قدرت‌الله شروين

تعزيه يا شبيه خواني در شهر اصفهان

نگاهي گذرا به تآتر اصفهان (۱)

قدمت تآتر در ايران را چه به پيش از اسلام و چه در ارتباط با برپايي دولت قدرتمند صفويه بدانيم, براي بررسي تحول تاريخي آن در دروه‌ي معاصر راهي غير از توجه به چهار مركز مهم آن, يعني تبريز, رشت, تهران و اصفهان, نداريم. نوشتار كنوني كه آقاي شروين براي كتاب نمايش ارسال داشته‌اند, تلاشي مقدماتي در باره‌ي يكي از اين چهار مركز, تآتر اصفهان و محيط و نحوه‌ي رشد و شكلگيري, است. اين مطلب در سه قسمت در كتاب نمايش به چاپ خواهد رسيد.

تعزيه يا شبيه خواني در شهر اصفهان، همچون شهرهاي ديگر ايران سابقه‌اي طولاني دارد. تا آنجا كه بياد دارم، در دهات اطراف اصفهان، هرسال در روزهاي تاسوعا و عاشورا مجالس تعزيه خواني برگزار ميشد. هر دهي سعي ميكرد اين نمايش مذهبي را به بهترين شيوه برگزار كرده بود و بيشترين تماشاچي را از شهر اصفهان بخود جلب كند. حدود پنجاه و هشت سال پيش كه من چهار پنج ساله بودم، روزهاي تاسوعا و عاشورا را با برادر بزرگم براي تماشاي تعزيه به ده بَرزان ميرفتيم. “بَرزان” كه در آن زمان حدود دو كيلومتر با شهر اصفهان فاصله داشت، به جهت نزديكي فوق العاده‌اش به آن شهر،  بيشترين تماشاچي را بخود جلب ميكرد، يكي از چند دهِ نزديك اصفهان بود كه مجلل‌ترين و بهترين مجالس تعزيه را ترتيب ميداد. ترتيب دهنده، يا كارگردان تعزيه در ” بَرزان ” مرد لاغر اندامي بود بنام ميرزا عبدالرحيم كه حدود چهل سال داشت و نوحه‌هايي كه در اين تعزيه خوانده ميشد، ميرزا عبدالرحيم خود ميسرود و يا تهيه ميكرد. شبيه خوانها كه اكثرا از اهالي ده بودند از چند ماه مانده به محّرم تمرين را شروع ميكردند و هر كدام بطور مشخص در يكي از دستگاهها و يا گوشه‌اي از دستگاههاي موسيقي ايراني نوحه خواني ميكردند. مثلا حُر اشعارش را در دستگاه نوا ميخواند. يك بيت از اشعارش اين است:

“به ابن سعد بگوييد اي ز سگ كمتر طلب نموده ترا نور چشم پيغمبر”

و يا امام حسين در آواز دشتي ميخواند.

“سوي خيمه برگرد خواهر حزينم

تا به زير خنجر ننگري چنينم

يا برو به خيمه تا مرا نبيني

يا ببند چشمم تا ترا نبينم”

اين ابيات را امام حسين زماني ميخواند كه شمر ميخواست سر از تنش جدا كند. يا ديگر شبيه خوانها، مثل شمر، علي اكبر، زينب، قاسم، سكينه، رقيه و يا يزيد، هركدام در يكي از دستگاهها نوحه‌خواني ميكردند. لازم به تذكر است كه در آنزمان, و شايد امروز هم, مردها نقش زنها را اجرا ميكردند. يادم ميآيد اولين بار كه از لاي چادر سياه صورت زينب را ديدم، مدتها اين فكر، مرا بخود مشغول كرده بود كه‌، چرا زينب ريش و سبيل داشت. هنوز هم موقعي كه نام زينب را در جايي ميشنوم و يا ميخوانم،  بياد ريش و سبيل پرپشت كرمعلي اجرا كننده‌ي نقش زينب ميافتم. و يا زمانيكه شير تعزيه را ديدم كه، لباس بسيار زيباي كرم رنگي بشكل شير، و كله‌ي بزرگ و زيبايي از جنس چوب، بشكل كله شير برايش تهيه كرده بودند كه، درون آن خالي بود و سر اجراكننده توي آن جاي ميگرفت و در حاليكه روي اسب چمباتمه زده بود، از سوراخهاي دهان و چشمانش دود غليظي بيرون ميزد. من كه نميدانستم شير مشغول كشيدن سيگار است, خيلي ترسيدم. يا علي اكبر در حاليكه فرق سرش شكافته شده بود و شمشيري كه فرقش را شكافته بود هنوز درون فرق چاك شده‌اش جاي داشت و از كنار شمشير, خون به هوا فوران ميزد، سوار بر اسب، با چشماني نيمه باز و لباس خون آلود، ناله ميكرد و به اينطرف و آنطرف متمايل ميشد، مرا بهت زده كرده بود. اين گريم بسيار زيبا و طبيعي علي اكبر، هنوز هم براي من قابل تحسين است. 

 تعزيه از خانه ي ميرزا عبدالرحيم آغاز ميشد. اجرا كنندگان يا بازيگران اصلي،  با لباسهاي مناسب و زيبايي كه برايشان تهيه شده بود، سوار بر اسب ميشدند. “ شمر” كه لباس سرخ رنگي بتن داشت با كلاه خود و زره، در حاليكه سوار بر اسب سفيدي بود و شمشيرش را در هوا ميجرخانيد و قدرت‌نمايي ميكرد، جلوتر از ديگران درست پشت سر طبالها حركت ميكرد. براي “ شمر” اسب فعالي انتخاب شده بود. اين اسب در حاليكه يورتمه ميرفت، شيهه ميكشيد و روي پا بند نبود، ابهت خاصي به شمر داده بود. عباس، برادر ناتني امام حسين، در حاليكه دستهايش از بازو قطع شده بود،  بهمين جهت مشگ آب را بگردن آويخته و تيرهايي به بدن 

 او فرو رفته بود، سوار بر اسب حالت حُزن‌انگيزي داشت. بچه‌هاي خاندان امام حسين كه دستهايشان با طناب بسته شده بود و سر طناب را اسب سواري در دست داشت، عقب‌تر از ديگران، پابرهنه بدنبال اسب ميدويدند. جلوتر از همه، دو طبال، كه يكي از آنها پسر عموي من بود حركت ميكردند. آنها با نواختن همآهنگ و ريتمي مخصوص، در حاليكه اسب شمر پشت سر آنها و ديگران پشت سر “ شمر” در حركت بودند، كوچه‌هاي ده را پشت سر ميگذاشتند. مردم ده بالاي پشت بامها براي تماشا اجتماع نموده و گريه ميكردند. حدود ساعت ده صبح، گروه تعزيه بميدان ده، محل اصلي اجراي تعزيه وارد ميشدند. ميدان به طرز جالبي آذين‌بندي شده بود. در گوشه‌اي از ميدان بارگاهي براي يزيد بر پا كرده بودند. چند بطري، كه آب سرخ رنگي بشكل شراب درون آن بود، روي ميز جلوي صندلي مخصوص يزيد خودنمايي ميكرد. در گوشه و كنار ميدان انبوهي از كاه ريخته شده بود كه مردم مشتي از آنرا بسر خويش ميريختند. در حقيقت اين كاه حكم خاك را داشت كه عزاداران براي همدردي با خاندان امام حسين بسر ميريختند. تماشاگران علاقمند از صبح زود براي گرفتن جاي بهتر ميآمدند. يادم ميآيد كه من و برادرم هنوز هوا تاريك بود كه از منزل بسوي دهِ “برزان” حركت ميكرديم. عده‌اي از جوانها كه دير ميرسيدند براي تماشاي بهتر بالاي درختهاي اطراف ميدان ميرفتند. يكبار هم شاخه‌ي درختي شكست و سه نفري كه روي آن شاخه بودند به پايين سقوط كردند. تعزيه‌ي روز تاسوعا با روز عاشورا تفاوت داشت. در روز تاسوعا كسي كشته نميشد. جنگ، جنگ لفظي بود. هر دو طرف براي يكديگر خط و نشان ميكشيدند. تعزيه باين ترتيب آغاز ميشد كه “حُر” با قرآني در دست در حاليكه شمشير برهنه‌اي روي آن قرار داشت نزد امام حسين ميآمد و از او ميخواست كه، يا او را به قرآن ببخشد و در گروه خود بپذيرد و يا با شمشير او را بكشد. كه البته امام حسين او را ميبخشيد. در روز عاشورا زماني كه امام حسين فرزند شير‌خوار خود, علي اصغر, را روي دست بلند كرده و از يزيديان براي او تقاضاي آب ميكرد و حَرمله تيري به گلوي طفل ميزد، جنگ آغاز ميشد. جوانان خاندان مثل قاسم و علي اكبر يكي پس از ديگري از حسين اجازه‌ي نبرد ميگرفتند و كشته ميشدند، كه نفر آخر خود امام حسين بود. با كشته شدن امام حسين و بر نيزه كردن سر آنها و آوردن سرها به بارگاه يزيد و نوحه سرايي زينب و ديگران زنان خاندان، تعزيه بپايان ميرسيد و شام غريبان آغاز ميشد.

لازم بيادآوري است كه آخرين قسمت از تعزيه، مجلس ميهماني در خانه ي خولي از قسمتهاي جالب تعزيه بود، زيرا سر بريده‌ي حسين آياتي از قرآن را تلاوت ميكرد. در حاليكه “خولي” با چوب “خيزران” ضربه‌هايي بر لبهاي او مينواخت. پس از آن شام غريبان آغاز ميشد باين ترتيب كه، موقعي كه هوا رو بتاريكي ميرفت عده‌اي با سِنج و دُهُل در جلو و چند مصيبت‌نامه خوان پشت سر آنها،  و سپس مردم در حاليكه شمع يا فانوس روشني در دست داشتند در كوچه هاي ده بحركت در ميآمدند. مصيبت‌نامه خوانها, اشعاري ميخواندند كه بنده بياد ندارم فقط بياد دارم وقتي نوبت بما ميرسيد ميخوانديم:

“اي شيعيان امشب  شام غريبان است نعش حسين عريان اندر بيابان است”

پس از گذشتن دسته عزاداران از كوچه‌هاي ده، در جلوي خانه‌ي ميرزا عبدالرحيم تعزيه و عزاداري به پايان ميرسيد. 

هامبورگ, اكتبر سال 2000 

ادامه دارد.