نگاهی به تیاتر قجری در لندن

اصغر نصرتی (چهره)

پیشا پیش باید اذعان کنم که بخشی از آنچه در اینجا خواهم نوشت، ممکن است در اجراهای دیگر این نمایش امور برطرف شده باشند و بی‌اعتبار گردند. چرا که نخستین اجرا از اینگونه نمایش‌ها نمی‌تواند الزامن پایان همه خلاقیت ها و تغییرات باشد. کمدی از این نوع در ذات خود بستر مدام خلاقیت و فی البداهه است.

داستان نمایش که به واقع داستانی هم نیست، از این قرار است که ناصرالدین شاه با تدبیر و همراهی صدراعظم، اعتمادلدوله، به جایی دور از انظار و اطلاع عموم رفته‌اند تا «تیاتری» برای پنجاهمین سال سلطنت به منظور خشنودی اندرونی آماده کنند و سبب سرور زنان دربار شوند. البته تماشاگر در طول اجرا از داستان و دیالوگ نمایش مورد تمرین‌، به جز چند کلمه، آگاهی نمی‌یابند. به واقع نوعی نمایش در نمایشی ست که آماده کردن چگونگی یک نمایش خود سبب شکل گرفتن نمایش دیگر شده است. انگار که تماشاگر جسورانه به اتاق تمرین یک گروه سیاه‌بازی سرک کشیده باشد. 

شاید بتوان برای تسهیل کار ابتدا نمایش را به چهار قسمت تقسیم کنیم:

– آغاز نمایش تا نخستین ورود خانم رقصنده

– فاصله‌ی میان نخستین رقص تا آمدن انیس

– صحنه‌ی حضور انیس

– درددل شاه با اعتمادالدوله یعنی منولوگ شاه در قسمت پایانی نمایش

قسمت نخست: وقتی تماشاگران وارد سالن می‌شوند، یک تیم دو نفره در حال اجرای موسیقی هستند. چون ورود تماشاگر مدت زیادی طول می‌کشد، پس گروه موسیقی دچار تکرار می‌شود و این برای تماشاگر ملال‌انگیز است. بهتر بود تیم موسیقی کمی منتظر جابجای اولیه تماشاگران می‌شد و بعد آغاز به نواختن می‌کرد. اصلن می‌توانست گروه موسیقی در سالن انتظار و از پشت سر تماشاگر وارد سالن شود و در جایگاه خود قرار گیرد. اینگونه حضور و همراهی موسیقی با تماشاگر افزون می‌گشت. 

شاه در وسط و عمق صحنه ثابت ایستاده و اعتمادالدوله‌ی نشسته روی صندلی و از سوی شاه پوشیده (ماسکه) شده است. تک درخت خشکیده‌‌ای هم در پشت هر دوی آنها برپاست. پس وسایل صحنه به یک صندلی و یک تک‌درخت خلاصه‌می‌شود.

نمایش که آغاز می‌شود، ما شاهد دیالوگ‌گویی از نوع سیاه‌بازی هستیم. اما ضرب‌آهنگ دیالوگ هنوز دچار نوسان است. آن بده‌بستان مختص سیاه بازی هنوز شکل نگرفته است. اگرچه سیاه در اینجا در قامت ناصرالدین شاه و حاجی در هیبت اعتمادالدوله جان گرفته است و هر دو در صحنه باورمند می‌نمایند، اما هنوز از شور و شوق یک نمایش «سنتی» دور هستیم. به واقع بیشتر شاهد نوعی بازی قراردادی هستیم که با قوام هم هست اما از جنس سنتی آن نیست.

تماشاگر که خود را آماده‌ی قبول نمایش سنتی کرده، به یکباره و بی‌مقدمه، زن رقصنده ای در صحنه با کرشمه وارد می شود و پس اندک رقصی هم خارج می‌شود. من نمیدانم حضور زن رقصنده از منظر تاتر سنتی بوده تا شادی را در نمایش تزریق کند یا کارگردان خواسته نمایش را طولانی کند. به هر صورت حضور رقصنده را بدون بستر و زمینه‌ی لازم ندیدم. به ویژه بار دوم آن را.

قسمت دوم: پس از بیرون رفتن رقصنده بده بستان میان شاه و وزیر بهتر می‌شود و حتی متلک‌ها و دیالوگ‌های فی‌مابین فرصت فهم و خنده به تماشاگر می‌دهد. گرچه نوع دیالوگ‌ها کمدی هستند اما از آن تاتر سنتی نیستند. با این همه قسمت دوم بده‌بستان شاه با تیم موسیقی و اعتمادلدوله هم خوب می‌شود. بازی‌ها گرم شده و صحنه جان گرفته است.

