بهروز قنبر‌حسيني

“خر” بعد از پانزده سال تازگي نداشت!

نگاهي به نمايش خر از پرويز صياد

خر- پوستر

وقتي فهميدم نمايشي از پرويز صياد به روي صحنه ميآيد كه نامي از صمد   ندارد, خيلي خوشحال شدم. چرا كه همانطور كه خودش در نمايش شبي با پرويز صياد نيز گفته است، او در زمينه‌ي تآتر و به خصوص تآتر پيشرو در ايران به ويژه در دهه‌ي پنجاه نمايشهاي قابل توجهي را در تآتر كوچك تهران به روي صحنه برده است, قابليت بازيگري, كارگرداني و گاه نمايشنامه نويسي او نياز به گفتن ندارد. او از معدود كساني است كه تماشاگر و خواسته‌هايش را، جاي جاي صحنه و كاربرد آلات و ادوات صحنه را به خوبي ميشناسد و درست به خاطر چنين پيشينه‌اي از او و قدرت بازيگري مري آپيك، مشتاقانه براي ديدن نمايش خر وارد سالن اجرا ميشوم. ميدانستم كه نمايشي حرفه‌اي از لحاظ بازيگري، كارگرداني، متن نمايش، و… را در پيش رو خواهم داشت. نمايش با 20 دقيقه تأخير شروع شد و درهمان ابتدا وقتي طراحي صحنه را ديدم، مجذوب آن شدم. در جلوي صحنه در سمت راست يك گلدان شمعداني و درست در پشت آن و به فاصله‌ي يك متر يك ميز و دو صندلي قرار داشت و عقب صحنه با پرده‌اي سفيد مسدود شده بود. در سمت چپ صحنه دو پرده‌ي عريض و بزرگ سفيد به فاصله يك متر از هم و به موازات پرده ي عقبي تا جلوي صحنه آمده بود. در واقع جاي بازي در ابتدا فقط يك سوم سمت راست صحنه بود.

زمان وقوع نمايش, ايرانِ بعد از انقلاب است. مردي مدتها بعد از انقلاب ميخواهد به سر كار سابقش برگردد. زنش صبح كه از خواب بيدار ميشود او را از كله به بالا، خر ميبيند. در حقيقت داستان، داستان اين زن و برخوردش با نزديكان اوست. او از برادر، پدر، وكيل، پزشك و دوست روزنامه نگارش ـ كه اولين خواستگارش نيز بوده است ـ تقاضاي كمك ميكند. او از آنها ميخواهد كه شب به خانه‌شان بروند و ببينند كه واقعا مردش خر شده و يا او مردش را خر ميبيند. نمايش با تك‌گويي مري آپيك ـ در نقش زن ـ با گلدان شمعداني آغاز ميشود. گلدان شمعداني در واقع سمبل روح مادر از دست رفته‌ي زن است. از همان لحظه‌ي اول كه مري آپيك شروع به صحبت كردن ميكند، جا ميخورم. صداي مري آپيك و بعدتر صداي پرويز صياد از بلندگوي سالن پخش ميشود و اين به آن معناست كه آنها از ميكروفون كوچكي كه به لباسشان و در بعضي وقتها به طوري ناشيانه وصل شده، استفاده ميكنند. دليل استفاده از اين ميكروفونها چيست؟! آيا قدرت بيان آنها طوري است كه تماشاگران گفتارشان را نميشنوند. نه سالن آنقدر بزرگ است و نه صحنه آنقدر عميق كه بازيگران مجبور به استفاده از ميكروفون باشند. گو اينكه هيچ بازيگر تآتر حرفه‌اي به چنين كاري مگر در شرايط استثنايي و به اقتضاي صحنه و فرم كار تن در نخواهد داد. 

نمايش شامل سه پرده است. پرده اول به معرفي شخصيت زن و شوهر ميپردازد و گره‌ي كارـ خر شدن شوهرـ مشخص ميشود. در پرده‌ي دوم ما با شخصيتهاي ديگر نمايش ـ برادر، وكيل و پدر آشنا ميشويم و نمايش آرام آرام به اوج خود ميرسد. در پرده‌ي سوم همه شخصيتها دور هم جمع شده اند ـ البته تماشاگر اين شب نشيني را از طريق پرده‌ي ويديويي شاهد است و سپس نتيجه گيري و پايان كار سر ميرسد.

  هرچه زمان نمايش بيشتر ميگذرد, شك ميكنم كه آيا من به ديدن كاري از پرويز صياد با آن همه پيشينه نشسته ام؟! جذابيت طراحي صحنه فقط همان ابتدا بود. هيچ دليل منطقي براي و آن پرده‌ها وجود نداشت. پرويز صياد از كل صحنه،  معلوم نبود چرا فقط يك سوم سمت راست را استفاده ميكند. بقيه‌ي صحنه‌‌ها را پرده‌ها بي‌جهت پوشانده بودند. لوازم صحنه اعم از صندلي، ميز و.‌.‌.‌ همه مشخص بود كه عاريه هستند و برنامه گذار از اينجا و آنجا تهيه كرده است , اما پرويز صياد بليط نمايشش را حداقل دو برابر قيمت معمولي ـ بدون تخفيف دانشجويي و…, ميفروشد آيا جا ندارد كه بيشتر به فكر تداركات نمايشش باشد؟! كدام گروه تآتر حرفه‌اي – حتا گروه‌هاي تاتري در تبعيد ـ از ديگر كشورها‌ ـ اين گونه تماشاگران را ناديده ميگيرند؟‍‍! بجا ماندن ارزشهاي سابق مهم‌تر است و يا باري به هرجهت برگزاركردن نمايش؟!

