راه طولانی امید

سالها پیش وقتی سفری به کامبوج یا آنگونه که آلمانی ها متاثر از زبان خمری می‌گویند، کامبوچیا، داشتم، در آنجا رمانی با عنوان همین نوشته از موزه ی زندان شهر پنوم پن، پایتخت آن کشور، خریدم.

خواندن هر روزه‌ی کتاب، در ساعات استراحت یا وقت ماشین سواری!، احساس متناقضی در من به وجود می‌آورد: کام سفر خوش مرا خاطرات دخترکی پنج ساله آغشته به تلخی می‌کرد! 

کتاب زندگی نامه ی زنی ست که از خاطرات تلخ پنجسالگی خود که همزمان به روی کار آمدن خمرهای سرخ (۱۹۷۵) است، سخن می گوید. بازگویی خاطراتی که سخت به خون و شکنجه و توحش آلوده است. خاطراتی که نه تنها برای این کودک پنج ساله دردناک بود که برای همه‌ی مردم کامبوج دردناک. به غیر آن یک چهارم جمعیت کشور که توسط حکومت خمرها زود کشته شدند و همه جنایت را تا آخر نچشیدند و با چشم خود ندیدند. 

خمرهای سرخ حدود ۴ سال قدرت کشور را در دست داشتند تا اینکه  ارتش ویتنام بساط این حکومت را به تاریخ سپرد. گرچه همه چیز شکل سابق را به خود نگرفت، اما فاجعه خمرها به پایان رسید.

شگفت اینکه کامبوج در جنگ میان آمریکا و ویتنام اعلام بی طرفی کرد، اما آمریکا کامبوج را به حال خود رها نکرد و در طول جنگ با ویتنام نزدیک به سه میلیون تُن مواد منفجره بر سر مردم این سرزمین ریخت. آمریکا که به بهانه‌ی آزادی به ویتنام لشگرکشی کشیده بود، با ترک این کشور نه تنها تلی از خاکستر جنگ برای مردمانش باقی گذاشت، بلکه سبب ساز آشوبی در منطقه شد که به قدرت رسیدن خمرها یکی از آنها بود. داستان سرنگونی صدام حسین هم یکبار دیگر نشان داد که آزادی از نوع آمریکای پرهزینه است!

هدف من اما در اینجا ورود به این وادی تکراری درد و فاجعه نبود. هدف معرفی فیلمی از آنجیلانا جولی بود که بر اساس این رمان، راه طولانی امید، در اوایل امسال ساخته شده است و من امروز شاهدش بودم.

فیلم به واقع وفادار به نام اصلی رمان،«نخست پدرم را کشتند»، مانده  است. ولی آلمانی ها که از بکارگیری واژه های خشونت آلود خاطرات خوبی ندارند، آن را به «راه طولانی امید» تغییر داده اند. دیدن این فیلم را به همه ی علاقمندان سینما و سیاست و ایدئولوژی پیشنهاد می کنم. 

صحنه‌ی نخست با ورود خمرهای سرخ آغاز می شود و به بهانه ی بمباران احتمالی آمریکایی ها مردم را وادار به ترک شهر (پنوم‌پن) می کنند. اینجوری جمعیت عظیم مردم شهرها بی خانمان و توهین شده در راه‌های طولانی سرگردان و بی دفاع و بی پناه می‌شوند. اینگونه میتوانستند با تک تک انسانها هرچه می خواهند، انجام دهند. از کارهای اجباری تا کودکان سرباز. خطای بزرگ در این فاجعه آن بود که مقاومتی رخ دهد تا مرگ سراغ فرد بیاید.

خانواده ی بزرگ «اونگ» خیلی زود از هم می پاشد و هریکی به اجبار راه دیگری می پیماید. پدر  را می کشند و یکی از خوهران را مرگ در آغوش می گیرد. یکی از برادرها به خیل ارتش خمرها می پیوندد و مادر در تنهایی محض با رنج فراوان زندگی را وداع می گوید. 

کارگردان فیلم با صبر و سرعت و دقت کامل به سراغ بازگویی این فاجعه رفته است و از هرچه شعار به دور و تا حد ممکن به مضمون رمان وفادار مانده است. و برای آنکه زخم فاجعه را کسی فراموش نکند پایان خوش رمان را حذف کرده.

یکی از صحنه های دردناک هنگامی ست که کودکان کار اجباری خود قربانی مین هایی می شوند که پیش از این به دستور خمرهای سرخ کاشته بودند و حالا به  وقت فرار تکه پاره می شوند و با پاهای مثله شده در بیابان جنگ رها.

بازی‌ها و صحنه همگی دلنشین اما سخت غمناک و دردناک هستند. باید اعصابی محکم و دلی قوی داشت تا با نگریستن به صحنه فیلم اشک و افسردگی سراغت را نگیرد. در چند جای فیلم کارگردان به نیکی از نماهای بزرگ و از بالا سرزمین در اشغال خمرها را نشان می دهد تا همه گیری این خشونت و تسلیم انسان و زمان بدین شرایط را به خوبی جلو‌ه‌گر سازد.

فیلم با صحنه ای از زایش نوزادی در یکی از بیمارستان‌های صحرایی نوید پیروزی زندگی بر مرگ را می دهد و شادی جای شیون را می گیرد.

اصغر نصرتی (چهره)

عکسها همگی از اینترنت هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.