عزت گوشه‌گير

بزرگداشت استاد دكتر مهدي فروغ در آمريكا

به مناسبت سالروز تولد و به منظور اداي احترام به شخصيت  و فعاليتهاي فرهنگي و هنري استاد دكتر مهدي فروغ, مراسم بزرگداشتي در روز يكشنبه 12 نوامبر سال 2000 در خانه‌ي ايرانِ شيكاگو برگزار گرديد. آنچه در زير ميخوانيد گزارشي از اين مراسم است كه خانم گوشه‌گير محبت كرده آن را در سه بخش تنظيم و براي كتاب نمايش ارسال داشته‌اند. لازم به توضيح است كه عكسهاي مندرج در اين گزارش از واريش مازندراني هستند. با سپاس از خانم گوشه‌گير و واريش مازندراني.           (كتاب نمايش)
مهدي فروغ

…‌ در ابتدا محمد ارسي ضمن خوشامدگويي به چند نكته اشاره كرد:

يك جامعه مترقي و زنده شخصيت‌هاي فرهنگي و هنري‌اش را عزيز ميدارد. جوامع عقب‌مانده هنرمندان خود را مورد آزار و افترا قرارداده و گرماي انساني را از آنها دريغ ميدارند. اميد است كه قدرداني از هنرمندان و شخصيت‌هاي بزرگ در زمان حياتشان, به سبكي فراگير تبديل شود.

دكتر فروغ جزء نادر انسانهايي است كه خودش, خودش را متولد كرده است. تنها اقليتي در جوامع انساني توانايي چنين خلقي را دارند.وي با اخلاق و ادب كه زاييده‌ي دانش وسيع وي است, هرچيزي را در هستي به زيبايي تبديل ميكند.”

بعد از خوش‌آمدگويي شماري از هنردوستانِ شيكاگو به سخنراني, شعرخواني, نواختن موسيقي و خاطره‌گويي پرداختند. 

خليل موحدديلمقاني كه سالها در دانشكده هنرهاي دراماتيك تدريس ميكرده است, ضمن سخنراني ويژه‌اي در باره‌ي حركت‌هاي نويني كه دكتر فروغ در هنر نمايش در ايران بوجود آورده است, وي را “پرومته‌ي تآتر مدرن ايران” خواند.

وي سخنراني خود را بدينگونه آغاز كرد:

پرومته آتش را كه نماد دانش, خرد و توانايي است, از آسمان, مقر استقرار خدايان به چنگ آورد و براي انسان هديه آورد. دكتر مهدي فروغ در تآتر مدرن ايران حكم پرومته را دارد كه دانش تآتري را آموخت و آنرا براي جويندگان تشنه‌ي سرزمينمان به ارمغان آورد.”

  سپس نگارنده (عزت‌ گوشه‌گير– كتاب نمايش), دانشجوي سابق دانشكده هنرهاي دراماتيك, به شيوه‌ي نمايش تك‌نفره به چند خاطره‌ي به ظاهر كوچك, اما شگرف و ژرف و سرنوشت‌ساز اشاره كرد.

در پايان دكتر مهدي فروغ با نيرويي تندرست و جوان, نكته‌سنج و دقيق, با تجربه‌أي عميق از دانش و عمل به سخنراني پرداخت و سپس تولد ايشان در موجي از گرمي و محبتِ دوستدارانش جشن گرفته شد.

 در اين برنامه همچنين دكتر علي(سيروس) فروغ و همسرشان كارولين سخنراني ايراد كردند.

فرازهايي از زندگينامه‌ي دكتر مهدي فروغ

دكتر مهدي فروغ در 23 آبانماه 1290 در شهر اصفهان در محله‌ي دالبتي چشم به جهان گشود. ششماهه بود كه پدرش بدرود زندگي گفت و مادر شيردل و قدرتمند, به تربيت او همت گماشت.

تحصيلات ابتدايي را وي در دو مكتب و پس از آن در مدرسه‌هاي جديدالتاسيس اصفهان گذراند و دوره‌ي متوسطه را در اصفهان و شيراز ادامه داد و سپس به تهران رفت و در دانشسراي عالي ثبت‌نام كرد. در آغاز ورود, وي به رياست انجمن تآتر و موسيقي دانشسراي عالي انتخاب شد.

دكتر عيسي صديق در زندگينامه‌ي خود مينويسد: “در انجمن نمايش و موسيقي دانشسراي عالي, عده‌اي از دانشجويان استعداد و موهبت خاص خود را ظاهر ساختند و از بين آنان اشخاصي مانند روح‌الله خالقي, بركشلي, مفتاح و مهدي فروغ مصدر خدمات مهم به موسيقي و نمايش شدند.”

پس از پايان يافتن دوره‌ي تحصيل در دانشسراي عالي, مهدي فروغ در آغاز سال 1317 عازم انگلستان شد و به آكادمي پادشاهي هنرهاي دراماتيك راه يافت و بعنوان بهترين شمشيرباز سالِ در آكادمي انتخاب گرديد و به دريافت جوايزي نائل آمد.

پس از گرفتن ديپلم در پايان سال 1324 به ايران بازگشت. در شرايط نامطلوبِ پس از جنگ جهاني دوم كه ايران از نظر اجتماعي, اقتصادي, فرهنگي و آموزشي در شرايط نابساماني بسر ميبرد, وي به تدريس فرم و زيباشناسي در موسيقي در هنرستانِ عالي موسيقي مشغول شد.

در تابستان سال بعد, وي با فخرالزمان دولت‌آبادي كه نخستين دختر ايراني بود كه كه ضمن تحصيل موسيقي غربي در كنسرواتوارهاي موسيقي بلژيك به تدريس نيز اشتغال داشت, ازدواج كرد.

در سال 1329 با خانواده عازم آمريكا شد و در دانشگاه كلمبيا در رشته‌ي ادبيات و نمايشنامه‌نويسي و صحنه‌آرايي به تحصيل پرداخت.

در سال 1335 به ايران بازگشت و اداره‌ي هنرهاي دراماتيك و سپس دانشكده هنرهاي دراماتيك را تاسيس و دو كتابخانه‌ي مهم فرهنگي را نيز داير كرد.

از سال 1341 تا 1354 رياست اداره هنرهاي دراماتيك و دانشكده هنرهاي دراماتيك را بر عهده داشت. وي سالها به تدريس تاريخ ادبيات موسيقي علمي, زيباشناسي در موسيقي علمي, نقد و بررسي هنر و ادبيات نمايشي, فن بيان و نمايشنامه‌نويسي, كارگرداني و آواشناسي و تاريخ تآتر جهان مشغول بود.

از سال 1335 به تاليف و ترجمه‌ي كتابها و نمايشنامه‌هاي متعددي پرداخت. از جمله آثاري كه دكتر فروغ به فارسي برگردانده است بدين قرارند :

  1. پدر؛ آگوست استريندبرگ, نشر ابن‌سينا تهران1336.
  2. باغ‌وحش شيشه‌اي؛ تنسي‌ويليامز, نشر معرفت و فرانكلين,تهران 1336.
  3. اشباح؛ هنريك ايبسن, بنگاه نشر و ترجمه, تهران 1339.
  4. خانه‌ي ارواح؛ هنريك ايبسن, بنگاه نشر و ترجمه, تهران 1339.
  5. فن نمايشنامه‌نويسي؛ لاجوس اِگري, انتشارات زوار, تهران 1336.
  6. چگونه از موسيقي لذت ببريم؛ آرون كوپلند
  7. مردان موسيقي؛ والاس براكوي و هربرت وانيسك,
  8. شاهنامه و ادبيات دراماتيك؛ اداره كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر, تهران 1354.
  9. قرباني دادن ابراهيم در تعزيه ايراني, سازمان جشن‌و‌هنر (متن انگليسي).
  10. مديريت مجله نمايش؛(به همراه پرويز سلطاني), از انتشارات اداره هنرهاي دراماتيك (هنرهاي زيباي كشور), دوره دوم, تهران 1338.

