گزارشی از چهارمین جشنوارۀ ‌هامبورگ

گزارشی از چهارمین جشنواره‌ی هامبورگ

اصغر نصرتی/ایرج زهری/محمود خوشنام و …

 از شنبه 16 تا جمعه 22 اكتبر 1999 جشنواره‌ی هامبورگ برای چهارمین‌بار در سالن دوم اپرای شهر هامبورگ برگزار شد! مطلب زیر گزارش كوتاهی‌ست از این رخداد هنری!

اصغر نصرتی

حرف اول!

با نگاهی به پشت سر و بررسی دشواریها و مشغله‌های پرشمار در كار فرهنگی، هنوز جشنواره‌ی‌ هامبورگ سرپا ایستاده است. و امسال نیز یكبار دیگر به مدیریت رامین یزدانی و با همكاری چند‌تن از فعالین تاتری چهارمین سال برگزاری خود را پشت‌سرگذاشت.

پیش از این هم درباره‌ی فستیوال و جشنواره‌های تاتری ایرانیها چیزهایی گفته‌ام. و در اینجا ضرور نمیدانم همه‌ی آنها را تكرار كنم. به‌هرصورت تجربه‌ی چندین ساله‌ی برگزاری فستیوال كُلن و جشنواره‌ی هامبورگ نشان داد و میدهد كه وجود این كانونهای برپایی تاتر از جمله عوامل شتابدهنده و تشویق و تقویت‌كننده‌ی فعالیت‌های تاتری هستند!

اما همانطور كه در بررسی فستیوال كلن (‌در شماره‌ی چهارم كتاب نمایش‌) نیز ذكر شد، این حُسنِ وجود نباید موجب شود كه ما چشمان واقع‌بین خود را ببندیم و عیبهایشان را نادیده‌بگیریم و اگر میخواهیم كه این برگزاریها به شكل درستی ادامه‌یابند و همواره غنیتر شوند، تنها به وجود و حُسنهایشان اكتفا نكنیم. اگر مسوولین فستیوال و جشنواره، آنچنانكه خود نیز میگویند، خواهانِ بهبود كیفی كارهاشان هستند، باید دستكم تمایل به شنیدن معایب كار را نیز از خود نشان‌دهند. تجربه‌ی تاكنونِ ما نشان داده كه برای رسیدن به این حداقل هنوز راه زیادی در پیش است. ما بازگویی و گوشزد این معایب را یكی از وظیفه‌های كتاب نمایش میدانیم.

جشنواره‌ی چهارم، با توجه به تجربه‌های گذشته‌ی خود، توانست امسال در بسیاری عرصه‌ها كار را بهبود بخشد. سالن نمایشِ امسالِ جشنواره نسبت به سال گذشته نه تنها در محل مناسبتری از شهر قرار داشت، كه در داخل سالن نیز، امكانات فنی و رفتار مسوولین هم بهتر از سال گذشته بود و همین امر مانع بسیاری از نارضایتیها گشت. به لحاظ كمی با سال گذشته تفاوت جدی چندانی نداشت. تعداد گروههای نمایشی به همان نسبت پارسال بودند، اگرچه امكانات فنی امسال توان پذیرش چند نمایش بیشتر را نیز داشت. در جذب تماشاگران نیز فستیوال شاهد تفاوتهای چمشگیری نبودیم. اما با آنچه كه من در باره‌ی تعداد ایرانیان مقیم هامبورگ شنیده ام، تعداد تماشاگران، به ویژه برای برخی گروههای نمایشی كه در وسط هفته برنامه‌داشتند، چندان رضایتبخش نبود. بررسی علت قضیه چندان راحت نیست. شناخت روانشناسی ایرانیهای شهر هامبورگ، وقایع و رخدادهای آنجا، موضعگیریها، بده بستانها و دشمنیها و صدالبته دسته‌بندیها از جمله‌ی علل آن میتوانند باشند.

بازوی برگزاری فستیوال، از آنچه كه من دیدم، به خوبی از پس كار برآمده بودند. نظم و ترتیب كار، سازماندهی و برنامه‌ریزی تا حد زیادی به خوبی انجام گرفته بود. برنامه‌ها بدون تاخیر، برخورد و در آرامش كامل برگزار شد. نارضایتی و پرخاشگری و برخوردهای غیردوستانه میان مسوولین با گروههای مهمان و تماشگران و بالعكس دیده نشد.

فراخوان:

جشنواره‌ی هامبورگ در فراخون امسال خود، برخلاف همیشه، برگه‌یی برای تقاضای شركت در فستیوال پخش كرد. برخورد دریافت‌كنندگان این برگه‌ها با آن یكدست نبود. یكی از دشواریهای جشنواره‌ی هامبورگ در گذشته این بود كه معلوم نمیشد با چه معیاری و به چه طریقی و تحت چه ضابطه‌یی این یا آن كار انتخاب میشود. این مشكل كه شامل فستیوال كلن نیز میشود، برای بسیاری جای پرسش میگذاشت. این سردرگمی را معمولن وقایع و خبرهای ضد و نقیض نیز دامن میزدند و به همین خاطر بسیاری به این نتیجه میرسیدند كه گویا در این “‌‌انتخاب‌”‌ها معیارهای شخصی و نوع رابطه‌ میان مهمان و برگزاركننده نقش اصلی را ایفا میكنند.

شاید همین اعتراضها و نارضایتیها كه به طور شفاهی و یا كتبی از سوی مهمانان انجام میگرفت، حداقل مدیر جشنواره‌ی هامبورگ را به این نتیجه رساند كه از مشكلات جشنواره‌ی خود و فستیوال كلن درس بگیرد و این برگه‌های نامنویسی را تهیه‌بیند و آن را برای برخی از تاترورزان ارسال كند. ارسال برگه میتوانست به دو دلیل مثبت تلقی شود: نخست اینكه اینبار جشنواره در برخورد با گروههای تاتری روشی هنجارمند در پیش گرفته بود، یعنی همه‌ی گروهها را در مقابل شرایط پذیرشی یكسان قرارداده بود، دو‌دیگر آنكه پاسخ به برخی از پرسشها میتوانست كار مدیر جشنواره را در گرفتن تصمیم برای دعوت از گروهها راحتتر كند.

از سوی دیگر اما برگه اشكالی نیز داشت و آن پرسش نامفهوم و سوءتفاهم‌برانگیزی بود كه در آن گنجانده شده بود. پرسش چنین فرمولبندی شده بود:‌”‌به پیوست این برگه‌ی نامنویسی، یك نسخه از نمایشنامه را جهت بازبینی هیئت انتخاب ارسال میكنم.‌” كلمه‌های بازبینی و هیات انتخاب متاسفانه مفهوم خواندن نمایشنامه و انتخاب آن بر اساس امكانات جشنواره و مهمانان را بازنمیگویند. چرا كه صرفا با خواندن نمایشنامه نمیتوان به راحتی به كیفیت یا اجرا پی برد مثلا میتوان اثر خوبی را بسیار ناپخته به روی صحنه برد و یا از نمایشنامه‌یی ضعیف كاری خوب ارایه داد. پس انتخاب براساس نمایشنامه كاریست نادقیق و اگر هم خواندن نمایشنامه‌ها برای تصمیمگیری لازم باشد، بی‌شك اما كافی نیست.

اشكال دیگری كه میتوان بر این برگه وارد دانست، روشن نبودن اختیارات و امتیازات شركت كننده است. درخواست‌كننده نمیدانست در چه شرایطی و با دریافت چه خدماتی برگه‌ی تقاضای شركت در جشنواره را ارسال میكند.

بروشور جشنواره

جشنواره امسال با ارایه‌ی یك بروشور 12 صفحه‌یی ضمن گنجاندن برنامه‌ی جشنواره كوشیده بود تك تك گروههای شرك‌كننده را تا حد ممكن معرفی كند. بروشور به زبان فارسی و آلمانی تهیه شده بود و به رایگان در اختیار علاقمندان قرار گرفت. این بروشور نسبتا ساده اما با چاپ خوب و بدون اشتباهات تایپی بود و صفحه‌آرایی آن مناسب انجام گرفته بود.

جشنواره آغاز میشود!

روز نخست (‌شنبه 16 اكتبر‌)

الف‌) برنامه‌های افتتاحیه

همانطور كه در بالا نیز اشاره شد، برنامه‌های جشنواره یك هفته (‌16 تا 22 اكتبر‌) ادامه داشت. برنامه‌ی افتتاحیه روز شنبه انجام شد كه طبق روال سابق با خوشامدگویی، سخنرانی، پیامخوانی، آشنایی با مهمانان جشنواره و موسیقی همراه بود. در پی برنامه‌ی افتتاحیه نمایش فقیرعلیشاه اجرا شد.

ب) فقیرعلیشاه

نمایش فقیرعلیشاه اقتباسی از نمایشنامه‌ی {‌تارتوف‌} اثر مولیر بود كه آقای ایرج زهری ترجمه، اقتباس و كارگردانی آن را به عهده داشت. این نمایشنامه در پنج‌پرده و با بیش از 12 بازیگر به روی صحنه رفت. در پایان نمایش گفت‌و‌شنودی انجام گرفت كه در آن به برخی كمبودها و نواقص كار و همچنین محاسن آن اشاره شد كه آقای زهری در مواردی نظریات و دلیلهای خود را ارایه دادند. برای آشنا شدنِ بیشتر با نمایش و كم و كیف اجرای آن بد نیست به اظهارنظر كوتاه آقای خوشنام توجه كنیم:

فقیرعلیشاه میتوانست بهتر از اینها باشد كه بود! گمان میكنم ایرج زهری كه خودش آدم دقیقِ سختگیری هم هست، میداند گرههای كار كجاست. در شرایط غربت، یك گروه سیزده‌نفری را این سو و آن سو بردن و تمرین‌كردن كار ساده‌یی نیست. درست به همین جهت هم هست كه اهل تاتر بیشتر سعی میكنند نمایشنامه‌هایی را با دو یا سه بازیگر روی صحنه ببرند. حسن دیگر این كار آن است كه آسانتر میتوان به بازیگر حرفه‌یی ـ‌یا نیمه‌حرفه‌یی‌ـ دست یافت.

محمود خوشنام

بازیگران فقیرعلیشاه “‌غالبا‌” آماتور بودند. شاید هم بعضیهاشان برای نخستینبار بود كه روی صحنه میآمدند. خب، در چنین صورتی با صرف هزینه‌های بسیار هم، نتیجه‌یی كه باید به دست نمیآید. {‌رامین یزدانی‌} بازیگر خوبِ حرفه‌یی‌ست و هنوزبه‌صحنه‌نرفته‌ها را در برابر او قرار دادن، آنها را از آن هم كه هستند، ضعیفتر جلوه میدهد. از رامین كه بگذریم، خدمتكار یا ندیمه نیز حضوری گرم در صحنه داشت و در واقع او و رامین تماشاگران صبور را نگاهمیداشتند. بازی {‌پورحسینی‌} نیز گرم و مناسب با شخصیت نمایشی او بود. از بقیه بهتر است چیزی نگویم.

