پيادهروي شبانه
نويسنده: هرمان كرواسه
برگردان با اندک تغییر: اصغر نصرتي
به پ. ف.
و به همهي انسان هايي كه رنج زندگي مشترك را چشيدهاند!
اين نمايشنامه ترجمهاي است از:
Abendlichter Spaziergang
نويسنده: Herman Krause
آدمها:
مرد
زن
صحنه يك خيابان را نشان ميدهد. هر دو بازيگر هم گام قدم برمیدارند. هنگام قدم برداشتن سبك بال به نظر ميرسند. وقتي پاي راست را برميدارند، به راست خم ميشوند و وقتي پاي چپ را بر ميدارند، به چپ. اين عمل ميتواند بسيار موٍثر واقع شود، چنانچه به خوبي اجرا شود. پر واضح است كه هر دو براي مدتي نيز به ایستند و به سوي یکدیگر برگردند. |
|
مرد |
واقعن چه هوایی، عزیزم، چه بوی خوشی، چقد زیباست همه چیز! مگه نه عزیزم؟ |
زن |
آره، واقعن عاليه! |
(با لحن خيلي خشك حرف ميزند. بدون کمترین احساس. آشکار است که زن اصلاً لذت نمیبرد.) |
|
مرد |
و در اين وقت شب، خيابانها اينطور آروم و آسمون اینطور قشنگ … |
زن |
آره خيلي آروم و قشنگه. حالا كدوم طرفي ميخواهيم قدم بزنيم؟ |
مرد |
فرقي نميكنه، هر كجا شد. |
زن |
اما آدم بايد همیشه يه هدفي داشته باشه. نكنه ميخواهي با من همينطور بدون هدف قدم بزني؟ من كه اسب چرخ فلك تو نيستم. |
مرد |
اما عزیزم، موضوع اصلاً هدف نيست، مهم اينه كه آدم بره و لذت ببره! |
( همه چيز آرومه، نه ماشيني، نه دوچرخهاي، فقط گاهي آدم صدايهايي را در دور دست يا گامهايي كه نزديك را ميشوند … اما آدم هيچ كسي را كه بياید یا برود، نمي بيند. تنها طنين صداي گامها را ميشنود.) |
|
زن |
بهت نمیآید، تو داري رومانتيك ميشي! |
مرد |
عزیزکم، چنين شبي زيبايي، خودش یه معجزهست. معلومه که رمانتیک میشم. تا ميتوني عميق نفس بكشي! |
زن |
هي … اينجا انگار يه خونه قورمه سبزی براي شام داشتن. |
مرد |
( با حسرت و افسون ) آخ آخ … قورمه سبزی … راستش من داشتم به قیمه فکر میکردم. چه بويي داره … عزیزم … آهههه |
زن |
عزیزم، تو داری نفس نفس ميزنيها!؟ |
مرد |
من نفس نفس ميزنم، چطوره؟ |
زن |
همينطوره، تو همين الان موقع كشيدن هوا به داخل، به نفس نفس افتادي! درست حسابي به سوت كشيدن افتادي. |
مرد |
شايد قطار باري از اینجا رد شده و …؟ |
زن |
( ميايستد.) منو مسخره میکنی! حتماً دوباره برونشيت ميشي! چرا از زير پيرهن كاموا تو نميپوشي؟ من عمداً اونو امروز صبح برات بيرون گذاشتم. |
مرد |
اما عزیزم! … (در راه رفتن سرعت میگیرد. طوري كه همسرش با قدري فاصله او را تعقيب ميكند.) |
زن |
تو دوباره نميخواهي … حرف گوش بدي! بعدش هي سرفه ميكني، چون تمام شب رو بدون پيرهن كاموا قدم زدی و قورمه سبزی بو کشیدی! |
مرد |
(قدري ملايم و كنترل شده) آخ دست وردار از اين پيرهن كامواي مزخرف! بجاش ماهرو تماشا كن،ببین چطوری داره آروم آروم از سر نو نوايي بالا ميره! |
زن |
ماه كمكت نميكنه، وقتي برونشيت شدي. راستش بهتر این بود كه پيرهن كامواييرو از زير ميپوشيدي. |
