نمایشنامه های آخر بازی

احمد خلفانی

نگاهی به نمایشنامه “سخت‌کُشی‌ترین سخت‌کشی” از مجموعه‌ی “ماهی‌ها بغلم کنید”
نوشته علیرضا غلامی شیلسر، نشر چراغ، وین

کتاب کم‌حجمِ “ماهی‌ها بغلم کنید” شامل سه نمایشنامه است با سه موضوع مختلف و هر سه در تک پرده. تیتر کتاب از نمایشنامه دوم آن گرفته شده است که روایت زندگی پناهندگان بعد از غرق شدن یک کشتی است. در یکی از نمایشنامه‌های آن با عنوان “شوهرم پیکاسو”، زنی در کنار زندگی خود، داستان نیمه‌کاره شوهرش را نیز روایت می‌کند که به دلایل جنگ، بمباران، شکنجه و زندان انفرادی نتوانسته هنرمندی همچون “پیکاسو” شود و زندگی و هنرش هر  دو تباه شده است. نمایشنامه اول یعنی “سخت‌کُشی‌ترین…” بر عکس نمایشنامه “ماهی‌ها” و “شوهرم پیکاسو” در یک موقعیت عموم‌بشری قرار گرفته است، جایی که انسان با خودش درگیر است، انگار که آینه جهان است و جهان آینه‌ای از او.

احمد خلفانی

“شوهرم پیکاسو” فضای تئاتری کمتری دارد و می‌توان آن را، اگر از تصور اجرای آن بر صحنه صرف‌نظر کنیم، به عنوان متنی با راوی اول شخص و نیز یک مونولوگ روی صحنه بخوانیم. اما در نمایشنامه “ماهی‌ها بغلم کنید”، که برنده چهاردهمین فستیوال تئاتر شهر هایدلبرگ آلمان شده است، راوی هر بار می‌تواند به شکل و  شمایل دیگری درآید و گذشته‌اش و نیز زندگی افراد دیگر را به نمایش بگذارد و فضا را، تئاترگونه، تغییر دهد. تئاتری بودن نمایش “سخت‌کُشی‌ترین” بیشتر به این دلیل است که دو نفر، مادر و پسر، گونه‌ای دیالوگ دارند و راوی و بازیگرِ داستان زندگی خود روی صحنه‌اند.

فضای گرفته و تنگ و تاریک و نامطبوع  نمایشنامه “سخت‌کُشی‌ترین سخت‌کشی”  ما را به یاد فضای ” آخر بازی ” ساموئل بکت می‌اندازد. از عمق معنایی و فلسفی نمایشنامه بکت و نیز طنز ماهرانه آن که بگذریم، تفاوت دیگر در طول نمایشنامه و تعداد شخصیت‌هاست. در نمایشنامه نویسنده معروف ایرلندی مردی افلیج و نابینا به نام “هام” و نوکرش “کلود” (که پسرخوانده‌اش هم هست) و پدر و مادری پیر و ناتوان که در همان خانه و در دو سطل آشغال زندگی می‌کنند، نقش ایفا می‌کنند، و در اینجا تنها دو نفر، پسری با مادرش. عشق و ترس و نفرت، حتی می‌شود گفت تمام عشق‌ها، ترس‌ها و نفرت‌های آدمی، به رابطه بین این پسر و مادر منتقل شده است. آن‌ها نیز، همچون ‌هام و کلود در “بازی” آخر بکت در انتظار چیزی نیستند و آنچه آن‌ها را هنوز زنده نگه می‌دارد همان عشق و نفرتی است که آن‌ها را به هم وابسته نگه می‌دارد. و از این نظر البته شباهت‌هایی هم با نمایشنامه “درِ بسته” اثر سارتر می‌بینیم که با عناوین دیگری نیز، از جمله “دوزخ”، “اتاق بسته” و هم‌چنین “خروج ممنوع” به فارسی ترجمه شده است. در آنجا نیز هر شخصی جلاد و شکنجه‌گر افراد دیگر است و شخصیت‌ها هم آزار و هم راه نجات را در هم‌دیگر جستجو می‌کنند و راه خروج دیگری نمی‌یابند.

