گزارشی کوتاهی از چهلمین سال درگذشت غلامحسین ساعدی/اصغر نصرتی

ساعدی

چهلمین سال در گذشت غلامحسین ساعدی در پاریس

در روز شنبه ۲۲ نوامبر ۲۰۲۵ در شهر پاریس به مناسبت چهلمین سال درگذشت غلامحسین ساعدی مراسم برگزار شد که من نیز بسان بسیارانی حضور داشتم و فیلم خود را با عنوان «نویسندهای با کابوسهای بی‌انتها» در معرض تماشا گذاشتم.
این فیلم پیش از این در یادواره غلامحسین ساعدی در سال ۲۰۲۴ شهر کلن نشان داده شده بود. متن فیلم را می‌توانید در زیر بخوانید و فیلم را هم می‌توانید در آدرس زیر تماشا کنید. اما خرسندی و شعف من دیدن محسن یلفانی، این مرد نازنین ادبیات نمایشی، بود! متاسفانه ابراهیم مکی به علت بیماری نتوانست حضور داشته باشد، ولی نوشته ایشان را پرویز احمدی نژاد برای حاضرین خواند.
در این برنامه بسیاری از فعالین هنر و ادبیات حضور داشتند و برخی نیز سهمی در برگزاری مراسم که از جمله می‌توان از رضا علامه زاده، محسن یلفانی، اسد سیف، جولایی، کیانپور و حمید جاودان، با خوانش نامه‌ای از ساعدی، نام برد. همچنین پیام کانون نویسندگان در تبعید را هم علی کامرانی برای حاضرین خواند. گروه تاتر اگزیت و نسیم خاکسار نیز از راه دنیای مجازی به مراسم وصل شدند و مطالب حود را برای عموم خواندند.
نویسنده‌ای با کابوس‌ها بی‌انتها!
آنگونه که خودش گفته در زمستان سال ۱۳۱۴ در تبریز آنهم در خانواده‌ای اندک فقیر به روی خشت افتاده است. تا مرحله پزشکی در همان زاد‌گاهش تحصیل می کند. مدرسه «بدر» برای دوره‌ی ابتدایی و دو دبیرستان منصور و حکمت را برای دوره متوسطه برمی‌گزیند. خواندن و نوشتن را اما پیش از رفتن به مدرسه آموخت و همین سبب شد که نه تنها شاگرد اول مدرسه باشد، بلکه از همان تاریخ توانایی کتابخوانی در او بسان یک ماشین کاملن اتوماتیک عمل کند. از راه همین پُرخوانی بود که در همان دوران دبیرستان در سه روزنامه مطلب می‌نوشت و حتی به سردبیری هم نائل شود.
در سال ۱۳۴۰ برای تخصص در رشته روانپزشکی راهی تهران می‌شود. از همان دوران تحصیل با توجه به آنچه در این مدت ۲۶ سال زندگی دیده بود، به این نتیجه می رسد که ناهنجاری‌های روان آدمی بر بستر زیست اجتماعی رخ می‌دهد. این نتیجه‌گیری و شکل‌پذیری فکری زین پس در محیط دانشگاهی و بیشتر آثار ساعدی نمود پیدا می‌کند. به همین خاطر شخصیت‌های داستان‌ها و نمایشنامه ها و فیلمنامه‌هایش بازتابی از این نگرش بودند.
خودش معتقد است از چخوب نازنین تاثیر گرفته است. شاید به این خاطر که او نیز بسان ساعدی پزشک بود و از طریق روان به درون شخصیت‌های داستانهایش راه می‌یافت. اما مگر می‌توانست از روان آدمی بنویسد ولی از داستایوسکی غافل باشد. این را سردبیر ارمنی روزنامه «صعود» از همان دوران جوانی آویزه‌ی گوش ساعدی کرده بود. جالب اینکه پیش از آنکه مارکز افسانه‌ای وارد گود ادبیات جهانی شود، ساعدی بسیاری از کابوس‌ها و چه بسا رویاهای خود را در «عزاداران بَیَل» در قالب سورئالسیم ایرانی ریخته بود.
نگاه اجتماعی و همراهی و همدردی با انسان‌ها خیلی زود زندگی ساعدی را با بحران‌ها و کشمکش‌های سیاسی-اجتماعی کشور گره می‌زند. از عضویت در سازمان جوانان فرقه آذربایجان تا سرباز صفر شدن با مدرک پزشکی در ارتش، از داشتن مطب در جنوبی‌ترین و فقیرترین منطقه‌ی تهران تا افتادن سه بار به زندان. در هم آمیختن زندگی ساعدی با سیاست و همدردی با زندگی مردم، همنشینی با اهل ادب و مبارزان آن روزگار از همان آغاز زندان و پیگردهای امنیتی را به روزمره‌گی زندگی او بدل کرد. نخستین بار در نواجوانی، سپس در پی کودتا ۱۳۳۲ و آخرین بار در سال ۱۳۵۳ او را به بند کشیدند. بار آخر اما ساعدی در هم شکست. به نحوی که به قول شاملو او دیگر هرگز بسان ساعدی گذشته نشد. همین زندان بود که کابوس‌های داستانهایش را با او هم سرنوشت کرد. نوعی هم ذات پنداری دائمی.
در عرصه‌ی ادبیات ساعدی خود را همواره فروتنانه و صادقانه نویسنده‌ای متوسط می‌دانست و برخی کارهای اولیه خود را بی‌ارزش. اما او از همان دوران جوانی که برای روزنامه «صعود» می‌نوشت تا سال ۱۳۶۴ که زندگی را در پاریس ترک کرد، به شکل جنون‌آمیزی نوشت. ترس او همواره از آن بود که چون مرگ از راه رسد، نوشتن کابوس‌هایش به اتمام نرسیده باشد. پس روز و شب می‌نوشت. داستان، نمایشنامه، سفرنامه و مقاله. از همکاری با مجله‌ی سخن تا سردبیری الفبا در ایران و تبعید. به طوری که می‌توان ساعدی را پرکارترین نویسنده‌ ادبیات معاصر ما دانست. شاید این صدا را مدام در سر داشت که شتاب کن ساعدی، شتاب کن! هنور مانده دو چندان از نوشتن کابوس‌هایت. به همین خاطر نوشته‌های منتشر نشده‌ی ساعدی برابر با آثار منتشر شده‌ی او هستند.
وقتی قصه گفتن برایش کافی نبود پس سال ۱۳۳۴ سراغ نوشتن نمایشنامه رفت تا به مردم و واکنش‌های آنها نزدیک‌تر شود. همان وقت بود که نام مستعار «گوهرمراد» را برای کارهای نمایشی‌اش برگزید. «گوهر مراد» را هم از «آرامگاه گوهر دختر مراد» در یکی از دیدارهایش از قبرستان تبریز برای اهل تاتر به ارمغان آورد.
ساعدی در بسیاری موارد نتوانست برای یک موضوع یک شکل ادبی را کافی بداند. برای همین هم برخی موضوعات را در چند شکل ادبی ارائه می‌داد. «آشغالدونی» را بعدها «دایره مینا» کرد، از قصه‌ی «خانه باید تمیز باشد» فیلمنامه «مولوس کوریوس» ساخت و یا عافیتگاه که همزمان در دو قالب قصه و فیلمنامه ریخت.
ساعدی هر وقت که توانست از کابوس‌هایش مرخصی بگیرد، مانند همه‌ی ماخوش زیست. زمانی عاشق شد، نامه‌های شورانگیز به طاهره نوشت، زمانی با رفقایش در سرخوشی میگساری افزون کرد، یا بر سر نابرابری‌ها فریاد کشید، نامردمان را نفرین کرد. با دوستان رفاقت کرد با دشمنان مجادله. با استبداد جنگید و به وقتش از عمق وجودش خنده سر داد. گاهی شتابزده نوشت و قضاوت کرد. گاهی بردباری را در نوشتن و دوستی پیشه کرد. اما بیشتر عمر را فقط نوشت.

 

ساعدی هر چه بود و هرچه نوشت، امروز برای ما ارثیه‌ی گرانبهایی به جای گذاشته است. امروزه ما آثارش را با لذت می‌خوانیم و نمایشنامه‌هایش را با وجد به روی صحنه می‌بریم. با «مشد حسن» راه به طویله‌ی خرافات می‌یابیم، با اتللو به سرزمین عجایت ارتجاع پا می‌گذاریم، با خواندن «ترس و لرز» نگران می‌گردیم و با «واهمه‌هایش» دچار کابوس می‌شویم. به زیرکی‌های «گدا علی» می‌خندیم و از غفلت اهل «ورزیل» حیران می‌مانیم و از دست‌های آلوده‌ی خون فروشان منزجر می‌گردیم.
اینهمه احساس و شناخت را ما مدیون بیش از پنجاه نمایشنامه و به همین مقدار هم داستان، چهار تک‌نگاری و چندین فیلمنامه و مقاله و سخنرانی هستیم که ساعدی در طول عمر نه چندان بلند خود، منتشر کرد.
با چاپ نخستین نمایشنامه هایش گروه‌های نمایشی در ایران و تبعید از آن استقبال کردند و به روی صحنه بردند. بزرگان تاتر همچو والی، نصیریان، انتظامی، جعفری، رشیدی و بسیاری دیگر کارهایش را اجرا کردند. بیش از همه نویسندگان ادبیات نمایشی کارهایش به روی صحنه رفت. دیالوگ‌های ساده، تنوع در موضوع، داشتن شخصیت‌های اندک ‌ِ نمایشنامه‌هایش، از جمله دلایل استقبال از آثارش بودند.
با نشر نخستین آثارش بسیاری از اهل بررسی و ادب او را جدی گرفتند و برای نمایش‌نامه‌ها و داستان هایش نقد نوشتند. از جلال آل احمد رفیق دیرنه‌اش تا محمود کیانوش. از نجف دریابندی تا هوشنگ حسامی. به غیر از عبدالعی دستغیب که نخستین نقد همه جانبه بر آثار ساعدی نوشت، در پی مرگ ساعدی چندین و چند شناخت نامه، ویژه نامه و جُنگ ادبی در باره ای ساعدی نوشتند.
انقلاب ۱۳۵۷ بر کابوس‌های ساعدی افزود. از بگیر و ببند دوستان دیروز و امروزش تا پنهان شدن در جاهای متروک و تاریک. عاقبت در سال ۱۳۶۱ به هزار زحمت جان و روان پر از کابوس خود را به پاکستان رساند وتا سال ۱۳۶۴ دوران تلخ و کوتاه تبعید را در پاریس تجربه کرد. در سرزمینی غریب و با زبانی ناآشنا به نوشتن پناه برد. هر روز در کوچه باغ‌های کابوس‌هایش چرخ می‌زد و شب دیرهنگام آنها را در نمایشنامه،و داستان و مقاله و فیلمنامه می‌ریخت.
ساعدی ۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ سرنوشتش را از ما جدا کرد و به پرلاشز کوچ کند، تا در کنار هدایت شب‌ها را بدون کابوس سپری کند. این دو همدیگر را بهتر می‌فهمیدند. هر دو در پاریس جانشان به تنگ آمده بود و هر دو دل خوشی از زندگی نداشتند، یکی به دست خود آن دیگری به دست بیماری زندگی را پایان دادند. ساعدی کابوس را از استبداد به ارث برد و دق مرگی را از هدایت. و ما در اینجا از نویسنده‌ای یاد می‌کنیم که از خواب خود تا آخرین دم غافل ماند تا برای ما هوشیاری به یاد گذارد. یادش گرامی باد.
اصغر نصرتی (چهره)
نوامبر ۲۰۲۴
لینک فیلم «نویسنده‌ای با کابوس‌های بی‌انتها»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *