بهمن فُرسي در نهمينشب‌هاي تآتر کلن

اصغر نصرتي

 نهمين شب از شب‌هاي تآتر کلن اينبار مهماندار بهمن فرسي نمايشنامه‌نويس، داستان‌نويس، کارگردان و بازيگر بود. شب‌هاي تآتر کلن برنامه‌يي‌ست که از سال 2000 به ابتکار کتاب نمايش و با همياري برخي علاقه‌مندان برپا و برگزار مي‌شود. از اين شب‌ها تا کنون 9 شب برگزار شده و هر بار يک هنرمند ايراني از يکي از کشورهاي اروپايي دعوت شده اند.  بروشور اينبار برنامه اهداف و انگيزه‌هاي اين شب را چنين معرفي مي‌کند:

“… هدفي در پي آشنايي با هنرمندان ايراني، قدرداني و ارج نهادن به فعاليت هنري آنهاست. از آنجا كه اين هنرمندان در سراسر اروپا وآمريكا و ديگر كشورها پراكنده‌ به سر مي‌برند, کتاب نمايش با برگزاري اين شب‌ها بر آن است كه پيوند و نزديكي بيشتري ميان هنرمندان و تماشاگران مهيا كند.

ما بر آنيم كه شايد از اين طريق رابطه و همكاري هنرمندان تآتري را در اين نشست‌ها افزايش دهيم و تماشاگران و علاقه‌مندانِ تآتر را از كار و كوشش يكديگر و از كم‌وكيف آن مطلع سازيم. ما مي‌خواهيم امكاناتي مهيا كنيم تا كوشش‌هاي هنرمندان تآتر هرچه وسيع‌تر معرفي و عرضه شوند. بي‌شك موفقيت ما در گرو همكاري هنرمندان و حمايت تماشاگرانِ علاقه‌مند به هنر تآتر است و اميدواريم تماشاگران با ابراز عقايد و طرح پيشنهادات و بيان انتظارات خويش ما را در موفقيت هر چه بيشتر اين شب‌ها مدد رسانند.

هشت شبي را که کتاب نمايش تا کنون با همياري گروه تآتر چهره برگزار کرده بدين قرارند:

1) ياد‌داشت‌هاي روزانه‌ي يک ديوانه؛ (نمايش ويديويي)

نويسنده: نيکلاي گوگول، کارگردان: رکن‌الدين خسروي 

بازيگر: هومن آذرکلاه (مهمان برنامه)

 تاريخ برگزاري: ژوئن 2000

 2) داستان زال؛ (نقالي)

طومارنويس: رضادانشور،نقال: حميددانشور (مهمانبرنامه)

نوازنده‌ي ضرب: عزيز‌الله بهادري (مهمان برنامه)

تاريخ برگزاري: 11 اوت 2000

3) شتر قرباني؛ (نمايشنامه‌خواني)

نويسنده: ابراهيممکي

نمايشنامه‌خوان‌ها: ابراهيممکيوحميدجاودان (مهمانانبرنامه)

تاريخبرگزاري: 13 اکتبر 2000

4) آرش کمانگير؛ (نقالي)

نويسنده: سياوشکسرايي،نقال: سيروسافهمي (مهمانبرنامه)

تاريخبرگزاري: 8 دسامبر 2000

5) بازگشت به تراژدي؟؛ (سخنراني و گفتگو)

سخنران: محسن يلفاني (مهمان برنامه) 

تاريخ برگزاري: 9 فوريه 2001

 6) زندگي، آه زندگي؛ (نمايش)

نويسنده و کارگردان: منوچهر رادين

بازيگران: منوچهر رادين و شهرزاد نيک‌بين (مهمانان برنامه)

تاريخ برگزاري: 7 آوريل 2001

 7) تآتر و ماسک؛ (نمايش و گفتگو)

ايده و طراحي: حميد جاودان (مهمان برنامه)

بازيگران: حميد جاودان و پوران فدايي

تاريخبرگزاري: 28 سپتامبر 2001

 8) تقابل هنر و سياست؛ (سخنراني و شعرخواني)

سخنران: منوچهر نامورآزاد (مهمان برنامه)

تاريخ برگزاري: 7 دسامبر 2001 “

مهمان نهمين شب کتاب نمايش بهمن فرسي بود. در بروشور برنامه بهمن فرسي خود را چنين معرفي مي‌کند:

 “بهمن فرسي در 1340 با انتشار و اجراي نمايشنامه‌ي «گلدان» پا به عالم تآتر فوق حرفه‌يي گذاشت. فوق حرفه‌يي را وضعيتي بدانيد که در آن تآتر فکر و ذکر است و نه تنور که نان هم از آن در بيايد.

گلدان به سبب شيوه‌ي بيان و نحوه‌ي اجرا، نه تندي سياسي يا تيزي جنسي، هياهوي کاملا بي‌سابقه‌ برانگيخت. آل‌احمد پرهياهوترين قلمزن وقت خبر از هبوط پيامگزاري نونهاد در تيارت بومي داد. الباقي معاريف سببي و نسبي هم کتبا و شفاها ابراز تفقد يا تنفر بسيار فرمودند.

همزمان با «گلدان» فرسي «چوب زير بغل» را هم منتشر کرد. اين نمايشنامه هفت سال بعد به کارگرداني نويسنده در دانشگاه تهران و انجمن ايران و آمريکا، دوشب روي صحنه رفت. کمتر از گلدان جنجال آفريد. اما در خبر است که پس از اجراي نمايش، بيرون از محوطه‌ي انجمن، يک کتک‌کاريِ نوعي!! داشت مي‌آفريد که در نتيجه دوستان نويسنده را با لباس مبدل!! از پشت صحنه در بردند.

پس از آن فرسي «صداي شکستن» و «بهار و عروسک» و «آرامسايشگاه» را چاپ زد و به صحنه برد که هر کدام به سهمي براي مدعيان اسباب حرف شدند. ردِ اين جنجال‌ها را در نشريـــات آن روزگار مي‌توان يافت. قولِ شبه محققانِ گذشته در باره‌ي فرسي و کارش غالبا بي‌گوهر و نا مربوط است و نه در خور مراجعه باشد که هنرجويان صافي نهادِ آينده قدم سنجيده در اين راه بردارند. و هر خراطي خيال نکند که خباز است.

جز اين‌ها فرسي نمايشنامه‌ي «دو ضرب‌در دو مساوي بي‌نهايت» را نوشت که آن را براي تلويزيون آداپته، و خود نقش اول آن را بازي کرد. و «پله‌هاي يک نردبان» و «موش» را نوشت که منتشر شدند، اما به صحنه نيامدند.

فرسي يک‌سالي پيش از انقلاب ترک ديار کرد و در پايتخت تآتر جهان: لندن، رخت افکند که هنوز هم رختش همانجا افکنده است.

در اين ساليانِ ترک، فرسي مجموعه‌ي نمايشنامه‌هاي کوتاهش را با عنوان «سقوط آزاد» منتشر کرده. نمايشنامه‌هاي «اين زندگي مال کيه»، «خطه‌ي انقلاب» و «نه پايان شکايت»  را از درامنويسان انگليس به فارسي برگردانده که منتشر نشده‌اند. نمايشنامه‌ي بلندي هم با عنوان «يا خزينه يا خندق» نوشته، و آداپتاسيوني از «چراغ آخر» صادق چوبک پرداخته که هر دو در تاقچه! اند و نه در انتظار ظهور هرگونه حفرت و گشايش هرگونه فرج.

ديگر عمليات فرسي در چارچوب هنرهاي نمايشي عبارت بوده اند از بازي در نمايش تلويزيوني «رومئو و ژانت» براي اسماعيل شنگله. و بازي در فيلم‌هاي «پستچي» و «دايره‌ي مينا» براي مهرجويي. و بازنويسي و به صحنه آوردن «گلدونه خانوم» در لندن که اصلا ياد خوشي از آن ندارد. و نوشتن يا ترجمه‌ي نقدها و بررسي‌ها جهتِ دادنِ آگاهي به درغربت‌افتادگانِ به تقصير يا بي‌تقصير.

 پرداختن به ساير زمينه‌هاي هنري هم که فرسي در آنها فعال بوده و هست، حتما از حوصله‌ي اين نشستِ جمع‌و‌جور بيرون است، و بماند براي طالبان، که خود بجويند، و باشد که بيابند.”

 

برنامه با حضور جمعي از هنرمندان و علاقه‌مندان ساعت هشت شب در محل هميشگي (Allerweltshaus) آغاز شد. در ابتداي برنامه مجري برنامه ضمن اظهار تاسف از مرگ نويسنده‌ي تواناي ايراني احمد محمود حاضرين را به يک‌دقيقه سکوت دعوت کرد. مجري از جمله افزود: احمد محمود نويسنده‌ي روزهاي درد و سختي ملت ايران بود و در دو اثر «همسايه‌ها» و «داستان يک شهر» سرنوشت دو نسل جانباخته و آرمانگرا را توصيف کرده است. ما سال‌ها با «همسايه‌ها»ي او سختي زندگي و دلتنگي‌هاي ايام را تحمل کرديم. يادش گرامي باد.

برنامه با سخنراني کوتاه بهمن فرسي ادامه يافت. وي که به سخنراني خود عنوان “ارتباط هنرِ خانه و غربت” داده بود، سعي بر آن داشت که رابطه و توازن فرهنگي ميان ايرانيان خارج و داخل کشور را مورد بررسي قرار دهد. 

در پي تنفس کوتاهي بخش دوم برنامه با يک نمايشنامه‌خواني ادامه يافت. نمايشنامه‌ي فرسي «هويت مستعار» نام داشت و در دو چشمه(پرده) تنظيم شده بود. اين نمايشنامه زندگي مردي را نشان مي‌داد که نه تنها نامش «ماضي» بود، بلکه خودش نيز سال‌ها بود که در گذشته مي‌زيست و به گذشته تعلق داشت. “ماضي” که قدري هم دچار پريشان‌خاطري و تشتت افکار بود، مدام در لابه‌لاي خاطرات تودرتوي خود غرق مي‌شد و از اين شاخ به آن شاخ زندگي شخصي و سياسي‌-اجتماعي کشورش (ايران) مي‌پريد. و در عين حال هرگز درخواست چاي از همسر، ريختن مکرر تاس و گفتگو با حريف تخته‌‌باز – که کسي سواي خود او نبود – آني در طول نمايش فراموشش نمي‌شد. نمايشنامه‌ي «هويت مستعار» از جمله نمايشنامه‌هاي به چاپ نرسيده‌ي فرسي‌ست. اين نمايشنامه که عملا يک تک‌گويي(مونولوگ) است، بازگوکننده‌ي سرنوشت شخصي‌ست که روزگاري همراه بسياري ديگر در سرنوشت سياسي- تاريخي کشورش شرکت کرده بود. گرچه در نمايشنامه زندگي شخصي “ماضي” مورد توجه قرارگرفته است، اما پس‌زمينه‌ي تاريخي- سياسي آن حوادث کودتاي 28 مرداد و ازهم‌پاشي شبکه‌ي نظامي حزب توده‌ي ايران و اعدام افسران آن حزب است.

در چشمه‌ي يکم نويسنده شخصيت ماضي را چنين معرفي مي‌کند:

ماضي : بنده رفيق ماضي هستم. يعني ماضي شماره يک. يعني در پنجاه‌وچندسالگي خودم. يعني ماضي شماره دو و آدم مهم‌تر اين بازي که صورت هفتادوچند سالگي بنده باشن، بعدا خدمت مي‌رسند. (درنگ) عرض به خدمتتون، که اين پيشوند «رفيق» (درنگ) که نشسته جلو نام خانوادگي، و اسم کوچک بنده‌رو، که توي جلد «مفاتيح»، ابوالفضل به انتخاب مادر، ولي در شناسنامه، «پيران» به ميل و اراده‌ي پدر (درنگ) تا وقتي در قيد حيات بودند، بنده جويا نشدم از مرحوم، که ايشون چه رقم ارادتي به صدر‌اعظم افراسياب داشته، که اسمش رو روي پسرش گذاشته (درنگ) به اختيار خودم اگر مي‌بود، شايد مي‌گذاشتم ريگ. يا اين که برگ. (درنگ) اين اسامي البته همين الساعه بر سبيل غُلغُل مغز به ذهن و زبان بنده جاري شد. (درنگ) بشريت آقاي من در خط دُمُکراسي هنوز انقدر پيشرفت نکرده (درنگ) که فرصت به خودش بده، و مثلا انتخاب نام قطعي و رسمي شخص، به اختيار خودش، مثلا در چارده سالگي صورت بگيره. بله؟ (به جهات مختلف در سالن بازي توجه مي‌کند.) غرض … اين پيشوند رفيق که نشسته جلو نام خانوادگي و اسم کوچک بنده‌رو به کل از هستي ساقط کرده، يادگار دوراني‌ست که بنده‌م مث بقيه سوار باد سياست بودم. (درنگ) در افلاک خيالات و آرزوهاي … (درنگ) عرض نمي‌کنم خام (درنگ) يا محال (درنگ) … پرواز مي‌کرديم. (درنگ) احدي از آحادمون هم يخبندان، سِقط و سقوط، يا ايست و افتي توي راه نمي‌ديد.”

آقاي “ماضي” که هم از گذشتِ زمان مي‌نالد و هم از تغيير زمانه، نمي‌تواند بر اين دگرگوني که با گام‌هاي خسته‌ي او همراه نيست، خرده نگيرد و شکايت نکند، پس از ما مي‌پرسد:

  بابا ما کي تو ولايت خودمون با قرار قبلي تلفني (ور رفتن با خُرد و ريز تخته نرد) آقاي من، خويش و قوم بودن، دوستي و آشنايي، مگه امور اداريه که پيش‌آگهي تلفني و فاکسي مي‌باس براش صادر شه؟ (درنگ. بي‌صدا مي‌خندد.) يه وقت هم مي‌ديدي بد مي‌شد سرزده رفتن خونه‌ي مردم. (درنگ) مثلا آقاي خونه با نون زيرکباب، يا خانوم خونه با معلم‌سرخونه‌ي نورچشمي (دنبال کلمه‌ي مناسب مي‌گردد) چه عرض‌کنم، مثلا در حال اجابت واجبات حيات بودند. (به چشم حريف زل مي‌زند) تازه، بودند که بودند آقاي من! آدم سرزده نرفته که مچ بگيره که! (بيخودي تاس مي‌ريزد) زندگي بشر پر از نقل و حکايت همين اجابت واجباته (مهره‌ها را توي تخته تاقباز مي‌کند) شتر ديدي، نديدي! درنگ‌کن، روتو بکن اون‌ور، برو رد کارت. (درنگ) آقايي و بزرگ‌منشي به يک معنا يعني همين ديگه، بله؟

 

سراسر نمايشنامه گفتگويي‌ست ميان دو “ماضي” که يکي در زماني بسيار دور مانده و آن ديگري که امروزش را با حکايت‌هاي ديروزش معنا مي‌بخشد. يعني يکي از ماضي‌ها از نوع “ماضي بعيد” و ديگري از جنس “ماضي مطلق” است. گرچه هر دوي آنها در کنش و تفکر يکي بيش نيستند. ماضي امروز در زمانِ بازنشستگيِ فکري، خاطرات گذشته را نشخوار مي‌کند.

ماضي: اين عکس شيرخورگي بنده‌س. تو بيرمنگام ما چندي‌به‌چند يه نمايشگاه بين‌المللي چاپ برگزار ميشه. اين همسايه‌ي چاپچي ما پارسال بنده‌رَم به زور کشوند به سياحت در نمايشگاه. يه ماشين کپي اونجا ديديم، (درنگ) يعني صنعت چاپ به معنايي که بنده و جنابعالي ازش داريم ديگه منقرض شده. يا اينکه شده کارخونه‌ي چاپ. باقيش همه‌ش کپي‌يه (درنگ) به ما گفتند اين ماشين به عرض يک‌وبيست تا طول چندصدمتر، يعني تا جايي که توپ کاغذش قد بده، مي‌تونه درجا هرعکس رو بزرگ کنه و از اون ورش کپي چاررنگ بده بيرون. همسايه‌ي چاپچي ما پيله کرد که بايد يه‌نمونه واسه‌ما دربيارن. اين عکس شيرخورگي بنده‌م که در اصل سياـ‌سفيد بوده اما نظرم نيس چه کسي يه‌رنگ‌هايي روش ماليده، معلوم هم نبود از کي ته کيف پول بنده بست نشسته و فراموش شده بود، شد پايه‌ي کار. (درنگ. نگاه و فکر مي‌کند) اين عکس آقاي من صندوق حکمته. همين کون‌برهنه، زبونشو اگه دريافت کنن، خودش تاريخ ناطقه. کارل مارکس و زيگمون فرويد ناطقم هست. (درنگ) توي اين عکس شيش ماهه‌م بنده. الانشم که بنده به خودم نگاه مي‌کنم، مي‌بينم هنوزم شيش ماهه‌م. يعني هنوزم يه مادر پنهون و آشکاري بايد از اون پُش‌مشتا دس پسِ کمرم بذاره و حمايتم کنه، تا به قايده چند ثانيه عکس انداختن، ثبات و قرار داشته باشم. (بي‌صدا مي‌خندد) واسه همينم بوده از قرار، که اون دقايق آخر، جانشين کورش کبير هي مي‌رفته پشت خط. مي‌خواسه ببينه دس کاخ سفيد پس کمرش هس يا نه.