در حقیقت، بازی در نمایشنامه “سخت‌کُشی‌ترین” نیز تمام شده است و فضا آخرالزمانی است:

“پسر: مادر، من توی سه تا جنگ جهانی جنگیدم. من خیلی‌ها رو شکنجه دادم. من خیلی‌ها رو کشتم. مادر شکنجه‌م کن…
مادر: … تموم بدنم پر از ترکشه. زخم‌هام خوب نمی‌شن. زخم‌ها و ترکش‌های چهارتا جنگ جهانی خوب شدنی نیست…”

از آنجا که شخصیت‌ها نمی‌توانند زندگی‌شان را بدون جنگ ادامه دهند، نبرد را به درون خانه، و نیز به درون خودشان، منتقل کرده‌اند. و این البته چیزی از جنگ واقعی کم ندارد، جز اینکه در اینجا نه دو لشکر، بلکه دو جنگجویی سینه به سینه شده‌اند که می‌دانند هر کدام می‌تواند آن دیگری باشد، دو جنگجویی که، در عین حال، می‌توانند هم‌دیگر را دوست داشته باشند، همان‌طور که در جنگ‌های مرسوم نیز می‌توان تصور کرد که دو لشکر رقیب، جبهه‌هایشان را با هم تعویض کنند و اتفاق خاصی نیفتد.

قابل درک است که انسان بعد از مدتی زندگی در یک زندان، بخش‌هایی از نفرت زندانبان را از آن خود کند. زندان می‌تواند کلِ یک جامعه باشد، جامعه‌ای که درهایش را به روی خودش بسته است، چرا که افراد آن در صورتی می‌توانند به زندگی ادامه دهند که با هم باشند، هر چند طبق تعریف سارتر، جهنمِ یک‌دیگر نیز هستند.

از طرف دیگر هیچ نگهبانی نمی‌تواند از زندانی رها باشد که خود به نگهبانی از آن مشغول است، به عبارت بهتر، دست‌کم بخشی از نگهبان نیز بی‌شک در همان سلولی است که خود حافظ آن است و از این نظر، او نیز گرفتار زندان خودش است.

ماهی ها بغلم کنید

خانه‌ای که دو شخصیت نمایشنامه “سخت‌کُشی‌ترین” در آن به سر می‌برند، بی‌شباهت به یک زندان نیست، و آن دو، هم حافظ و هم حفاظت شده آن هستند. جستجوی این‌که کدامش نگهبان و کدامش زندانی است سخت بی‌نتیجه است. نوعی تداخل صورت گرفته است، از این شخص به آن شخص. و نیز تداخل جامعه در شخص و برعکس. جریانی بی‌وقفه از بیرون به درون و از درون به سمت بیرون. شاید بشود گفت نوعی اُسمُز. در حالت دامنه‌دارِ بده بستان، آن‌ها در هم حلول کرده‌اند و از بین بردن یکی از آن‌ها به معنای نابودی آن دیگری است، چرا که بخش بزرگی از وجود این یکی در جسم آن دیگری می‌زید و وجود دوست، بدون دشمن بی‌معناست. و به همین دلیل نیز هست که پسر، بعد از مرگ مادرش، با جسد او زندگی می‌کند و به صحبت‌هایش با او ادامه می‌دهد:

“پسر: مادر، مرده‌ی تو هنوز به من جرئت می‌ده که زنده باشم. الآن سه ماهه که مُردی ولی من هم چنان احساست می‌کنم جنازه تو این جا واسه‌ی من مثل یه نگهبانه. با این که مُردی ولی تا میام پیشت، تموم کابوس‌هام فرار می‌کنن و می‌رن.”

“سخت‌کُشی‌ترین”، از این نظر، نمایشی است از یک زندگی تلخ و غمبار بدون هیچ کم و کاست. و نیز بدون طنز و فاصله‌گیری از نوع نمایشنامه “آخر بازی”. علیرضا غلامی شیلسر برای این نمایشنامه نیازی ندیده است که، به عنوان مثال، همچون نمایشنامه “ماهی‌ها” در آخر سر از شیوه تئاتر روایی استفاده کند تا با تمهیدِ آشنایی‌زدایی و فاصله‌گذاری، بیننده (در اینجا خواننده) نفس راحتی بکشد و بداند که همه آنچه او روی صحنه دیده یا خوانده، صرفا یک بازی تئاتر بوده است ولاغیر.

این نمایشنامه‌ها ، با وجود موضوعات مختلف‌شان، در یک نکته شبیه‌اند: برای شخصیت‌ها همه چیز، و حتی می‌شود گفت انتظار، به‌سر رسیده است و آن‌ها با وجود این، چاره‌ای جز ادامه راه ندارند. راهی که از خود آن‌ها شروع می‌شود و با خود آن‌ها هم پایان می‌یابد.

برگرفته از سایت ایران امروز

https://www.iran-emrooz.net/index.php/farhang/more/105605/

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *