صدای بالغ
بهمن فُرسی
درشمارهی گذشته دو تكه از یادداشتهای بازیافتنی بهمن فرسی، یعنی بازیافته برای كتاب نمایش را داشتیم و با عنوانهای {گاوخیالیهایی در بارهی آبسورد} و {قراردادی} چاپ زدیم. دوستانی پرسیدند مقصود از {گاوخیالی} چه باشد؟ من هم در صحبتی تلفنی كه با آقای فرسی داشتم از خودشان پرسیدم. جواب این بود كه گاوخیالی چیزیست در ردیف خامخیالی! بیخیالی و…
در هر صورت، در این شماره هم آخرین تكه از بازیافتنیها را درج میكنیم، به امید آن كه، بله، بقیهاش را خودتان میدانید. ا. ن. چهره
از{جان كاساوتیس} احساس خوبی دارم. یعنی احساس كه نه. توی خیال و خاطرهام او بازیگر با احساسیست. خب، این بابا فیلمساز هم شد. نمینویسم {كارگردان} چون از این واژه بدم میآید. نخستین واضع و خرجكنندهی این واژه حتما نگاهی به {رژیسور} فرانسوی و {دیركتور=دایركتور} فرانسگلیسی؟! داشته است. آن واژهها در قلمرو خودشان معنای اداری و ادارهكردن و مدیریت دارند. اما كارگردان، كه ازقرار بناست {كار} را {بگرداند}، چه ربطی به فیلم یا تآتر دارد؟ نمیدانم. و برای همین است كه من میبینم – شما هم البته میبینید، ولی خُب به روی مباركتان نمیآوریدـ در میان خودمان بسیاری از كارگردانها در واقع كارچرخان! هستند؟!
كجا بودم؟
بله، اینجا بودم كه كاساویتس فیلمساز هم شد، یا بود، یا میخواست باشد و بشود. در هر صورت من امشب در یومِ چندمِ سنهی هزارونهصدوهشتادوهشت فیلمِ THE KILLING OF A CHINESE BIRD او را دیدم. بد هم فیلمساز نشده بود. نه در همه جای فیلمش البته. رویهمرفته نه بد. جاهایی را كه بد از كار درآورده، یا بیجان از كار درآمده، الان و در این یادداشت نمینویسم. چون آنی كه میخواهم یادم بماند چیز دیگریست. روی هم رفته فیلم كشدار بود. درازگویی بی علت و حساب و كتاب داشت. یا حساب و كتابی داشت كه من آن را بجا! ندیدم.
هشتاد درصد دوربین روی دست بود. مخصوصا البته. یعنی بَر قَصد. نود درصد فیلم كلوزآپ بود. چرا نباشد؟ سلیقه و انتخاب فیلمساز است. باید دید فیلمساز با وجود اینها و پس از اینها چه كرده است. و صددرصد صدای سرِصحنه؟ اگر علامت سوآل در پایانِ جملهی قبلی كاشتم برای آن است كه صداجات! فیلم شاید صددرصد هم سر صحنه نبود. اما بگیریم كه بود. علت آن چه بود اما؟ غرض چه بود از صدای سر صحنه؟ متاسفانه خود فیلم نشان نمیداد كه چنین پرسشی از خودش كرده است. یا خواسته است {غرض} از صدای سر صحنه را به تماشاچیش توضیح بدهد. تماشاچی، فقط، شاید پی میبرد كه صدابرداری سر صحنه صورت گرفته، و بعد از خودشان میپرسید: كه چه؟
اصولا این هنرـفن سینما مقادیر كم و زیادی اسارت و عسرت تكلیفِ معلومنشده دارد. یكیش همین موضوع {صدا}ست. ویر و خواهندگی صدای سر صحنه احتمالا و ازجمله به این سببها پیش آمد و جانگرفت كه:
یك) دوبلهكردن صدای بازیگران، كه در هر صورت، و در بهترین كیفیت، امری مصنوعیست، از بین برود.
دو) مخارج صداگذاری از بودجهی تولید فیلم حذف شود.
سه) پرسپكتیوِ صدا درست باشد. یعنی صداها و صحبتهای فیلم طبیعی و واقعی باشد.
اما با رفتن به سوی این اصالتـ واقعگرایی مشكلاتی به بار آمد. جنس صداها بد شد. صدای عمومی فیلم نامرغوب و ناخالص شد. صدای سابق پالودگی، یعنی ازصافیگذشتگی فنی و صنعتی داشت، اما واضح و نافذ و رسا بود.
در صدای سر صحنه، صداهای صحنهی فیلم، باآنكه طبیعی، و برخاسته از واقعیت، حتی حقیقت!هستند، اما زنگ و درخشندگی صدای مصنوعی سابق را ندارند. ضبطصوتِ فیلمبرداری طبیعت را لو میدهد. معلوم میكند كه چقدر صدای ناخواسته و مزاحم در طبیعت هست كه ما در وضع غیر سینمایی متوجهشان نمیشویم. شاید هم بشود گفت كه سازوبرگ ضبط هنوز تكامل لازم و بسنده برای ضبط صدا در سر صحنه را نكرده است. گیرم صنعت آنقدر پیش رفت كه توانست در هر ناچیزترین كانون صدا یك گیرنده نصب كند، اما در یك صحنهی سینمایی كی میتواند بگوید ترتیب اهمیت صداها كدام است؟ و آیا هر گونه دخالت در این زمینه، یعنی ترتیب ضبط و شنیدهشدن صداها، خودش حركتی مصنوعی، یعنی غیرطبیعی، یعنی دخالت در طبیعت نیست؟ در طبیعت صداها سر جاهای خودشانند، و هر گوش انسانی از یك نقطهی شنیداری آنها را میشنود، هیچ گرفتاری هم در فهم و هضمشان ندارد. پس، آیا در سینما هم میتوان و باید دوربین سینما و ضبطصوت آن را یك آدم فرض كرد، و از یك نقطه و با یك گیرنده تمام صداها را گرفت و ضبط كرد؟ و این نقطه كجاست؟ دَمِ دهان بازیگر است؟ پس دم كجاست؟
گفتم این هنرـفن هنوز گیروگرهها دارد كه باید صاف كند و بگشاید. در فیلم {كاساویتس} صدای بازیگر ( یعنی آدمیزاد واقعی) همراه با مخلوطی از صدای درون و پیرامونِ صحنهی سینمایی (یعنی فضای واقعی) از صافی صنعت ضبط میگذشت و به صورت یك واقعیتِ برآمده از واقعیها (كه سینما باشد) تحویل تماشاچی میشد، كه گیرنده مانند یك بُرِش از واقعیت نمیتوانست آن را تلقی كند و بگیرد. در گرفتنِ آن طبیعی! هم دچار مخمصه و عذاب بود.
به قول ارسطیطوطاطالیسلاس فیلسوفِ نیستدرجهان: یافتم! نقطه سر سطر.
صدای سر صحنه كه كوششی بجا و درست بود و هست در راه بالغ كردن صدای سینما، تا امروز به چیزی دست پیداكرده كه {طبیعت} و طبیعیست، اما نباید آن را با واقعیت اشتباه كرد و واقعی پنداشت. به سخن دیگر {ناتورالیسمِ} صدا {رآلیسمِ} صدا به بار نیاورده است. و چیزی كه به بار آورده نچسب و نامفهوم است. پس عجالتا به این نتیجه میتوان رسید كه هنر بُرِشی یا برداشتی مستقیم از طبیعت نیست، حتی اگر سینما باشد. میتوان هم اصلا به هیچ نتیجهیی نرسید.