خیر. خود مغفوریان نیز در هیچ کدام از گفتگوهایش، احتمالن بنا بر ملاحظاتی، سخنی از سیاست و ساواک به میان نیاورده است.(؟)، ولی میدانیم وقتی مغفوریان به دلیل مرگ پدرش در سال ۱۹۶۱ به ایران باز میگردد، خیلی زود فعالیتهای جدی نمایشی خود را در تهران آغاز میکند و با بسیاری از چهرههای مشهور آن زمان در فیلم و تاتر همراه و همکار و به چهرهای آشنای بدل میشود.
به گفتهی مغفوریان نخستین کار نمایشی او در ایران «پایان آهنگ» (۷) اثر ویلی هال است. همان نمایشی که وی پیش از این در اشتوتگارت به زبان آلمانی بازی کرده بود. این نمایش در سالن فرهنگ به روی صحنه میرود و توجه بسیاری را به خود جلب میکند و به گفته خودش از نقدهای خوبی هم برخوردار میشود. وی مدعی است که وقتی این نمایش را، به درخواست پهلبد، به طور اختصاصی برای شاه و فرح و احتمالن درباریان اجرا میکند، در پایان نمایش از شاه ساختن یک سالن تاتر مناسب را خواهش میکند و از همانجا ساختن سالن سنگلج ( ۲۵ شهریور ) کلید میخورد. (۸)
درکنار کارهای اولیهی خود در مقام کارگردان و بازیگر، با گروه «پازارگارد» به کارگردانی حمید سمندریان نیز در دو نمایش «باغ وحش شیشهای» (۱۳۴۲) شاهکار تنسی ویلیامز و «اشباح» (۱۳۴۲) اثر مهم ایپسن نیز همکاری و ایفای نقش میکند.(۹) به اینها میتوان نمایش زنده تلویزیونی «در جزیرهی غریب». در کنار منوچهر فرید، داود رشیدی، کشاورز و فرزانه تاییدی را نیز افزود. (۱۰)
مغفوریان به سینما نیز روی میآورد و حاصل فعالیت سینمایی وی در ایران ۶ فیلم «فرار» ۱۳۴۲، «وسوسه شیطان» ۱۳۴۶، «جاده تبهکاران» ۱۳۴۷، «پسر زاینده رود» ۱۳۴۹، «خشم عقابها» ۱۳۴۹ و در آخر «صمد و قالیچه حضرت سلیمان» ۱۳۵۰ است. (۱۱) البته بدین شش فیلم میتوان یک مجموعه با عنوان «داستانهای مولوی» از علی حاتمی را افزود که انگار به سرانجام نمیرسد(؟). (۱۲)
اگر مغفوریان در سینما تنها به بازیگری قناعت میکند و چندان دنبال کیفبت فیلمها هم نیست، در عرصهی تاتر اما همزمان به کارگردانی نیز روی میآورد و همچنین سلیقه خود را در کارها هم اعمال میکند. بر اساس کتاب دو جلدی و با ارزش «کتاب نمایش» اثر خسرو شهریاری، در ایران مغفوریان نزدیک به ۲۲ نمایش را بازی و یا کارگردانی کرده است. در برخی از نمایشهایش علاوه بر کارگردانی نقشی هم به عهده میگرفته است. از لیست شهریاری چنین برمیآید که بیشتر کارهای نمایشی مغفوریان در «ادارهی برنامههای تاتر» وابسته به وزارت فرهنگ و هنر انجام میگرفته و نکته دوم اینکه وی بیشتر بازیگر بوده تا کارگردان. همچنین از این لیست میتوان نتیجه گرفت که گرایش عمومی و سلیقهی مغفوریان بیشتر بر نمایشهای خارجی و ضدجنگ بوده است تا نوشتههای ایرانی. اگرچه او نخستین کسی است که نمایشی از محسن یلفانی با عنوان «آقای آریانفر» (آقای آریان و خوانوادهاش) را به سال ۱۳۴۵/۱۹۶۶ به روی صحنه میبرد. یلفانی آن روزها هنوز جوانی تقریبا ۱۸ ساله است و هنرآموز بازیگری در کلاسهای اسکویی. (۱۳)
نمایشنامهی «سیاه زنگی، دایره زنگی و مرد فرنگی» اثر پرویز کاردان دومین کاری است که مغفوریان از نویسندگان ایرانی کارگردانی کرده است. این نمایش با بازیگران مشهور آن زمان همچون کشاورز، خوروش، داورفر، مطیع و بسیاری دیگر در اسفند ۱۳۴۷ در تماشاخانهی تازه ساختهی سنگلج به روی صحنه میرود. (۱۴)
مغفوریان پس از انقلاب دو باره راهی آلمان می شود. او میداند که عرصه بسیار تنگ است و امکان فعالیت برایش بسان گذشته در ایران میسر نیست. وی در گفتگو با شیروانی علت مهاجرت اجباری خودش را سانسور و تنگنظری حکومت اسلامی عنوان میکند. اگرچه در آغاز کار حکومت فوق به او پیشنهاد معاونت مدیریت تالار رودکی را هم میدهد.(۱۵) به هر جهت مغفوریان زندگی و فعالیت هنری در ایران ِ بعد از انقلاب را ناممکن میبیند و کشور را ترک کرده و دوباره به شهر مونیخ، همانجا که تحصیل کرده بود، بازمیگردد.
آشنایی خوب به زبان آلمانی، دانش و تجربهی هنری کافی هیچکدام نتوانستند انگیزه خوبی برای فعالیتهای هنری مغفوریان در تبعید باشد. از همین روی شناسنامهی کاری او در «تاتر برونمرزی ایرانیان» چندان قابل توجه نیست. بیحوصلهگی، کهولت سن، دشواریهای کار در خارج از کشور، امکانات اندک و پراکندهگی تیم تولید مانع از تداوم کار او شدند. از سوی دیگر مغفوریان انسانی سختگیر در انتخاب نمایشنامه و همکار و از همه مهمتر در معاشرت با دیگران بود و این در کار گروهی تاتر، آنهم در خارج از کشور، مانع بزرگ بر سر راه فعالیت محسوب میشود. با اینهمه در اسناد نگارنده (اصغر نصرتی-چهره) پنج نمایش از او ثبت شده است. (۱۶)
مغفوریان در سال ۱۹۹۰ «گروه تئاتر ایرانیان» را شکل میدهد و تا آخرین روزهای فعاليت همهی تولیدات تاتری و هنری خود را تحت این عنوان اجرا میکند. در این سالها علاوه بر عبداله بوتیمار، از سال ۲۰۰۰ داریوش شیروانی نیز مغفوریان را در عرصهی موسیقی، طراحی پوستر و بروشور یاری میکند.(۱۷)
ما دقیقا نمی دانیم در چه تاریخی مغفوریان بعد از انقلاب دوباره به آلمان بازگشته است. اما اگر تاریخ تاسیس «گروه تئاتر ایرانیان» در سال ۱۹۹۰ دقیق باشد، باید دو سال صبر کنیم تا شاهد نخستین نمایش او در جولای ۱۹۹۲ با عنوان «افسانه محبت» باشیم. کار بعدی مغفوریان دیکته اثر ساعدی همراه با «قصهی ماه پنهان» اثر بهرام بیضایی بود که یک ماه بعد «غروب در دیاری غریب» را هم به دو نمایش فوق افزود. از این نمایش اطلاعات زیادی در دست نیست. یعنی از تعداد اجراها و باقی مطالب مربوطه چیز زیادی نمیدانیم. به غیر آنکه میدانیم خود ِعباس مغفوریان به همراه پروانه فرمانیپور، عبدالله بوتیمار، منوچهر اسماعیلزاده و فرهاد خواجهنوری و ستاره سهیلی در آن بازی کردهاند. (۱۸)
در بروشور همین نمایش «غروب در دیاری غریب» از قصد کارگردان برای اجرای هفت نمایش دیگر در آینده آگاه میشویم. اما معلوم نیست کدام یک از این نمایشها به روی صحنه رفتهاند. اما از ۹ نمایش مغقوریان به قرار زیر آگاه هستیم:
«افسانهی محبت» اثر صمد بهرنگی ۱۹۹۲، «دیکته» اثر غلامحسین ساعدی، «قصهی ماه پنهان» اکتبر ۱۹۹۳، «غروب در دیاری غریب» از بهرام بیضایی نوامبر ۱۹۹۳، «برداشتهای ایرانی» ۲۰۰۱، «پل امید» اثر مغفوریان ۲۰۰۳، در انتطار سحر اثر یلفانی ۲۰۰۵، «دو قصهی ایرانی» اثر مغفوریان ۲۰۱۰، «بیژه و منیژه» فردوسی ۲۰۱۵. (۱۹)
در بیشتر این نمایشها مغفوریان کارگردان و بازیگر بوده، اما در برخی از آنها متن را هم نوشته و یا تنظیم برای صحنه کرده است. بیشتر کارها به زبانی فارسی اجراشده اند، ولی اندکی هم به زبان آلمانی به روی صحنه رفته اند. جالب اینکه مغقوریان در این دوره از زندگی تاتری خود، تنها به نمایشنامهها و آثار ایرانی بسنده میکند. انگار خواسته باشد که دلتنگی های خود را از دوری میهن چنین بیان کند!
در کنار هنر بازیگری و کارگردانی و نویسندگی مغفوریان چندین نمایشنامه هم ترجمه کرده تا به روی صحنه ببرد؛ «خواننده ی اپرای» از ود کیند، «طرف دیگر» اثر جک استوارت ناپ، «آخرین نیرنگ یا قتل در ساعت ۹» نوشتهی ژاک پابلوف، «پروفسور خیاط» اثر کلاوس هوبالکه و نمایشنامهی معروف و پرطرفدار «داستان باغ وحش» اثر ادوارد آلبی از جمله آنها هستند. همهی این نمایشنامهها را مغفوریان به قصد اجرا ترجمه کرد و در ایران به روی صحنه هم برد(۲۰) به نظر میرسد نمایشنامههای ترجمه شدهی مغفوریان به چاپ نرسیده باشند. چرا که در کتابشناسی خانم لاله تقیان نامی از نمایشنامههای او به میان نیامده است.
مغفوریان در مدت اقامت در مونیخ چند صباحی هم با مجلهی کاوه ( به سردبیری محمد عاصمی ) همکاری داشت که از نمونه کارهایش میتوان به گزارش وی از «نمایشگاه آثار محمد تقی حوریان» در شماره ۶۴، «گفت و شنودی با آگوست اوردینگ» در شماره ۱۰ و ۱۱ و «من و تو» در شماره ۲ آن مجله اشاره کرد. (۲۱)
با دقت به کارنامه ی تاتری عباس مغفوریان میتوان گفت که وی اهل تمیز و انتخاب بوده و به سراغ هر نمایش برای ترجمه یا بازی و کارگردانی نمی رفته است. در این راه هم از آثار شکسپیر و برشت اروپایی کار به روی صحنه برده است هم از آثار یلفانی و کاردان ایرانی. در ضمن همانطور که ترجمههای او را در بالا ذکر کردیم، آشنایی با برخی از نمایشنامهنویسان فرنگی را هم ما مدیون تلاشهای عباس مغفوریان هستیم.
مغفوریان علاوه بر نوشتن نمایشنامه، ترجمه و مقاله یک زندگینامه شخصی-هنری هم در دست تهیه داشت که در گفتگو با شیروانی، آنجا که اظهارت سمندریان را در کتابش ناروا میداند، بدان اشاره میکند و چاپش را نوید میدهد. وقتی پیگیر سرنوشت کتاب مذکور شدم، دانستم متاسفانه مرگ و عوامل دیگر مجال چاپ این کتاب را به مغفوریان نداده است. هنگامی که از داریوش شیروانی علت را جویا شدم گفت: نوشته را برای تصحیح ابتدا به سعید میرهادی میسپارد اما انگار وی پس از خواندن صد صفحه از تصحیح متن انصراف داده و مغفوریان به ناچار تمام نوشتهها و یاداشتهای خود را برای پرویز صیاد میفرستد. متاسفانه سرنوشت این کتاب سه جلدی که میتوانست تصویر روشن و کاملی از زندگی هنری معفوریان ارائه دهد، با مرگ وی مبهمتر و ناروشنتر گشت.
مغفوریان آرام و بیهیاهو، خسته و بی حوصله زندگی را در سن ۹۴ سالگی، روز دوشنبه ۲۳ ژانویه ۲۰۲۳، در کنار همسر دومش در شهر مونیخ وداع گفت. همسرش نیز یکسال بعد زندگی را ترک کرد. از آنها دختری بر این هستی به یادگار مانده است.
از مغفوریان همان بر صحنه زندگی ماند که بر صحنهی نمایش آفریده بود: بیان زیبایی به زبان نمایش و دیگر هیچ. (۲۲)
اصغر نصرتی (چهره)
کلن ۱۴ آگوست ۲۰۲۴
زیرنویسها:
(۱) به یاد عباس مغفوریان، از سری فیلمهای مستند «ریشهها». ساخته احمد نیکآذر، ۲۰۱۹. این فیلم در روز جهانی تاتر سال ۲۰۲۳ در شهر کلن به نمایش در آمد.
(۲) این تاریخ در گفتگوی مغفوریان با داریوش شیروانی با آنچه گزارش ساواک در این باره تهیه کرده است، همخوانی ندارد. ساواک ورود مغفوریان به آلمان را ۱۹۵۹ میداند که دقیق نیست. (نگاه کنید به زیرنویس شماره ۶)
https://historydocuments.org/sanad/?page=show_document&id=he5rgxlaso0kg
(۳) البته داستان تغییر رشته و دریافت بورسیهی دولتی در دو گفتگوی نیکآذر و داریوش شیروانی همخوانی ندارند. اما اصل داستان یعنی دریافت بورسیه برای تاتر و قبولی در این رشته در هر دو گفتگو یکسان است.
