زیستی رنج‌آور با مرگی تدریجی!

نگاهی به نمایش «ماهی‌ها بغلم کنید»

از سه شنبه چهارم تا نهم فوریه‌ی امسال، به روال همیشگی، در شهر هایدلبرگ فستیوال تاتر ایرانی برپا بود.

آنچه در اینجا می‌خوانید نگاهی به یکی از این نمایش‌ها است.

جمعه ما شاهد دو  نمایش بودیم. دو نمایش با پرداختی متفاوت، اما شاید با درون‌مایه‌‌ای، با اندکی اغماض، نزدیک به هم:  آزادی انسان!

ماهی‌ها بغلم کنید نخستین نمایش جمعه شب بود. نویسنده‌گی آن را آقای علیرضا شیلسر به انجام رسانده بود و کارگردانی را با بازیگر نمایش (خانم آرام قاسمی) مشترکن به سرانجام رسانده بود. 

داستان نمایش حکایت تلخ پناه‌جوی زنی بود که در ناملایمات زندگی به همراه هزاران دیگر دل به دریا زده بود و همین دریا بود که سرنوشت‌ش را دگرگون و عاقبت به کام مرگ برده بود. نمایش از زمانی آغاز می‌شد که زن جوان از بد حادثه در دریا گرفتار و آخرین لحظات خود را کنار ماهی بسر می‌برد. تن سرد و خاطرات تلخ و مرگ یکباره به سراغش آمده اند. مرگ و خاطرات دردناک همچو ماهی‌ها او را به کام مرگ می‌برند. اما پیش از مرگ زن ما را با گذشته‌ی خویش و علت این گرفتاری آشنا میکند.  

«ماهی‌ها بغلم کنید» از سه لایه شکل گرفته است؛ لایه‌ی نخست وضعیت فعلی شخصیت نمایش است: در میان دریا و مرگ تدریجی را تجربه کردن.  لایه‌ی دوم گذشته‌ی نزدیک وی که علت اصلی پناه‌جویی را توضیح می‌دهد. سال‌های که زندگی او را با فشارهای اجتماعی، سیاسی و  شخصی آلوده کرده است و او را مجبور به ترک کشور و پناه‌جویی کرده است. سالهایی که می‌بایستی تن به سوء استفاده‌های جنسی و تحمل خط و ربط ایدئولوژیک و سانسور می‌داد. لایه‌ی سوم نمایش به گذشته‌ی دورتر زندگی وی تعلق دارد. شاید به کودکی و نوجوانی وی. در این دوران وی اسیر پدر و مادری سخت پریشان‌احوال و بیمار روانی بوده است . کسانی که برای ارتزاق روزمره‌ی خویش! به بریدن انگشتان دخترشان همت‌گماشته اند. زندگی سخت دردناک و دور از تصوری که سبب شده دختر اقدام به خودکشی کند. اما تا برادر کوچکترش بزرگ شود و تن به ارتزاق والدینش دهد، وی باید همچنان تن بدین زندگی دردناک بسپارد.

در درجه‌ی نخست آنچه نمایش را برای تماشاگر دشوار می‌کند، ایجاد رابطه میان لایه‌ی دوم و سوم است چرا که بدون دلیل از جنس و پرداخت متفاوتی هستند. یک زندگی نسبتن قابل فهم در لایه‌ دوم میتوانست اساس و پایه‌ی خوب و کافی برای علت پناه‌جویی، باشد، اما با لایه‌ی دوم اصلن کلن طرح اولیه برهم می‌ریزد. انسانی سخت بیمار و سخت نیازمند به روان‌درمانی والدین ذهن تماشاگر را از امر متعارف پناهنده‌گی به دنیای دیگری سوق می‌دهد. این تناقض لایه‌ها وقتی بیشتر آشکار می‌شود، که بافت پرداخت لایه‌ی نخست واقع‌گرایانه است. اما لایه‌ی سوم نوعی فیلم ترسناک و مالیخولیایی است که تماشاگر را به سوی صحنه‌هایی از فیلم «سکوت بره‌ها» می‌برد. بهره‌گیری از چنین فضا و داستانی اگر در قالب و موضوع درخوری جای میگرفت، چندان نقصی بر آن وارد نبود، اما در این طرح کلی و منضور نویسنده فقط وسیله‌ای برای کج فهمی و انحراف از موضوع اصلی گشته بود.  اگر نویسنده به همان دو لایه‌ی اصلی بسنده می‌کرد و این واگویی را بر بستر مرگ تدریجی در دریامی‌ریخت، منظور و مقصود و مقصد را یکجا به سامان رسانده بود. 

بازی تک نفر بر روی صحنه کاری ست بس دشوار و هر بازیگری در توانش چنین زورآزمایی نیست. تنها داشتن ذهن جوان برای بیان نوشته کارساز نیست و تنها داشتن بیان خوب هم مشکل‌گشا نیست. بازی تک نفر نوعی تک درخت در کویر است. همه نگاه‌ها به بازیگر است. وقت انبساط خاطر و آسایش تن را هنرپیشه ندارد. خلاقیت و بیان، متن و بازی و المان‌های کارگردانی همگی روی دوش تنها فرد روی صحنه است. بخصوص اگر نمایش از وسایل محدودی برخوردار باشد. پس فهم نمایش هم  تا شاید از وظایف بازیگر می‌شود. 

بر روی صحنه ما عمدتا دو وسیله می‌بینیم. یک رخت‌پهن‌کن برای خشک کردن لباس‌ها و یکی هم چراغ‌قوه‌ای که در ابتدا و انتهای نمایش بکار گرفته می‌شود. البته روی رخت‌پهن‌کن چند لباس سبک هم دیده می‌شود که با گیره‌هایی آویزان هستند و در جا جای نمایش بکار گرفته می‌شوند. رخت‌پهن‌کن و چراغ‌قوه عملن فقط برای دو لایه‌ی نخست و دوم بکارگرفته شده است و در لایه سوم تماشاگر تنها به کلام بازیگر متکی‌ست.

خانم آرام قاسمی برای بیان داستان و محتوای نمایشنامه از کلام و رقص بهره گرفته بود. بیان خوب خانم قاسمی به فهم متن نمایشنامه کمک بزرگی می‌کرد، اما رقص بدون کلام ایشان اغشته به ابهام بود و البته که از ظرافت کافی برای بیان برخوردار نبود. همچنین باید بیان صورت (ممیک) وی را در جاجای نمایش دچار نوعی اغراق (exagerent/übertreiben) توصیف کرد. این اغراق سبب می‌شد که تماشاگر عمدتا یک شکل بیانی از صورت را به ذهن خود بسپارد. آنچه ما در زندگی روزمره بیان حسی صورت را برای فهم حس درون انسان‌ها لازم میدانیم، نیازش بر روی صحنه به مراتب بیشتر دیده می‌شود تا به لایه‌های حسی و فهمی نوشته نزدیک‌تر شویم. اگر انقباض عضلانی صورت بیش از حد باشند، صورت به نوعی ماسک بدل می‌شود و تاثیر مثبت خود را از دست می‌دهند. چه بسا به ضد خود بدل می‌شوند.

با توجه به اینکه من متن را از پیش خوانده بودم، و آن را تلاش خوبی در درام‌نویسی میدانم، اما در اجرا با همه تدابیر لازم دو نکته‌ی اساسی فراموش شده بود:  حال و وضعیت زن یعنی مرگ تدریجی و از همه مهمتر  موقعیت یعنی مکان این واقعه. من نمیدانم تماشاگرانی که متن را نخوانده بودن تا چه حد با مرگ این زن در زیر آب یا با تنی زیر آب مانده تماس عاطفی برقار کردند، من شخصا معتقدم این دو نکته در بیان اجرایی دچار نوعی فراموشی گشته و بیشتر روی واگویی خاطرات تاکید و تمرکز شده بود. از نظر من بازگویی مرگ تدریجی این زن در وسط دریا و بازی حس و حال این شرایط به مراتب مهمتر از بیان لایه‌ی سوم بود.

با خرده ایرادها و برخی ضعف‌های که گفته شده، هنوز  نمایش «ماهی‌ها بغلم کنید» یکی از  کارهای خوب فستیوال امسال هایدلبرگ بود. وقت خواندن نمایشنامه به من نوعی حس و حال نوشته‌ی خوب «پیرمرد و دریا»ی همینگوی را داد. از سوی دیگر موضوع آن با شرایط و وضعیت هزاران انسان پناه‌جوی در پیوند بود. اگر اندکی از شعار ابتدای نوشته بکاهد و عمیق‌تر مقوله‌ی پناهندگی را ببیند و از دره‌ی واگویی خاطرات تلخ و انگیزه‌های مجرد فردی به بلندی های عمومی‌تری از دلایل پناهندگی دست یابد، اگر بدین واقعه گلوبال/جهانی نگاهی جهانی داشته باشد، اگر فقر و ثروت را در امر پناهندگی دخیل کند، در آن صورت نوشته می‌تواند به مرحله‌ی عالی‌تری تعالی یابد. نویسنده‌ی نمایشنامه‌ی «ماهی‌ها بغلم کنید» راه خوبی در درام نویسی را آغاز کرده است. برایش پیگری و موفقیت بیشتری آرزو میکنم. همچنین باید ورود یک بازیگر خوب، آرام قاسمی، را خبر داد و بدو خوش‌آمد گفت و آرزوی تلاش صحنه‌ای بیشتری از او را داشت.

عکسها همگی از نگارنده‌ی این سطور است.

اصغر نصرتی (چهره)

۱۱ فوریه ۲۰۲۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *