تاتر كودك در تبعید

بهرخ حسین بابایی

موضوع تاتر كودك در تبعید، به خودی خود موضوعی است غم انگیز و در نهایت خشم برانگیز. غم انگیز است از آن جهت كه چرا اصولا باید كودكی در تبعید بزرگ شود و خشم برانگیز است چرا كه اولین جمله‌یی كه بعد از آن به ذهن می‌رسد همانا تاتر كودك در زندان است. و اما، برای پرداختن به تاتر كودك در تبعید باید شرایط كودك را شناخت. این شرایط عمدتا به شرایط كشور میزبان وابسته است. اكثر ایرانیانی كه به عنوان تبعیدی در كشور‌های اروپاإئی و یا امریكا زندگی می‌كنند، تبعید را منحصر به اروپا و امریكا می‌دانند. در حالیكه در كشورهای دیگر نیز ایرانیانی هستند كه به عنوان تبعیدی سیاسی و حتی مهاجرین اقتصادی زندگی می‌كنند. به عنوان مثال می‌توان از كشورهایی نظیر تركیه، هندوستان، افغانستان، پاكستان و ژاپن نام برد. برای روشن شدن این مسئله كه شرایط كشور میزبان و به معنایی شرایط  زندگی كودك در كشوری نظیر آلمان و فرانسه و اصولا كشورهایی كه از نظر اقتصادی دست بالا را دارند چه تفاوتی با كشوری نظیر افغانستان دارد. مثال كوچكی می‌زنم. در افغانسان كه بودیم پسر من كودكستان می‌رفت. گویا یكی از روزها یكی از كودكان ایرانی هدیه‌یی از آلمان برایش رسیده بود. ظاهرا مادر بزرگ این بچه كه در آلمان زندگی می‌كرده یك بسته پستی برای خانواده فرستاده و دو سه تا ماشین كوچك اسباب بازی هم داخل آن برای نوه‌اش گذاشته بود. بچه‌های ما، در آنجا اصولا تصویر ملموسی از پدر بزرگ و مادر بزرگ نداشتند. چون آنچه را دیده بودند به خاطر نداشتند و ارتباطی هم با ایران وجود نداشت. بر همین اساس این هدیه كه از آلمان برای سیامك رسیده بود كم كم تبدیل به افسانه شد. به این معنی كه بچه‌ها تخیلشان را به كار انداختند و كم كم به این نتیجه رسیدند كه مادر بزرگ سیامك جادوگر تواناإئی است و دست‌هایش را از راه دور و از آسمان دراز كرده – چون فهمیده بودند كه بسته‌ی پستی با هواپیما آمده –  و برای سیامك ماشین اسباب بازی آورده. این تخیلات البته بخش دیگرش به دلیل فقر عمومی حاكم در آنجا بود. یعنی خریدن یك اسباب بازی برای یك كودك آرزویی بود كه به ندرت به واقعیت می‌پیوست. به هر حال این نمونه و مثال برای توضیح این واضح است كه تاتر برای كودكان ایرانی در اروپا بسیار متفاوت است با تاتر برای همان‌ها در افغانستان وپاكستان.

در كشوری مثل آلمان – كه من در حال حاضر در آن زندگی می‌كنم.- آنقدر سرگرمی‌های متنوع و حتی عجیب و غریب برای كودكان وجود دارد كه دیگر كودك توجهی به تاتر ندارد. یعنی در واقع تاتر جذابیتی برای كودك ندارد. اما در افغانستان تاتر برای همان كودك می‌تواند یك حادثه‌ی بزرگ باشد. درست به همین دلیل است كه هنگام پرداختن به تاتر كودك در تبعید باید شرایط كشور میزبان را در نظر گرفت و اما، سوآل بزرگ این است: چرا اصولا تاتر كودك در تبعید باید وجود داشته باشد. مگر كشور میزبان خود تاتر ندارد؟ چرا ما باید برای كودكانمان تاتر بازی كنیم؟ و چرا باید به زبان مادری برایشان تاتر بازی كنیم؟

من به طور قطع انسان ناسیونالیستی نیستم و اگر تاتر كودك به زبان فارسی برای كودكان ایرانی تولید و توصیه می‌كنم، به این معنی نیست كه ایرانی بودن را به آنها حقنه كنم. پس چرا برای كودك ایرانی در تبعید تاتر ایرانی تولید می‌كنم؟

بزرگترین مشكل كودك ایرانی در تبعید گذشته‌ی گمشده‌ی وی است. این گذشته‌ی گمشده باعث شده كه فرزندان ما هویت خود را گم كنند و وقتی هویت خود را نمی‌شناسند، اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند. در یك بررسی آماری كه متخصصین تعلیم و تربیت و روانكاوی كودك در كشور‌های اسكاندیناوی انجام داده اند به این نتیجه‌ی آماری رسیده اند كه كودكانی كه زبان مادریشان را درست صحبت می‌كنند و می‌نویسند، زبان دوم و سوم را راحت تر یاد می‌گیرند و باز هم به این نتیجه‌ی آماری رسیده اند كه كودكانی كه فرهنگ بومی خود را می‌شناسند، بهتر می‌توانند خود را با فرهنگ كشور میزبان تطبیق دهند. همچنین كودكانی كه هویت خود را دریافته اند، بعد‌ها از نظر تحصیل، شغل و موقعیت در درجات بهتری قرار می‌گیرند.

اما چطور می‌توان چنین مشكلی را دید، شناخت و ریشه‌های آن را دریافت؟ یعنی مشكل “‌هویت‌گئم‌كردگی‌” و بیگانگی فرهنگی را. به طور مسلم این نه یك مشكل فردی بلكه یك معضل بزرگ اجتماعی است.

از دید من این مشكل ریشه در نوع برخورد و ذهنیتِ دو وجهِ تشكیل دهنده‌ی زندگی اجتماعی كودك دارد. این دو وجه عبارتند از:

الف – جامعه‌ی كشور میزبان و … ب – خانواده.

الف- در مورد نوع برخورد و ذهنیت جامعه‌ی كشور میزبان ما نمی‌توانیم در كوتاه‌مدت تأثیر چندانی بگذاریم. چرا كه این تأثیر گذاری بخصوص در جامعه‌یی نظیر آلمان و یا اسكاندیناوی كه تجربه‌ی كمتری از پدیده‌یی به نام “‌خارجی‌” دارند، پروسه‌اش آنقدر طولانی است كه به نسل اول و دوم كودكان ما دست نخواهد داد. حتی در كشورهایی نظیر انگلیس و فرانسه كه به خاطر داشتن مستعمره تجربه‌ی بیشتری از آمیزش با خارجی‌ها دارند، ما تبعیدی‌ها باز هم مشكلات متفاوت خودمان را داریم. چرا كه مهاجرت ما یك مهاجرت سیاسی و روشنفكرانه است و نه یك مهاجرت اقتصادی.- یا تا حالا چنین بوده است.- به همین دلیل خواست و انتظارات ما از جامعه‌ی میزبان تنها نان و سرپناه نیست، بلكه خواست‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بالاتری است. اما جوامع میزبان این تفاوت را نمی‌بینند و یا نمی‌خواهند ببینند. چرا كه مهاجرین تبعیدی همواره نسبت به مهاجرین اقتصادی جمع‌های كوچكتری بوده اند. در واقع جایگاه مهاجر اقتصادی است كه جایگاه و موقعیت خارجی‌ها را در كشور میزبان تعیین می‌كند. ناگفته نماند كه رفتارهای سیاسی – اجتماعی وحتی فردی ما نیز در متراژ جامعه‌ی میزبان نسبت به ما می‌تواند تأثیر انكار ناپذیری داشته باشد. به جرات می‌توانم بگویم كه دید مردم و دولت افغانستان نسبت به ایرانی‌های پناه آورده به آن كشور، به مرور در سالهای واپسین اگر نگویم 180 درجه مطمإئنا می‌توانم بگویم 80 درجه در جهت منفی تغییر كرده بود. این، بَخشاً در رفتارهای اجتماعی و فردی ناهنجار ما در آن مملكت نهفته بود. البته به خاطر طولانی شدن این دوره و پیچیدگی شرایط گاها طبیعی هم هست، اما نشانگر برخورد ناآگاهانه است.

ب – و اما وجه دیگر زندگی اجتماعی كودك، یعنی خانواده، چه نقشی در شكل گرفتن زندگی جدید می‌تواند داشته باشد؟ شخصیت خانواده و در درجه‌ی اول پدر و مادر به شخصیت كودك شكل می‌دهد. دید و ذهنیت پدر و مادر تاثیر مستقیم در پیدایش هویت فردی و اجتماعی كودك دارد. بنا بر این پدر و مادر باید آگاهانه و مصرانه خودشان را آموزش دهند، تا بتوانند فرزندانشان را برای زندگی در محیط جدید تواناتر بار بیاورند. این البته ساده نیست. چون بسیاری از فاكتورهای زندگی جدید به نفع والدین عمل نمی‌كنند. چرایی این موضوع را می‌توان به طور خلاصه چنین تجزیه و تحلیل كرد:

1- فرزندان ما زبان كشور میزبان را آموخته اند، ولی ما – نسبی- نیاموخته ایم.

2- فرزندان ما در كشور میزبان، به طور طبیعی و عمیق، از طریق مدرسه وارد جامعه شده اند، ولی ما – باز هم به طور نسبی – نشده ایم.

3- كودكان با پدیده‌های مدرن زندگی نظیر كامپیوتر آشنا شده اند ولی والدین اكثرا در حد صفر و یا مبتدی باقی مانده اند.

زمانی كه این سه نكته‌ی عمده به هم می‌پیوندند، ‌تمسخر و تحقیر را به دنبال می‌آورند. یعنی كودك والدین و اطرافیان خود را به دیده‌ی تحقیر می‌نگرد و در ذهن خود توانایی آنها را زیر سوآل می‌برد و چون كودك تابعی است از خانواده وخود نیز غریزی به این امر واقف است، لذا این تحقیر و تمسخر اطرافیان در نهایت به تحقیر و تمسخر خویشتن ختم می‌گردد. مسإئله را كمی باز می‌كنیم، تا روشن‌تر گردد. به طور مثال موقعیت شغلی پدر و مادر و اطرافیان كودك در كشور جدید را در نظر می‌گیریم. اكثر ایرانیانی كه به عنوان پناهنده‌ی سیاسی در خارج از كشور به سر می‌برند، دارای تحصیلات دانشگاهی و تخصصی هستند. اما به دلایل مختلف كه اكثرا ناشی از مساإئل داخلی كشور میزبان است، موفق به یافتن شغلی در رشته‌ی تخصصی خود نمی‌شوند و اجبارا زندگی خود را با كمك‌های ‌دولتی و یا با پذیرش كارهای موقتی نظیر بازكردن كیوسك، پیتزا فروشی، رانندگی تاكسی و غیره كه بسیار دور از كار تخصصی‌شان هست، می‌گذرانند. این والدین در خانه، هنرمند، دبیر، دكتر، خلبان، مهندس و … هستند، اما در جامعه به عنوان پیتزا فروش و راننده‌ی تاكسی شناخته می‌شوند. كودكی كه در چنین خانواده‌یی به سر می‌برد مسلما این دوگانگی را می‌بیند و با آن دست به گریبان است. اما از آنجا كه واقعیت در بیرون از خانه به نفع شق دوم عمل می‌كند، لذا كودك واقعیت موجود، یعنی شق دوم را، می‌پذیرد. چرا كه وقتی گواهی شغلی پدر و مادر را در مدرسه طلب می‌كنند، كودك مجبور است گواهی برای كار موقت والدینش را ببرد، یعنی برای رانندگی، و نه پزشكی. این گواهی را با انزجار اراإئه می‌دهد. چرا كه بارها شاهد ابراز انزجار والدین از این مشاغل موقتی بوده است. به همین دلیل ما هر روز بیشتر شاهد كودكان و نوجوانانی هستیم كه پرخاشگرانه به پدر می‌گویند: “‌تو فقط یك راننده تاكسی هستی.‌” یا “‌تو یك آشپز بیشتر نیستی.‌”

البته این دید غلطی است كه این كودكان دارند. باید خیلی مستقیم به این‌گونه كودكان تفهیم كرد كه پدر تو می‌توانست سال‌ها در خانه بنشیند و با خدمات اجتماعی دولتی زندگیش را بگذراند، اما چون نمی‌خواهد چنین باشد و كشور میزبان هم نمی‌تواند، یا نمی‌خواهد، از حرفه‌ی اصلی او استفاده كند. لذا او به این طریق خود را وارد زندگی فعال اجتماعی می‌كند و این بسیار ارزشمند است. متاسفانه در اكثر موارد این مسإئله به بچه‌ها تفهیم نمی‌شود. در واقع این موضوع چون برای خود پدر و مادر حل نشده است، برای كودكان و نوجوانان نیز به عنوان یك موضوع پیچیده حل نشده باقی می‌ماند و در نهایت به پرخاشگری و توهین و تحقیر پدر و مادر ختم می‌گردد. نتیجه بروز ناهنجاری در كودك است. درك این ناهنجاری‌ها و تجزیه و تحلیل آنها دشوار است و ظاهرا روانكاوها و روانپزشكان كشور میزبان نیز زیاد نمی‌توانند یاور ما در این زمینه باشند. اما چه چیزی می‌تواند تا حدی از این ناهنجاری‌ها بكاهد؟ شاید بشود قدری به بازیافت هویت گم شده در این كودكان كمك نمود یعنی در واقع خودشان را به خودشان شناساند. در این صورت است كه این كودكان راحت‌تر و بِهنجارتر با مساإئل برخورد می‌كنند. وقتی می‌گوإئیم كودكی هویت خود را گم كرده به این معنی است كه او ارزش‌های خود را از دست داده، یعنی ارزشهای اطرافیانش را از دست داده. اولین موجوداتی كه كودك با ‌آنها سر‌و‌كار دارد، پدر و مادر هستند. وقتی كودك پدر و مادر را ناتوان می‌بیند، خودش را نیز ناتوان می‌بیند. كودك تصور می‌كند وقتی پدر و مادرش زبان آلمانی – زبان كشور میزبان – را نمی‌دانند، یعنی هیچ چیز نمی‌دانند. كودك تصور می‌كند وقتی پدر و مادرش كاربرد كامپیوتر را نمی‌دانند، یعنی كاربرد هیچ چیز را نمی‌دانند. البته كامپیوتر چون اصولا در تمام دنیا یك پدیده‌ی تكنولوژیكی نو است، اكثر والدین در همه جای دنیا و از جمله در داخل ایران و یا در اروپا نیز، با این مسإئله رو به رو هستند. اما مسإئله‌ی زبان و فرهنگ كشور میزبان در اولویت قرار دارند. من با اینكه از نظر تطبیق خودم با شرایط جدید زندگی نسبتا شرایط مناسبی دارم، اما بارها متوجه شده ام كه پسر من از اینكه من باید به جلسه‌ی اولیا و مربیان مدرسه‌اش بروم نگران است. چرا كه می‌ترسد، جمله‌یی بگویم كه غلط گرامری داشته باشد و یا موضوعی را مطرح كنم كه از نظر معلم‌ها پیش پا افتاده باشد. باید اینها را به كودكان توضیح داد كه این موضوع‌هایی كه ما مطرح می‌كنیم ممكن است برای معلم‌ها پیش پا افتاده باشند اما برای ما به عنوان یك مسإئله مطرح اند و ما باید مساإئلمان را با معلم‌ها در میان بگذاریم و در نهایت سعی كنیم این اعتماد به نفس را در فرزندانمان ایجاد كنیم كه “‌من می‌فهمم چه می‌گویم، حتی اگر غلط گرامری داشته باشم.‌“ اما آیا چند درصد از خانواده‌ها قادر هستند، این اعتماد به نفس را به كودك منتقل كنند، جای سوآل است. به همین دلیل است كه كسانی كه در بخش‌های فرهنگی فعال هستند وظیفه دارند كه بار این قضایا را به دوش بكشند و به یاری بچه‌ها بشتابند. تاتركودك به زبان مادری مطمإئنا می‌تواند یكی از راه‌های عملی پرداختن به مسإئله باشد. كودكان ما می‌خواهند ما را شاد ببینند. بچه‌های ما می‌خواهند گذشته‌ی ما را بشناسند. بچه‌های ما چون هیچوقت ما را با هم‌نسلهای خودمان، با همبازی‌های خودمان و با خانواده‌ی خودمان ندیده اند، هیچ تصوری از كودكی ما، جوانی ما و از شادی و نشاط ما ندارند. كودكان ما بازی‌های ما را نمی‌شناسند. آن‌ها همیشه ما را در شرایط مستاصل و در شرایط احتیاج و درمانده دیده اند. گرچه پیوسته سعی كرده ایم، این درماندگی‌ها را از آنها پنهان كنیم، اما همیشه حرفهایی نظیر قبول شدن در دادگاه و یا نشدن، برگردانده شدن یا نشدن و خانه پیداكردن یا نكردن، پاس پناهندگی گرفتن یا نگرفتن و دروغ‌ها و كلك‌های مصلحت آمیزی كه به دولتهای میزبان می‌زنیم و همیشه وحشت روشدن آنها را داریم، همه و همه در گوش و هوش كودكان ما می‌نشیند. كودكان ما همیشه ما را در اضطراب و وحشت دیده اند و در نتیجه خودشان نیز همیشه در وحشت و اضطراب به سر می‌برند. این‌ها و در مواردی مساإئل بسیار پیچیده‌تر و مشكل‌تر از این‌ها، شرایطی هستند كه كودكان ما چه در ایران و چه در خارج از ایران – هر جا به نوعی با آن دست به گریبان بوده اند. حال چطور می‌توان اینها را در كودكان، نه اینكه از بین ببریم چون مسلمأ از بین رفتنی نیستند اما چطور می‌توانیم با این مشكلات آگاهانه برخورد كنیم و اعتماد به نفس و هویت گمشده را به آنها بازگردانیم. ازدیدمن، تاتر می‌تواند یكی از راه‌های یاری دهنده باشد. چرا كه یك هنر زنده است و ارتباط مستقیم با تماشاگران دارد. روی ناتوان زندگی ما را بچه‌های ما به طور ملموس در زندگی تجربه كرده اند. اگر ما بتوانیم روی زیبا و شاد زندگیمان را در شكل و رنگ و حركت و موسیقی و تاتر به كودكانمان بشناسانیم و به دور از گرایشهای ناسیونالیستی زنده بودن فرهنگی را كه به آن تعلق داریم و تعلق دارد به او نشان بدهیم مسلمأ كمك بزركی به آنها كرده ایم. كودكان ما گذشته ما را نمی‌شناسند، كودكان ما ترانه‌ها و بازی‌های كودكی ما را نمی‌شناسند، كودكان ما نوجوانی و جوانی ما را نمی‌شناسند. آنها باید بدانند كه مارقصیدیم، آوازخواندیم، دوست پسر ودوست دختر داشتیم، عاشق شدیم، بوسیدیم، عشق ورزیدیم. آنها باید بدانند كه زندگی كردیم و شاد زندگی كردیم. نباید اجازه بدهیم این تصور برای آنها ایجاد شود كه چون ما تیپهای سیاسی بودیم، آدمهای خشك و رسمی و درحال حاضر انسانهای سرخورده‌ای هستیم. آنها باید بدانند ما خزر داشتیم، دماوند و البرز داشتیم، عروسی وعید داشتیم، سیزده به در زیبا و جشن‌های فامیلی گرم و مهربان داشتیم. در طول پانزده سالی كه كودك من درغربت به جوانی رسیده شاید دریا و عروسی را از نزدیك شاهد نبوده  تنها دو یا سه بار خانم بارداری را از تزدیك دیده، دو یا سه بار نوزاد تازه به دنیا آمده‌یی را درآغوش گرفته. غم انگیز است اما واقعیت است. من فكر می‌كنم یك سالن پر از كودكان ایرانی وهمراه باوالدین واطرافیانشان، لبریز از موسیقی، نور، رنگ وحركت وهمراه با حس مشترك و تجربه مشترك بین كودكان و والدین مطمإئنأ گنجایش آنرا دارد كه حداقل ساعتی سرگرمی، آموزش و درمان كودكان ما را بردوش بكشد. ما اگر اصفهان زیبایمان را، نه آن اصفهانی كه نصف جهان است و مایه افتخار زمان بلكه آن رنگ آبی زیبای كاشی‌های اصفهان، سرودهای زیبای شیراز، لباسهای زیبای كردی وموسیقی زیبای آذری را بتوانیم در كارمان بیاوریم، اگر بتوانیم اینها را در یك كار تاتر پیاده كنیم فكر می‌كنم بتوانیم تا حدی به كودكانمان این قوت قلب را بدهیم كه او هم گذشته ارزنده‌ای دارد. او هم گذشته پرباری داشته . در سالن‌ها بازی‌هایمان را با كودكانمان بازی كنیم ترانه‌هایمان را با كودكانمان بخوانیم.

با آرزوی روزی كه چشمهای درشت وسیاه و زیبای كودكانمان با وحشت به آینده ننگرند. با آرزوی آنكه چشمان هیچ كودكی در جهان نگران به زندگی ننگرد. (۱)

نوامبر 1997 كلن

(۱) همانطور كه خوانندگان گرامی پیگیری كرده‌اند، كتاب نمایش سعی در چاپ متن مجموعه سخنرانی‌های  نخستین سمینار تاتر ایرانیان داشته است. در شماره نخست و دوم كتاب نمایش شاهد سخنرانی آقای ابراهیم مكی و بهمن فُرسی بوده‌اید. متن حاضر نیز سخنرانی خانم بهرخ حسین بابایی در همین سمینار است.