قسمت سوم: گرچه نمایش در قسمت دوم جبران «سردی» قسمت نخست کرده بود، اما با آمدن زن‌پوش در نقش «انیس» است که به نمایش یکباره شکل کمدی از نوع «سنتی» (سیاه‌بازی) می‌بخشد. این را از یک سو مدیون تدبیر کارگردان هستیم که مردی را در نقش انیس (زن) انتخاب کرده است و از طرفی مردی که تلاش دارد عشو‌ه‌های زنانه را توسط خود به نمایش گذارد. همین تناقض آشکار سبب خنده‌ی بسیار می‌شود. به طوری که یک باره نمایش  در این قسمت به یک بازی سنتی تبدیل می‌شود. پس ساده‌انگاری برتماشاگر مستولی می‌شود. می‌پذیرد هر آنچه در صحنه می‌گذرد و می‌خندد به هر چه در صحنه گفته می‌شود. اینجا صورت و معنای «تیاتر سنتی» شکل واقعی به خود می‌گیرد. البته زمینه‌سازی در باره‌ی زنان دربار در قسمت قبل رخ داده، پس موفقیت این صحنه اندکی هم مدیون آن است. موفقیت در این صحنه البته فقط مدیون ورود زن پوش نیست، بلکه موضوعات فراوان و رنگین شدن صحنه و بده‌بستان خوب موسیقی از یک سو و میزان‌سن های جاندار و لب‌زدنهای انیس و تکرار سه گانه‌ی آن و بازی هندی و پنهان شدن پشت تک‌درخت صحنه، همگی به شیرین‌کاری نمایش کمک کرده است. اشکال اساسی در این صحنه کمبود وسواس در میزان سن بود که به احتمال قوی در تمرین و اجراهای بیشتر جبران می‌شود.

قسمت چهارم که در اصل نوعی بازگویی روانی و اندرونی و چه بسا اعتراف شاد ر نزد اعتمادالدوله است که از نظر من همگی بی‌مورد و بیرون از روح این نمایش بود. یا باید شکلی دیگر بدان داده می‌شد. یا رادیکال حذف می‌شد. شاید همان گفته‌ی انیس که شکایت از بازی و نقاب در زندگی می‌کند، جبران آن تک گویی شاه را می‌کرد و کافی بود و میتوان جمله‌ی انیس را به باقی حرف شاه که در پایان می‌گفت „ … برویم به دربار تا باز سلطنت کنیم” (نقل به معنا) وصل کرد و خود گویای کلام در عین حال مضحکه و ریشخند کاملی برای نمایش بود. یعنی اگر قصد داریم نمایش پایانی شعاری بیابد. باید چنین عمل می‌شد. وگرنه وقتی انیس به طرف دربار می‌رود و از صحنه خارج می‌شود نمایش را به پایان رسیده تلقی کرد و ادامه‌ی آن به اوج نمایش سنتی لطمه می‌زند. در این نوع پایان هم شاید بتوان همان جمله‌ی دوم شاه به صدراعظم را با خنده و هنگام خروج از صحنه به گوش تماشاگر رساند: „ … پدر سوخته فکر نکنی ما ندانستیم که خبر به سفارت انگلیس می‌رسانی!” (نقل به معنا)!

تا کنون دو نمایش کاملن متفاوت (تراژدی و کمدی) از داریوش رضوانی دیده‌ام و باید بگویم این دو نشان میدهند که او فهم درستی از نوع نمایش و شیوه‌ی کار را دارد. و همین برای موفقیت یک نمایش لازم است، اگرچه تضمین کافی بودنش منوط به وسواس و بالا بردن دقت در طرح اولیه، میزان‌سن و «استرلیزه» کردن بازی‌ی‌ها است.

بازی ها در مجموع خوب بودند اما من از حضور شاه (بردیا جلالی) بیشتر از دیگر بازیگران لذت بردم. انیس با بازی رضا شادمان با بازی در نقش انیس بیشتر نگاهی مهربان و ساده به نقش داشت و سخت در قالب ایجاد شده بازی می‌کرد. شاید برای دوری از خطا چنین لازم بود. اما با افزایش تجربه جسارت صحنه‌ای او نیز بیشتر خواهد شد. گرچه همین بازی بی‌شیله و گاهی نگران او بیشترین سمپاتی را از تماشاگران گرفت. اعتمادلدوله (داریوش رضوانی) در قسمت سوم موفق‌ترین بازی را ارا»ه داد. البته چشم ناظرش مانع از راحتی در بازی بود. 

از صحنه‌های جذاب نمایش بازی با لغت «گودو» شاه، اعتمادالدوله، هندی بازی انیس، با لغت «چرا» و بده بستان شاه با گروه موسیقی به وقت فحاشی، به خصوص استفاده آخرین بار آن، بودند.

در اینجا یک نکته را هم متوجه نویسنده کنم: مخلوط کردن بی‌مورد ماجرای «انتظار گودو» اثر بکت با دربار ناصرالدین شاه قاجار نه تنها به تواتر تاریخی صدمه می‌زد، بلکه در قالب و روح نمایش سنتی هم نمی گنجد. از امر تناقض تاریخی که بگذریم مقوله‌ی روح تاتر سنتی است. در این نوع تاتر نگاه فلسفی و دیدن «انسان تنها» معنا و جایی ندارد. دغدغه‌های انسان در تاتر سنتی بسیار ابتدایی و زمینی ست. تنهایی انسان سخت مدرن و از جنس زندگی کشورهای صنعتی است!

به همه دوستان تیم خسته نباشید می‌گویم و آرزوی موفقیتهای افزون دارم.

اصغر نصرتی

 لندن، یکشنبه اول دسامبر ۲۰۱۹

عکسها از نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *