تركیب بندی داستانی برای نمایشنامه و فیلمنامه 

كیومرث مبشری

یك اثر هنری وقتی در كنار ارزش‌های انسانی قرار بگیرد، یك شاهكارویك هنر ناب و ارزنده است،  اما بدون وجود این ارزش ها نمی توان آن را شاهكار نامید،  زیرا یك اثر هنری برای همه مردم است و به طبقه خاصی از اجتماع تعلق ندارد.

تأثیری كه یك اثر نمایشی می‌تواند بر تماشاگر خود داشته باشد،  بسیار عمیق است و تماشاگر خواه ناخواه از ارزش‌های انسانی آن متأثر می‌شود، پیام آن را بدان‌گونه كه بازیگران درقالب شخصیت‌های اثر اراإـه می‌دهند،  اغلب برای خود نمونه قرار می‌دهد و از آن پند می‌گیرد و با به كار گرفتن آن به سوی كمال گام بر می‌دارد. این كمال دروجود تماشاگر روحی انسانی می‌دمد وبر اخلاق و عادات او نفوذ می‌كندو از وی فردی موافق با سنت ها و آداب اخلاقی وانسانی می‌سازد.

تركیب بندی برای نمایشنامه وفیلمنامه 

بخش اول: مقدمه ای بر نویسندگی آثار نمایشی

تركیب بندی برای نماشنامه وفیلمنامه به نظر می‌رسد به علاقمندان خواندن آثار هنری- به ویژه هنرمندان در راه پیش زمینه ای بر آنچه كه كه در این گستره با نام اثر ودرقالب هنر داده می شود، ذهن خواننده‌ی این قبیل آثار نمایشی را درمسیری قرار دهد كه در این نوشتار مقصود نظر است.

آدمی از زمان طفولیت قریحه وذوق هنری،  به ویژه نوشتن را دارد. طفل نو پا وقتی قلمی دردسترسش قرار می‌گیرد، اولین اثر آن را بر دیوار خانه تجربه می‌كند وچون به سن چهارو پنج می‌رسد،  از طریق نقاشی های ساده افكار كودكانه خود را بركاغذ ترسیم می‌كندو اگر بپرسی، می‌گوید: این كوه است ودشمن در دامنه آن. و وقتی بگویی‌د دشمن را كه نمی‌بینم،  جواب میدهد : پشت كوه سنگر گرفته اند. این جوابی قانع كننده است وضمنأ طنزی كودكانه در آن وجود دارد،  اما آنچه برای بزرگترها مایه طنز است،  برای كودك یك وقعیت محض است. 

اولین پیش زمینه‌ی شناخت، قریحه‌ی انسان است. طبعأ آنكه قریحه خود را پرورش می‌دهد، ذوق هنری وگرایش به آن پررنگ تر می‌شودو هرچه به امور دیگر بپردازد، این قریحه ضعیف و بی‌رنگ می‌ماند. بدین سبب تمامی انسانها زیبایی‌ را می‌شناسند واز آن لذت می‌برندو از خواندن ودیدن وشنیدن آثار هنری به وجد می‌آیند؛ زیرا “ ؟ پنداری” نیز از این طریق با ذوق هنر دوستی در انسان شكل می‌گیردو تقویت می‌شود.

هركس برای نوشتن قلم به دست گرفته باشد، می‌داند كه قلم ابزاری است بی‌اندازه ظریف و به كار بردن آن هنر وچابكدستی بسیار می‌خواهد. مردم درس خوانده نیز كه مراتبی در دانش وهنر طی كرده‌اند، وقتی قلم بر می‌گیرند، احساس می‌كنند باابزاری معمایی‌ سرو كار دارند وقلم، این ترانه ساز نغمه پرداز كه یك جهان درك واحساس ودانش وشور برلب دارد، دردستشان گنگ ولال وسرد وخسته لب از لب نمی‌گشاید. البته ظرافت وسنگینی قلم را آن كس احساس می‌كند كه گوهرشناس ومُدرك باشد و نخواهد روی زیبای سخن را بخراشد، وگرنه این ابزار ظریف وحیا بخش را دیوانه وار بر صفحه‌ی كاغذ می‌كشد وبی‌دریغ كشتار‌می‌كند. نظری به بسیاری از نوشته‌های روز ،  می‌رساند كه نازیبایی‌ و ناپختگی سخن وبی نظمی روحی مطلب تا چه اندازه به افراط كشیده شده است . علت این ناتوانی چیسـت؟ 

علت آن است كه ما، ارزش و هنر زبان ملی خود را چنانكه باید نمی‌دانیم و از این رو آن را آسان می‌پنداریم؛ در صورتیكه اگر زبان هرقوم دشوارترین ومهمترین موضوع مورد نیاز ‌آنان نباشد، بی‌شك دانستن آن درردیف مشكل ترین كار و مهمترین نیاز است.

  • شاید برخاطر خواننده‌ای بگذرد كه مگر مقصود از نوشتن وگفتن، فهماندن مطلب خود وفهمیدن سخن دیگران نیست؟ بر این سوال چند جواب مختصر كه خالی از فایده نیست،  می توان متصور شد.

1- تكامل انسانیت: دركتابهای آسمانی{سخن } ابتدای خلقت وسرلوحه‌ی انسانیت شناخته شده است، درقرآن، انسان  باوصف { علمه البیان} سرافرازگردیده است و قبل از آن دركتاب مقدس- از زمان ابراهیم به بعد- بارها خداوند بندگان برگزیده اش را با سخن مورد خطاب قرارداده وكلام الهی خود را جاری ساخته است.

[بیان، شامل هروسیله ازقبیل: سخن،  نوشتن،  نقاشی،  مجسمه سازی و…… كه منظوری را برای دیگران روشن گرداند،  می‌شود.]

انسانیت با پرو بال سخن پرواز می‌كند وسخندانی،  هنر بزرگ انسان وهدیه بزرگ آفرینش است وبالجمله ،  آدمی به مدد سخن در ژرفنای طبیعت سیر می كند و با دنیای اسرار جهان،  همراز وهمزبان می گردد و به نیروی هنر،  احساس خود را به زبان‌های گوناگون ادب وموسیقی ومجسمه سازی ونمایش و……تفسیر می كند.

2- تربیت روانی: با سخندانی ومعنی آفرینی، نواحی تیره فكر،  نورانی می‌شود واحساس‌های واپس رانده، حرمانها و میل‌های پژمرده كه درنهانخانه‌ی خاطر متراكم ومنزوی است و بساكه روزی، دیو یا ماری زهرناك وگزنده گردد و یا پروانه‌ای زیبا وفرشته انس وملك محبت ورحمت می‌گردد. چون عمل ادراك و بیان سخن اكتسابی است ونمو مراكز آن درمغز پا به پا بیش می‌رود و رشد می‌كند، پس اگر انسان رنج تفكرو یافتن كلمات مناسب وساختن جمله های رسا را برخود هموار نسازد وطوطی وار آنچه را می شنود واگو كند،  رفته رفته افق دید و وسعت اندیشه را از دست می دهد ، قوت فكرو قدرت تصورش می‌میردو رنگ جمال از زندگی انسانیش سترده می‌شود.

3-فهمیدن و فهماندن علوم وهنرها وحرفه ها:  پیداست كه اگر موضوعی را گفتن ونوشتن نتوانیم،  نیز نمی‌توانیم سخن دیگران را دریابیم ومُدركات خود را پخته وسنجیده به دیگران منتقل سازیم. باید كتابها درزمینه‌های مختلف بی هیچ خشكی  وزنندگی نوشته شوند بطوری كه خواننده درطول خواندن مطلب، پیوسته نغمه های دلنواز وشیرین بشنود. از یك نقطه شروع به حركت كند ، بدون ایجاد پراكندگی خاطر و بی‌آنكه از ناصافی كلمات و یا از ناموزونی طرح به بیراه درافتد، باآهنگ دُرای كلمات سرخوش و پرنشاط، ازكوتاهترین راه و زیباترین مسیر، به سرمنزل مقصود برسد. بدین سبب آثاری كه طبق اصول وفن نویسندگی باشد،  باروشنی ومیل فرا گرفته می‌شود و خواننده‌ی خود را مجذوب می‌كند.

درطول قرن‌های پرحادثه، سیل افكارو تأثرات ، درانشعاب اعصاب و درجریان گردش خون ودر شبكه بافته های وجود هرقوم موج زده،  از سینه‌ای به سینه‌ای و از پدری به فرزندی و از نسلی به نسلی با همه‌ی انعكاسات زمان وخاطره ها جاری شده وبه صورت كلمات واصطلاحات و كنایه‌هاو استعاره‌ها وضرب المثل‌ها وافسانه، هاو حماسه هایی‌ طبیعی و تاریخی وملی ومذهبی درآمده است. این معانی درموج دریای حوادث و علل، كسوت ، تركیب سخن گرفته است وبرای آن كلمات و واژه ها و تركیبات كه گنجینه معانی عظیم است ودر هریك طنین ترانه‌های تاریخ پیچیده است، بسی هوش و ذوق و زمان به كار رفته زیر قلم‌ها چرخ ها خورده تاسستی وناصافی را از دست داده است.

آلبر كامو می‌گوید؟“…… ملتی كه زبان خود را به خوبی بداند، هرچند روزی اسیر ملت دیگرگردد، به منزله‌ی محبوسی است كه كلید زندان خود را درجیب داشته باشد. چنین محبوسی هرلحظه اراده كند می‌تواند از زندان خارج شود.”

امروز ما خود می‌بینیم درسرزمین پهناور ایران، باهمه‌ی تشتت سیاسی ومذهبی، چیزی كه مارا به همدیگر نزدیك نگاه داشته است، همان اشعارحافظ و نظامی و حماسه ‌های فردوسی و سخنان نغز سعدی و…… است كه همانند ندای آشنا در شب ظلمانی، دربیابان بی آب وعلف به گوش در می رسد، مارا به هم فرا می‌خواند وپیوند می‌دهد. آری:“ همزبانی، خویشی و پیوند است”. هنوز قیافه‌ی سیاووش را به هنگام مرگ می‌بینیم وشیون شیرین را بر بالین خسرو می شنویم و اندوه خسرو را از دیو دلی شیرویه احساس می‌كنیم و صدای سنگین چكمه اسكندر در تخت جمشید وتضرع دارا، سربرزانوی سكندركه دررواق تاریخ ما پیچیده است به گوش می‌رسد. هنوز كاخ بلندی را كه فردوسی پی افكنده، از باد و باران گزند ندیده وگلستان سرسبز سخندانی را كه سعدی حد بندی كرده، تازه و سرسبز است وطلسم قصیده‌ی مداین، ایوان كسری را از فرو ریختن حفظ كرده است و هنوز به آهنك ترانه های حافظ، “ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را”.

گروهی از مردم،  به غلط خود را از قریحه‌ی ادبی بركنار می‌دانند ومی‌پندارند ذوق زیبا نوشتن وشیوا گفتن ندارند. این تصور نادرست است وهر انسان معمولی می‌تواند هردانش وهنری را بیاموزد وباكوششی به قانون، درآن كامیاب شود.

اصل طبیعی برای یافتن، جستن است،  اما چگونه باید جست؟!

هركار وهنر شایسته، ازتفكر وكوشش تغذیه می‌گردد و از طهارت وصفا چاشنی می گیرد. كار دشوار، دراثر جد و تمرین،  پیوسته آسان تر می‌شود تا وقتی كه طبیعت دوم گردد. اما تفكرو كوشش، وقتی سودمند است كه به هدایت عقل وباروش منطق صورت پذیرد؛ و نازك اندیشی و بلند فكری وتركیب جمال كلمات، از اركان جاودانه‌ی این گونه سخنان است،  اماگذشته از این وگذشته از آنكه این فرزندان زبده بشریت، محصول هزاران رنج ودرد و زایی‌ده تلاش چرخ و فلك و مولود زمان واجتماع خود بوده‌اند و درحلقه‌ای از زنحیر زمان جای داشته اند كه در سلسله‌ی بی پایان زمان، آن حلقه‌ها مكررنخواهد شد، بااینهمه، علت اصلی این پایگاه آن است كه از روح باصفای خود در آن سخنان چاشنی زده اند وتصویر دلی خورشیدوش در سیاق گفتارشان متجلی است. به قول حافظ:

گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی

بی‌تردید، سبكروحی كه به نزهتگه ارواح راه یافته می‌افتاد ودر هم می‌شكست  در آیی‌نه صبح اینهمه جلوه نمی‌دید و در فكرش چندین معنی جمیل نمی‌تافت و چنین بر گنجینه‌های جمال دست نمی یافت. ترجمان سخنان دل نیز جز تفكر نیست. دل احساس می‌كند وتفكر بیانگر آن احساس است وگرنه تأثرات شدید خاموش است وتمایلات عمیق مجال عرضه نمی یابند. پس اگر بعضی معتقدند دید.كوشش استعداد را مهیا می‌كند و دشواری‌ها را می‌كاهد. آن گاه انسان با طبیعت مرموز آشنا می‌گردد، رمزآن را می‌شكافد، به گنجینه‌های بدیعش راه می‌یابد، دفتر طبیعت را می‌خواند، كتاب وجود را مطالعه می‌كند و به عالم نبات وجماد وارد می‌شود. كسی كه به تفكر و دقت خو گرفت و با انتقاد و نكته جویی‌ بر نازكی طبع و نیروی دید افزود، كم كم چشمش باز میشود و با آن چشم آشنا تناسب اشیاء و عمق ارواح وحالت اجسام وبازی رنگها واختلاف قیافه‌هاو طرز گفتارها وشیوه‌ی نوشته‌ها و انتخاب حرفه‌ها و آرایش جامه‌هاو معنی نگاه‌هاو احساس حیوانات و گیاه‌هاو…… را می‌بیندو می‌سنجد. مثلأ از رنگ برگ گیاهی ادراك می‌كند كه آن گیاه درتمنای آب است و فریاد عطش بر می‌كشد و از حالت درختی دیگر، سیرآبی و خندانیش را احساس می‌كند. وقتی دركتابی به مطلبی برمی‌خورد، حاصل عمر وخلاصه‌ی زندگی انسان‌های بسیاری را درآن متراكم می بیند و بی خیال وسبكسر از آن نمی‌گذرد. دریك شعر زیبا یا یك نوشته نغز، یا یك قانون علمی وهنری یا یك ضرب المثل یا طراحی یك گل یا یك درخت دركنار قطعه سنگی و……،  حاصل كارگه كون و مكان و دسترنج قرن ها كوشش چرخ و فلك را مشاهده می‌كند . درهررد پا اثر راه گذاری می‌بیند و باهمه چیز مأنوس می شودو همه چیز را می شناسد ودرپس آن، خورشید معانی، آسمان دلش را پرنور می سازد وگلستانی عظیم درنهانخانه خاطرش می روید، رشد می كند و بارور می شود. آنگاه نه تنها درزمان واقعی خود زیست می كند، بلكه عمركوتاهش به گذشته و آینده متصل و به موجودی تبدیل می شود كه از ازل تا به ابد سیر می كند و میدان زندگی جاوید جولانگاه او می گردد. 

باری ، انسان به هنر زنده می شود وكلید این باع نغز و رنگین را كه باغ زندگی است، با تفكر وكوشش به دست می آورد. برای دستیابی به اصول نویسندگی ورسیدن به آنچه مقصود نظر نویسندگان است، به ویژه برای نمایش- به منظور اجرای عینی برصحنه- یا امر فیلمنامه نویسی،  می بایداین دو مقوله- تإـاترو سینما- را به خوبی شناخت،  نحوه‌ی كاربردی آن را درك كرد ونوع انتخاب تماشاگر و مذاق او را سنجید. از این رو این مهم را در دو بخش مجزا مورد بررسی قرار می دهیم؛ زیرا زیر بنای نمایشنامه وفیلمنامه تسلط كافی ومهارت نویسنده در زمینه داستان نویسی است.

این تركیب بندی در دو محور می تواند مورد بررسی قرار گیرد.

الف تركیب هنری

ب: تركیب فیزیكی وفنی

در نمایشنامه نویسی- برخلاف فیلمنامه نویسی- تركیب هنری مقدم بر تركیب فیزیكی وفنی است وآن چگونگی فراهم آوردن شرایط و بیان داستان درقالب نمایش است كه از یك یا چند فضا برای بازگویی‌ و انجام حركاتی محدود به مكان تشكیل می شودو این تركیب هنری را كلام و محاوره با احساسات و ارزشهای مربوط به خود- ارزش واژه‌هاو احساس كلمات- كامل می‌كند. مرحله‌ی تركیب فیزیكی وفنی آن نیز به آماده سازی متن نمایش – در همه ابعاد نمایشی- برای اجرا مربوط می‌شود كه تركیب بندی هنری در این نوشتار بواسطه اهمیت آن مورد نظر است.

بخش دوم: الف- تركیب هنری(شكل كلی یك متن نمایشی)

اصولأ می‌توان گفت تمامی آثار داستانی از بدو پیدایش درهرشكل، چه بصورت رمان، قصه و حكایت- اعم از واقعگرا یا غیر آن- و چه به صورت نمایشنامه یا فیلمنامه، چون حالات وزندگی ارزشی انسانی را شامل می شوند، به چهار شكل زیر دسته بندی می شوند:

1- انسان باخودش یا برضد خودش:

این مرحله برحالات درونی ونفسانی فرد دلالت دارد و در ارتباط با كیفیات روحی واخلاق انسانی است.

در داستان‌ها، نمایشنامه‌هاو فیلمنامه‌های بسیاری، غالبأ قصه تنهایی‌، خوار و زبون بودن انسان ونیز رنج‌هاو حرمان‌های او، به وسیله نویسندگان آثار گرد آمده‌اند. تجربه‌های شخصی نگارندگان آثار ادبی و دراماتیك و  درك و بینش وعلم وشناخت آنان، این تراژدی انسانی را زمانی عمیق‌تر وگاه با وصف های انكار ناپذیر تا ژرفای درون انسان پیش برده است.

انسان با خودش وانسان برضد خودش، ممكن است شخص به بلای عشق گرفتار آمده باشد ویا در یك جامعه و اجتماع ملموس، از مقایسه خود با دیگران- درزمینه‌های مختلف- نیرو از كف داده ،  در خلدت تنهایی‌ و تلخ خود خزیده ،  یا اسیر رنج بیماری جسمی و روحی دوران- یا هردو – به نبردی سهمگین در درون خود پرداخته و از اجتماع بریده باشد و……

این حالت، در داستانهای بسیاری از دیر باز مورد دقت نظر برخی از نویسندگان بوده و پرداختن به آن نیازمند مهارت و تجربه و چابكدستی زیادی است؛ به ویژه كه چنین داستان هایی‌ در قالب نمایش پرورده یا به فیلمنامه‌ای تبدیل شده باشد.

در نمایشنامه پدر،  اثر{ استریند برگ} تنهایی‌ سرهنگ بینوا كه به تحقیقات علمی خود سرگرم است، با تلقین زن نابكار در اینكه فرزند آنان می‌تواند از مرد دیگر نیز بوده باشد و دلیلی بر اثبات آن نیست،  تخم شك و دودلی و بد بینی را دردل او می كارد. آنچه كه به روشنی می توان دریافت از شرایط روحی وعینی نویسنده متأثر است. روان این پژوهشگر سماوی با تلقین همسرش تا بدانجا كشیده می‌شود كه او را- هرچند تلاش دارد جوابی منطقی تر بر معضل موجود بیابد- به حركاتی وا می‌دارد كه با طنین فریادهای درون او توأم می‌شود و در آن حال زن سعی دارد شوهر خود را به دیگران دیوانه جلوه دهد و به مقصود برسد ولحظات او را تا خود با خود بوده بر ضد خود به نوعی كه طراحی كرده بنمایاند و……

در نمایش نگاهی از پل{آرتور میلر} نیز ادی كاربُنه به نوعی در درون خود به نبرد سهمگین می پردازد تا شاید هویت خود را باز یابد و؛ نوعی دیگر از احساس باخود بودن در این اثر نیز به چشم می خورد.

در نمایشنامه گوشه گیران آلتونا، نیزماجرا از همین مصداق پیروی می كند و بسیاری آثار دیگر كه پرداختن به آن ها بحث را به درازا می‌كشاند.

در تمامی آثاری از این دست، گونه‌ای پروا از محیط و نیاز به خلوت وبریدن از اجتماع در كشاكش درونی، دستمایه همیشكی این جدال انسانی را تشكیل می‌دهد.

2- انسان با انسان یا انسان بر ضد انسان:

این حالت، شكلی از محبت ومهر انسانی وفداكاری و ایثار او را در ارتباط با همنوعان و یا نوعی سلطه جویی‌ انسان بر فرد یا افراد دیگر كه جنگ ستیزی‌ها و اغتشاش‌ها وبرتری جویی‌‌ها را در پی دارد، شامل می‌شود.

درگونه اول، مهر و دوستی و وفاداری كه از ارزش های هرنظام انسانی است،  همیشه با رقت انگیزی واندوه، حزن ازشكست وناكامی و یا شادكامی وكامیابی وكامجویی‌‌ها همراه بوده است؛ و درنوع دوم، سركشی و تهاجم و قتل وغارت و تجاوز كه طریق ضد ارزش های جوامع انسانی است ،  به عنوان رویداد اصلی با دربرگرفتن وقایعی – تاریخ و یا برشی از یك مقطع تاریخی، هم چنین آنچه كه ساخته ذهن نویسنده است- حكایت یا نمایشنامه یا فیلمنامه‌ای را پدید آورده است. زمان درچنین آثاری بواسطه نقش موٍثر شرایط اجتماعی و فرهنگی وسنتی وگویشی ونیز چگونگی كاربرد واژه‌هااز اهمیت خاصی برخوردار است. در این شیوه نگارشی، شیوایی‌ قلم به منظور تشریح و توصیف آنچه كه برخاطر خواننده‌ی اثر نقش حقیقی ببنددو یا آنچه را كه مقابل رو ودر قالب (تإـاتر وسینما) می بیند، درباورش بنشیند وآن را چون رویدادی طبیعی و حاصل زمان وگذشت ‌آن بپذیرد،  نیز نقطه‌ی عطفی دركارنامه‌ی نویسنده محسوب می‌شود. در این طریق كه انسان با انسان ویا برضد انسان وهمنوع خود مورد اشاره است، نویسنده معمولأبه وقایع نگاری نمی پردازد. بدین معنی كه موضوع خود را تا آنجا بسط نمی دهد كه به راحتی نتواند آنچه را كه نگاشته با توحه به حجم بیش از اندازه اثر وكش وقوس های دراماتیك بنا براصول فن نویسندكی ونمایشنامه نویسی با پیرایش یا حذف اجباری بخش‌هایی‌ كه انسجام نوشته را برهم می‌ریزد، به پایان ببرد. از این رو چنین نویسندگانی با توجه به موضوع انتخابی خود غالبأ برشی از تاریخ یا مقطعی از زمان- عام یا خاص- را برگزیده و چهار چوب داستان یا نمایش خود را بر آن استوار می كنند و داستان را از آغازی مشخص به انجامی معلوم با نتیجه گیری روشن به انتها می برند.

غالبأ تركیب بندی وطرح این گونه نوشتار،  از وقایع بهم وابسته ای تشكیل می شود كه به نتیجه‌ی معینی پیوند می خورد. هریك از این وقایع یك بحران داستانی هستند و بحران ها نقاط تغییر مشخصی اند كه هریك به دیگری گره خورده و ماجرا را به سوی ( بحران عمده) یا نقطه اوج هدایت می كنند. تسلسل این وقایع(action) داستانی را به وجود می آورند.

با پدید آمدن انتظار كه تا اوج افزایش می یابد وبحران‌هارا شدت می بخشند، داستان نمایش به اوج می رسد. دل واپس بودن و اضطراب نیز یكی دیگر از عوامل تأثیر گذاری است كه خواننده یا بیننده نمایش بخواهد و بداند سرانجام كار وسرنوشت شخصیت یا افراد اصلی داستان به كجا می كشد.

تم و طرح این قبیل داستان ها را دركاربرد نمایشی نباید با هم اشتباه كرد،  زیرا طرح داستان، چهارچوب و درواقع پایه هایی‌ است كه ساختمان را نگاه می داردو تم یا موضوع بر طرح سوار می شود. به عبارتی بر چهار چوب و طرح واحدی می توان موضع خاصی را با تم‌های عاشقانه،  سیاسی،  روانی،  پلیسی،  اجتماعی و……بنا كرد. به نگرشی دیگر،  می توان چهار چوب را ثابت نگهداشت و داستان را به طرق مختلف پرداخت،  به نحوی كه مثلأ تم‌های ذكر شده، اشخاص واحدی داشته باشند و رشته حوادث در هرداستان یكی باشد،  معهذا اشكال بسیار مختلف و متفاوتی داشته باشند. به ویژه در نمایشنامه كه علاوه بر مضمون مذكور، كلام نقش بسیار موٍثری دارد. بحران در این اشكال به واسطه، ی كلام به انتظار می‌پیوندد، درعین حال كه در بطن خود اضطراب و دل واپس بودن را نهان دارد.

3- انسان با جامعه یا انسان بر ضد جامعه:

این گونه داستان ها نیز در ارتباط با همنوعان است وكمی وسیع تر و گسترده تر از نمونه قبل. بهترین نمونه در این قبیل داستان ها،  بینوایان اثر جاودانی ویكتور هوگو است. او با خلق شخصیت { وال ژان } و تغییر چهره دیو گونه او،  وی را به انسانی شریف و درخدمت جامعه می نمایاند. اثری به یاد ماندنی وتكان دهنده در همه‌ی دوران پدید آورده است. گونه‌های مختلف این قبیل داستان ها بیش وكم به تم انسان با انسان یا برضد انسان می ماند،  با این تفاوت كه انسان با جامعه و بر ضد آن،  ناگزیر از بروز تأثرات بیشتری با افراد جامعه است و تا اشخاص داستان در معرض تأثرات و هیجان های انسانی قرار نگیرند و این حالات به نحو عادی ومطلوب انتقال نیابند،  داستان كشش وهیجانی نخواهد داشت.

ژان وال ژان با همه‌ی شرارت ودیو سیرتی چون با كشیش مهربان برمی خورد، احساسات خفته‌ی انسانی با آن بزرگمردی كشیش ودرس انسان سازی كه از وی می آموزد، بیدار می شود و این غلیان عاطفی از او چهره‌ی دیگر درخدمت جامعه و مردم اراإـه می دهد.

احساسات تندی كه در تركیب بندی نمایشی، نویسنده با آن سروكار دارد عبارتند از: كینه، نفرت، عفو، عشق، خشم، آرامش، ترس، شجاعت، دلهره و اضطراب، پریشانی، پشیمانی، انتقام، غم، شادی، افزون طلبی، مهرطلبی، عزلت گزینی، حسادت، مناعت، سنگدلی، ترحم، خست، سخاوت و ………

می باید به خاطر داشت كه هروضع و یا حالتی هیجان آمیز، همیشه از برخورد دو یا چند احساس متضاد سرچشمه می گیرد. تصور زندگی بدون این احساسات امر ناممكنی است. بنابراین داستان نمایشی نیز هنگامی می تواند به زندگی خود ادامه بدهد وجلو برود كه گزارشی از قسمت یا قسمت هایی‌ از زندگی انسان یا انسان هایی‌ از هر اجتماعی باشد. انسان هایی‌ كه از احساساتی گوناگون و متضاد متأثر گشته اند. ضمنأ لزومی ندارد كه نویسنده، وقتی به اراإـه احساسات تندی می پردازد، سایر احساسات را نیز به تفضیل در داستان خود بیاورد. درهرحال احساسات و هیجان هایی‌ كه اشخاص داستان نمایشی را در اختیار می گیرند و آنهارا به حركت و عمل وا می دارند،  می باید با خصوصیاتی كه نویسنده به آنها داده است،  سازگار باشد وگرنه پندار واقعیت ایجاد نخواهد شد. و اگر بشود،  حفظ نمی شود. مثلأ خشم درزنی با سرخی گونه یا فشردگی لبهاو با ضربان تندقلب و تنگی نفس همراه است و در دیگری با هق هق گریه یا قهقه‌ی خنده در در شخصی دیگر با پرخاش جویی‌ توام است.

4- انسان با محیط و طبیعت یا انسان بر ضد محیط وطبیعت:

انسان در ارتباط با محیط مادی، یعنی چیزهای بی جانی كه او را احاطه كرده اند، به یاری طبیعت و محیط و یا برضد آن به پا خواسته است. عناصر انسانی وشكل گرفتن شخصیت در این روند، عبارتند از:

توارث، تعلیم و تربیت، محیط

شكل گرفتن شخصیت انسان در بلوغ كامل نمی شود، بلكه درطول زندگی ادامه می یابد و از عادات و مشاغل اجتماعی كه فرد پیدا می كند، به شدت متأثر می شود، لذا بنابر تعریف می توان چنین گفت:

شخصیت عبارت است از مجموعه‌ی غرایز و تمایلات وصفات وعادات فردی، یعنی مجموعه كیفیات مادی و معنوی و اخلاقی‌ای كه نتیجه عمل مشترك طبیعت اساسی واختصاصات موروثی و طبیعت اكتسابی است و در اعمال و رفتار وگفتار و افكار فرد جلوه می كند و او را از سایر افراد متمایز می سازد و آن قانونی است كه بر رفتار فرد حاكم است.

انسان تركیب پیچیده ای از عناصر گوناگون و متضاد و نیروهای درونی وبیرونی متخاصم است و از هر طرف در فشار این نیروها وعناصر قرار دارد. اختصاصات نژادی و طبقاتی را نیز نباید از نظر دور داشت. اختصاصات ملی وجلوه‌های آن در ملت ها وملیت های مختلف، متفاوت است . وقتی به یك فرد آمریكایی‌، انگلیسی، آلمانی، روسی یا ایرانی می اندیشیم، بودن اینكه به كشش ذهنی خاصی متوسل شویم، تفاوت هایی‌ در شخصیت آنها می بینیم كه به مراتب عمیق تر از تفاوت زبانی آنها است.

انسان اولیه از همان ابتدا، شاید بدون آنكه خود بداند بنا برغریزه و یك نیاز روحی به هنر نمایش پرداخته و بطور ذاتی به آن گرایش نشان داده است. بدین وسیله در قالب نمایش، داستان صید وشكارخود را بیان می داشته وشیوه‌ی آن را برای دیگران به نمایش می گذاشته.بشر از معدود موجوداتی است كه از طبیعت ومحیط به نفع تكامل و رشد خود بهره‌ی كامل گرفته است و با تغییرات عمده‌ای در طبیعت خود ودر شكل محیط،  گاه به آن پیوسته و گاه از آن بریده یا با آن به تعاض برخاسته و این امر طبیعت فردی او را نیز متآثر كرده است.

در جمع بندی،  همان گونه كه اشاره شد، مجموع صفات وخصوصیات متنوع كه از صفات و خصوصیات اكتسابی وتكامل یافته‌ی فرد تشكیل شده است، شخصیت فردیرا به وجود آورده كه خود از سه منبع سرچشمه میگیرد:

1-توارث: كه از طریق آن، صفات وخصوصیات مشترك نوع یانژاد به وسیله‌ی والدین، با تغییراتی به اطفال منتقل می شود.

2-تعلیم و تربیت: كه بوسیله آن خصوصیات فطری ومادرزادی تكامل می یابد وبدیهی است كه میزان این تكامل بسته  به حساسیتی است كه فرد در مقابل تعلیم وتربیت نشان می دهد.

3-محیط: محیط مادی ومعنوی كه تكامل در آن صورت می گیرد و وابسته به آن است و سرانجام در بسیاری از داستان محیط وطبیعت بطرز بارزی یكی از اركان اصلی آن قرار می گیرد و می باید با كمك گره گشایی‌ و نتیجه‌گیری، داستان را جمع و به نحو شایسته ای با اشخاص آن قطع تماس نمود.

باید توجه داشت كه كه وقتی داستان با اوج تمام می شود،  نویسنده وظیفه‌ی گره گشایی‌ و نتیجه گیری را برعهده تخیل خواننده و تماشاگر می گذارد و آن نیز به مدد اشاراتی است كه در تنه داستان به عمل آمده و راه را برای تخیل خواننده و بیننده اثر هموار ساخته است.

تخیل وتقلید نیز دو عامل اصلی در هنر،  به ویژه هنر های نمایشی هستند. تقلید در بسیاری از هنرها،  از جمله هنرهای نخستین انسان كه شامل رقص، آواز،  موسیقی، شعر و نمایش می شود، نقش سازنده و اساسی داشته وحتی هنر تإـاتر از نخستین دوران پیدایش خود به قصد تقلید از اعمال و رفتار آدمیان قدم به عرصه حسات نهاده است.

در عرصه هنرهای نمایش، افراد بیشماری چون نویسندگان، بازیگران، كارگردان‌هاو…… هنر نمایی‌‌ های بسیار كرده اند و از آن میان، تنها هنرمندانی نامشان به جای مانده است كه با قبول رنج آموختن، بنای اندیشه وعمل خویش را بر پایه‌ای درست استوار كرده اند. آثار این گونه هنرمندان همیشه ماندنی ومرور آن با هرشكل پربار است و دریچه ای است كه از میان آن، تلاش و رنج عاشقانه هنرمند به خوبی پیداست و “ هنر دوست” را به راهی روشن رهبری می كند. 

اكتبر 1998 كلن