گريزهاي فکري “ماضي” با فرازونشيب زندگي سياسي گذشته‌ي او و کشورش گره خورده است. او که روزي به‌نوعي از همفکران افسران توده‌يي بوده و امروز مردي عافيت‌نشين گشته، با کاهلي فکر و آسودگي خاطر به قضاوت ديروز مي‌نشيند. اما قضاوت امروز او، همانطور که خود نيز بارها و بارها تاکيد مي‌کند، با قيد يک “از قرار” همراه است. 

ماضي: سروان عقاب رو زير شکنجه‌ آش و لاش مي‌کنن از قرار (درنگ) بنده اين قيد “از قرار” رو در صحبت هرگز فراموش نمي‌کنم. حکم قاطع که نداريم آقاي من. يعني ديگه نمي‌بينه آدميزاد مورخ عاقل مستقل حق‌گو در جوانب! در نتيجه اسير شايعات و مسموعات و خبرجاتيم. (پس از ريختن تاس، ماتش مي‌برد) جف شش هيچکاره. (ازنو تاس مي‌ريزد و بازي را ادامه مي‌دهد) مقصود اين که، در موردي از موارد، اگه بنده سهوا از قلم انداختم، سرکار لطفا اين قيد “از قرار” رو در بندبند سخن منظور بفرماييد.”

اين “از قرار” دو حسن بزرگ براي “ماضي” نمايش دارد؛ هم ادعاي کمبود “قضاوت مورخ مستقل عاقل و حق‌گو”ي او را توجيه مي‌کند و هم بي‌اعتباري قضاوتش را در نزد شنونده مي‌پوشاند.

“ماضي” در زمانِ عافيت به قضاوت دوران هولناک گذشته نشسته است. او نردِ تخته را به آساني نبرد اجتماعي ديده و تاسِِ در دست خويش را با تاسِ سرنوشت‌سازِ حوادث سياسي آن دوران يکسان انگاريده است. 

ماضي: يه روايت ديگه‌م هس که سروان آذرخش واسه سروان شاهين که مسوول تشکيلاتي کل درجه‌دارا و مامور در تيپ کوهپايه بوده، وسيله سروان اژدر پيغوم زباني خودکشي مي‌فرسته. شاهين پيغومو که از اژدر ميشنوه، کُلتِشو ميذاره رو شقيقه‌ي خودشو و خلاص. (درنگ. تاس مي‌ريزد و بازي نمي‌کند) نگروني آذرخش اين بوده که اگه شبکه‌ي درجه‌دارا کشف بشه، محض زهرچشم گرفتن از کل آرتش، بي‌دريغ از دم درو بشن.”

نمايشنامه در انتها با اين جمله‌ي پرمعنا پايان مي‌گيرد:

ماضي: فاصله‌ي چندوني نيس. خيال داشتيم عِصيان کنيم. رسيديم به نسيان.

به راستي چه‌کساني مي‌خواستند عصيان کنند و از آن ميان چه‌کساني کارشان به نسيان کشيد، سخني‌ست بس جاي بحث و اختلاف که به قول فرسي “بماند براي طالبان، که خود بجويند و باشد که بيابند.” 

  آيا رنج “ماضي” ما از سرنوشت نسلي‌ست که با همه‌ي عصيان و جانفشاني خويش به فراموشي سپرده شد يا اينکه شماري عصيان خويش را به نسيان سپرده‌اند؟ رنج او براي “چرا مردگان” است و يا رنجور از ادعاهاي عافيت‌طلبانه‌ي نسل “چرا زندگان”!؟

خواندن نمايشنامه‌ي يک ساعته‌ي فرسي چنان با شيوايي نثر و گرمي کلام او همراه بود که آني لذت و علاقه‌ي شنونده از نمايشنامه کاسته نمی‌شد. تلاش آن شب فرسي نوعي اجرا بود. اجرايي که در حد امکانات و حوصله‌ي آن شب رضايت بسياري را به خود جلب کرد. آري مي‌توان به جرات گفت که فرسي نمايشنامه‌ي «هويت مستعار» را آن شب نخواند، بلکه اجرا کرد.

برگزاري سومين قسمت برنامه که به پرسش و پاسخ ميان حاضرين و بهمن فرسي اختصاص داشت، به آقاي ايرج زهري سپرده شد. بدين طريق شب‌هاي تآتر کلن نهمين شب خود را به پايان رساند و علاقه‌مندان را به شرکت در برگزاري دهمين شب خود (در 13 دسامبر 2002 ) دعوت‌کرد!