نيلوفر بيضايي

در سرزمین ما در طول تاریخ بر فرهنگ و هنر ستمی غیر قابل جبران رفته است، كه به دوران خاصی نیز محدود نبوده است. شاهان و خاندان آنان یا به جنگ‌های بی‌سر‌و‌ته مشغول بوده‌اند و یا اینكه سرگرم سركوب شورش‌های داخلی و وضع ممنوعیت‌های بی‌انتها. به همین سبب امكان رشد و خلاقیت از ملت گرفته شد و هنرمند صنعتگری بیش نبود، كه تمام توانایی‌هایش را می‌بایست در جهت حفظ ارزش‌های حاكمان به كار می‌برد. به همین جهت اسلام تازه نفس، كه با شعار نجات محرومین به میدان آمد، توانست در میان خیل عظیم مردم جایی برای خود باز كند. اما طولی نكشید، كه ممنوعیت‌های قبلی جای خود را به سركوب‌های جدید دادند و باز هنرمند آماج حمله‌ی تازه‌به‌دوران‌رسیدگان قرار گرفت. تصویرسازی، موسیقی و نمایش برای سرگرم شدن خود و اطرافیانشان تنها به “‌مسخرگی‌‌” و ‌‌‌”‌بی‌خیالی‌” در نمایش بها دادند. مگر نه اینكه هنر نمایش پیش از هر چیز بدنبال حقیقت و نقد خودكامگی به هر شكل است، كه علت وجودی می‌یابد؟

بدین‌گونه بود كه حاكمان هر دوره چه سلاطین و چه اسلامیون در دادن نسبت‌هایی چون ” مطرب ” ، ” بدكار ” و ” پست‌مایه ” به هنرمند دارای وجه مشترك بودند.

…‌تاریخ تكرار می‌شود و ما امروز همانجا ایستاده‌ایم كه در آن دوران. در تحلیل علل و ریشه‌های عقب‌‌ماندگی فرهنگی ما می‌توان هزاران صفحه نوشت و چه بسا كه اگر پیش از اینها در تاریخ سرزمینمان كاوش می‌نمودیم، به تكرار‌ اشتباهات گذشته تن نمی‌دادیم.

تاریخ ما مجموعه‌ای ‌است، از دوره‌های مقطع و متزلزل، وقابل درك است، اگر در چونین شرایط تاریخی، رشد فرهنگی متوقف شده و یا اینكه بسیار كُند بوده باشد، كه بوده.

در هنرهای نمایشی سرزمین ما، از نقالی گرفته تا نمایش‌های عروسكی، از تعزیه گرفته تا معركه، نه تنها رشدی رُخ نداد، بلكه اغلب آنها نیز بر اثر ممنوعیت‌های تاریخی از میان رفت و اگر كسانی نیز در اینجا و آنجا در تجدید حیات و ادامه‌ی بقای آنها تلاش كردند، صدایشان در نطفه خفه شد. از آنجا كه به دلایل ذكر شده، هنر تاتر با زندگی ملت ما نتوانسته درهم بیامیزد و نیاز به وجود این حرفه چون نان شب ضروری احساس نمی‌شود، ادامه‌ی حیات این حرفه به عاشقانی از جان و مال گذشته نیاز دارد. از سوی دیگر عشق به تنهایی گره‌گشا نیست، اگر دانش و خود‌آگاهی بر آن افزوده نشود‌…‌و دانش به معنی دانسته‌های مطلق و غیر غابل تغییر نیست، بلكه یعنی هر روز كاویدن و خواندن و دیدن و میدان دید وسیع پیدا كردن و باز بودن برای هر حرف، ایده و اندیشه و فرمی از زندگی و رسیدن عملی به این حرف كانت، كه ” تنها شك است كه مطلق است‌”. مگر برشت، كه از تئوری‌‌”‌تاتر آموزشی‌”‌به “‌تاتر اپیك‌” رسید، نبود، كه در روزهای آخر زندگی‌اش به بخش‌هایی از این تئوری‌ها شك كرد؟ مگر همین برشت نبود، كه با كشف امكانات ” فاصله‌گذاری ” در تاتر شرق، با نهادن نام ” تاتر اپیك ” بر آن، ریشه‌های نهادین نمایشی ما شرقیان را برای پربارتر كردن تاتر غرب مورد استفاده قرار داد؟ ما چه كردیم؟ ما، كه در دوران كوتاه انقلاب مشروطه با محصولات ادبی و نمایشی غرب آشنا شدیم، به‌جای شناخت پیشرفت‌های تاتر در غرب و استفاده از این شناخت برای رسیدن به هویت مستقل نمایشی خود، تنها به باز تولید و تقلید از شیوه‌های نمایشی غرب پرداختیم، كه به دلایل تاریخی ـ اجتماعی در مراحل دیگری بود. آن بخش از ما نیز، كه به این تقلید تن نداد، به‌جای رسیدن به شناخت و به‌كارگیری شهامت در پرداخت بی‌پرده‌ی آثار نمایشی‌اش، بیش از پیش در لاك خود فرو رفت و به‌جای پی‌گیری علمی امكانات اجرایی، به یك لج‌ ابدی با فرآورده‌های نمایشی غرب دست زد.

ناگفته نماند، كه تعداد انگشت‌‌شماری از این قاعده مستثنی هستند، كه تاتر ما تا ابد مدیون تلاش‌های جدی و غیر قابل انكار آنان خواهد ماند. آنچه گفتیم در‌مورد جو‌حاكم است، كه نتیجه‌اش یا بازسازی شخصیت‌های نمایشی پاپیون به گردن و پیپ به دست بود، كه بر صحنه‌ی تاتر با مشكلات “‌شیك‌” جامعه‌ی غرب درگیر بودند و یا اهالی فلان روستا، كه پا در گیوه و قلیان به‌دست با یكدیگر به دردِدل مشغول بودند و با زندگی عینی تماشاگر خود ارتباط چندانی نداشتند؛ و یا اینكه با فی‌البداهه‌– گویی بر صحنه‌های ” تاتر لاله‌زار ” به تشدید جو ” تخمه‌شكنی ” و “‌بی‌خیالی ” یاری می‌رساندند و به ماندگار شدن واژه‌ی ” مطرب ” كمك می‌كردند.

زندگی اكنون ما در تبعید، یعنی زندگی در مكانی، كه داوطلبانه بدان قدم نگذاشته‌ایم، با همه‌ی دشواری‌هایش می‌تواند جوانب مثبتی نیز داشته باشد. ما امكان ” شناخت ” و زیر‌پا‌گذاشتن ” ممنوعیت‌های تاریخی ” را داریم و چه بسا اگر به‌جای خشمگین شدن از هر تجربه‌ی جدید در تاتر، این تلاش‌ها را با دید بازتری بنگریم و برای آزادی در هنر احترام بیشتری قائل شویم، قدم اول را برداشته‌ایم. هر تجربه‌ی جدیدی الزاماً موفق نیست، ولی قدمی است، در رسیدن به یك تعریف جهانی از تاتر به عنوان علمی، كه پیوسته در حال جستجو و كشف فرمول‌های دیگر است. با مهجور خواستن این حرفه كمكی به پیشرفت آن نكرده‌ایم. اگر حرف‌هایی برای گفتن داریم كه به انسان امروزی مربوط می‌شوند، مطمئن باشیم، كه با توسل به فرم‌های قرن هیجدهم تاتر نمی‌توانیم آنها را بیان كنیم. اندیشه‌ی نو، بدون رسیدن به شیوه‌های انتقالی قابل لمس برای انسان امروزی، عملی نمی‌شود و درجازدن به پیشرفت علم كمكی نمی‌تواند بكند. تنها به‌رسمیت شناختن همسایگی علم و هنر است، كه ما را به سوی هدف رهنمون می سازد و علم یعنی مقابله با ایستایی. هر قدم برای تسخیر و تسلط بر علم به پیروزی ” جوهر انسانی ” وجود انسان نزدیك می‌كند. حفظ روحیه‌ی اعتراضی در تاتر تنها از طریق شكستن عادت‌های “‌تصویری‌” و ” زبانی‌” ممكن است. خودمان را گول نزنیم. تاتر با مسخرگی و دل‌خوش ساختن مردم به بهانه‌ی بدست آوردن پایگاه “‌مردمی‌” در درازمدت به جایی نمی‌رسد. پایگاه مردمی را تنها زمانی می‌توانیم پیدا كنیم، كه لاقل در صحنه برای “‌تغییر‌” احترام قائل شویم. بیان هر اندیشه‌ای پیش از هر چیز محتاج “‌شناخت‌” و “‌خلاقیت‌” است. تاتر مجموعه‌ایست از اندیشه، زبان، بازی، ریتم، رنگ، صدا‌…‌و به همین دلیل نیز بر خلاف تصور بسیاری، حرفه‌ای بسیار مشكل و طاقت فرساست.

مردم را احمق تصور نكنیم. به تماشاگرانمان احترام بگذاریم تا شایسته‌ی احترام باشیم.

فرانكفورت 10 اكتبر 97