به ياد جميله‌ شيخي

محمد مطيع

جميله شیخی

 توانمند نگارش نيستم. كه هرگز قصد آن  نداشته و نياموخته‌ام  طريقه‌اش را. تنها دليلي كه برآنم مي‌دارد كه بنگارم خطي چند، همانا به سوگ نشستن دل است در ماتم از دست دادن دوست و همكاري عزيز و گرانقدر كه دوستش مي‌داشتم و دوستش مي‌داشتيم همه! هنرمندي كه فقدانش ضربه‌اي جبران‌ناپذير بر پيكر هنر بازيگري جامعه‌ي ايران است.

پس سپاسمندم اربابان و خداواندگاران قلم را كه بر من ببخشايند كه در اين راستا قصدي جز بيان مكنونات قلبي‌ام و يا يادي از آن بزرگ ستاره‌ي آسمان هنرتآترمان نيست. و اينك من دلتنگم و اندوهگين. چرا كه به روز موعود فرمان رسيد، حكم صادر شد و فرشته‌ي مرگ بار ديگر بال گشود و جان ديگري به جان‌آفرين تسليم شد و اينبار جميله بود. جميله‌ي شيخي كه از جمع هنرمندان رخت بربسته و ديده از جهان فرو بست. يادش گرامي و روحش قرين رحمت ايزد باد.

جميله را از ديرباز مي‌شناختم. از روزگار جواني‌اش. دوراني كه هر ماه حداقل يك نوبت تآتري با بازيگري او از تلويزيون غير دولتي آن زمان، ثابت‌پاسال، از طرف اداره‌ي دراماتيك پخش مي‌شد. و درخشان بود بازي‌اش در جمع هنرمندان آن روزگار. دوستش مي‌داشتم. هنرش مورد ستايش و خود او برايم قابل احترام. مهربان قلبي داشت به شفافي بلور كه كينه و عناد را راهي نبود و جايي در حريم لطيف آن. هرگز به ياد ندارم كه زبان گشوده‌باشد به گلايه و شكايت از دوستان و همكاران در خفا. احساسش لطيف بود و قلبي داشت به نازكي برگ گل‌هاي بهاري. آزرده مي‌شد از نامهرباني، ليك شهامت آن داشت كه رو در رو و چشم در چشم و بي‌پروا زبان بگشايد به انتقاد. غمخوار بود رنج ديگران را، اما موفقيت و شاديشان حسد برنمي‌انگيخت در وجودش. چهره‌اي مصمم داشت. در زمره‌ي شوخ‌طبعان نبود و اين خود موجب آن كه معدودي از دوستان در مهربانيش و احساس لطيف و مردم‌دوستي‌اش ترديد كرده و با نوعي كج‌خُلق و خودستا قلمدادش كنند. هرگز دلگيري و كدورتش از دوستان پايدار نبود. چرا كه بخشنده بود و با اندك دلجويي قلب مهربانش آرام مي‌گرفت.

 همكار بوديم در اداره‌ي برنامه‌هاي تآتر و در چند نمايش افتخار همكاريش را داشتم. در نمايش تلويزيوني «صندلي اعدام» او كارگردان بود و من بازيگرش.

نمايش «حكومت زمان‌خان» نوشته‌ي «ميرزا آقا تبريزي» را به سال 1347 ركن‌الدين خسروي به صحنه برد. در تالار 25 شهريور. و او، جميله شيخي، به نقش كوكبِ عاشق‌كُش بر صحنه ظاهر مي‌شد. جوان بود و چُست‌و‌چالاك. و چه شيرين بود و دوست‌داشتني. در آن كار من دستيار كارگردان بودم. جميله با آنهمه شادابي و ظرافت كار و شور و حرارت بازيگري واقعا تماشايي بود و ثابت مي‌كرد كه در زير آن چهره‌ي مصمم و جدي چه لطافتي نهفته است. جميله سخت به خود و قدرت بازيگريش متكي بود. يقين داشت كه هرگز جايگاه هنريش قابل تسخير نيست. و واقعا چنين بود.

نمايش از «پشت شيشه‌ها» اثري بود از اكبر رادي كه با كارگرداني خوب خسروي در همان تالار 25 شهريور به روي صحنه رفت. جميله شيخي به نقش ”خانم درخشان“ بازي جانانه‌اي ارايه داد. زماني كه صورتك مگس را بر چهره قرار مي‌داد و به هيئت مگسي درشت در مي‌آمد، كارش اعجاب‌انگيز بود. در اين نمايش نيز من به عنوان دستيار كارگردان با او همكاري داشتم. 

محمد مطيع

حضور توانمندش در نمايش «لبخند با شكوه آقاي گيل» تماشاچي را برمي‌انگيخت و گاه نفس‌ها را در سينه حبس مي‌كرد. «لبخند با شكوه آقاي گيل» را هم اكبر رادي نوشته بود و كارگرداني آن را ركن‌الدين خسروي به عهده داشت و به حق كه خسروي شاهكاري آفريد. جميله در آن نمايش بازيگر نقش فروغ‌الزمان، دختر بزرگ آقاي گيل بود و من پسر كوچك گيل، داود را، بازي مي‌كردم. چه درخشان بود كار جميله و چه خوب جزئيات وجود فروغ‌الزمان را شناخته و ارايه مي‌كرد بر صحنه. چه حضوري داشت و چه صلابتي؟!

جميله پر جزبه بود و بي‌پروا. هرگز بي‌پاسخ نمي‌گذاشت بي‌حرمتي به حريم عشقِ ديرينه‌اش تآتر را.

نمايش ”مرغ دريايي“ نوشته آنتوان چخوف را حميد سمندريان به صحنه برد. در تالار 25 شهريور. بازيگران ريز و درشت زيادي بازي داشتند در آن كار. جميله «آركيدنا» را بازي مي‌كرد. من «شماريف» را و نيز دستيار كارگردان و مدير صحنه هم بودم. و باز جميله غوغا مي‌كرد. چه ايستي داشت بر صحنه. گردان‌فراز و توانمند. گويي وجودش با وجود آركاديناي چخوف عجين شده بود.

 يادش گرامي و روانش شاد باد كه خوش درخشيد در پهنه‌ي آسمان هنرِ تآتر و سينماي ايران. براي پسرش آتيلا كه خود هنرمندي‌ست در قلمروي تآتر و سينما، و نيز آتوسا دخترش، بردباري و تحمل آرزو دارم و روزگاري نيك. فقدان اين بزرگ‌‌بانوي تآتر و سينماي ايران را به عموم دست‌اندركاران هنر و علاقمندانِ وي تسليت مي‌گويم.