هنر نمايش‌، هنرمند نمايشگر

کیومرث مبشری

‌پيش ‌مقدمه:

“‌هنرمند ‌پيوسته در اضطراب و هيجان به سر مي‌برد. چه، مي‌خواهد با ارايه‌ي هنر خود، موانع و دشواري فرهنگي را از شاهراه تكامل بشريت دور كند و راه رستگاري را به مردم بنماياند. اما مي‌‌پندارد كه هنوز سخن خوب و شايسته نگفته و به حل معماي زندگي توفيق نيافته و ‌پيروز نگشته است و شايد امروز يا فردا و … ‌پيش از آن كه در انجام كامل وظيفه‌ي مقدس خويش كامياب شود، چشم از جهان فرو مي‌بندد!‌”

سخني با خوانندگان آ‌ثار هنري

… دوران هنرمندانِ آرميده به سر رسيده است. هميشه اين وسوسه در هنرمند وجود دارد كه خود را تنها احساس كند؛ اما هنرمند به هيچوجه تنها نيست. هنرمند در ميان همگان است، نه برتر و نه فروتر. او درست در رديف همه‌ي كساني است كه كار مي‌كنند و در مبارزه‌اند.

هنرمندان با الهام گرفتن از رويدادهاي ژرف زمان و با دست يافتن به دانش راستين، برآنند كه با تكيه به گذشته‌ي درخشان، آينده‌اي درخشان بسازند و در گستره‌ي هنر، كاري نو و طرحي نو دراندازند. از اين‌رو نقطه‌ي عطف “‌‌گفتن‌” و “‌چگونه‌گفتن‌”، براي هنرمند رو مي‌نماياند. بيان هنر ناب نيز فقط در “‌‌‌گفتن‌” نيست، بلكه در “‌چگونه گفتن‌” است. رمز بقا و تداوم جاودانه‌ي هنر، در سياه‌ترين و خفقان‌آورترينِ گوشه‌هاي تاريخ در همين است و يكي از رموز شكوفايي آن در همين تلاش براي چگونه گفتن، عميق‌تر و دقيق‌تر گفتن و موٍ‌چرتر گفتن نهفته است.

هنرمند، در برابر دشمنان هنر، با ا‌ثبات اين نكته كه هنر به خودي خود دشمن هيچ‌كس نيست، حقانيت خود را ‌ثابت مي‌كند. بي‌گمان تجديد حياتِ عدالت و آزادي را تنها با هنر نمي‌توان تضمين كرد،  اما با نبودن هنر، اين تجديد حيات، بي‌شكل و بدقواره است ولي هيچ نيست. بدون وجود فرهنگ و آزادي نسبي كه لازمه‌ي رشد جوامع انساني است،  اجتماع هرچه تكامل يافته باشد، جز جنگلي نيست. از اين رو هر ا‌چر هنري اصيلي كه آفريده مي‌شود، هديه‌اي است براي آيندگان.

آنچه در بالا مورد دقت نظر قرار گرفت، مقدمه‌اي است براي هنر، هنرمند بودن و سرانجام هنرمند ماندن و به زندگي هنرمندانه ادامه دادن. عناويني كه در طول ساليان، افراد بسياري را بر آن داشته تا در اين باره بينديشند و حاصل افكار خود را بر قلم جاري كنند؛ گاه تنها به صورت دستنوشته، زماني تدوين‌شده در يك كتاب و بالاخره بوسيله‌ي فرد يا افرادي هنر دوست و هنرمند قالبي نمايشي گرفته، يا بر صحنه در شكل تاتر بينندگاني را مجذوب داشته و يا در قالب تصوير بر ذهن و روح تماشاگر ا‌چري شگرف گذاشته است.

آنچه محققان كنوني برآنند، اين است كه براي شناخت دقيق هنر، هنرمند و ا‌ثر هنري و نيز هر ‌چديده‌ي ريشه‌دار و كهنسال ديگر، ابتدا مي‌بايد امر منشاء و سير تكاملي آن را مورد دقت قرار داد و آنگاه با بصيرتي عميق و گسترده به تجزيه و تحليل و كالبد شكافي ‌پرداخت و به عناصر و تعريف آن رسيد.

ارزش و شايستگي يك ا‌ثر هنري را به راستي با چه معياري مي‌توان سنجيد؟

به نظر مي‌رسد تنها يك معيار وجود دارد؛ محتواي آن ا‌ثر و انديشه‌اي كه در آن نهفته است. به طور كلي همه‌ي آ‌ثار هنري در زمانهاي مختلف حرفي براي گفتن دارند و هيچ ا‌ثري وجود ‌ندارد كه يكسره از محتواي “‌ايدئولوژيك” خالي باشد. حتي آنهايي كه فرم و قالب را برتر از هر چيز مي‌شمارند و به محتوا توجهي ندارند، هميشه در آ‌ثارشان يك ”ايده و انديشه”ي معين را بيان مي‌كنند.

كلمه نمي‌تواند حاوي و قاصد يك معني نباشد و سخن نيز نمي‌تواند حامل يك انديشه نباشد. همه‌ي هنرمنداني كه به فرم و قالب آ‌ثار هنري توجه بيشتري دارند، كساني هستند كه بين آنها و محيط اجتماعي معاصرشان نفاق و اختلافي علاج نا‌پذير وجود دارد. با اين همه اگر درست است كه هيچ ا‌ثر هنري نمي‌تواند مطلقاً از محتواي ايدئولوژيك خالي باشد، اين سخن نيز قابل ‌پذيرش است كه يك ا‌ثر هنري نيز نمي‌تواند گهواره‌ي هر ايده و انديشه باشد.

نويسنده‌اي در اينباره جمله‌اي گويا دارد: “‌… دختري عشق‌گم‌كرده مي‌تواند در مدح و تحسين عشق خويشتن نغمه‌سرايي كند؛ اما يك خسيس سكه‌گم‌كرده، نمي‌تواند در مدح و تحسين سكه‌ي خويش ترانه بسرايد.” 

ارزش و شايستگي يك ا‌ثر هنري با زيبايي و انساني بودن انديشه‌ها و احساساتي كه آن ا‌چر بيان مي‌دارد، ارتباطي مستقيم دارد و در ميان ارزشهاي متغير انساني كه در زمانها و مكانهاي گوناگون به‌راستي تغيير مي‌يابند، ” عشق” هميشه احساسي زيبا و انساني بوده است و “‌خست و لإـامت‌” صفتي زشت و نا‌چسند شناخته شده است. بي‌آنكه تغيير و تحول ارزشهاي انساني را در زمان و مكانهاي مختلف و در جوامع گوناگون انكاركنيم، به جرأت مي‌توان گفت: ” انسان در همه‌جا و هر زمان صفات و حالاتي را زيبا شمرده و صفات و احوال ديگري را زشت انگاشته است.” جاودانگي بسياري از آ‌چار هنري باستان نيز تنها به اين سبب است كه آفرينندگان اين آ‌چار به ستايش زيبايي‌هايي برخاسته‌اند كه دستكم تا زمان ما هنوز زيبا شمرده مي‌شوند و به تقبيح زشتي‌هايي همت گماشته‌اند كه در زمان حاضر نيز هنوز زشت به حساب مي‌آيند. اينئنين قضاوتي درباره‌ي انديشه‌هاي انساني نه دگماتيسم است و نه ديده‌‌چوشيدن در مقابل حقيقت و تحول‌‌چذيري احساسات آدمي و واقعيت‌هاي زمان، بلكه اعتراف به اين حقيقت است كه وجود آدمي با همه‌ي استعداد تحول‌‌چذيري او وجود و تأييد برخي از صفات و شخصيت‌هاي اخلاقي و انساني را نيز ناگزير مي‌سازد. م‌چلاً انكار دوستي و عشق و محبت و سخن گفتن از عشق به م‌چابه يك بيماري آدميان را خوش نمي‌آيد. زيرا آدمي زاده‌ي عشق است و زنده به عشق. انكار عشق و دوستي و محبت انكار آدميزاده است و هيئ هنردوستي خوش‌نمي‌دارد كه هنرمند در ا‌چر خويش وجود آدمي و عشق و محبت را منكر شود.

هنر، در تعريف، يكي از وسايل نزديكي و آشتي معنوي و روحي بين انسان‌ها است. ئرا يك فرد خسيس نمي‌تواند ئون دختري عشق‌ازدست‌داده در اندوه سكه‌هاي گم‌كرده‌ي خويش نغمه‌سرايي كند؟ آيا نه اين است كه نغمه‌ي او – به‌ويؤه در هنرهاي نمايشي – قلب هيئ انساني را متأ‌چر نمي‌كند؟ به ديگرسخن نغمه‌ي ئنين شخصي در روح و جان هيئ‌كس آن وحدت و يگانگي روحي و معنوي را به‌وجود نخواهد آورد كه او را به فرد خسيس و خسيس را به ديگر آدميان ‌چيوند دهد. در اين بح‌چ ممكن است گروهي حماسه‌هاي جنگي را ‌چيش بكشند و بگويند: آيا جنگ انسان‌ها را به يكديگر نزديك مي‌كند؟ جواب منفي است. زيرا جنگ انسان‌ها را مي‌كشد و از انسانيت دورشان مي‌سازد و ويراني‌هاي جبران‌نا‌چذير اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي به‌بارمي‌آورد. – آنئه كه طي ئندين سال گذشته بر كشورمان رفت و خسارات اقتصادي و اجتماعي فراواني به بار آورد.كه در هر حال اوضاع اقتصادي ممكن است كه به طريقي جبران شود، اما آ‌چار شوم جنگ و ضايعات اجتماعي و زيان فرهنگي آن در يكي دو دهه‌ي آينده خواه‌ناخواه ئهره‌ي كريه خود را علني خواهد كرد. – اما از جنبه‌ي ديگر حماسه‌هاي جنگي كه كينه‌ورزي به دشمن را تبليغ مي‌كنند، در عين حال از شهامت و فداكاري مرداني سخن مي‌گويند كه آماده‌اند به خاطر وطنشان سلاح بر كف گيرند و آخرين دارايي خويشتن يعني زندگي و جان و مال را نيز فدا‌كنند. اين صفت، يعني دفاع از آب و خاك و خانه و خانواده، و نيز يكي از ارزشهاي بيش و كم جاودانه‌ي تاريخ انساني است. با اين تعبير حماسه‌هاي جنگي كه از يك احساس مشترك ميان آدميان سخن مي‌گويند، در واقع انسان‌ها را به يكديگر نزديك مي‌كنند. حماسه‌اي كه قبيله‌اي سياه‌‌چوست به دشمني با قبيله‌اي ديگر مي‌سرايد، به‌زودي جامه‌ي فنا مي‌‌چوشد؛ اما آن هنگام كه سياه‌‌چوستي سخنگو و شاعر و نويسنده و راوي رنج همرنگ‌هاي خود مي‌شود، قاره‌ي سياه با تمامي مردمان و قبيله‌هايش كه با يكديگر دوست يا دشمن هستند، اين حماسه را ئونان زيباترين لالايي‌ها در كنار گهواره‌ها باز مي‌خوانند. در ئنين حماسه‌اي، سخن از “‌‌اشتراك‌” و “‌يگانگي‌” است و نقش هنر جز اين نيست كه زبان مشترك همه‌ي انسان‌ها باشد و هنرمند نيز شايد جز اين وظيفه‌اي ندارد كه سخنگوي جمعي ـ هر ئند بيشتر ـ از آدميان باشد. به خصوص به جاي آنهايي كه سخن گفتن را ئنان كه مي‌بايد بگويند، نمي‌دانند و يا وسيله و ابزار گفتن را در اختيار ندارند.

آدميان نؤادهاي گوناگون دارند و جوامع در شرايط زماني و مكاني مختلف تولد يافته‌اند و نيز در هر دوره‌اي از تاريخ، زندگي جوامع گوناگون، شرايط و عوامل زماني و مكاني بسياري داشته‌است. از اين‌رو با بررسي و تحقيق عميق در اين باره به اين نتيجه مي‌رسيم كه “‌زيبايي و هنر‌” طي دوران و در جوامع و ميان طبقات مختلف هرگز محتواي مطلق ندارد و هميشه مقيد و مشروط است. هر هنرمندي نيز مي‌تواند ادعا كند كه تحسين “‌زيبايي و هنر مطلق‌” برخاسته است؛ اما او نمي‌تواند عوامل زيستي، تاريخي و اجتماعي را كه سبب شده‌اند ئهره‌اي از هزاران ئهره‌ي زيبايي در نظرش ـ‌‌زيبايي و هنر مطلق‌‌ـ جلوه‌گر شده، انكار كند. همه‌ي كساني كه ئنين ادعايي داشته‌اند، بيش و كم آگاهانه، اين عوامل را ناديده گرفته‌اند و در مقابل تمامي جريانات و جنبش‌هاي اجتماعي معاصر خويش بي‌توجه‌ مانده‌اند. اين امر مسلماً ميدان ديد آنان را تنگتر كرده و آ‌چارشان را از عظمت و ارزشي كه مي‌توانست داشته ‌باشد، بي‌بهره ساخته است.

خواننده‌ي هوشيار ممكن است سـإـوال كند: ‌پس چرا توجه به جنبش‌ها و جريانات اجتماعي، با چنين اصراري معيار داوري در باره‌ي هنر و هنرمند قرار گرفته‌است؟

‌پاسخ اين ‌پرسش هوشيارانه به اختصار چنين است: در جامعه‌ايي كه ناگزير به طبقات گوناگون تقسيم شده‌است، اگر هنرمند حساس در مقابل جريانات و جنبش‌هاي اجتماعي بي‌اعتنا بماند، غالباً به تنهايي گرفتار مي‌آيد و هرگونه ‌پيوندي را ميان خود و جامعه‌ي خويش مي‌گسلد و در نتيجه بي‌تكيه‌گاه  مي‌ماند. هنرمندي كه آدميان ‌‌ـ‌‌‌يا دست‌كم شماري از آدميان‌‌ـ را دوست نداشته باشد، ‌پس براي چه كسي نقش مي‌آفريند؟ يا مي‌نويسد و يا با اشعار خود نغمه سرايي مي‌كند؟ و يا در هياٍت شخصيت‌هاي گوناگون، داستان رنج و سرمستي انسان‌هاي زمان گذشته، حال و آينده را در قالب كلام و حركت (‌‌نمايش‌‌ـ‌تاتر‌) و يا تصاوير متحرك (‌سينما‌‌ـ‌‌تلويزيون‌) ارايه مي‌دهد؟ آن نقاش و مجسمه‌ساز با كدام انگيزه ا‌چري بديع به وجود مي‌آورد؟ و براي چه كسي‌؟ براي خودش و براي دل خويش؟ انساني كه از همگنان خود ‌چيوند گسسته و دل آزرده به كُنجي نشسته باشد، از چه چيز “‌خويشتن‌” و از كدام احساس “‌دل خويش‌” مي‌تواند سخن براند و يك ا‌ثر هنري خلق كند؟ از معشوقه‌ي خويش؟ از سرخوردگي‌ها و تنهايي و از رنج‌هاي درونش؟ چنين فردي مي‌تواند از “‌من‌”، “‌منِ تنها‌” و نه “‌منِ در ميان ديگران‌” سخن براند و اين بازگشت‌ به ‌تنهاييِِ رنج‌آلود تقدير كسالت‌بار آن كساني است كه به حالت اجتماع در جامعه زيست مي‌كنند، اما به “‌خودِ تنها‌” مي‌انديشد. اين “‌تنهايي رنج‌آلود‌” كه بين نيروهاي كهنه و ميرنده‌ي جامعه و نيروهاي نو و زاينده‌ي آن معلق و چشم به راه رويدادها مانده‌است، سرنوشت همگي آنها است. به همين جهت از نيروهاي كهنه بيزارند، زيرا بينش و خودبيني آنها ئندان است كه زشتي و ‌چليدي و تنگ‌نظري را آشكارا در چهره‌شان مي‌توان ديد؛ و از نيروهاي نو مي‌گريزند، زيرا فراستشان چندان نيست كه نگاه خويش را از فراز جامعه‌ي معاصر خود به آينده بدوزند  و در افق ديدشان ‌پرتو اميدهاي آينده را ببينند. اين نوع هنرمندان تنها خودشان را دوست مي‌دارند و به خود و به آنئه منحصراً با زندگي محدودشان ‌پيوند دارد، عشق مي‌ورزند و كينه و نفرت ديگران را به دل مي‌گيرند. آشكار است كه از كينه و نفرت چيزي تولد نمي‌يابد. زيرا قلبي كه دوست نمي‌دارد، عقيم است و آن كه تنها خويشتن را دوست مي‌دارد، غالباً كارش به آنجا مي‌كشد كه گوشه‌ي خلوتي اختيار كند و دفتر خاطراتش را بنويسد و از جفاي روزگار و بي‌محبتي مردم زمانه شكوه كند. با اين همه، هنرمند مي‌تواند از واژه‌ي “‌من‌” سخن بگويد، بدان شيوه كه هركس تصوير خود و همسايه‌اش را در آينه‌ي كلمات او ببيند.

اعمال و تمايلات و سليقه‌ها و عادات روح و روان انسان اجتماعي را نمي‌توان تنها با ياري فيزيولوؤي و علم امراض توضيح داد. زيرا اين تمايلات و عادات و اعمال تا حدود زيادي مولود روابط اجتماعي هستند‌ ـ‌‌علم روان‌شناسي و جامعه‌شناسي به اين حالات و تغييرات ‌پاسخ مي‌دهد.‌ـ و تنها تعدادي از هنرمندان توانسته‌اند در آ‌ثار خود وجود انسان متعالي را به عنوان “‌فرد‌” به طرز ماهرانه‌اي بشكافند؛ اما فقط به عنوان فرد و نه “‌فردي از جامعه‌” و توده‌ي بزرگ انسان‌ها!

گروهي از جامعه‌شناسان را عقيده بر اين است كه حتي براي شناسايي كامل “‌فرد‌” نيز ضرورت دارد وجود او در چهارچوب جامعه مورد مطالعه قرار بگيرد. چون نفس “‌فرد‌” تنها ‌چاره‌اي از واقعيت وجود و زندگي او است و “‌رياليزم كامل‌” هنگامي ميسر خواهد بود كه وجود انسان در بطن جامعه با توجه به روابط اجتماعي وي با ديگر آدميان مورد تحليل و بررسي قرار گيرد.

‌پيروي و دفاع از نظريه‌ي “‌هنر براي هنر‌” در جامعه‌اي كه بين هنرمند و محيطِ اجتماعي او اختلاف و نفاقي علاج‌نا‌چذير وجود دارد، در مواردي به سود هنر مي‌انجامد. زيرا آ‌ثار هنرمند را در سطحي برتر و بالاتر از محيط اجتماعي قرار مي‌دهد و در عين حال هنرمند را از توجه به جريان و خيزاب‌هاي نو اجتماع مانع مي‌شود. وقتي هنرمند ‌پيوند خود را از جامعه قطع مي‌كند، در واقع نقش و رسالت عظيم خويشتن را نيز به عنوان “‌وسيله‌اي براي نزديكي وآشتي روحي و معنوي انسان‌ها‌‌” از دست مي‌دهد. زيرا درخت چون از آفتاب قهر كند و از آب گريزان باشد، سبزينه‌ي آن به زردي مي‌گرايد و طراوتش به خشكي مبدل مي‌شود و تقديرش به بي‌برگي و بري، كه به خشكي و ‌چوسيدگي مي‌انجامد.

از ديرباز هنگامي كه انسان در بازسازي حركت توفيق به دست‌آورد، آرزوي ديرينه‌اش براي ساختن مشابه اشياء محيط، تحقق تازه‌اي يافت. علل رواني ميل به ساختن مشابه طبيعت هرچه باشد، كافي است خاطرنشان شود كه بازسازي مشابه حواد‌ث، ارضاء كننده‌تر از بازسازي مشابه اشياء در حال سكون است. اساسي‌ترين عكس‌العمل موجود زنده نسبت به رويداد‌ها، بروز احساس دروني در قالب انواع حركت‌ و نه با صورت تفكر صرف در باره‌ي اَشكال محيط است. هنر نيز هميشه به اشياي در حال حركت توجه دارد. هنرهايي مانند نقاشي و ‌پيكر‌تراشي، هنرهاي فرد و ساكني هستند. هرچند در محتواي خود به هر حال حالت و “‌‌آني‌” ـ‌كوچكتر از لحظه‌ـ از حركت را بيان مي‌كنند. بطور مثال: اگر ‌چيكره‌اي را در نظر بگيريم كه شخصي بر اسب نشسته با يك دست دهانه‌ي اسب را گرفته و حالت فرمان دادن حركت به اسب را دارد و جزييات صورتش همراه با عضلات بدني برجسته و نيز حالت ايستايي اسب براي شروع حركت، چند ريتم ايستا را در قالب حركت در ذهن ايجاد مي‌كند و ادامه‌ي آن كه احتمالاً خيزش اسب و تاختن آن و دورشدن سوار است، بر خاطر مي‌گذرد و يا در يك تابلوي نقاشي ‌پرنده بر شاخسار و گربه‌اي كه به آن مي‌نگرد و در كمين است و يا حركت كشتي كه در آبهاي مّوّاج و خروشان و سهمگين گرفتار آمده است و بسياري مشابهات ديگر، همگي به گونه‌اي با هنر خود حركت و عمل را نشان مي‌دهند. البته اين قبيل هنرها مي‌توانند مشخصات ويژه‌ي يك عمل را تسخير كنند ولي نمي‌توانند تحول آن را در بُعد زمان نشان دهند. نمايش بصري برخلاف هنرهاي ياد‌‌شده مي‌تواند يك موضوع را با دقت مكانيكي دوباره بازسازي كند و كيفيات آن را در مفهوم هنري والاتري با كمال وفاداري ارايه دهد. علاوه بر اين نمايش‌ بصري نمي‌تواند يك تصوير بخصوص را براي مشاهده‌ي مجدد در زمان ‌هاي بعد، عرضه كند. وقتي بازيگران بر صحنه‌ي تاتر، نمايش را اجرا مي‌كنند، و يا افرادي در قالب و هياٍت انسان‌هاي بدوي، از طريق رقص، حالت‌هاي صياد و صيد را در معرض ديد مي‌گذارند، آن چه كه خلق مي‌كنند، ضبط و ‌ثبت نمي‌شوند؛ و در نتيجه بعدها قابل مشاهده نخواهد بود. انسان از ديرباز توانست تصاوير ‌چايدار ولي ساكني در قالب نقاشي، حجاري، ‌چيكرتراشي و … به وجود آورد، اما نتوانسته است حتي در زمان كنوني، حقيقتاً، حركت را به وسيله‌ي حركت نمايش دهد؛ آنچنانكه اين نمايش براي زمان‌هاي بعد قابل مشاهده باشد. حتي سينما هم با تمام ‌پيشرفت فني و تكنيكي خود، هنوز در اين امر توفيق نيافته است.

سينما حركت را با حركت نمايش نمي‌دهد‌‌‌ـ‌‌طبعاً تلويزيون هم از اين قاعده مستثنی نيست. بلكه از طريق ‌ثبت تصاوير ساكني كه ‌پي‌در‌‌پي بر ‌پرده‌اي تابانيده مي‌شوند حركت را به وجود مي‌آورند كه آن هم با استفاده از چگونگي مكانيزم وسايل ا‌پتيكي‌ ـ‌‌تا‌ثير تصاوير در سلول‌هاي بينايي‌‌ـ و كاركرد چشم انسان، امكان‌‌پذير شده است. اين نمايش توهم‌زاي حركت، با آن كه جانشين بسيار خوبي است، از اين حال اساساً با نمايشِ حركت به وسيله‌ی حركت متفاوت است.

تلويزيون نيز بيش‌وكم از قانون ايجاد توهم‌زاي حركت چونان سينما ‌پيروي مي‌كند. به اين معني كه قسمتي از تصوير تلويزيوني، هنگام ظبط تصوير بر نوار ويديويي، به “‌فوتون‌هايي كه دايم بوسيله‌ي سيستم الكترونيك از بالا به ‌پايين ‌پرتاب مي‌شوند و از چپ‌ به راست رج مي‌زنند و با جابه‌جايي ميليون‌ها از اين نقاط ـ‌فوتون‌ها‌ـ براي هر تصوير 625 خط و در بعضي سيستم‌ها بيشتر و در برخي ديگر كمتر، تشكيل مي‌دهند.

در نمايش و هنر تاتر، وضعيت به گونه‌ي ديگر است و تا حدود زيادي حركت با واسطه‌ي بازيگري ـ‌‌اجراي نقش بر صحنه بيان مي‌شود. اما تاتر هم قادر نيست آنچه را كه خلق مي‌كند، ‌ثبت و ظبط كند و در نتيجه بعدها قابل مشاهده باشد؛ بلكه هربار كه بازيگر قدم بر صحنه مي‌گذارد، به وسيله “‌ميزانسن‌”‌هاي قراردادي، متناسب با بيان و روح واژه‌ها، كلمات و جمله‌ها ‌حركت‌ متناسب آن را بروز مي‌دهد. در واقع كلمه‌ها و جمله‌ها در تاتر ايجاد حركت مي‌كنند، زيرا هر يك داراي بار عاطفي مخصوص به خود هستند كه به سبب ‌پشت سرهم قرار گرفتن و بيان واژه‌ها مقصود و منظور متعددي كه هريك بار انعكاسي ويژه را در خود دارند و بدان وسيله معني حاصل مي‌شود، حركت را ‌چديد مي‌آورند. در اين حال، مجموعه‌ي ديگري شامل نور و رنگ و دكور و ‌پوشاك و وسايل صحنه و صداي طبيعي محيط (‌ساند افكت‌) و موسيقي، در باوراندن حركت ـ‌چون انسان‌ها در زندگي روزمره سخن مي‌گويند و با حركت اعضا مقاصد مختلف را ابراز مي‌دارند و هر لحظه در وضعيت و حالتي جديد قرار مي‌گيرند ـ‌‌ديد و ذهن تماشگر را بدان سو جلب مي‌كنند.

با تعريف‌هاي داده شده و آنچه كه مي‌تواند در گستره‌ي هنر بيان شود و هنر نمايشي و هنرمند نمايشگر را از حضيض ذلّت به اوج قدرت و شهرت برساند در اين كلام خلاصه مي‌شود: “‌‌اگر سجاياي انساني ‌ثمره‌ي محيط است، ‌پس مي‌بايد محيط را انساني كرد.”

با اتكا به اكتشافات علوم اجتماعي، مي‌توان گفت: شعر و موسيقي و نقاشي و ‌پيكرتراشي و سينما و تاتر و ديگر فعاليت‌هايي كه امروز مدلول لفظ هنر است، از نخستين جلوه‌هاي حيات انساني است. در قدمت هنر نيز بحثی نيست. نكته‌ي آخر در اين مطلب اين است كه انسان خشن و گرسنه و سرگردان ابتدايي، باتوجه به اين كه به قول هنرشناسان:‌ “‌هنر از فطرت بشر تراويده است‌”، چرا در گيرودار زندگي ‌پر تلاطم ‌پيش از تاريخ به آفرينش هنري مي‌‌پرداخته؟ و انسان عصر صنعت و تكنولوؤي نيز چگونه از هنر براي خود و اجتماع خويش بهره مي‌گيرد؟ و اگر آ‌چار هنري در دنياي امروز به نحوي سودرسان يا لذت‌بخش نمي‌بود، آيا به وجود مي‌آمد؟ شناخت اين نكته براي هرگونه تحقيق هنري و از آن جمله بررسي كنوني در مقوله‌ي هنر ضرور به نظر مي‌رسد؛ زيرا هيچ تفكري تا وقتي با هنر آميخته نشود، در تاريخ ‌ثبت نمي‌شود و به اعماق جامعه نفوذ نمي‌كند و نيز بدون شناخت،  منشا و سيرگذشته‌ي يك ‌پديده با نام هنر، شناخت و هنرمند و ‌پيش‌بيني آينده‌ي آن به درستي ميسر نمي‌شود.

***

از مقدمه‌ي كتاب باستركيتون “‌مردي كه نمي‌خنديد‌” به ترجمه و نگارش كيومر‌ث مُبشري، تاريخ انتشار كتاب: تابستان 1371 ـ تهران انتشارات كُليني.

كُلن ـ‌ آلمان ، آوريل 1998‌