در مورد متن نمایشنامه و كارگردانی نیز حرفهایی هست كه بهتر است بگذرایمش برای اجرای بعد. البته با این امید كه زهری بتواند این بار سنگین را روی صحنه‌ی دیگری زمین بگذارد!

محمود خوشنام


روز دوم (‌یكشنبه 17 اكتبر‌)

الف) كله‌سفید

یكشنبه 17 اكتبر برنامه‌ی نخست نمایش {‌كله سفید‌} اثر ابراهیم مكی بود كه به كارگردانی اصغر نصرتی به روی صحنه رفت. مدتِ نمایش 40 دقیقه بود و در آن دو بازیگر (‌اصغر نصرتی و كمال حسینی‌) ایفای نقش میكردند. نمایشنامه‌ی كله‌سفید از جمله نمایشنامه‌های كوتاه آقای ابراهیم مكی‌ست كه در كتابی با عنوان تك‌پرده‌ها برای نخستینبار در سال 1352 به چاپ رسیده است.

نمایش “‌داستان” نامه‌رسانی‌ست كه مدتهاست، پی سربازی به نام كله‌سفید میگردد تا نامه‌یی را به دستش برساند. نامه‌رسان به ظاهر هرگز او را پیدا نمیكند. در بروشور این نمایش در معرفی آن از جمله آمده است: كشمكشی میان پیام‌آوران و پیامگیران، نگاهی به فاصله‌ی میان طرح پیام از یك سو و درك آن از سوی دیگر!

ب) چاقو در پشت:

برنامه‌ی بعدی روزِ دوم نمایش چاقو در پشت بود. این نمایش را كاوه‌ی اسماعیلی نوشته و نیلوفر بیضایی كارگردانی كرده بود.

شاید بتوان داستان نمایش را چنین خلاصه كرد: عده‌یی از تظاهراتی برمیگردند. در این بین یكی از حاضران چاقویی از پشت میخورد. ضارب ناشناس میماند و مضروب نیز با چاقویی در پشت از ابتدا تا آخر نمایش در همان وضع میماند و هیچكس حاضر نمیشود كه وی را كمك كند و چاقو را از پشت او بیرون بكشد! علت این كوتاهی (‌!‌) چیست؟ پاسخ چندان آسان نیست و كارگردان نیز در گفت‌و‌شنودِ پایانی نمایش خود را چندان ملزم به توضیح علت نمیبیند و آنچه را كه به صحنه آورده پاسخ كافی به این پرسش میداند. و به گمان من نیز، خود نمایش، پاسخ را در نهاد خود دارد.

چاقو در پشت حكایت مردمانی‌ست كه برخلاف ادعای خویش، برای درد و مشكل مشترك خود هیچ اقدام مشتركی نمیكنند. چرا؟ زیرا هركس به نوعی در فكر حفظ موقعیت موجد خویش است و از خطركردن و به‌خطرافتادن اجتناب میكند. و عاقبت مضروب در مقابل چشمان مدعیان آنچنانی جان میسپارد. و فرصت‌طلبی، بهانه‌جویی و سود‌جویی بر حس وظیفه و انساندوستی غلبه میكند. مرگ بر این “‌‌زندگی‌” پیروز میشود!

نمایش دارای مضمونی فوق‌العاده اجتماعی‌ـ‌سیاسی بود و خانم بیضایی سعی داشت با تصویرهای فراوان كه از سبك و سیاق وی سرچشمه میگیرند، این مضمون را بیان كند. نمایش ما را از عمق فاجعه‌یی با خبر میسازد كه بسیاری از روی غفلت و بسیاری از روی مصلحت، با بیعملی خود زمینه‌های شكلگیری آن را مهیا كردیم و بعد هریك دیگری را متهم به خیانت كردیم. تصویری از انقلاب بهمن و علل، روند و نحوه‌ی شكلگیری دیكتاتوری در آن.

روز سوم (‌دوشنبه 18 اكتبر‌)

الف) صحنه‌ی آزاد

برنامه‌ی نخست از آنِ {‌صحنه‌ی آزاد‌} بود كه از ابتكارات جشنواره است و از سال گذشته تا كنون برگزار میشود. صحنه‌ی آزاد عملا برنامه‌یی‌ست بدون قید و شرط برای ورود به صحنه و تماشا. هدف در این كار، به گفته‌ی آقای یزدانی‌، كشف و تشویق نیروهای جوان و تازه‌كار است. صحنه‌ی آزاد در نوع برنامه نیز بسیار آزاد بود. در این برنامه آواز، شعر، موسیقی، پانتومیم، پرده‌داری و غیره میتوانست اجرا شود. و شد. در پایان صحنه‌ی آزاد كه یك روز بعد بود، به برندگان صحنه‌ی آزاد، به رای كتبی تماشاگران، جایزه‌یی از سوی جشنواره تقدیم میشد. جایزه امسال نیز از آنِ دو دخترخانم شد.

{‌صحنه‌ی‌آزاد‌} ابتكاری بجا، اما ناكافی‌ست كه هنوز راه درازی برای هدفمند و مفید‌بودن خود در پیش دارد.

ب) زیر سقفی ارزان

بخش دومِ برنامه‌های دوشنبه اجرای {‌زیر سقفی ارزان‌}، نمایشنامه‌یی از نسیم خاكسار، بود كه توسط احمد نیك‌آذر كارگردانی و به زبان آلمانی اجرا شد. آقای ایرج زهری به خواهش ما نوشته‌ی كوتاهی درباره‌ی این نمایش برای ما ارسال داشته اند كه در زیر برای آگاهی بیشتر از كم و كیف این نمایش درج میشود:

ایرج زهری

“با گذشته زندگی كردن، خاصه اگر گذشته با شكست همراه بوده باشد، حكایت زندان است. چنین است موضوع و پیام نمایشنامه‌ی {‌زیر سقفی ارزان‌}.(1)

مینا و یاسین، پس از سالیان، همدیگر را در یك ایستگاه راه آهن پاریس بازمییابند. آنها كه در گذشته هنرپیشه و همبازی بوده اند، با شركت در مبارزات سیاسی، نه تنها از تاتر‌ كه از یكدیگر جدا‌افتاده اند. امروز مینا در فرانسه پناهنده‌ی سیاسی‌ست و یاسین یك تبعیدی كه در مسیر سفر، به پاریس رسیده است.

نمایشنامه‌ی مشترك آنها، چنانكه از نوشته برمیآید، رمان { زنگها برای كه به صدا درمیآیند؟‌} اثر ارنست همینگوی بوده است. یاسین نقش {‌رابرت جوردن‌} قهرمان رمان را كه در جنگهای پارتیزانی علیه فالانژهای اسپانیا شركت‌كرده است، بازی میكرده است و مینا نقش {‌ماریا‌}، محبوبِ مبارز او را. رابرت، در رمانِ همینگوی، كه میداند، با خطر مرگ رو‌به‌رو‌ست، با همه‌ی خواهش و تمنای ماریا و هشدارِ همكار محتاطش {‌فرانك هِنری‌} به قصد منفجركردن پلی كه قرار است قطارِ فالانژیستها از آن بگذرد، میرود و در اینكار جان میبازد.

مینا، در گذشته، نه‌تنها در قالب ماریا كه به یاسینِ جُدا از نقش هم، عشق میورزیده است. در حالیكه یاسین، همچون رابرت در رمان، در زندگی واقعی هم حركت انقلابی را بر عشق مینا رجحان داده است.

یاسین، پس از شكست آرمانهای سیاسیش و گذشت زمان، هنوز زندانی كابوسهای خویش است. در حالیكه دیدار محبوب عشق دیرباز مینا را بیدار و او را به زندگی امیدوار كرده است. یاسین را نه یادآوری خاطرات پربار تاتر‌ دیروز و نه لذت هماغوشی و بیهوشی امشب میتواند از بند غم آزاد كند. حتی كولباری، كه او، پر از لباس برای كودكان، بر دوش دارد، ـ‌اگر هم منظور نویسنده، نسیم خاكسار، نگاهِ نمادی یاسین به آینده باشد‌ـ، نه آغاز، نه امید، كه نشانی از خود‌گمگشتگی اوست. زیر سقفی ارزان یك سوگنامه است. سوگنامه‌ای پویا كه به فروتنی میخواند: “‌حركت میكنیم، پس هستیم!‌”

نسیم خاكسار در شخصیت‌پردازی مینا، زنی كه از گذشته آموخته و به آینده می‌اندیشد و مردی، كه هنوز راه آینده را نیافته است، نه تنها حال و روز بسیاری از مبارزان راه آزادی را كه اثری اندیشه‌برانگیز آفریده است.

اجرای نمایشنامه‌ی {‌زیر سقفی ارزان‌} به زبان آلمانی

زیر سقفی ارزان به زبان آلمانی و به كارگردانی احمد نیك‌آذر روی صحنه آمد. مینا را {‌حوریه لووِن‌برگ‌}

Hurieh Lِuwenberg و یاسین را {‌اِكهارد راین‌اشمیت‌} Eckhardt Reinschmidt بازی میكرد و در صحنه‌ی ایستگاه راه‌آهن {‌باستی‌ین لوز‌} Bastian Lِs ؤنده‌پوشِ كلارینت‌نواز بود.

خانم حوریه، از مردمان تركیه كه به گفته‌ی خودش، دوسال بیشتر از اقامتش در آلمان نمیگذشت، نقش بلندِ خود را، بی‌گمان با راهنماییهای نیك‌آذر، چنان پرشور و حال بازی كرد كه همگان را به شگفتی و تحسین واداشت. وقتی از گذشته و بازیش در نقش ‌{‌ماریا‌} میگفت، میتوانستیم از روی بازی امروزش بپذیریم كه بازیگر فوق‌العاده‌یی بوده است. بازیگری كه به پیشه‌اش عشق میورزد، به نقش دیگرمیشود، نقش را به خود دیگرمیكند، با نقش و در نقش زنده میشود.

اِكهارد راین‌اشمیت كه خود در ویرایش ترجمه‌ی آلمانی نمایشنامه دست داشت، بیشتر در نمایش تنهایی و ناامیدی یاسین موفق بود تا در تداعی رابرت جوردن كه عشق به آزادی در كلام و تن و جانش میجوشیده است. در این خط شاید نسیم خاكسار میبایستی بخشهایی از رمان همینگوی را برای نقش یاسین برمیگزید كه بتواند به یاری خاطره، آتش زیر خاكستر خود را شعله‌ور كند؟

در {‌باستی‌ین لوز‌} كه فضای تاریك و غمبار ایستگاه مرده‌ی راه‌آهن را چه خوب تصویر میكرد، میشد بیخانمانی را دید كه شب را، در گرم‌گوشه‌یی در ایستگاه راه‌آهنی، برای دل خود مینوازد. میبایستی روی نقش او بیش از این كار میشد، خاصه كه دو دوست، دورافتاده از یار و دیار، نمیتوانند نسبت به چنین همدردی بی‌اعتنا بمانند.

روشن است كه نگاه نسیم خاكسار، به هنگام تحریر {‌زیر سقفی ارزان‌}، بیشتر به ایران بوده است و به هموطنان مهاجر و تبعیدی. احمد نیك‌آذر با اجرای نمایشنامه‌ی او به زبان آلمانی، مضمون و پیام خاكسار را از مرزهای ایران فراتر برد و به بیمرزی و همه‌مرزی نزدیك كرد.”

ایرج زهری

نهم نوامبر 1999

1) نمایشنامه‌ی {‌زیر سقفی ارزان‌} در فصلنامه‌ی {‌كتاب‌نمایش‌} شماره‌ی دوم، سال اول،‌اوت 1998، ص.ص.121‌تا‌149 چاپ شده است.


 روز چهارم (‌سه‌شنبه 19 اكتبر‌)

الف‌) صحنه‌ی آزاد

ب) حاكم شهر شب

در پی دومین اجرای {‌صحنه‌ی آزاد‌} كه شرحش در بالا رفت، نمایشنامه‌ی {‌حاكم شهر شب‌} اجرا شد. نمایشنامه‌ی {‌حاكم شهر شب‌} را {‌قدرت‌الـله شروین‌} نوشته، تهیه و كارگردانی كرده بود.

داستان نمایش حكایت از روش حاكمی بود كه مانند بسیاری از همانندانش، ستم را پیشه‌ی خود كرده بود و با حیله‌گری و استبداد پیشگی به قدرتمداری خود ادامه میداد. اطرافیان او هم كه تنها در فكر بهره‌جویی از این خوان گسترده بودند، با چاپلوسی و همراهی خود، به ماندگاری حاكم در قدرت كمك میكردند. مردم هم كه در چنین وضعیتی حضوری ندارند، هر از گاه با غل‌و‌زنجیری به دست، به شكل “‌دسته‌ی‌كُر‌” ظاهر میشوند و اعتراض خود را بیان میكنند! و سعی‌دارند حاكم و اطرافیان را از اعتراض خویش باخبر كنند.

شیوه‌ی اجرایی نمایش به طور غالب بر اساس تاتر سُنتی ایرانی بنا شده بود. این شیوه از یك سو به تاترهای ارحام صدر و از سویی به تاتر روحوضی متكی بود. گرچه به نظر من حضور دسته‌ی كُر و وجود نمادین آنها در نمایش به اصل شیوه‌ی غالب و به یكدستی ضرور آن صدمه زده بود، با اینهمه نمایش توانسته بود در كلیت خویش به عنوان یك نمایش سنتی موفق بماند. دسته‌ی‌كُر‌، با حضور هرباره‌ی خود به عنوان “‌مردم شهر شب‌”، تنها توانست تمركز تماشاگر و روند نمایش را گسسته كند و مهمتر از آن نحوه‌ی حضورشان بود؛ حضور آنها بسیار نمادین و به شیوه‌ و سبك نمایشهای غیر سنتی توجیه شده بود. به همین خاطر درك آن خارج از حوزه‌ی انتظار عمومی تماشاگر در این قالبِ نمایشی بود. پخش صدای دسته‌ی كُر و لب زدن آنها روی صحنه نیز، به زیبایی كار صدمه میزد. در مجموع نمایش را قدری طولانی دیدم و گمان میكنم با قدری كوتاه‌كردن تابلوها یا حتی ادغام برخی از آنها در هم، نمایش میتواند از خستگی احتمالی تماشاگر بكاهد.

سیروس افهمی در صحنه ای از نمایش

{‌قدرت‌اللـه شروین‌} با نوشتن و كارگردانی چنین نمایشنامه‌یی آنهم در چنین شرایطی نشان داد كه هنوز مشغله‌ی فكری او موقعیت انسانهای تحت ستمی‌ست كه در این سو و آن سوی دنیای غربت از آنچه كه به آنها روا میشود، رنج میبرند. او اعتراض این انسانِ تحت ستمِ حاكمانِ زور و زر و تزویر را به گوش ما میرساند. باید به چنین توجه و اعتراضی احسنت گفت و مردم بیشك هرگز نویسندگانی را كه رنج و غم آنها را در سوگنامه‌های اعتراضی خود منعكس ساخته‌اند، فراموش نخواهند كرد.

دور از انصاف خواهد بود، این نوشته را بدون ذكر نام و تحسینِ بازی سیروس افهمی به پایان برم. او توانست با دو ساعت حضور مداوم خود، نه تنها صحنه‌ی نمایش را بگرداند، بلكه توانایی ذهن او در حفظ چندین و چند قطعه شعر فوق‌العاده بود. در بسیاری از صحنه‌ها او توانست با بازی یكدست و هوشیار خود از یك بده‌بستان زنده و پیگیر، به زیبایی كار بیفزاید. افهمی و شروین توانسته بودند به خوبی تجربه‌های بازیگری خویش را نشان دهند.

بازی شروین به ویژه در تابلوی سر داروغه‌(‌؟‌) تحسین‌برانگیز بود. در این تابلو شروین با بازی یكدست و مداوم خود در به‌ تصویركشیدن “‌كوچك‌كردن شمشیر‌” بسیار موفق بود و افهمی با نگاههای “‌حاكمانه‌”‌ی خود، در یك بده‌بستان دقیق، طنز كار را افزایش میداد. افهمی میتوانست با تحرك بیشتر در صحنه و نه با نشستن مدام روی تخت حكومت موجب تحرك بیشتر نمایش شود و خود را اینقدر گرفتار این تمهید كارگردان نسازد كه الزاما باید روی تخت نشسته و در بسیاری موارد نیز سر به پایین داشته باشد. اگر چه كه برخی حاكمان (‌!‌) به هنگام وعظ(‌!‌) چنین كنند.

روز ششم (‌پنجشنبه 21 اكتبر‌)

الف‌) نامه‌های رسیده

این نمایش نخستین نمایش روز پنجشنبه بود كه توسط جواد دادستان نوشته، كارگردانی و بازی شده بود.

داستان نمایش حكایتِ پریشان‌احوالی انسانِ پریشانی بود كه در اثر فشارها و بحرانهای فراوانِ روانی از هنجارهای زندگی “‌عادی‌” دور شده بود و مدام خود را در خطر تعقیب و مرگ میدانست و برای رهایی و دفاع از خود حتی از دوستانش خواسته بود كه با كشیك‌دادن در بیرون از خانه‌ی او امنیت او را تامین كنند و اگر “‌خطری‌” پیش آمد وی را باخبركنند و او در این فاصله، در این “‌امنیت نسبی‌”، خود را مشغول نامه‌های رسیده‌یی میكند كه تعدادشان نیز بسیار زیادند. نامه‌هایی كه دیگران برای او نوشته اند و او بایستی كه در این فاصله برای تماشاگران بخواند.

دردهای این انسان فراوان و بی‌انتهاست و او نیز به سان بسیاری دیگر كه به این حال و روز دچار میشوند، همه چیز را نابود‌شده و دروغین میپندارد. اما در عین پریشانی، از وقایع دردناكی سخن میگوید كه بسیاری از بیان و افشای آن سر بازمیزنند و همین وضع امثال او را بیمار كرده است. او قربانی زندگی “‌عادی‌” و “‌سالم‌” ماست!

ب) با كاروان سوخته

“‌با كاروان سوخته‌” نمایشنامه‌یی‌ست كه چندسال پیش علیرضا كوشك‌جلالی به زبان آلمانی نوشته و بعد از اجراهای متعدد و موفق آن به زبان آلمانی، به كارگردانی خود نویسنده و دیگران، توسط عطا‌اللـه گیلانی ترجمه شد كه این ترجمه در نخستین شماره‌ی كتاب نمایش به چاپ رسید. داستان این نمایش برگرفته از واقعه‌ی آتش‌سوزی خانه‌ی یك خانواده‌ی تُرك، توسط شماری نژادپرست افراطی، در شهر زولینگن آلمان است.

آنچه كه در جشنواره‌ی هامبورگ به روی صحنه رفت، اجرایی از كاروان سوخته به زبان فارسی بود كه آن را مجید فلاح‌زاده كارگردانی كرده بود.

در بروشور جشنواره از زبان كارگردان در باره‌ی‌ برداشت وی از نمایشنامه چنین میخوانیم: … چه كسی، یا كسانی در این واقعه مقصرند؟ و در برداشت نوین، ما چنین میگوییم: كارگرِ تُرك، تُركها.‌… ‌”. ایشان برای مدلل كردن برداشت خویش در سه نكته آن را توضیح میدهند. كه به طور مختصر میتوان آنها را چنین بیان كرد:‌ عدم توانایی در{‌ارگانیزه‌} كردن ذهن، گرایش به {‌اسلام‌گرایی‌} و نه {‌انسان‌گرایی‌}، سودجوییهای لحظه‌یی. كه برآیند این وضعیت ساختن یك {‌ربوت‌=‌آدم‌ماشینی‌} است. و چون مسبب همه‌ی اینها خود این كارگر، “‌روستازادگان ُترك‌”، است، پس مقصر واقعی فاجعه‌ی مربوطه خود كارگر ترك است!

به راستی اراده‌گرایی و اتكا به قدرت و آرزوهای شخصی تا چه حد با واقعیت زندگی و حقیقت آن میتواند ناهمخوانی داشته باشد؟ ویا این نوع نگرش و برداشت تا چه حد با روح و اساسِ اصل نمایشنامه هماهنگ است؟ و اگر ابعاد این نوع نگرش را به عرصه‌های دیگر گسترش‌دهیم و قضیه را به همین سادگی بسنجیم، به چه نتیجه‌گیریهای خطرناك كه نمیرسیم. به راستی جای سوآل خواهد بود كه پس تقصیر آتش زدن بسیاری از اردوهای پناهندگی در آلمان، كه در آنها تُركی هم نبوده، با كیست؟ در این اردوها هم آیا پناهنده‌ها مقصرند؟ چون هنوز “‌ارگانیزه‌” نشده اند؟ توجه كنیم به این نكته كه برخلاف ادعای كارگردان، بسیاری از این قربانیان – پناهندگان، نه اتكا به مساجد داشته اند و نه به “‌‌اسلام‌گرایی‌” روی خوش نشان داده اند. ساده‌انگاری‌ست، اگر فكركنیم، میشد به همین راحتی مقصر را پیدا كرد(‌!‌) و علت هر فاجعه‌ی اجتماعی را اینچنین یكبعدی دید و در واقع با یك تكان قلم جای مقصر اصلی را با قربانی “‌ارگانیزه‌” نشده “‌تعویض‌” كرد! بی‌شك باید پرسید كه آیا این یك برداشتِ “‌آلترناتیو‌” از نمایشنامه‌ی “‌باكاروان سوخته‌” است یا یك تحلیل جامعه‌شناسانه از وقایع اجتماعی!؟

اما از همه‌ی اینها كه بگذریم، هنوز یك نكته باقی میماند كه مهمتر از این صغرا‌كبراهای “‌منطقی‌” برای مدلل كردن این یا آن برداشت از نمایشنامه است. و آن اینكه حتی اگر این برداشت از نمایشنامه هم درست باشد، باید تبلور عینی آن را به وسیله‌ی تمهیدهای اجرایی، در جای‌جای نمایشنامه دید. وگرنه مشكلِ ایجاد رابطه‌ی منطقی میان برداشت ادعایی كارگردان با پرداخت نمایش همانقدر جدی و بزرگ خواهد ماند كه رابطه‌ی میان این برداشت با “‌داستان‌” نمایشنامه!

روز هفتم (‌جمعه 22 اكتبر‌)

الف‌) همه‌ی كپسولهای سوئدی

نخستین برنامه در این روز {‌همه‌ی كپسولهای سوئدی‌} بود. این برنامه در اصل نمایشی بود كه در سال گذشته در شهرهای مختلف اجرا شد و اینك در جشنواره به شكل نمایش فیلم ـ‌ویدیو نشان داده میشد. به مناسبت اجرای این نمایش در فرانكفورت نقدی در روزنامه‌ی دیدار از آقای {‌سعید سكاكی‌} به چاپ رسید كه بیمناسبت نمیدانیم كه بخش كوچكی از آن را در اینجا نقل كنیم:

“… 4- ارزیابی

برخی از تماشاچیان نمایش را سیاسی ارزیابی میكردند. گروهی محتوا را كهنه و موضوعی نو را آرزو میكردند. دیگری خشمگین از نگاه به گذشته بود. و جمعی، متاثر از بازی، خوب و خیلی خوب توصیفش میكردند. كسانی به این نظر بودند كه نمایش هیچ ایده‌ی سیاسی را مطرح، تایید و یا رد نمیكرد. اما من بر این نظر هم هستم كه مرد نمایش قربانی {‌توتالیتاریسم‌} است و این {‌كار نمایشی‌} میتواند، به لحاظ شكل و تصویر هنر‌ی‌یی كه ارایه داده، به عنوانِ سندی سیاسی‌-‌هنری از جنایات {‌توتالیتاریسم‌} در ایران و در تمام جهان طی دهه‌های بعد از دوران جنگ دوم جهانی تلقی گردد.

تماشای این نمایش تابلوی عظیم پیكاسو Guernica (1937) را برای من تداعی میكند كه در نهایت هماهنگی و تناسب و با وقاری هنرمندانه، ترسِ تلخ قربانیان را، ضجه‌ی مادرانِ فرزندكشته را، ندبه و زاری دعاكنندگانِ با ایمان را و وحشتِ چیره شده بر انسانها را، در زیر حمله‌ی هوایی شهرك اسپانیایی Guernica توسط مزدوران و یاران نازیست آلمانی فرانكوی دیكتاتور، عریان كرده است.” (1)

1) {بنگرید گذشته را!‌ سنگ نخواهید شد‌}؛ سعید سكاكی،  روزنامه‌ی دیدار، شماره‌های 31 و 32، خرداد 1378.

——– 

ب) مرد‌پیر و دریا

آخرین برنامه‌ی نمایشی جشنواره‌ی هامبورگ به {‌مرد‌پیر و دریا‌} اختصاص داشت. این نمایش اقتباسی از رمان معروف ارنست همینگوی است كه اقتباس و كارگردانی آن را مجید فلاح‌زاده عهده‌دار است.

اصل رمان كه به نام پیرمرد و دریا توسط نجف دریابندری مترجم توانمند در سال 1363 به فارسی برگردانده شد، یكی از مطرحترین و مشهورترین آثار همینگوی است. همینگوی با {‌وداع با اسلحه‌}، {‌زنگها برای كه به صدا در میآیند؟‌} و { پیرمرد و دریا‌} نه تنها شهرت خود را در جهان كسب كرد، بلكه با ترجمه‌ی آثارش در ایران نیز شهرت همه‌گیری به دست آورد. به قول یونگر “‌هیچ كشوری در دنیا نیست كه كتابهای آمریكایی در آنجا نفوذ كرده باشد و ادبیات آنجا از همینگوی متاتر نشده‌باشد، … “.

بنا به نوشته‌ی بروشور جشنواره‌ی هامبورگ فلاح‌زاده این نمایش را به مناسبت صدمین سال تولد همینگوی (1961-1899) به روی صحنه آورده است. فلاح‌زاده در بروشور همچنین در باره‌ی نمایش و شیوه‌ی كار روی رمان مذكور چنین توضیح میدهد:

“‌ما برای تبدیل داستان به نمایش سه كار عمده بر روی آن انجام داده ایم:

الف) بنا به ضرورتهای نمایشی، داستان موجز نویسنده فشرده‌تر گردید تا جایی كه دوسوم متن یا نادیده گرفته شد و یا به زبان فیزیكال صحنه‌یی تغییر شكل داد.

ب) زمان و زبان گذشته‌ی اثر تماما به زمان و زبان حال (‌یعنی به زبان و زمان عمل‌ـ‌بازی بدن‌) تبدل گردید،

ج‌) تلاش شد تا آنجا كه مقدور است، واحدهای نمایشی اثر را كشف كرده، استخراج نموده و سپس آنها را به كمك آثار موسیقی مشخص، ذاتی‌تر و منسجم‌تر كنیم تا نمایش طبیعت نمایشی و كارآكتر مبارز‌ـ انقلابی مردپیر (‌همینگوی‌) بر صحنه امكان پذیر گردد.”

ج) برنامه‌ی اختتامیه

برنامه‌ی پایانی جشنواره را گروه موسیقی {‌كانشس اینتلكت‌(‌هوش بیدار‌) به عهده داشت كه به نقل از بروشور جشنواره اعضای آن را برخی از جوانان ایرانی و غیرایرانی تشكیل داده اند. اجرای برنامه‌های این گروه به زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسوی انجام گرفت.

حرف آخرین!

جشنواره‌ی امسال هامبورگ میرفت كه با “‌صلح و صفا” به پایان برسد كه متاسفانه برخی وقایع و رفتارهای ناشایست مانع از آن شد كه این همایش  تاتری بدون دعوا و مرافعه برگزار شود.

این دیگر انگار تبدیل به یك “‌‌سُنت‌” ناپسند و جا افتاده‌یی شده است كه همواره همایشهای تاتری ما (‌”‌فستیوال‌ها” و “‌جشنواره‌ها‌”‌) بدون دعوا و توهین به پایان نرسد! انگار باید مانند عروسیهای سابق برای آنكه ثابت كنیم یك عروسی “‌خوبی‌” داشتیم، حتا اگر لازم نباشد و ضرورتی هم نداشته باشد، در آخر نیز یك مرافعه به پا كنیم. و لابد این رفتار را هم باید به حساب سواد و دانش و كتابهای قطور نوشته و خوانده‌ی خود بگذاریم كه دیگران به علت “‌ضعف‌” شعور اجتماعی خود توان درك چنین رفتاری را ندارند!

اما اینرا میدانم، علت هرچه كه باشد و مقصر هركسی كه باشد، چیزی از كراهت و زشتی این “‌لمپنیزم فرهنگی‌” نمیكاهد. زشتی كار در وقوع حادثه نهفته است و هنری اگر داریم (!‌)، باید از وقوع چنین حوادثی جلوگیری كنیم، وگرنه تحریف وقایع و یا پنهان ساختن موضوع از گوش و چشم “‌دیگران‌” به‌هیچوجه توجیه‌گر زشتی عمل نخواهد بود. حتی اگر در بالاترین موقعیت “‌فرهنگی‌” قرارداشته باشیم و به قول نِرُن خود را بالاتر از قواعد صرف و نحو بدانیم!

شایسته‌ی رفتار انسانی كه مدعی “‌روشنگری و فرهنگسازی‌” است، اتهامزنی، بینزاكتی‌ و فحاشی به دیگران، به ویژه در غیاب آنها، نیست. وگرنه چنین رفتارهای ناپسندی محیط هنر را آلوده میكند.

میدانم كه توجیهات و بهانه‌جوییها و حاشاكردنها و حتی كشف واژه‌هایی مانند “‌توطئه‌” توانمندتر از این نوشته‌ی كوتاه من هستند.و این نوشته نمیتواند مبتكرین چنین رفتارهایی را قانع كند. اما من شایسته می دانم آنچه شرط بلاغ است بگویم و امیدوارم كسانی نیز پیدا شوند كه شاید از سخنم پند گیرند و نه ملال! ولی اگر كار به همین منوال ادامه یابد و هر بار به بهانه‌یی بتوان این نوع رفتارها را توجیه كرد، دیر یا زود واقعیت عریان در مقابل چشمانمان خواهد بود و “‌كنترل‌” آن برایمان مشكل خواهد شد! به قول برشت همه را تنها برای مدتی میتوان “‌‌گول‌” زد!

امیدوارم همایشهای تاتری ما در آینده‌یی نه چندان دور محیط دوستانه‌تری را مهیا كنند. وگرنه از این پس باید مانند گلادیاتورهای قدیم با زره‌پوش و كلاه‌خود به تن و سر و با واژه‌های آتشین بر دهان به “‌مصاف‌” دیدن نمایشها برویم! كه مبادا بر پهلویمان زخمی و بر گوشمان فحشی نثار كنند!

برشت در {‌گالیله‌} میگوید بیچاره ملتی كه به قهرمان نیاز دارد و من باید متاسفانه با آنچه كه در این چند سال شاهد آن بودم بگویم: بیچاره ملتی كه فعالان فرهنگی اینچنینی دارد. و دیگر هیچ!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.