احمد نيك‌آذر

منِِ در من

گزارش سومين شب از شبهاي تآتر كلن

احمد نیک‌آذر

موضوع: روخواني نمايشنامه‌ي شتر قرباني

برگزار كننده: كتاب نمايش

بازي‌خوانان: ابراهيم مكي و حميد جاودان

زمان: 13 اكتبر 2000

مكان: ALLERWELTSHAUS شهر كلن (آلمان)

حالا ديگر “شبهاي تآتر كلن” جاي خود را نزد علاقمندانش باز كرده است. شبهايي كه در عين سادگي در برگزاريش مشتاقانش ميشتابند و با حضور خويش گرمي خاصي به آن ميبخشند و با اشتياق, آنچه بر صحنه ميگذرد را به جان و دل ميگيرند و بدين طريق به گردانندگان برنامه دلگرمي و نيرو ميبخشند تا چنين كاري به ظاهر ساده همچنان تداوم يابد.

ابراهيم مكي و حميد جاودان براي روخواني نمايش شتر قرباني از پاريس به كلن آمدند و با اجراي پرشور و گيراي خود فضايي صميمي و به ياد ماندني براي تماشگران بجاي گذاشتند. شور و گيرايي اين روخواني از اين جهت بود كه علاوه بر همراهي نويسنده‌ي نمايشنامه – ابراهيم مكي –  بازي هنرمندانه‌ي حميد جاودان با تسلط خود بر نقش‌اش فضايي ايجاد كرد كه در اغلب لحظات گويي به تماشاي اجراي صحنه‌ايي نمايش نشسته‌ايم. نمايشنامه‌ي شتر قرباني با توجه به تكنيك نگارش آن (بازگويي چندين شخصيت از زبان دو نفر كه جا جاي نمايش تعويض موقعيت و شخصيت ميدهند.) براي خواننده معمولي دشوار به نظر ميايد و چنانچه در روخواني هم به آن دقت نشود و بازي‌خوانان بر نقش چنانكه بايد مسلط نباشند, نمايشي خسته‌ و كسل كننده  خواهد شد. اما ابراهيم مكي و حميد جاودان از پس كار به خوبي برآمدند و نمايش را براي همه چنان باورمند اجرا كردند تا اجراي آن هرگز از يادمان نرود.

در فرهنگ معين آمده است كه: “قربان يعني چيزي كه بوسيله آن به خدا تقرب يابند, آنچه كه در راه خدا تصدق كنند, گاو, گوسفند و شتر.” و باز آمده است: قرباني يعني آنكه قرباني شود, جانوري را كه قربان كنند.”

در نمايش شتر قرباني شاهد آنيم كه انسان در جامعه‌ي امروزي ما چگونه قرباني حكومتهاي پليسي و ديكتاتوري, خرافات, بي‌عدالتي, فقر .‌.‌.‌ ميشود. و نمايش با چنان ژرفاي بياني به عريان‌سازي حقيقت از دل واقعيتهاي موجود جامعه‌مان ميپردازد كه تا اعماق احساس و انديشه‌مان رسوخ ميكند و ما را به تفكر واميدارد, بدون آنكه از شيوه‌ي شعاري استفاده كرده باشد و يا در حد اخبار روزنامه‌اي بماند.

كاربرد شعار به منظور به حركت در آوردن جمعيت يا جامعه‌اي آنهم به شكل تهييجي است و اين عمل ميتواند در مقطعي اتفاق افتد و بعد اما بعد از مدت زماني از كاركرد اين كلام شعاري كاسته شود و ديگر كارگر نباشد. اما شتر قرباني نمايشي است كه از ديروزمان ميگويد و از امروزمان آگاه ميسازد.

شتر قرباني در لحظات بسياري به شعر نزديك ميشود و نمايشنامه چنان زبان شاعرانه‌ايي مييابد كه هنر كلامي در آن در موجزترين نوع خود تبلور مييابد. يكي از ويژگيهاي اين نمايشنامه همين زبان شعرگونه آن است. زباني در عين حال آميخته به مفاهيم و زبان روزمرگي و عاميانه:

بازيگر يك: ميخواستي داد بزني تا بايستد.

 بازيگر دو: كي؟

بازيگر يك: سرت.

بازيگر دو: سرم؟!

بازيگر يك: آره, سرت.

بازيگر دو: حنجره‌ام با او بود.

و يا باز در بخش ديگر از نمايشنامه ميبنيم:

بازيگر دو: بوي باروت هوا را سنگين ميكرد.

بازيگر يك: متاسفم.

بازيگر دو: زمين زير قدمهايشان ميلرزيد.

بازيگر يك: از ميخ كف پوتينهايشان جرقه ميپريد.

بازيگر دو: برق سرنيزههايشان چشم را كور ميكرد.

بازيگر يك: صفهايشان تمامي نداشت.

و اينجاست كه تصوير و كلام در بيان خرافات, آنچه كه تاكنون بر جامعه‌ي ما روا داشته‌اند, در هم ميآميزد:

هردو بازيگر: صداي آسمان غرمبه زمين و زمان را به لرزه درآورد.

بازيگر دو: آه!

بازيگر يك: خشم الهي نازل شد.

بازيگر دو: رعد و برق .‌.‌.

بازيگر يك: دود .‌.‌.‌

بازيگر دو: رگبار .‌.‌.

بازيگر يك: براده‌هاي آهن .‌.‌.‌

هردو بازيگر: سرخي شفق يكپارچه شهر را به آتش كشيد.

بازيگر دو: قيامت شد. قيامت.

نمايش در معرفي دستگاههاي پليسي و ديكتاتوري با هر نام و نشاني و در هر نظامي نشان ميدهد كه شيوه‌ها هم شكل و يك جور عمل ميكنند. گيرم كه زبان‌شان متفاوت باشد.

بازيگر يك: دهانت را ببند و از اين جا برو بيرون!

بازيگر دو: چي شد!

بازيگر يك: مگر نمي‌بيني جناب سروان را عصباني كرده‌اي؟ دمت را بگذار روي كولت و گورت را گم كن!

بازيگر دو: آخه سركار جون .‌.‌.

بازيگر يك: آخه سركار جون و زهرمار. بيانداز بيرون تن لشت را تا دو تا نزده‌ام توي سرت. اِه بي پدر مادرها هر ‘گهي كه دلشان بخواهد ميخورند, اينجا كه ميرسند به گوزگوز ميافتند!

بازيگر دو: بسيار خوب, ديگر حرفي نميزنم. حكم خلاي مسجد شاه را دارد.

بازيگر دو: مسجد امام.

اينجاست كه تصويرگونه (مانند ديزالو در سينما) زبان سركوبگر دو رژيم را در جامعه‌مان به‌رخ ميكشد, بدون آنكه توضيح اضافي بدهد. هر جا كه آزادي نباشد مطمئن باشيم كه كابوس مرگ بر آنجا حاكم است. مهم نيست كه آنجا كجاست؛ ايران, افغانستان يا يوگسلاوي.

بازيگر يك:         اين روزها خبرهاي بد, همه‌جا, دهان به دهان ميگردد. خون جلوي چشم همه را  گرفته. برادر به روي برادر تيغ ميكشد و پدر پسر را راهي مسلخ ميكند. بوي سدر و كافور هواي شهر را سنگين كرده. كلاغهايي كه معلوم نيست از كجا سر و كله‌اشان پيدا شده, روي ‘هره‌ي همه ديوارها و بلندي سر در هر خانه‌اي به كمين نشسته‌اند و وقتي به پرواز در ميآيند, همه‌جا تاريك ميشود. هيچكس به فكر بغل دستي‌اش نيست. هركسي طعمه‌اي به نيش گرفته و  دارد از يك گوشه‌اي در ميرود. آه كه چه زمانه‌اي شده!

بازيگر دو: درست ميشود پدرجان, درست ميشود. اگر مردم حلال و حرام سرشان بشود و دستورات دولت را اجرا كنند. دنيا بيشك بهشت برين ميشود. صبر كن كون جنگ بيايد زمين. همه كارها روبه راه ميشود.

شخص بازي يك و دو در حقيقت يك تن هستند, با شيوه‌‌ي بازي در بازي. اين يك تن مَنِ تَن‌اش را در مقابل خود ميگذارد. بسان آينه‌اي در برابر آينه‌اي در برابر آينه‌اي و تصوير خود و پيرامونش را در بينهايت باز ميتاباند. تا ما آن را به وضوح هرچه بيشتر ببينيم.

بازيگر دو: هرچه بيشتر همش بزني, بيشتر گندش در ميآيد. برو بريم, لازم نيست عصباني بشوي.

بازيگر دو: خيلي خب, بدو. اگر عجله داري, بدو تا من هم همراهت بدوم.

  در پايان نمايش پس از استراحتي كوتاه تماشاگران و ابراهيم مكي و حميد جاوادن به پرسش‌ و پاسخ نشستند كه نويسنده نمايشنامه, ابراهيم مكي, در توضيحاتي ويژگي‌هاي نمايشنامه‌ي خود و وجه تمايز آن را از تآتر ابروزد و شيوه برشتي مشخص ساختند و همچنين در پاسخ به برخي سوالات حميد جاودان, بازي‌خوان اصلي نمايش, از نحوه نزديكي‌ا‌ش به نقش و نوع هدايت و حمايت وي از سوي نويسنده و همينطور از ويژگي‌هاي برخي نقشهاي نمايش سخن گفت.

آغاز و پايان

در آغازبرنامه حميد جاودان با ماسكي به صورت به نام “بندرس” يعني دلقك, همراه با ويلون بهاره نصرتي پانتوميمي اجرا كرد كه خود به آن “رقص بدن” نام داد و در پايان برنامه به درخواست تماشاگران مجددا تكرار شد. 

جاودان در توضيح كار با ماسكش گفت: “من ميخواستم اين رقص بدن را با كاست و موسيقي ديگري انجام دهم ولي موفق نشدم. تا اينكه يكروز قبل از برنامه, بهاره گفت چه نوع موسيقي ميخواهي؟ و من راجع به كارم به او توضيحاتي دادم و او بلافاصله شروع به نواختن قطعه‌اي كرد كه دقيقن همان چيزي بود كه ميخواستم. پس از چند بار تمرين امروز شاهد كار ما بوديد.”

به راستي كه چه آغاز و پايان خوشي بر سومين شب از “شبهاي تآتر كلن” بود. بيشك  از اين نوع زايشها  در آينده بيشتر شاهد خواهيم بود. مقدمتان گرامي.