(۴) گفتگو با داریوش شیروانی در سال ۲۰۱۲ مندرج در مجله ی «سینمای آزاد» به مدیریت بصیر نصیبی.
این گفتگو را میتوانید همچنین در سایت چهره نیز بخوانید:
(https://chehreh.org/uncategorized/گفتگو-با-عباس-مغفوریان-داریوش-شیروانی/)
(۵) مغفوریان در گفتگو با نیک آذر مدعی است که این نخستین تجربه وی در “بازیگری” بوده. اما این ادعا به لحاظ زمانی نمیتواند دقیق باشد. چون اسکوییها اواخر سال ۱۳۳۵/۱۹۵۷ از مسکو به آلمان میآیند. یک سال هم در این کشور اقامت دارند و اواخر سال ۱۳۳۷/۱۹۵۸ هم به ایران باز میگردند. در این سال مغفوریان چندین تجربه بازیگری در تاتر کلن را پشت سر گذاشته و در مدرسه بازیگر مونیخ نیز مشغول به تحصیل است.
(۶) https://historydocuments.org/sanad/?page=show_document&id=he5rgxlaso0kg این گزارش به لحاظ تاریخی چندان دقیق نیست، چون مغفوریان در ۱۹۵۷ برای تحصیل به مونیح کوچ کرده است و نمیتواند تازه سال ۱۹۵۹ به کلن آمده باشد.
(۷) https://www.vaghtesobh.com/عکس-یادگاری-زیرخاکی-از-هنرمند-تازه-درگ/
(۸) گفتگو با داریوش شیروانی
در بارهی علت ساختن تاتر سنگلج به دستور شاه چندین و چند روایت متفاوت وجود دارد. برخی از هنرمندان تاتری خود را سبب ساز ساختن آن میدانند. برای آگاهی بیشتر با این موضوع میتوان به خاطرات عباس جوانمرد (دیدار با خویش)، گفتگو با جعفر والی و گفتگوی نگارنده با سیروس افهمی و … مراجعه کرد. البته داشتن یک سالن خوب و مجهز برای تاتر آرزوی بیشتر تاترورزان دهه ۴۰ شمسی بوده است و این روایتهای متفاوت هم شاید از همینجا ناشی میشود. (؟). به هر صورت میدانیم که نمایش «پایان آهنک» سال ۱۹۶۱ به روی صحنه رفته و افتتاح سالن سنگلج نیز اکتبر ۱۹۶۶ بوده است.
۰۹) https://fa.wikipedia.org/wiki/حمید_سمندریان
(۱۰) https://iranianuk.com/20090721081200011/تصاویری-قدیمی-از-هنرمندان-تئاتر-و-سینما
(۱۱) http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138205200105
(۱۲) https://www.cinemajournal.ir/خاطرات-سعید-امیرسلیمانی-از-سال%E2%80%8Cهای-هم/?print=print
(۱۳) https://www.naakojaaketab.com/authors/محسن-یلفانی.
همچنین نگاه کنید به «کتاب نمایش» اثر خسرو شهریاری (زیرنویس شماره ۲۰ همین مقاله) ص.۸۷۶
(۱۴) https://theater.ir/fa/movie/849
(۱۵) گفتگو با داریوش شیروانی.
(۱۶) نگارنده چندین سال است که به جمع آوری اسناد تاتری مشغول هستم تا «آرشیو تاتر برونمرزی ایرانیان» را شکل بخشم. علاقمندان برای آگاهی بیشتر در این باره میتوانند به سایت چهره www.chehreh.org یا https://chehreh.org/آرشیو-تاتر-برونمرزی/ مراجعه کنند.
(۱۷) تدقيق این نوشته را مديون برخی اسناد ارسالی داریوش شیروانی هستم.
(۱۸) در این نمایش داریوش شیروانی -موسیقی، کار را به عهده داشت.
(۱۹) برگرفته از آرشیو نگارنده از تاتر برونمرزی ایرانیان.
(۲۰) کتاب نمایش؛ خسرو شهریاری، جلد دوم، چاپ دوم، انتشارات ارزان، سوئد ۲۰۰۸، ص. ص.۸۲۹ -۸۸۵
(۲۱) https://www.noormags.ir/view/fa/creator/103836/عباس_مغفوریان
(۲۲) این نوشته پیش از این (۲۰۲۳) در شکل و محتوایی تا حدی متفاوت در سایت چهره https://chehreh.org/uncategorized/عباس-مغفوریان-نیز-خانوادهی-ایرانی-را/ منعکس شده بود. اما به سفارش اسد سیف برای ۴۱ مبن شماره آوای تبعید (شماره ۴۱ سال ۲۰۲۴ جلد سوم) با تغییرات بسیار و افرودههای فروان بازنویسی شد.