علاوه بر اينها دكتر فروغ نمايشنامه‌هايي  نيز نوشته است و همچنين آهنگهاي فراواني ساخته است كه همگي آماده چاپ هستند.

فرزند ايشان دكتر علي (سيروس) فروغ كه متبحر در نواختن ويلن كلاسيك است, هم اكنون در دانشگاه روزولتِ شيكاگو به تدريس اشتغال دارد.

 دكتر فروغ از سال 1357 براي ديدار فرزندش با خانواده به آمريكا آمده است و تا به امرروز در شهر شيكاگو بسر ميبرد.

از ژرفناي خاطره‌ها 

چندان آسان نيست كه جوهر شناختِ حسي و انديشه‌گي خود را از استادم آقاي دكتر فروغ با واژه‌هايي اندك و در زماني اندك آشكار كنم. نه مهارتي در فرم شعر هايكو دارم و نه قطعه‌گويي‌هاي نيچه‌وار …‌ اما اشاره‌اي ميكنم به چند خاطره‌ي به ظاهر ساده, اما وسيع و فراخناك و ژرف و پرمعنا .‌.‌. 

  • تهران سال 1351- دانشكده هنرهاي دراماتيكخيابان ژالهچهارراه آب سردار

فضا: پچپچه هاي پنهاني,  آغاز يك خشمِ جنون‌آميزِ غيرعقلاني, عليه هرگونه سلطه‌گري…

ماشينِ آبي رنگ وارد محوطه‌ي دانشكده ميشود. دكتر فروغ در صندليِ عقب ماشين نشسته است, پرصلابت. .‌.‌.‌ نامه‌ام را امروز روي ميزكار او گذشته‌ام. .‌.‌.‌ حيف است اگر درختِ كاجِ وسطِ حياطِ دانشكده را ديگر نبينم. .‌.‌.‌ 

هوا سرد است. جنين كوچكم هنوز گاه‌ به‌ گاه دارد در اتاقك كوچك تنم سرفه ميكند. .‌.‌.‌ فكر ميكنم به آن روز سرد كه در كلاس درس “نقد‌تآتر” آرام نشسته بودم و دكتر فروغ از خاطره‌اي ميگفت, از علي .‌.‌. پسرش .‌.‌.‌

“و صدا .‌.‌.‌ صدا .‌.‌.‌ صدا .‌.‌.‌ مرا به جنگلهاي اطريش كشاند. علي, نه ساله, قطعه‌اي را با ويلن مي‌نواخت .‌.‌.‌ و صداي آرام بادبزني از حصير كه زمزمه‌ي پشه‌ها را دور ميكرد. و دستِ مادر كه صفحات نت‌ها را ورق ميزند .‌.‌.‌ و قطره‌هاي عرق كه ميچكد آرام آرام از پيشانيِ پدر .‌.‌.‌ وقتي كه بادبزن حصيري علي را باد ميزد ..‌.‌”

من با صداي هر روز صبح به جنگلهاي اطريش ميآمدم تا غروب و به تلاشِ مداومِ دستها و چشمها و حسها و انديشه‌ها نگاه ميكردم و از خود ميپرسيدم: چه چيزي پدري را واميدارد كه از طلوع تا غروب فنون نواختن ويلن را به پسرش بياموزد. . بايسته در كنار او و رطوبت و گرما را در جنگل به خنكي تبديل كند؟ چيست آن نيروي پنهان؟

در كلاس آرام نشسته بودم روزي ديگر, كه دكتر فروغ از خاطره‌اي ديگر گفت. از شهامت <نه> گفتن به ديگران و شهامت <آري> گفتن به خود و صدا .‌.‌.‌ صدا .‌.‌.‌ صدا .‌.‌.‌ مرا به آپارتماني در انگليس برد. در زمانِ جواني و دانشجوييِ وي.

 “- نه .‌.‌.‌ من هرگز لب به مشروب نميزنم .‌.‌.‌”

 دوستان دسيسه چيده بودند تا به آنچه او <نه> گفته بود, او را وادار به <آري> گفتنش كنند. هفت هشت جوان نيرومند دستهايش را بستند و الكل را به دهانش ريختند.گفت:” نه .‌.‌.‌ قورتش نميدهم .‌.‌.‌ “

قطرات ديگر .‌.‌.‌ و قطرات ديگر و هيجانِ تماشاگرانِ اين بازي .‌.‌.‌ و خنده .‌.‌.‌ 

-” نه قورتش نميدهم …”

تقلا بود .‌.‌.‌ تقلاي يك واژه, يك معنا .‌.‌.‌ <نه> .‌.‌.‌ با سيلابي از الكل .‌.‌.‌ 

گفت:” مادم به من آموخت تا خرد و بخشندگيِ جهان را بياموزم. و به آنچه كه ميخواهم باشم, باشم .‌.‌.‌”

از خود پرسيدم: چه نيرويي انسان را وا ميدارد كه به آنچه نميخواهد باشد, نباشد. 

” انديشيدن را فني بايد, انديشيدن را چون رقصيدن بايد آموخت .‌.‌.‌”

صدايي مرا به خود ميخواند .‌.‌.‌ احضار شده‌ام .‌.‌.‌ نامه‌ام را دكتر فروغ خوانده است .‌.‌.‌ به اتاقش ميروم .‌.‌.‌ 

جنين كوچكم در اتاقك كوچك تنم, اضطرابهاي مرا ميشناسد .‌.‌.‌

ايستادم در مقابل دكتر فروغ .‌.‌.‌ به نامه‌ام نگاه ميكند. بعد به چشمانم .‌.‌.‌ تنم ميلرزد .‌.‌.‌

-” شما خانمِ گوشه‌گير, .‌.‌.‌ خانمي به اين جواني, با خطي به اين زيبايي و كلماتي اين چنين روان و پرمعنا. .‌.‌.‌ آخر چرا از كرمانشاه فرار كرده‌ايد و به اين جا آمده‌ايد؟ آنهم بخاطر عشق يك مرد .‌.‌.‌”

زمزمه ميكنم: 

كرمانشاه؟ اما آقاي دكتر .‌.‌.‌ من .‌.‌.‌ جنوبي هستم .‌.‌.‌ و ازدواجم به درخواست پدر و مادرم بوده‌است! من فرار نكرده‌ام! .‌.‌.‌ “

لبخند ميزند .‌.‌.‌ سكوت كرده‌ام …

-” پس حالا فقط بدليل وضعيت مالي‌تان ميخواهيد <تآتر> را كنار بگذاريد و ترك تحصيل كنيد؟

تآتر .‌.‌.‌ تآتر چيست؟ آن نيروي پنهان در فروغ چشمهاي او .‌.‌.‌ در جنگلهاي اطريش؟

وقتي كه عرق از پيشاني‌اش سرازير شد و دستها … آن دستهاي حساس و متفكر پدرانه كه به آن انگشتان كوچك روي آرشه‌ي ويلن جان داد .‌.‌.‌ صدا .‌.‌.‌ صدا .‌.‌.‌ كه از جنگلها عبور كرد .‌.‌.‌

عزت گوشه گیر

تآتر؟ .‌.‌.‌ تآتر چيست؟ .‌.‌.‌ آن واژه <نه> آنزمان كه بايد بگويي <نه> .‌.‌.‌ و <آري> آنگاه كه بايد بايد بايد بگويي آري .‌.‌.‌

-” پس ميخواهيد نمايشنامه‌نويسي را كنار بگذاريد؟

-“نه .‌.‌.‌”

-” شما از فردا در همين دانشكده كار را شروع خواهيد كرد و تحصيلاتتان را ادامه خواهيد داد. اينگونه شهريه‌تان پرداخت خواهد شد .‌.‌.‌ موافق هستيد؟

  • 12 نوامبر سال 2000

  آنچه هستم امروز از آن خاطره‌هاست .‌.‌.‌ و از نبض آن لحظه كه نامش را ميگذارم عشق