از «جسد» تا «خانهای در چمدان»
گفت و گوی احمد نیك آذر با فرهاد مجد آبادی
گفتگویی كه در زیر از نظرتان میگذرد توسط آقای احمد نیكآذر انجام گرفته كه ما آن را به دلیل محدودیت صفحات كتاب نمایش با كمی اختصار در اینجا دوباره درج میكنیم.
احمد نیك آذر
با توجه به اینكه تو در مركز جریانات تاتر ایران حضور داشتی و از وقایع و جریانات روز تاتر آگاه بودی، لطفأ توضیح بده كه تاتر تا آخرین لحظه ای كه در ایران بودی در چه وضعیتی قرار داشت؟ همچنان میدانیم كه تو به عنوان یك حرفهای تاتر، اغلب به عنوان كارگردان، نمایشهای موفقی را هم به صحنه میبردی، چگونه شد كه از ایران خارج شدی؟ قبل از خروجت آخرین نمایشی كه به صحنه بردی چه بود؟
فرهاد مجدآبادی
من آخرین نمایشی كه در ایران كار كردم و خودم زمان اجرای آن حضور داشتم، نمایش “خسیس” مولیر بود كه زمستان سال 65، در تالار رودكی، به روی صحنه رفت. بعد از آن نمایش دیگری را كار كردم به نام {مادرانه} كه البته قبل از اجرای صحنهای آن مجبور به ترك ایران شدم. اما، نمایش با تغییراتی جزئی توسط یكی از همكارانم بنام {گزارش محرمانه اوكتاویو والدز} و با ذكر نام من بهعنوان كارگردانهمراه دو بازیگر به روی صحنه رفت . خب، این را میشود آخرین كار من در ایران بهحساب آورد . در مورد اوضاع و احوال تاتر ایران میتوان مفصل بحث كرد. اما ارزیابی من تا سال 65 كه در ایران حضور داشتم ، یعنی سال57 تا 65، چنین است كه كلا، تاتر ایران در مجموع رو به افول رفته بود ، یعنی در هر حال سقوط كرده بود: هم از نظر امكانات اجرایی، هم از نظر نوع نمایشهایی كه انتخاب میشد و هم از نظر تنوع كارها. میتوان گفت در مجموع كارها ضعیف بودند. برای اینكه یا خیلی از دست
اندر كاران، اعم از هنرپیشهها، كارگردانها و نویسندگان به دلایل مشكلات مختلفی كه وجود داشت از كار كنارهگیری كرده بودند یا اصلا از مملكت خارج شده بودند و یا خانهنشین بودند. اگر كاری هم به روی صحنه میرفت، با هزاران مشكل روبرو یود. نتیجهاش این بود كه مجموعا كار تاتر تا آن سالی كه من در ایران بودم و از آن مطلعهستم، سیر نزولی طی میكرد: هم از نظر كیفیت و هم از نظر كمیت. با ندانم كاریهای فراوانی كه رژیم در مورد تاتر وكلا با غرض ورزیهاییكه در مورد هنر داشت، این فاجعه قابل پیشبینی هم بود. میتوان گفت كه سال 58 را بدون سانسور از سر گذراندیم. یعنی نمایشهایی كه به روی صحنه میآمدند، بدون خوانده شدن متن، بدون بازبینی نمایش، بدون كنترلهای دیگر بود. اما به تدریج انواع و اقسام دستگاههای نظارت برای خواندن متن و برای دیدن اجراها، تشكیل شد. غیر از آن دستگاههای رسمی و اداری، سیستمهای مختلف سركوب و فشار نیز برای نابودی تاتر به وجود آمدند. از دربان اداره تاتر گرفته تا آبدارچی تاتر شهر، این اجازه را به خودشان میدادند كه در كار اثر بگذارند و اثر هم میگذاشتند. متاسفانه اكثرا نمایشها بعد از طی مراحل مختلف تصویب، باز هم در میانهی اجرا تعطیل و یا دچار مشكل میشدند. این اوضاع و احوال كلی تاتری بود كه من در آن سالها، خود درگیر و شاهدش بودم. نتیجهی آن عملكردها از دست رفتن و پراكنده شدن خیلی از هنرمندان بود. یكی از مشخصترین این فاجعهها، اعدام عزیزمان سعید سلطانپور بود كه نمود مشخصی بود از اینكه تاتریها تحت فشار هستند بهطوریكه حتی به مرگ محكوم میشوند. كسان دیگری از تاتریها و كلا هنرمندان بودند كه به زندان افتادند و یا مجبور شدند بهر شكلی شده از ایران خارج شوند. در نوع تماشاگران هم البته تغییراتی پدید آمده بود، زیرا تماشاگران تازهای به تاتر میآمدند كه جای خوشوقتی بود. بهرحال میرفت كه تاتر چهرهی مردمی داشته باشد. متاسفانه همانطور كه اشاره كردم با سركوبهای متفاوت و با محدودیتهای متفاوت این حركت خیلی خیلی ضعیف شده بود. لازم است یادآوری كنم كه البته كارهای قابل توجهی هم به چشم میخوردند. اما، ما در مورد قاعده صحبت میكنیم نه استثناها. خبرهایی كه بعد از آن من از ایران دارم، این است كه: وضعیت كماكان ادامه پیدا كرده است. و حتی در فاصلهی زمانی سال 65 تا70 وضع خیلی بدتر هم شده است. گرچه هر از گاهی، نمایشهایی هم به صحنه رفتهاند كه موفقیتهای نسبی نیز به همراه داشتهاند. مثلأ: نمایشهایی كه با هنرپیشههای معروف، بخصوص هنرپیشههایی كه در تلویزیون فعالیت دارند و معروف شدهاند به روی صحنه رفتهاند و توانستهاند تماشاچی بیشتری را جذب كنند. این اواخر شنیدهام آقای بیضایی دو نمایش كار كرده و به صحنه بردهاند كه ن روند كلی تاتر ما نبوده، در این 20 سال گذشته تاتر یكی از مظلومترین و به اصطلاح مورد غضبترین رشتههای هنری در ایران بوده است.
آیا تو، این افول ونزول در تاتر ایران را معلول عدم فعالیت دستاندركاران حرفهای تاتر، كه ناشی از سرخوردگی و یاس و ناامیدیشان از مشاهدات وقایع و شرایط سیاسی روز جامعه بوده است میدانی یا ضدیت نظام جمهوری اسلامی با تاتر؟
من فكر میكنم كه هنرمندان تاتر در تمامی دورهها، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی میخواستهاند كار خودشان را بكنند. از نمایشنامهنویس گرفته تا كارگردان و هنرپیشه و غیره. طبیعتا ناامیدی از وقتی شروع شد كه تمامی وعده و وعید ها كه قبل از انقلاب داده شده بود، در تمام زمینههای اجتماعی دروغ از آب در آمد. نهتنها آن وعدهها عملی نشد، بلكه، صدبار محدودیت و مشكلات بیشتری ایجاد شد. ندانم كاری و جنایات كاری رژیم بود كه باعث شد، هنرمندان تاتر سرخورده بشوند، یا از كار كنارهگیری بكنند و ناامید بشوند. همچنان كه اشاره كردم در سال 58 اداره تاتر تعداد30 نمایشنامه به روی صحنه برد كه تعدادی از آنها متعلق به كارمندان خود ادارهی تاتر بود، به اضافهی كارهایی كه ادارهی تاتر پشتیبانی میكرد. تاتر شهر و گروههای آزاد هم فعالیت خودشان را داشتند. كارها از نظر كمی و كیفی در سطح خوبی قرار داشتند، تا زمان به اصطلاح انقلاب فرهنگی كه اوایل سال 59 شروع شد؛ در واقع سركوب مستقیم و غیر مستقیم همهی ارزشهای فرهنگی و اجتماعی. البته زمینهی این سركوبها از قبل شروع شده بود، اما در این سال شكل علنیتر پیدا كرد. این سركوب طبیعتأ شامل حال تاتر هم شد. البته ما مشكلات دیگری هم غیر از حكومت داشتیم و آن مسئلهی سیاسی شدن جامعه بود. دیدگاههای مختلف سیاسی پدید آمده بود كه هر كدام میخواستند مسیر خودشان را پیش ببرند كه اگر سیستم حكومتی اجازه میداد این شاخه شاخه شدنها مانع كار نبودند. مانع اصلی كار، خود رژیم بود. رژیمی كه اصلأ با ذات هنر مخالف است، رژیمی كه هنر درش وجود ندارد؛ یعنی اسلام. در اسلامی كه اینها ازش صحبت میكنند هنری وجود ندارد كه هنرمند بتواند در آن رشد بكند؛ بنابر این آنها میبایستی مخالف هنر میبودند و اگر تا بحال سخنی از هنر به زبان آوردهاند به نظر من جز تظاهر، جز تقلب، جز سوءاستفاده از هنر در تمامی زمینههایش قصد دیگری نداشته و ندارند. آنها اصلأ نمیدانند هنر چیست؟ به همین دلیل در اداره تاتری كه من در آن بودم یعنی سالی كه آنجا بودم،11رئیس عوض شد. چرا؟ به دلیل اینكه سیستم كودتایی بود. برای اینكه به هنرمندانی كه آنجا بودند توجه نداشتند كه آنها چه میخواهند، چه چیز بلدند، چه كار میتوانند بكنند. مهم این بود كه كسی را بگذارند آنجا به اسم رئیس، كه فقط مواظب ما باشد تا دست از پا خطا نكنیم. در بین این رئیسها كسانی بودند كه فاصلهی زیادی با كار هنر داشتند. از جمله، رئیس یك سردخانهای كه جنازه در آن نگهداری میكردند، شد رئیس اداره تاتر؛ بنابر این گناه اصلی نابودی تاتر در ایران به گردن رژیم است. نه تنها در تاتر، بلكه، كلا در فضای مملكت، فضای آزادی نبود؛ فضای بسته، فضای محدود، فضای مشكلات اجتماعی واقتصادی. همه جور مشكلات سیاسی بود. هنرمند تاتر هم جدا از بقیه مردم نیست. به نظر من مقصر اصلی رژیم جمهوری اسلامی است.
در آن شرایط آیا باز هم نمایش هایی را روی صحنه بردی؟ چه كارهایی را انجام دادی؟
من چهارده نمایش را برای اجرا آماده كردم. از این چهارده نمایش فقط هفت نمایش به روی صحنه رفتند. بقیه یا در آخرین تمرینها توقیف شدند و یا در هنگام اجرا تعطیل شدند یا شب اجرا. دو تا از این نمایشها كه واقعا مرا خیلی اذیت كرد و در واقع برای من خیلی دردناك بود كه از اجرای آنها جلوگیری كردند، یكی { ماه پنهان است } بر اساس كتاب {جان اشتاین بك} كه همه چیز آن آمادهی اجرا بود و تعطیل شد. یكی هم {ادب مرد به ز دولت اوست} نوشته آقای {ایرج پزشكزاد} كه همه چیز آماده بود از دكور، لباس و وسایل…كه جلویش را گرفتند.
همچنین {خروس زری، پیرهن پری} نوشته آقای {احمد شاملو} … نمایشهای {انگشتری ژنرال ماسیاس } و همچنین {چهرهی دو كارفرما} وسط كار تعطیل شدند یا {لوتر } از {جان آزبرن }. ودیگری {بیدادگاه} كه نوشته مشترك من و آقای {آریا} بود. {شویگ در جنگ جهانی دوم} كه بعد از 16 اجرا در تالار رودكی در پی سخنرانی آقای {فخرالدین حجازی}در سمینار انجمنهای اسلامی كردند به دلیل رقص در نمایش تعطیل شد. بقیه نمایشها هم در شبهای اجرا دچار مشكل شدند. یا در دوره كار «خسیس» {مولیر} كه واقعا دوران سختی را در ارتباط با رژیم جمهوری اسلامی گذراندم و همچنین “مخمصه”. اینها نمایشهایی بودند كه تماشاچی خوبی داشتند. نمایش {كشتارگاه} را همان اوایل كار كردم و یا {تدبیر} برشت و {فراری}. تعدادی نمایش بازی كردم و یا كارهای فنی وطراحی آنها را انجام دادم، البته اینها مربوط میشود به دورهای كه من بعد از “مخمصه”كه در تلویزیون نمایش داده شد ممنوع كار شدم، هم در رادیو، هم تلویزیون و هم در سینما. در اداره تاتر هم فشار آوردند كه عملا كار كارگردانی نتوانستم بكنم، پس مجبور شدم از این دوره به بعد به عنوان همكار فنی برای نمایشهای دوستان دیگر كار كنم. حدود 20 نمایش دیگر به شوراهای نظارت مختلفی كه وجود داشتند تحویل دادم و همهی آنها رد شدند.
داستان “مخمصه”چه بود؟چگونه باعث ممنوع شدن كار تو شد؟
نمایش“مخمصه” سال 62 به روی صحنه رفت و برای اولین بار در نوروز سال 63 به صورت یك سریال پنج قسمتی برای تلویزیون تهیه و پخش شد. داستان آن در واقع در زمان شاه اتفاق میافتد، اما شباهتهایی در ماجرا وجود داشت كه جمهوری اسلامی را هم شامل میشد. ماجرا این بود كه در یك منطقهای در تهران در{رحمت آباد} كه البته چنین منطقهای وجود نداشت. اما اسمهای مشابهی زیاد بود. جایی كه مردم آب نداشتند، یك كارمند شهرداری كه خودش هم ساكن آن منطقه است، از مردم پول جمعآوری میكند كه برایشان آب لولهكشی فراهم كند ولی او این پول را صرف گرفتاری خودش میكند زیرا خودش هم گرفتار است، همانقدر كه بقیه مردم گرفتارند. بالاخره، یك ماشین میخرد كه با آن مسافركشی كند. در واقع پول مردم را اشتباها درجایی به كار میاندازد كه فكر میكند، میتواند از طریق رئیساش این آب لوله كشی را درست كند. ماجرا بر سر كشمكش دائمی بین مردم گرفتار و دردمند و محتاج با سیستم دولتی است، سیستم دولتی كه هیچ توجهی به آن مشكلات ندارد، این وسط هم یك كسانی مثل همین قهرمان“مخمصه” یعنی آقای“ شهریاری” اگر چه خودشان گرفتاری دارند، اما از یك طرف نوكری دم و دستگاه بالا را میكنند و ازیك طرف میخواهند به مردم خدمت بكنند. در نتیجه این وسط دچار “مخمصه” هستند. به نظر من قشر میانی در این ماجرا دچار درگیری است هم با خودش، هم با محیطاش.
نمایشنامه با شورش مردم كه میبینند نه آن دستگاه دولتی كار میكند و نه این آقای “شهریاری” خدمتی ازش بر میآید و البته پولشان هم خورده شده، با حمله به دم و دستگاه شهرداری به پایان میرسد. آقای شهریاری هم شخصیتاش محكوم به نابودی است. این همزمان شد با ماجرایی كه در زمان جمهوری اسلامی با مسئلهی حمله مردم به شهرداری در افسریه تهران اتفاق افتاد. یعنی مشابهت این دو ماجرا با هم. برای كار در تلویزیون نمایش قدری گسترش پیدا كرد و موضوع شكل وسیعتری یافت. پس از نمایش، آن سال حملههای زیادی از جانب ملاهای نماز جمعه مثلا رشت و تهران به این برنامههای عید شد. بخصوص در مورد مخمصه با توجه به اینكه حرفهایی كه در سریال مخصمه زده میشد كمدی بودند، ولی آنها موضوع را تشخیص دادند كه این نوعی اعتراض به شرایط فعلی است اگر چه ظاهرا واقایع در زمان شاه رُخ میدهد. زیرا همین مشكلات، همین گرفتاریها در زمان فعلی هم وجود دارد. كار به مجلس كشید و در آنجا بحث صورت گرفت و نتیجه این شد كه باید جلوی این برنامهها گرفته شود. معمولا هم در این مواقع سراغ رئیس و روسا نمیروند، مثلا رئیس تلویزیون آن موقع {هاشمی} بود كه معاونش آقای {فلاح} بود و غیره، یا رئیس فیلم و سریال كه آقای {افخمی} بود.
اینها همه مال خود دستگاه بودند. طبیعی بود كه كسی به اینها كاری نخواهد داشت و باید به دنبال یك شتر قربانی بگردند. آنهم چه كسی بهتر از من. با علم به اینكه وقتی یك برنامه از تلویزیون پخش میشود حد اقل پنج امضا لازم دارد كه آن برنامه مجاز به پخش باشد، یعنی همهی سانسورها در موردش اعمال میشود: مدیر
شبكه، مدیر گروه، مدیر پخش، تهیه كننده غیره و غیره … یعنی برنامهای كه پخش میشود از نظر آنها تائید شده است و اگر هم عواقبی داشته باشد آنها باید جوابگو باشند، نه من. بالاخره عواقب كار شامل من شد. یعنی ممنوع كار درسینما، تلویزیون و رادیو شدم. پولم را هم ندادند. یعنی بسیار كمتر از قراری كه بود بدهند، دادند. در اداره تاتر برایم محدودیت ایجاد كردند. از جمله همین آقای خاتمی كه آن موقع وزیر ارشاد بود. نامهای از طرف تلویزیون برای او فرستاده شد و آقای خاتمی در كنار آن ممنوعیت كار من به معاون خودش نوشت: “اقدام سریع و قاطع”. ایشان وزیر فرهنگ و ارشاد بودند و بنده كارمند مستقیم ایشان بودم. اگر قرار بود رسیدگی هم بشود خب ایشان حداقل باید رسیدگی میكرد كه چرا این اتفاق افتاده نه اینكه {اقدام سریع و قاطع}. یعنی اگر شما هم میتوانید همان بلا را سر ایشان بیاورید. حالا چون من كارمند رسمی بودم من را بیرون نكردند یا حداقل اقدام {سریع قاطع} ایشان به جایی نرسید؛ ولی ایشان دستور سریع و قاطع خودشان را صادر كرده بودند و من تنها استفاده خوبی كه توانستم از دستور ایشان بكنم این بود كه پناهندگیام را از این طریق به دست آوردم. در حقیقت همان سانسور و سركوب فرهنگی كه شامل هیچ نوع ضابطه و قاعدهای هم نبوده و نیست، یك ملا میتواند حكم ممنوعیت یا بركناری یك اثر هنری و هنرمندی را صادر بكند.
در مورد “خسیس”چه اتفاقی افتاد، گویا از آنهم خاطرات خوشی داری! ؟
من خاطره خوش و ناخوش هردو را با هم دارم. شاید آن خاطرههای تلخ هم برایم به نوعی خاطره خوش به حساب بیایند. قبل از اینكه به این نكته بپردازم، یك نكته در تایید حرفت در مورد این نوع سانسور كه گفتی یعنی حساب و كتابی در آن مملكت وجود نداشت و ندارد، باید بگم. نمایش {شویك در جنگ جهانی دوم} را در تالار رودكی اجرا میكردیم، شروع نمایش ساعت 6 بعداز ظهر بود. همزمان با اجرای این نمایش اینها آمدند یك كنفرانس برای انجمنهای اسلامی در تالار رودكی برگزار كردند. از ساعت 3 تا 6 بعداز ظهر. ما خواهش كردیم تا ساعت پنجونیم آن را تمام كنند كه بتوانیم صحنه را برای اجرا آماده كنیم. باز هم البته زمان به درازا كشید و تماشاگران ناراضی. در محوطه تالار ما بروشور نمایش را گذاشته بودیم و در آن راجع به بازیگران و نمایش و غیره نوشته بودیم از جمله اینكه تنظیم رقص از مثلا{فلان} خانم یا آقا كه هنوز در تالار رودكی كار میكردند و ما از آنها خواهش كرده بودیم یك رقص سه دقیقهای (سال 59) برای این نمایش تنظیم كنند. انجمن اسلامیها آن را خوانده بودند، رفته بودند نزد حجازی سخنران كنفرانس، ایشان یك سخنرانی مفصل بر علیه تالار رودكی و رقصندگان و هنرمندان انجام دادند و بعد هم در قطعنامه پایانی این سمینار خواستند كه این نمایش از روی صحنه برداشته شود. چون مخالف اسلام است و غیره. میخواهم بگویم بدون اینكه نمایش را دیده باشند و اصلا آن سمینار انجمن اسلامی ربطی به نمایش داشته باشد و یا آنها كارهای باشند، توانستند با همان قطعنامه نظرشان را اعمال كنند. آن موقع رئیس تالار زنده یاد {سعدی حسنی} بود. او از من خواهش كرد رقص را در بیاورم و او نخواهد گذاشت نمایش تعطیل شود كه البته من قبول نكردم دوباره سانسور برقرار شود و زیر بار نرفتم و گفتم: “این نمایش به همین شكل كار شده و باید اجرا گردد، این رقص در نمایش ما حرف دارد و بخشی از آن است و نمی توانم حذفش كنم.” بالاخره نمایش تعطیل شد . میخواهم بگویم كه بیضابطهگی به همین شكل بود و عمل میكرد .
اما در مورد {خسیس} زمانی كه ما{خسیس} را كار میكردیم، تالار رودكی تبدیل شده بود به یك پادگان نظامی. دور تا دورش سپاه پاسداران بودند و هر از گاهی هم برنامههای فرمایشی مربوط به سپاه یا بسیج در آن اجرا میشد. اگر هم گروه تاتری كاری میبرد آنجا با شكست مواجه بود. دوستانی كه با من كار میكردند اغلبشان معتقد بودند كه اجرای ما در آنجا اشتباه است. زمانی كه اجرای نمایش را شروع كردیم شب اول 75 نفر تماشاچی داشتیم. اما، بعد از 37 اجرا چنان موفقیت به دست آورد كه در شب پایانی اجرا ما آن را دوبار اجرا كردیم. تالار رودكی تقریبا1000 نفر گنجایش دارد كه هر دو سانس تمام سالن پر از تماشاچی بود. طوری شد كه در اجرای دوم آخرین روز بعد از سانس اول مردم چنان به نردههای بیرون فشار آوردند كه نردهها خراب شدند و پاسداری كه نگهبانی میداد به گمان آنكه مردم میخواهند حمله كنند چند تیر هوایی شلیك كرد. از كلانتری محل برای رسیدگی آمدند و بعد كه باخبر شدند جناب پاسدار هوس كرده تیر هوایی شلیك كند تا مردم بترسند، افسر سیلی محكمی به او زد و گفت: ” تو حق نداری در حوزهی ما تیراندازی كنی” كه قضیه خوابید. اتفاق دیگر این بود كه از ما خواستند نمایش را در دهه فجر برای هنرمندان تاتری كه از دیگر شهرستانها میآیند اجرا كنیم. بهانهشان این بود كه هنرمندانی كه از شهرستان میآیند چند نمایش خوب از تهران ببینند. حالا به نظر آنها كار ما هم در این رده میگنجید. ما هم قرار شد كه چنین كنیم، ولی وقتی متوجه شدم كه دارند بلیت میفروشند به تندی اعتراض كردم و گفتم كه شما قرار بوده این نمایش را برای هنرمندان نشان دهید چرا دارید بلیت میفروشید و مردم دارند میآیند؟ پس شما نمایش را جزو برنامههای دهه فجر به حساب میآورید، من به هیچوجه نمایش را اجرا نمیكنم وخلاصه خیلی اعتراض كردیم. آنها هر كاری كردند ما نمایش را اجرا نكردیم. این به آنها گران آمد و همان جا تهدید كردند كه از همینجا شما را به اوین میبریم! گفتیم: دیگران را بردید، مارا هم همینطور …
بعد از آن مدتی مخفی شدم، بعد هم به صلاحدید رئیس اداره تاتر كه آن زمان شخص هنرمندی بود، گویا آرشیتكت بود، دیگر به اداره تاتر نرفتم. او به من حالی كرد كه:“دیگه اداره تاتر نیا ممكن است هر لحظه دستگیر شوی”. نمایش بعدی را میشود گفت نیمه مخفی كار كردم.
با چه تصوراتی وارد آلمان شدی؟ با چه مشكلاتی مواجه شدی؟ و چه برنامههایی را تدارك دیدی؟
وقتی آمدیم یعنی ده سال پیش، امید بیشتری به كاركردن بود؛ تا امروز كه درش هستیم(خواهم گفت كه چرا این امید تغییر شكل داده است). انگیزه این بود اینجا كه میآییم یك مجموعهای هست از ایرانیان كه این مجموعه در كل مایل است كه حركتی بكند علیه جمهوری اسلامی. میخواهد برگردد؛ ما با این دید آمدیم. همهمان هم امیدوار بودیم كه شاید هنوز هم امیدواریم، برگردیم. بخواهیم یا نخواهیم این فكر كمابیش وجود دارد. آن موقع كه آمدیم جمعیت ایرانیان بیشتر در كنار هم بودند، بیشتر ارتباط داشتند، مسائل سیاسی حادتر بود، در برنامههایی كه وجود داشت سخنرانیتاتر و
فیلم، حضور مردم حس میشد. ما در همان سه چهار سال اول مرتب كار كردیم یعنی من یكسال كه اینجا بودم اولین نمایشم را روی صحنه بردم. بعد از آن یعنی دو سال بعدش هم باز نمایش دیگرم را، یعنی هر سال یك نمایش روی صحنه بردم و كار كردم. شرایط طوری بود كه نمایش روی صحنه میرفت و تماشاچی هم كمابیش وجود داشت. بعد از آن هم، نه اینكه به كل از بین رفته باشد كمابیش این وضعیت ادامه پیدا كرد. خب، در این فاصله من دو نمایش دیگر كار كردم كه یكیاش به زبان آلمانی بود یكی به زبان فارسی. یك فیلم ساختم و فیلم دیگرم در دست تهیه است. سالهای گذشته هم مقداری به شكلهای مختلف كار كردم. اما، فضایی كه ده سال پیش وجود داشت، فضای جمع و جور و فشردهتری بود و تعداد آدمهایی كه نزدیك بهم بودند بیشتر بود. بخصوص فرانكفورت حالا به آن حد نیست.
من فكر میكنم كه این عدم رغبت به كار باز میگردد. به انگیزهی حرفهای و غیر حرفهای در كار. تو در ایران با یك سری عوامل حرفهای كار میكردی كه تاتر برایشان جدی بود. تاتر برایشان مطرح بود. با این كار ارتباط داشتند و با مشكلاتی هم كه خودت الان مطرح كردی درگیر بودند و از آنها آگاه؛ حتی شش ماه نمایشی را تمرین میكردند و بعد نمایش اجرا نمیشد. اما دوباره نمایش دیگری را آغاز میكردند. حالا آنها نیستند. یعنی آن ابزار مهمی را كه تو به نكته خوبی اشاره كردی. ما تاتریها اشكالاتی داشته و داریم. این یك واقعیت است بهیچوجه گناه یا كمبود كار خودمان را نباید به گردن مردم بیاندازیم. اما، این تغییرات عمومی روی مردم اثر گذاشته، نباید فراموش كنیم جز تعداد معدودی از دست اندر كاران قدیمی تاتر و یا كسانی كه در اینحا تحصیل تاتر كردهاند، بقیه از روی سرگرمی و كار تفریحی وارد تاتر شدهاند و یا به دلیل مقاصد سیاسی بویژه، آن سالهای اول؛ اینها قصدشان این بوده كه علیه جمهوری اسلامی فعالیت سیاسی داشته باشند. خب با تغییر اوضاع و احوال جامعه خودشان را كنار كشیدند. آن كسی هم كه برای تفریح آمده یك یا دوبار روی صحنه رفته تفریحاش را كرده و بعد این كار را كنار گذاشته . همانطور كه میگویی كسانی كه حرفهای هستند، كارگردان، نویسنده و غیره طبیعی است كه بدون برای بیان كار خودت داشتی، از دست دادهای. حالا ببینیم این آدمهایی كه اینجا تاتر را انتخاب كردند آیا صرفا از روی باری بهرجهت بوده؟ یا اینكه تاتر نتوانسته روی این مشتاقان در خارج تاثیری بگذارد، چه مشكلاتی بوده كه ما نتوانستهایم از آنها برای تاتر استفاده بكنیم؟ چه نوع تاترهایی بوده كه نتوانسته تماشاگر را جذب كند؟ آیا همان مواردی كه شمردی بودهاند، یا عوامل دیگری در این نقیصه تاثیر داشتهاند؟ كما اینكه دیده شده نمایشهایی از نظر تكنیك و موضوع و غیره در سطح نازلی بودهاند و هستند، اما همچنان از تماشاگر زیادی برخوردارند. در حالی كه نوع دیگری از تاتر كه شاید بتوان آن را تاتر متفكر و اندیشمند نامید كه تو و امثال تو هم برای رشد آن تلاشها كردهاید و حاضر نیستید به هر قیمتی و به هر بهانهای آن را رها كنید از جذب تماشاگر بازمانده.
هنرپیشه ها نمیتوانند كار كنند. اگر میبینیم در بعضی از شهرها یا كشورها امكان كار بیشتر است، دلیلش تجمع نیرو و عوامل حرفهای است. البته، تفاوت بین نمایشنامهها را هم نمی شود نادیده گرفت و نمی شود فوری هم حلاش كرد، قرار هم نیست كه حل بشود، میبینیم كه در همین كشورهایی كه سنت تاتری هم دارند- تاتریهای بولوار وجود داره، نمایشنامههایی هم وجود داره كه هر شب پر از تماشاچی است و هیچ چیز هم برای گفتن ندارد، فقط میخواهد مردم را بخنداند و سرگرم كند، تاترهایی هم وجود دارد كه خیلی هم جدیست و تماشاچیاش هم كمتره. یعنی توی همین اروپا در كشورهایی مثل آلمان، فرانسه، انگلیس كه بهرحال تاتر سنت دیرینه و قدیمی داره، این تفاوتها وجود داره، حالا چه برسد به ما كه جامعهمان اصلا راجع به تاتر هیچوقت شكل گرفته نبود. هیچوقت سیستماتیك كار تاتر را انجام ندادهایم. نه تماشاچی را سیستماتیك تربیت كردهایم تا باهاش رابطه برقرار كنیم و نه تماشاچی ما شرایطی داشته كه سیستماتیك با كار تاتر آشنا شود. مثلا، اینجا بچهها از مدرسه با تاتر آشنا میشوند طبیعی است كه نیاز به تاتر بازیكردن و تاتر دیدن را كمابیش باخودشان دارند. مردم ما اینطور نبودهاند. اما این چیزی نیست كه ازلی و ابدی باشد، درست خواهد شد. ما در شرایطی هستیم كه امكان این درست شدن را نداشتهایم و نداریم. اما اگر امكانی باشد، مثلا، فرض كن در لسآنجلس این امكان بوده كه نمایشی روی صحنه بیاد و دراز مدت كار بكند و موفق بشود و تماشاچی را هم جلب بكند. این كار اتفاق افتاده. مثلا، در كلن جشنوارهای كه چند سال است به وجود آمده ، توانسته حركتی ایجاد كند. بچههایی بیایند، گروههایی بیایند و كار كنند. حالا چه خوب چه بد. البته همهی نمایشها درست نیست، همهی كارها درست نیست، اشكالات هست، اما تعدادی نمایشنامهنویس خوب، كارگردان خوب، بازیگر خوب، كارهای خوب، از توی همین جشنواره بیرون آمده، به همین دلیل كسان دیگری تشویق شدهاند به كاركردن. منظورم از حرفهای قبلی و اینها همهاش این نیست كه هیچ اتفاقی نیافتاده است. هیچ كاری نمیشود و كار تعطیل شده. در مجموع دارد كار میشود حالا ممكنه در شهری مثل فرانكفورت این كار الان افت كرده یا در كلن بیشتر رشد كرده یا در پاریس خیلی پایین آمده خیلی افت كر ده و در آنجا كار نمیشه؛ این تغییرات در جاهای مختلف اروپا متفاوت است. به قول آقای صیاد:“تاتر تبعیدی ایران، آنكه مربوط به نسل قدیمیاش میشود بهرحال از بین میرود” یعنی ما نباید توقع داشته باشیم كه من تا ابد كار تاتر بكنم و بنده با همه شرایطی كه اینجا هست خودم را تطبیق بدهم. بهرحال من یك سابقه ذهنی و فرهنگی را یك شبه نمیتوانم عوض بكنم، سعیام را كردم و میكنم، اما، حتماقرار نیست كه تغییر بكند. ممكنه بعد از مدتی من اصولا نتوانم كار بكنم. اما جوانترهایی هستند كه میتوانند چشمانداز بهتری از تاتر داشته باشند، تاتری كه ممكن است مقداریاش آلمانی باشه، مقداری فرانسوی، و مقداری ایرانی یا مخلوطی از همهی اینها. اینه كه من اعتقاد دارم عدم جذب تماشاگر، بازیگر، گروههای مختلف تاتری به شرایط مختلف بستگی داره. شرایط مثلا در فرانكفورت در حال حاضر طوری است كه تماشاگر تاترهای جدی یا سیاسی كم است. این نتیجهی مجموع عملكردهایی است كه این سالها داشته چه در خارج كشور چه در داخل كشور. بهرحال نمایشنامههایی كه سرگرم كننده هستند و تفریحی هستند جذابیت بیشتری دارند و مردم لذت بیشتری میبرند. این را باید به حساب تغییرات حسی مردم گذاشت. مردم الان از خیلی چیزها خستهاند و این خستگی در انتخابهایشان تاثیر میگذارد. حوصلهی دیدن یك سری چیزها را ندارند، ممكن است انتخابشان این نباشد كه این خوب است یا بد، فقط میگویند، حوصله نداریم آن را ببینیم و باید گفت:“به خواست مردم باید احترام گذاشت”اگرچه هر هنرمندی هم حق داره آنچه را كه دلش میخواهد بگوید. به هیچ هنرمندی هم نمیشود گفت:“چون حالا مد روزه و چون حالا مردم میخواهند بخندند شما هم باید كمدی كار كنی.”هر كسی هر جور دلش میخواهد باید كار بكند و ما برای ساختن باید سالیان سال زحمت بكشیم. خراب كردن خیلی راحته، هر چیزی را راحت میشود خراب كرد ولی برای ساختن سالیان سال باید زحمت كشید. آنچه را كه من سالیان سال در ایران ساخته بودم یك روزه خراب شد. من آمدم اینجا، حالا دوباره، برای ساختن آنها باید همانقدر انرژی و طول عمر بگذارم. تازه شاید هم موفق نشوم.
اینه كه ما این فراز و نشیبها را باید بپذیریم وقبولش كنیم كه بحرحال تغییر اتفاق میافته. همین تماشاچی خسته را میشود با كار بیشتر، رابطه برقرار كردن بیشتر و زحمت بیشتر در دراز مدت دوباره جذب كرد.
چشم انداز تاتر در تبعید را چگونه میبینی؟ با توجه به تقسیم بندی كه از تاتر اروپا و امریكا در تفاوت نمایشها بین مردم انجام گرفته، ژانری از تاتر به تاتر“لوس آنجلسیها” معروف شده، نظرت در این مورد چیست؟
ما قرار نیست كه یك نوع تاتر داشته باشیم. در هیچ جای دنیا هم نیست. جاهایی در دورههایی یك تاتری سنتی مثل {كابوكی} ژاپن وجود داره یا نمیدانم فلان رقص {كاتاكالی} در فلان كشور وجود داره، یا {تعزیه}در ایران وجود داره. بله، مثلا 200 سال پیش در ایران فرم نمایش تعزیه بوده. اما، امروزه دنیای گونهگونی است و در تاتر اروپایی شما این گونهگونی را همانطور كه صحبتاش را كردیم میبینید. از {كابارت}میبینی تا نمیدانم {واریته} تا نمایش {كمدی بوف} تا نمایش“بولوار”تا نمایش جدی و كلاسیك تا نمایشنامه مدرن و سیاسی و غیره. انواع و اقسام ژانرهای نمایشی مختلف وجود دارد. اگر ما در تاترمان این را داشته باشیم ایرادی ندارد. یعنی یك تاتری كه حالا شده {لوس آنجلس} كه به مفهوم و معنی منفی به كار میرود، فقط میتواند یك اسم باشد كه یك عده در لوس آنجلس دارند كار میكنند كه اتفاقا در بینشان بخشی از بهترین هنرمندان تاتر و سینمای ما قرار دارند و اینها كارهایی میكنند كه مردم پسند هستند مثل صیاد، هوشنگ توزیع، كاردان، شهره آغداشلو، و غیره و غیره … اینها كارهایشان جذاب است زیرا، بازیگریشان خوب است، نویسندگیشان خوب است، كارگردانیشان خوب است. حالا اینكه چقدر سیاسی هستند و چقدر میخواهند اوضاع را دگركون كنند آن را باید با كارهایشان برخورد كرد و نتیجه گرفت. اینها زحمت فراوان كشیدند، زحمت 20 ساه و40 ساله ایران پشتشان بوده و بعد هم آمدهاند اینجا و پدرخودشان را در آوردهاند تا توانستهاند چهار تا كاری بكنند كه موفقیت مالی هم داشته باشند. این به معنی این نیست كه آنها همینطوری، نمیدانم از روی آب كره میگیرند یا از روی هوا چیزی بهدست میآورند. این یك طرف قضیه است كه چقدر مردم بروند آن كارها را ببینند و لذت ببرند و پول بدهند برای تاتر. چون هر چقدر ما تاتریها پولدارتر باشیم و توان كاركردن داشته باشیم، میتوانیم كار بیشتری تولید بكنیم. یك گروههایی هم هستند كه تاتر را جور دیگری میبینند. حتی در خود همان لوسآنجلس هم كسانی هستند، طبیعتا در اروپا بیشتر هستند. آنها میخواهند تاترشان سیاسی باشد یامسئلهشان این نیست كه تاترشان فوری پول در بیاورد، میخواهند نمایشی را به صحنه ببرند تا حرفی را بزنند حالا این حرف قرار هم نیست حتما سیاسی هم باشه، میتونه حرف عاشقانه باشه اما بهرحال قصد پول در آوردن را هم ندارند. یا حداقل این ادعا را میكنند ، كه به نظر من اینها هم كمابیش مشتری خودشان را دارند این همان نسبتی است كه وجود دارد؛ یعنی وقتی یك نمایش از كلن میآید و در شهر فرانكفورت اجرا میشود 30 نفر یا 50 نفر تماشاچی داره. این فاصله را نویسنده، كارگردان و هنرپیشه از قبل انتخاب كردهاند. یعنی ما در واقع این را به شكل یك چیز عجیب و غریب نبینیم. این وجود داره؛ آنهم وجود داره. خوب یا بد اینها میتوانند روی یكدیگر اثر بگذارند. میتوانیم فكر كنیم كه خوبیهاشان در كجاست؟ اگر یك كاری میآید از لوسآنجلس كه خیلی جذابیت عمومی دارد باید ببینیم چه عناصری در این كار هست، ما باید این عناصر را با هم رد و بدل كنیم. باید كار همدیگر را ببینیم، یعنی اگر یك كاری از آقای {صیاد} میآید در كلن من نگویم كه این آقا دنبال پول است و كارش را نبینم. باید ببینم آن كار چه چیزی دارد كه مردم میروند و آن را میبینند. یا كار {هوشنگ توزیع} را . یا برعكس آنها بیایند كار این بچهها را ببینند كه چه هستههایی در كارشان هست. بخصوص جوانترها را كه متوجه باشند چه چیزهایی در كار آنها نهفته است.
مثلا آقای جلالی را كه نمایشنامه {با كاروان سوخته} را نوشته كه به نظر من یكی از بهترین نمایشنامههایی است كه در خارج از كشور توسط نسل جدید نوشته شده. خب این چیز تازهای است، زبان تازهای است، متعلق به تبعید و این دوره است. این جوان نمایشنامه درستی نوشته البته كما بیش از این طور كارها در گوشه و كنار به وجود آمده. اگر آن دوستانی كه در لوس آنجلس هستند این نمایشنامهها را بخوانند شاید یك چیزهایی یاد بگیرند كه تا الان در سن 50 سالگی با آنها برخورد نداشتهاند و همینطور برعكس. بنابر این من به این گونهگونی اعتقاد دارم. نباید اصلا نگران این باشیم كه برای یك كاری كم میروند و برای كار {مرتضی عقیلی} و یا {هوتن} 200 نفر میروند. ببینیم هوتن چه كاری بلد است كه بقیه بلد نیستند. او كاری بلد است كه خیلیها بلد نیستند. یعنی یك تواناییهایی دارد. همان آقای مرتضی عقیلی توانایی هایی دارد كه خیلیها ندارند. یعنی نمیتوانند 5 دقیقه روی صحنه به تنهایی فیالبداهه حرف بزنند. آقای مرتضی عقیلی 20 دقیقه به 20 دقیقه میایستد حرف میزند و شاید در آن نمایش چهار ساعته یكساعت و نیم او به تنهایی روی صحنه میایستد و حرف میزند و در تمام مدت هم مردم را نگه میدارد. این یك توانایی است كه هنرپیشههای جوانتر ما ندارند، بروند و یاد بگیرند. همینطوری نباید كاری را رد كرد و گفت همه كارهایی كه از“لوسآنجلس”میآید بدند و آن كارهایی كه اینجا تولید میشوند همهشان هنرمندانه است. همه كارها قابل برخورد و بررسی هستند. من چه در ایران چه اینجا با كار تاتر اینگونه برخورد كرده و میكنم. خودم البته دنبال این نیستم كه مردم امروز چه میخواهند و آن را دنبال كنم، دنبال این هستم كه بتوانم با مردم رابطه برقرار كنم. دنبال این هستم كه ببینم آنها دردشان چیست؟ و اگر برای گفتن دردشان احتیاج دارند كه بخندند یا گریه كنند خب باید خنداند یا گریاند. این سلیقه من است.
ما نباید كاری را كه خوشمان نیامده اما مردم پسندیدهاند به حساب این بگذاریم كه آنها نمیفهمند. به نظر من این توهینآمیز است. بگذاریم كه مردم انتخاب كنند. ما با كار بهتر میتوانیم آن مسیری را كه دلمان میخواهد پیش ببریم. با تخطئه كردن این یا آن كار راه به جایی نخواهیم برد. حتی در مورد كارهایی كه از جمهوری اسلامی بیرون میآید چه در مورد فیلماش یا تاتراش یا هر چیز دیگرش. ما با جمهوری اسلامی در گیری ابدی و ازلیمان را خواهیم داشت. اما با هنرمندان ایرانی با كارهایمان باید برخورد كنیم. یعنی كار هیچكس را نباید تخطئه كنیم، بلكه با كار خودمان باید با آنها برخورد كنیم. در مورد چشم انداز تاتر ایرانی در خارج كشور میتوانم بگویم كه خود تاتر چیزی نیست كه كسی جلویش را بگیرد. مگر اینكه در دنیا شرایطی پیش آید كه دیگر كسی نتواند تاتر كار كند، ولی تا موقعی كه تاتر وجود دارد، تاتر ایرانیها هم پیشرفت خواهد كرد. یعنی جوانترهایی كه اینجا هستند زبان اینجا را یاد میگیرند همانطور كه الان یاد گرفته اند و كار میكنند.
حالا با این دیدگاه، نظرت در برخورد با نمایشهایی كه از داخل ایران میآیند چیست؟
به نظر من ما با آن هنرمند نمیتوانیم بدین شكل مقابله كنیم كه به مردم بگوییم نروید كارها را ببینید. من كاملا مخالف تحریم كار فرهنگی هستم. هركسی كه كار كرده باشد، حتی كار دشمن را هم باید دید. اما اینكه تو موضع كلیات راجع به جمهوری اسلامی به خاطر دیدن یك تاتر تغییر بكند، این را در موردش حرف دارم. منظورم اینه كه حضور آن كارها هیچ ارزشی از طرف ما نباید برای جمهوری اسلامی ایجاد بكند. راجع به آن هم باید تحلیل كرد. باید گفت جمهوری اسلامی چه كار دارد میكند. حالا دوست دارید بروید، خب بروید. دوست ندارید، نروید. اینجا مسجد هم هست تو نمیتوانی به مردم بگویی مسجد نرو. مسجد آن ساختاری است كه جمهوری اسلامی از آن سواستفاده میكند، خب اگر تو بگی دقیقا همان كاری را میكنی كه جمهوری اسلامی میكند. اما، میتونی بگویی كه در مسجد چه چیزهایی گفته میشود و چه كسی میرود بالای منبر حرف میزند. تو اگر از این نمایشها هم خبر داشته باشی میتوانی در موردشان حرف بزنی. خوشبختانه در مورد تاتر میشود گفت تهاجم جمهوری اسلامی شكست خورد.
میدانم كه عضو كانون نویسندگان ایران (درتبعید) هستی. سال گذشته مسئولیت برگزاری سمینار تاتر در تبعید از طرف كانون به تو محول شد كه به خوبی هم از عهدهاش بر آمدی اما چرا چنین سمیناری در مطبوعات خارج اندك بود. ارزیابیات از آن سمینار چیست؟
به نظرم سمینار موفقی بود، چه آنهایی كه به عنوان شركت كننده آمده بودند كه راضی بودند و چه كسانی كه به عنوان شنونده در جلسات حضور پیدا میكردند. در مجموع برخورد مثبتی با آن شد. انعكاس آن در مطبوعات برمیگردد به شرایط كلی ما در اینجا، كه اصولا مطبوعات ما چقدر امكان این انعكاسها را دارند. یا علاقمند به این انعكاسها هستند. یك مقدارش به نظر من فنی كار ما است؛ نقص فنی ما در كار مطبوعاتیها و دوستان ما در مطبوعات. به خاطر پراكندگی، به خاطر كمبود امكانات، به خاطر نبودنمان در فضا و محیطی كه احساس بشود این حركتها باید منسجم اتفاق بیافتد. گاهی اوقات كسانی یك فضای مصنوعی را به وجود آوردند، ما چنین قصدی را نداشتیم. حداقل من علاقمند نبودم هیاهو بكنم. من فكر میكردم قرار است سمیناری برگزار شود، قبلاش هم به همه مطبوعات اطلاع داده شد و نامه فرستادیم كه كارمان اینه، میخواهیم سمینار را در این تاریخ برگزار بكنیم. طبیعی است از طرف آن مطبوعات باید گزارشگران بیایند و خبر را انعكاس دهند. مطبوعاتی كه ما داریم اولا، خیلی زیاد نیستند، ثانیا خیلی از اینها این امكان را ندارند، البته اگر نخواهیم یك فاكتور بدبینانهای را در میان بگذاریم كه خیلیهاشان علاقهای ندارند. بیایند از چنین سمیناری مطلبی بنویسند كه برگزار كنندهاش كانونی است كه آنها با آن مخالفند. میخواهم بگویم وقتی موضوع را باز كنیم میبینیم كه عوامل مختلفی دست به دست هم میدهند كه چیزی عرضه یا مطرح شود یا راجع بهش بحث و برخورد شود. ممكن است كسی از اینكه من فرضا برگزار كننده سمینار هستم و جلسات را اداره میكنم خوشش نیاید پس آن طرفها پیدایش نمیشود. یا كسی به دلیل اینكه برای سخنرانی در این سمینار دعوت نشده حاضر نیست در مجله خودش راجع به آن چیزی بنویسد؛
اینها اشكالات فنی و اشكالات اندیشهای و برخوردی است. یا مثلا از اینكه اسم كانون نویسندگان ایران در تبعید آنجا هست، دوست ندارد راجع به كانون چیزی بنویسد چون حتما با آن درگیری دارد. یا مثلا با آقای {ایكس} در سمینار درگیری دارند. بنابراین عدم انعكاس این سمینارها به همهی این عوامل بستگی داشته. یك مقدار هم شتاب در برنامهریزیهای ما بود. ما در شرایطی بودیم كه بدون پول، بدون امكانات و با سرعت برنامه ریزی كردیم. ممكن است یك چیزهایی هم این وسط كم بیاید اما، آن طرف قضیه هم كسانی كه باید با سمینار برخورد بكنند خیلی شرایطشان مناسب نبوده كه بتوانند برخورد بكنند. من نمیخواهم كسی را متهم بكنم، اما فكر میكنم كه یكی از سخنرانیها در مجله جوانانِ چاپ امریكا درج میشود، بدون اینكه اصلا به وجود برگزاری سمینار از طرف كانون نویسندگان در تبعید اشارهای بشود. فقط در آن مطلب به جشنوارهی تاتر اشاره شده بود. البته، جشنواره هم یكی از برگزار كنندگان آن بود، ولی برگزار كننده اصلی سمینار، كانون نویسندگان ایران در تبعید بود كه اصلا اسمش در آنجا نیامده است. این مطلب مربوط میشود به سخنرانی آقای بهمن فرسی. این جور كملطفیها در مطبوعات دیگر هم بود. كسانی هم بودند كه اشارهای نه چندان زیبا و درست نسبت به سمینار داشتند.
در معرفی فرهاد مجد آبادی
متولد 1325
-فارغالتحصیل دانشكدهی هنرهای دراماتیك تهران در رشته كارگردانی سینما و تاتر
-1346 شروع فعالیت در تاتر و تلویزیون
بازیگری
- بازی در نمایشنامه {پژوهشی در …} (عباس نعلبندیان)،
- منصور حلاج (خجسته كیا)
- هوراتیها و كوراتیها (برشت)
- پلكان (اكبر رادی)،
و تعدادی نمایشهای تلویزیونی.
نویسندگی ( نمایشنامه):
- جسد
- -موضوع صحبت را عوض كنیم
- -اتفاق
- -دلیران تنگستان
- -پیشنویس یك جنایت
- -پرسش
- -دستگاه
- -در شب حادثه
- -خان شریف خودمون
- -فیلمنامه سریال مخمصه بر اساس نمایشنامهای از محمود رهبر
- -ماشین خوشحالی (به زبان آلمانی)
- – خانهای در چمدان
كارگردانی:
- -ققنوس و بوتیمار (منصور ملكی)
- -توی خودت باش و عرقتو بخور(ا. خلج)
- -گربه، مرداب، انتظار (ا. جنتی عطایی)
- -بساز (محسن مرزبان)
- -آهای اونطرفیها (و. سارویان)
- -تدبیر (ب. برشت)
- -كشتارگاه (ك.رییز)
- -انگشتری ؤنرال ماسیاس
- -دو ئهره سك كارفرما (ل. والدر)
- -شویك در جنگ جهانی دوم (برشت)
- -فراری (ن. جومالی)
- -خروس زری، پیرهن پری (ا. شاملو)
- -ماه پنهان است (ج. اشتاینبك)
- -مخمصه (محمود رهبر)
- -ادب مرد به ز دولت اوست(ا.پزشكزاد)
- -خسیس (مولیر)
- -گزارش محرمانه آگتاویو و آلبز
- (م. رحمانیان)
- -هیاهوی بسیار برای همه چیز (د. فو)
- -جسد
- -موضوع صحبت را عوض كنیم
- -اتفاق
- -دلیران تنگستان
- -در شب حادثه
- -خان شریف خودمون
- -مخمصه
- -ماشین خوشحالی (به زبان آلمانی)
- – خانهای در چمدان
فعالیت سینمایی
بازی در فیلمهای؛
- -چشمه (آربی آونسیان)
- -چه هراسی دارد ظلمت روح (ب. نصیبی)
- -چشمها (ا. وحیدزاده)
- -عینك (ح. ترابی)
- فیلمنامه نویسی؛
- -غصه روزی كه میمیرد
- -از درون و بیرون یك زندگی
- -بُت
- -اتاق برای زندگیست
- -ویرونی
- -كشتی كنار راین (همراه بصیر نصیبی)
- دیگر فعالیتها
- -ترجمه كتاب تاتر تجربی (جیمز روزایراننز)
- (در مجله رودكی)
- -جمعآوری طراحی پوستر، برشور، لباس، دكور و انتخاب موزیك برای حدود بیست پنج نمایش.