پیام آرتور میلر (۱۹۶۳)

نمایشنامه نویس

برخلاف برخی تلاش‌های دیگر برای تجلیل بین‌المللی از یک نهاد، این به رسمیت شناختن تئاتر در بسیاری از کشورها به طور همزمان، واقعیتی را در خود نهفته دارد. البته واقعیت این است که تئاتر تقریباً همیشه بین‌المللی بوده است. به طوری که یک مناسبت ویژه از این نوع، حقیقتی از پیش موجود را به جای یک آرزوی صرف، به تصویر می‌کشد. به نظر من، تنها اهمیت جدید این است که در حالی که در گذشته، مثلاً، یک نمایش روسی که در آمریکا اجرا می‌شد، خیلی فراتر از درهای تئاتر آن طنین‌انداز نمی‌شد، امروز، مانند تقریباً هر کاری که انجام می‌دهیم، به نوعی به مسئله نابودی انسان پرداخته می‌شود. در زمانی که دیپلماسی و سیاست چنین بازوهای بسیار کوتاه و ضعیفی دارند، برد ظریف اما گاهی اوقات طولانی هنر باید بار حفظ جامعه بشری را به دوش بکشد. هر آنچه که بتواند به ما نشان دهد که ما هنوز از یک گونه هستیم، یک چیز ارزشمند انسانی است. ارزشمند است که در این لحظه ده‌ها هزار نفر، شاید میلیون‌ها نفر، در جستجوی سرگرمی یا، امیدوارم، تجربه‌ای عمیق‌تر، مکث می‌کنند تا دریابند که در این صحنه سیاره‌ای، بزرگترین بازیگران تاریخ باید به یک کاتارسیس واقعی، رهایی از وحشت با یک بینش نجات‌بخش، دست یابند – وگرنه فاجعه بر ما نازل می‌شود. نمایشنامه‌نویس گمنامی که نقش‌های ما را به ما داده است، آن طعنه‌زن بزرگ، آن طنزپرداز باورنکردنی، صحنه را به دنیای ما تبدیل کرده است. نیروی دانش علمی همه ما را به بازیگر تبدیل کرده است؛ دیگر هیچ مخاطبی برای سکوت بزرگی که تهدید می‌کند، هیچ یک از ما را از مسیر مرگبار خود خارج نخواهد کرد، وجود ندارد.

البته من دارم درباره مشکل معاصر جنگ صحبت می‌کنم، اما در تمام نمایشنامه‌هایی که تا به حال اهمیت داشته‌اند، سرنوشت انسان به طور ضمنی مطرح بوده است. تنها تفاوت اکنون، و قابل توجه، این است که ما هستیم که باید راه حل را پیدا کنیم یا بمیریم، نه یک قهرمان منزوی. طنز نهایی این است که وقتی خودمان را در چنگال نیروهای مخرب بی‌رحم احساس می‌کنیم، نمی‌توانیم آنچه را که همیشه از قهرمانان تراژیک خود خواسته‌ایم، یعنی نقطه آشتی، لحظه‌ای از پذیرش اگر نه تسلیم، و لحظه‌ای که تشخیص دهیم علت نه در ستاره بخت ما، بلکه در خودمان بوده است، پیدا کنیم.

چند نفر از ما در این سال‌ها، حتی با وجود مواجهه گاه به گاه با ترس واقعی از نابودی، توانسته‌ایم بینش شکسپیر را تکرار کنیم و همراه با او بگوییم که تقصیر از ستاره بخت ما نیست، بلکه از خودمان است؟

به همین دلیل است که ما باید یک تئاتر داشته باشیم: زیرا تئاتر، فراتر از همه، انسان را در مرکز جهان قرار می‌دهد. ما باید نقطه‌ای از سکون ماجراجویانه، چشم آرام طوفان، داشته باشیم که از آن شاهد وحی دیرینه‌ی مردی باشیم که در رقم زدن سرنوشت خود، خدا را به چالش می‌کشد.

صحنه‌ی زنده به طور منحصر به فردی برای انجام این کار مجهز است. برای ساختن یک نمایش، تنها به یک مرد و یک شمع نیاز دارد. اکنون مشخص است که سینما و تلویزیون باید تلاش کنند تا از ابتدا تا به شکل دراماتیک، به برهنگی و سادگی ذاتی دست یابند. زیرا مانند تمام ماشین‌ها، مانند خود علم، روایتی که این رسانه‌ها از انسان ارائه می‌دهند، طبیعت مادی او، محیط او، منافذ پوست او را تقویت می‌کند و همانطور که فاسدترین عناصر او را بزرگ می‌کنند، از ذات او که غیرقابل دیدن است، دور می‌شوند. در واقع، دقیقاً همین آشکارسازی تدریجی نادیده‌ها و غیرقابل دیدن‌ها است که ماتریس پنهان شکل دراماتیک است. یک نمایش نه به خاطر آنچه نشان می‌دهد، بلکه به خاطر آشکارسازی زیربنایی آن خوب است و نژاد همیشه دقیقاً به آن نمایش‌هایی احترام گذاشته است که امر جهانی را در انسان، آن عناصر طبیعت او که در واقع بین‌المللی هستند، آشکار می‌کنند.

واقعیت عجیب این است که امروزه، در حالی که به نظر می‌رسد جهان از نظر سیاسی به شدت دچار تفرقه شده است، هنر و به ویژه تئاتر، به وضوح نشان می‌دهند که هویت عمیق‌تر او جهانی است. نمایش‌هایی که در یک کشور موفق می‌شوند، بیش از پیش، ردپای خود را در خارج از کشور نیز پیدا می‌کنند. فرهنگ‌های جهان همیشه بخش‌هایی از یکدیگر بوده‌اند، اما به آشکارترین شکل ممکن در حال رشد با یکدیگر هستند. با این حال، در مسائل حیاتی زندگی و مرگ، ما مانند موجوداتی از سیارات جداگانه با یکدیگر روبرو می‌شویم. تئاتر، ناخواسته و مطمئناً بدون قصد آگاهانه، در زمان ما ثابت کرده است که نژاد بشر، با وجود تمام تنوع فرهنگ‌ها و سنت‌هایش، عمیقاً یکی است. من فکر نمی‌کنم که در هیچ زمان قبلی، نمایش‌های معاصر به این سرعت در جهان قابل درک بوده‌اند. افتتاحیه‌ای مهم در نیویورک به سرعت در برلین، توکیو، لندن، آتن تکرار می‌شود. و اگر تجربه خودم راهنما باشد، استقبال از مکانی به مکان دیگر تفاوت چندانی ندارد. از این نظر نیز استعاره به واقعیت تبدیل شده است – اکنون تمام جهان یک صحنه است و همه آن در یک لحظه.

و این چیز خوبی است که درام، شاید بالاتر از همه اشکال دیگر ارتباط از طریق هنر، ابزار منتخب باشد. زیرا روی صحنه باید عمل کنید، و در برابر پس‌زمینه‌ای از ارزش‌های انسانی. در زمان ما، زمانی که پوچی بر روح غلبه کرده است، زمانی که یک بی‌عملی مرگبار قلب را تهدید می‌کند، خوب است که ما فرمی داریم که وجودش مستلزم عمل است. و اگر در این سال‌های گذشته، به اصطلاح ضد درام، همچنین به عنوان درام پوچ، به نظر می‌رسد که با نقش اساسی فرم نمایشی در تضاد است، این نه تناقض، بلکه فقط یک پارادوکس است. درامایی که کنش هدفمند اشو، بن‌بست بین‌المللی، ناباوری گسترده به قدرت انسان‌ها برای تأثیرگذاری بر وضعیت خود، و رد هر معنایی جز طنز را منعکس می‌کند. این درام کاملاً از لبه قبر به انسان نگاه می‌کند، تنها اجتناب‌ناپذیری که می‌بیند خودباختگی است؛ این درام، انسان سرگردانی را منعکس می‌کند که با انفجار یک سیستم اعتقادی محبوب پس از دیگری، به حماقت افتاده است. این نمایشنامه‌ها زمانی که یک روز قبل از پایان جهان اجرا می‌شوند، قانع‌کننده‌ترین هستند. از آن بهتر، روز بعد از آن. اما تاکنون اجرای طولانی داشته‌اند، به این معنی که به مردم لذت می‌دهند، شاید لذت ناشی از ایفای نقش نیابتی در این سوءظن گسترده که هیچ چیز نمی‌دانیم واقعاً خیلی درست نیست.

به طوری که حتی در اینجا صحنه، بی‌عملی و پایان هدف را آشکار می‌کند، زیرا اگر این نمایش‌ها از اجرا امتناع ورزند، همین امتناع آنها حداقل برای برخی از ما چالشی است، چالشی برای کشف نظمی درونی عمیق‌تر از فلج که نه تنها مرگ در زندگی و طنز عمل، بلکه زندگی حتی در مرگ را نیز منعکس می‌کند؛ نظمی – در واقع، نوع جدیدی از نمایش که به حیوان انسانی، همانقدر امید به آزادی و هویت می‌دهد که فیزیک معاصر به ماده می‌دهد. دانشمند اکنون می‌داند که چیزی به نام ناظر وجود ندارد؛ که با مشاهده یک پدیده، آن را تغییر می‌دهد. نمایشنامه‌نویسی که ناامیدی را مشاهده می‌کند، به همین ترتیب آن را تغییر داده است، حتی اگر فقط با بالا بردن آن به آگاهی مشترک ما. و اگر دیدن آن همیشه نمایشنامه‌نویس را تغییر نداده باشد، باید مخاطب آن را تغییر دهد. زیرا وقتی شاهد ناامیدی روی صحنه هستیم، و فرم تئاتری که در زمان ما محدود شده است، حق داریم، در واقع اکنون حقی از نظر علمی موجه است که بگوییم: «بله، اما به عنوان یکی از اتم‌هایی که شما نمایشنامه‌نویس مشاهده، اندازه‌گیری و وزن کرده‌اید، باید بگویم که اکنون که پرده از چشمانتان افتاده است – من فقط کمی متفاوت از زمانی هستم که آخرین بار مرا دیدید. من، حتی مانند اتم‌های دیگر، کمی آزاد هستم.»

یعنی شاید زمان نمایش اراده نزدیک باشد، نمایشی که ریشه‌اش آن آزادیِ هرچند ناچیز است که با این وجود شگفتی‌های انسان را بر زمین نمایانده، دستش را بر ستارگان نهاده و ما را در این شهر و بسیاری از شهرهای دیگر فراخوانده تا امیدی برای انسان به اشتراک بگذاریم.

پیام میلر ۱۹۶۳/۱
پیام میلر ۱۹۶۳/۲
پیام میلر ۱۹۶۳/۳