مرد |
(عصبي) آخ ، ببین اینها چی هی میگی. بابا من تو اين هوا پيرهن كاموا نميخوام! من پيرهن كاموا نميخوام! حالیت شد؟! |
زن |
چرا سر من اينطوری داد ميزني؟ (هر دو ميايستند.) من فقط خير ترو ميخوام! |
مرد |
ميدونم، اما … |
زن |
تو هيچي نميدوني. من براي تو جون ميكَنم، و تو هي چرخ ميزني و به ماه نگاه ميكني! قرمه سبزی بو میکشی. تعجب ميكنم كه تو اصلاً برای چی منو براي قدم زدن با خودت همراه آوردي. |
مرد |
عزيزم، من هميشه بعد از شام برای قدم زدن ميآم. و هر بار هم از تو ميپرسم، كه ميخواهي با من بياي یا نه. تو هم هميشه جواب ميدهي كه دوست داری بالا تو خونه بموني و جوراب ببافي. |
زن |
حتماً دليلي داره! |
مرد |
كه اينطور، مثلا چه دليلي؟ |
زن |
براي اينكه من دقيقاً ميدونم، كه تو بيشتر علاقه داري تنها بري پيادهروي. |
مرد |
حالا، ببخشید خیلی معذرت میخوام، تو دليلي هم براي اين ادعا داري؟ |
زن |
البته که دارم. همین بد عنُقي تو. من بايد بالا تو خونه بشينم و جوراب تورو ببافم و تو بدو بیایی پائین و سريع یه سوراخ جديد براي جوراب ات درست كني و تحویل من بدی. اين تنها تقسيم كار عادلانه اي كه تو برام درست کردی! |
مرد |
پرت و پلا نگو! من هيچوقت بدعُنق نبودم. من می دونم اين حرفهام فقط به اين دليل شروع شده كه تو منو سرزنش ميكني كه چرا من پيرهن كاموامو تنم نكردم. |
زن |
آخ من ديگه حوصله ندارم با تو سر و كله بزنم. من ميدونم كه من ميدونم! به جای این حرفها نگاه كن، ببين چطوری ماه بالا رفته … و اينطور گرد و قشنگ. |
مرد |
(عصباني) به جهنم، ميخواد اصلاً چهار ضلعي باشه! من نمیخوام ديگه ماهرو ببينم، بايستي اعتراف كني، كه تو مقصري که من ماه رو نمیخوام نگاه کنم، براي اينكه تو گفتي من بايد پيرهن كاموامو تنم كنم. |
زن |
خوبه خوبه! من دیگه اصلا نميخوام چيزي بشنوم! (شروع ميكند كه برود. حالا مرد است که دنبال زن میدود.) به به، و اين آرامش! و بوي قورمهسبزی! |
مرد |
ماه و قورمهسبزی قبلاً هم بودند. اما تو پيرهن كاموا حرف زدی که زهرمارومون شد. درسته يا نه؟ |
زن |
(عميق نفس ميكشد.) خيلي قشنگه!!! اين قدر عطرآ بوی گلها! امسال حتما عسل زیاد میشه. |
مرد |
(جلوي همسرش ميايستد، طوري كه او متوقف شود.) تو بايستي اعتراف كني، كه موضوع اين جوري شروع شد كه تو گفتي، من بايستي يك پيرهن كاموا بپوشم. |
زن |
خوبه خوبه! خجالت بکش! |
مرد |
ميخواهي اعتراف كني یا نه! آره يا نه؟ |
زن |
ديگه كافيه!!! نه، نه، اين مردها!!! نميتوني از شبي به این زيبا و آرومی لذت ببري؟ بايد حتماً هميشه برای یه پيرهن كامواي مزخرف بحث کنی؟! |
مرد |
(وحشي) من بحث میکنم؟ تو شروع كردی! با اين پيرهن كامواي محمل … من … من … من … من … |
زن |
تو چته؟ چرا اينطوري حرف ميزني؟ به من من افتادی؟ |
مرد |
من که اينو پوشيدم! |
كُلن، ماه مه ۱۹۹۷/ بازنویسی ۲۲ مارس ۲۰۲۲ |