در كل سه پرده‌ي نمايش هيچ اثري از صحنه‌ي ناب نمايش وجود نداشت. بازيگران جابجا در نقاط مختلف همان يك سوم صحنه ايستاده و گاه هم نشسته گفتار نمايش خود را بيان‌ميكردند و دريغ از اندكي خلاقيت گارگردان.

مري آپيك در ايفاي نقش زنِ مستأصلِ جداي از جامعه تا حدي موفق است. اين موفقيت تا نزديك به انتهاي نمايش پيش ميرود، ولي در انتهاي نمايش، آنجا كه او خر بودن شوهرش را قبول ميكند, اثري از قدرت بازيگري او ديده نميشود. او به سادگي حرفهاي شوهرش را ميپذيرد و اين تغيير منش, تغييرِ شخصيت را به هيچ وجه نميتواند به تماشاگر بباوراند. او كه سمبل زني روشنفكر و عاصي است، در انتهاي نمايش بي‌چون وچراـ  چون بره‌أي ـ همه‌ي منطق شوهرش را ميپذيرد. اگر چه ميتوان اين اشكال ـ اين سرهم بندي ـ را در نمايشنامه جستجو كرد. ولي از كنش و واكنش دروني شخصيت در صحنه‌ي آخر اثري در بازي مري آپيك ديده نميشود.

پرويز صياد در پنج نقش مختلف ظاهرميشود كه هريك از اين نقشها به لحاظ اجتماعي با ديگري بسيار متفاوت است؛ برادري كه فعاليت سياسيِ مخفي دارد, پدري كه ملا است, وكيلي كه به فكر نان خوردن خودش است, دكتري كه قدرت تغيير در زندگيش را ندارد و روزنامه نگار عاشقي كه همرنگ جماعت است تا نان در آورد. همچنين او در نقش شوهر نيز از آن دسته آدمهايي است كه گذشته و تفكرات خود را فراموش كرده و به فكر فرداي معاش خود هستند. بازي صياد در هيچ كدام از اين نقشها با همديگر فرقي ندارد. او همه‌ي شخصيتهاي نمايش را يك جور بازي ميكند و تنها تفاوت در آنها نوع لباسي است كه صياد در هر صحنه به تن ميكند.

  طرح نمايشنامه، طرح تازه‌اي است، اما در پرداخت, صياد به غير از شعاردادن كاري نكرده بود. هر كدام از شخصيتهاي نمايش، شخصيتهاي سطحي هستند كه تماشاگر نميتواند آنها را باور كند. شايد اين نمايشنامه در 15 سال پيش حرفي براي گفتن ميداشت ـ كه آنهم با پرداخت شعار‌گونه, كمي شك دارم ـ اما در اين زمان و پس از اين همه سال, نمايشنامه غير از كسل كنندگي و حرفهاي تكراري، سخن ديگري نداشت.

صياد در نمايشنامه”خر” از شخصيتهاي نمايش به گونه‌اي كاريكاتور ميسازد بدون آنكه باور يا شناخت و يا حتي دليلي پشت آنها باشد. برادر چريك بي‌دليل مخالف خواهرش است، ملايي ـ پدرـ در نمايشنامه حضور پيدا ميكند تا در ثناي زنان و حقوق آنها شعار سر دهد و نويسنده, عاشقي كه از نويسنده بودن فقط داشتن ضبط‌صوت را ميشناسد, فقط به فكر مقاله‌هاي بكرش خويش است. پرويز صياد در نمايشنامه “خر” انسانهايي را معرفي ميكند از اقشار مختلف جامعه كه دچار دگم هستند و به گونه‌أي همه بيش از آنكه به فكر ديگران و جامعه‌ي انساني باشندـ علي رغم طرز تفكرشان ـ به فكر خود هستند. نويسنده‌ي مطرح شده در نمايش نماينده نويسنده‌هايي است كه در ايران مانده‌اند و تن به خفت و خواري داده‌اند. تا لقمه ناني در آورد و زندگي را بگذرانند. بدين سبب پرويز صياد او را نيز چون ديگران در شب نشيني آخرين صحنه از كله به بالا خر ميكند. او بدين وسيله “پنبه‌ي” نويسندگان و روزنامه نگاراني را كه در ايران مانده و به فكر جيب خود هستند, ميزند. اين سئوال را ميتوان مطرح كرد كه آيا برخي از نويسندگاني كه به خارج از كشور آمده اند، به فكر جيب خود نيستند و اگر چنين نيست دليل به روي صحنه آوردن مجدد نمايش ـ آنهم به شكلي غير حرفه‌اي ـ بعد از پانزده سال چيست؟!

آدمهاي نمايش همه منفعت طلب هستند. صياد در صحنه‌ي انتهايي بر سر همه‌ي آنها ماسك خر مينشاند و اين بدين سبب است كه صياد آنها را اين گونه ميبيند. چنين دگماتيسمي در كلِ نمايش موج ميزند و اين نقطه‌ي ضعف بزرگ نمايشنامه است.

بهروز قنبرحسینی

 وقتي از سالن نمايش بيرون ميآيم، از خودم سئوال ميكنم كه دليل چنين افتِ كيفي, در كار صياد چيست؟ چند بار صياد ميتواند تماشاگران “خر” را دوباره به سالن نمايشش بكشاند؟ و تا كي تماشاگران به غير از نمايشهاي “صمد” ميتوانند به پاس پيشينه‌ي هنري او به سالن نمايش پا بگذارند؟!