بهروز قنبر‌حسيني

” اگر موافق مخالفي دست بزن! “

نقدي بر نمايش روياهاي آبي زنان خاكستري

رویاهای آبی زنان خاکستری

هميشه اين خطر وجود دارد كه “آفرين گويي‌ها” و”به‌به و چَه‌چَه كردنهاي بادكنكي مآبانه, هنرمند را از پلكاني كه قرار است بالا رود تا به ارتفاع هنري خويش برسد، باز دارد و يا حركتش را كُند و منحرف كند. پس از ديدن نمايش‌هاي “سرزمين هيچكس” و “چاقو در پشت” به ديدن نمايش روياهاي آبي زنان خاكستري” در پنجمين جشنواره هامبورگ مي‌نشينيم و احساس ميكنم اين خطر دور‌و‌بر نيلوفر بيضايي ميچرخد. اگرچه بيضايي خود نيز در ابتداي نمايش و انتهاي نمايش به بادكنكي بودن موافقين و مخالفين از دريچه‌اي ديگر اشاره ميكند.

نمايش “روياهاي آبي زنان خاكستري” ميخواهد از مشكلات بازيگران بگويد، بازيگراني كه چه در ايران و چه در خارج از كشور هر يك با معضلات و فشارهاي خاص اجتماعي روبرو هستند. نيلوفر بيضايي در بخش هايي از بروشور خود چنين مينويسد:

“.‌.‌.‌ در ايده‌ي اوليه مشكلات كاري دو زن بازيگر در آلمان َمد نظر بود .‌.‌.‌ به سوسن تسليمي فكر كردم. به فرزانه تاييدي و شهره آغداشلو .‌.‌.‌ و در عين حال به جميله شيخي، عصمت صفوينميدانم چه ربطي بين بازيگراني كه از آنها نام بردم وجود دارد. با خود انديشيدم، چرا اينها بايد در سرزميني متولد ميشدند كه نه تنها قدر وجودشان را ندانسته ـ بلكه هريك از آنها را به نحوي از خود رانده است.. برخي از آنها خانه‌نشين شده‌اند و تعدادي هنوز در ايران زندگي ميكنند و تعدادي در تبعيد

نمايش، داستان دو زن بازيگر كه سالها با هم روي صحنه بوده‌اند را بازگو ميكند، كه يكي بعد از ممنوع كار شدن به خارج از كشور ميآيد و ديگري درخانه ميماند و دل به تعليم خصوصي بازيگر در ايران ميسپارد. نمايش از آرزوها و رنجهاي اين دو ميگويد. در ابتدا دو بازيگر به شيوه‌ي تاتر برشت به جلوي صحنه آمده،  خود را معرفي كرده و از نمايشي كه قرار است تماشاگر ببيند سخن ميگويند و اشاره به اين نكته ميكنند كه آنها و كارگردان  مايل هستند  كه موافقين و مخالفين نمايش در انتها به بحث و گفتگو بپردازند. سپس نمايش با صحنه‌اي از مده‌آ آغاز ميشود و سپس نمايش با تك‌گويي زني  كه به خاطر نمايش “مده‌آ” مجبور به خروج از ايران ميشود, ادامه مييابد. پس از اين قطعه، تكه‌‌اي از نمايش در انتظار گودو و سپس تك‌گويي زني (هنرپيشه‌اي) كه مجبور است در خانه بنشيند و در خانه تدريس خصوصي ِبازيگري كند و بعد از اين قطعات، آرزوها و روياهاي آن دو را ميبينيم كه پير شده و با پرشي از نور در مييابيم كه فاصله‌اي بين آن دو است. كارگردان در انتهاي نمايش از شيوه‌ي برشت استفاده كرده و تماشاگران را وارد بازي ميكند تا تلخي زهر حقيقتي كه نمايش بنا دارد آن را واگو كند گرفته شود و بعد بحث و گفتگو و .‌.‌.‌ 

نمايش “روياهاي آبي زنان خاكستري” در هر يك از قطعات خود از شيوه‌هاي مختلف اجرايي  استفاده ميكند. اين قطعات قرار است چون حلقه‌هاي زنجير انديشه‌ي كارگردان را تا به آخر نمايش دنبال كند. حلقه‌هايي كه گاه به سبب ضعف در اجرا و بي‌دليلي آن منجر به كلافگي و بي هدفي نمايش ميشود.

  همانطور كه در بروشور نمايش مطرح شده و بازيگران نيز در ابتداي گفتگوي خود با تماشاگران بر آن اصرار دارند، قرار است نمايش از مشكلات بازيگران در ايران و در خارج از كشور بگويد. بازيگران قطعاتي از نمايش‌هاي “مده‌آ” و “در انتظار گودو” را بازي ميكنند و معلوم نيست كه اين قطعات چه ربطي به مشكلات بازيگري دارد. تنها در اشاره و كلام يكي از بازيگران در مييابيم كه پس از تمرين نمايش “مده‌آ” ممنوع به كار شده است. آيا اجراي قطعه‌اي از”مده‌آ” ميتواند تماشاگر را به اين مشكل نزديك كند و يا برخورد هيئـتهاي تصويب با بازيگران و كارگردان ميتواند كوتاه نظري آنان را افشا كند؟ آيا تماشاگر آمده است تا قطعه‌اي از اين نمايشها را كه بارها ديده, ببيند؟ تماشاگر ماجرهاي پشت اين اجراها را نديده است؛آن حقارتِ كلامِ هيئـتهاي تصويب, آن وقاحت عمل آنان كه گاه حذف صحنه‌اي از نمايش را دليل اجراي آن ميدانستند و .‌.‌. آيا تماشاگر حسِ تلخ اين برخوردها را ميشناسد؟

حتي قطعات اجرا شده نيز از تصاوير بكر نمايشي و خلاقيت خالي است. در قطعه‌ي “مده‌آ” بازيگرِ نقش مده آ تنها يك جا ميايستد و تك‌گويي ميكند و معلوم نيست اين يك جا ايستادن او چه علتي دارد؟ كل نمايش پر از تك‌گويي است. حال اگر اين تك‌گوييها با ايستادنِ در جاي بازيگر نيز همراه باشد كسل شدن تماشاگر را به همراه دارد. در قطعه‌ي “در انتظار گودو” بازيگران در اندازه‌هاي بازيگري ابزورد نبودند. تقريبا اثري از كارگرداني در اين قطعه به چشم نميخورد. در يك كلام دو قطعه ي نمايش در اين نمايش وارد ميشوند بدون آنكه نه دليلي داشته باشند و نه به خوبي اجرا شوند.

 اما در قطعه‌هاي تك‌گويي دو بازيگر ـ يكي در ايران و يكي در خارج ـ نيز مشكلاتي وجود دارد. بازيگري كه در ايران ميماند, با پرخاشگري و تندخويي به هنرجويان خود درس بازيگري ميدهد. استدلالش هم اين است كه من بايد الآن روي صحنه باشم. در اين صحنه‌ بي‌اختيار به ياد مهين اسكويي ميافتم كه بي‌شك يكي از اين بازيگران زني است كه مجبور است دل به تعليم خصوصي در ايران سپارد. در سال 1347 مركز هنرهاي نمايش آن موقع از كارگرداناني كه سالها نتوانسته بودند نمايش به صحنه ببرند دعوت به كار كرد. ركن‌الدين خسروي، حميد سمندريان و مهين اسكويي هر كدام نمايشي را براي صحنه آماده كردند. نمايش .‌.‌.‌ را مهين اسكويي به همراه مهدي فتحي به مدت شش ماه تمرين روزانه, آماده‌ي اجرا كرد و درست يك هفته قبل از اجرا, كار توقيف شد و هرگز به روي صحنه نرفت و دوباره او مجبور به خانه‌نشيني و تدريس خصوصي‌اش شد. در طول ماهها تمرين يك بار از او برخورد تند وپرخاشگرانه سر نزد. در طول سالها تدريس خصوصي يكبار بي حوصلگي و عصبانيت از او ديده نشد. آيا چنين پرخاشگري زن بازيگر نمايش ميتواند تماشاگر را با خود همذات‌پندار كند. گمانم اين است كه مهين اسكويي ها خوب ميدانند كه هنرجويانشان نيز ميتوانند چون ايشان قرباني تنگ نظريها شوند و بدين سبب آنها تندخويي نخواهند كرد. در قطعه‌ي بازيگري كه به خارج از كشور آمده است, تماشاگر شاهد صحنه‌اي از معرفي بازيگر به گروه كارگردانها است. زن از اينكه بجاي ارتقاي خود در هنر بازيگري مجبور به نظافت است، شكوه ميكند. آيا واقعا مشكل بازيگران در خارج از كشور اين است؟ آيا اگر همه‌ي آنها درس بازيگري ميخواندند و دوره‌ي آكادميك طي ميكردند، تاتر خارج از كشور و بازيگرش مشكل نداشت؟! آيا مشكل اين نيست كه ما فقر داريم. در تعداد، در فرهنگ، در اخلاقيات، در تماشاگر و .‌.‌. به هيچ وجه قصد برشمردن آنها را ندارم كه اين مقوله سر دراز خواهد داشت!

 “روياهاي آبي زنان خاكستري” اگر چه در ابتداي تولدش هدفي زيبا و قابل ستايش را دنبال ميكرده است، اما آنچه كه ما روي صحنه ميبينيم، تا هدف و نطفه‌ي اوليه‌ي خود فاصله‌اي عظيم دارد. نيلوفر بيضايي متأسفانه نتوانسته به انديشه اوليه عمق لازم را بدهد و در لايه‌هاي ابتدايي طرح خود مانده و راه رسيدن به هدف را گم كرده‌است. نمايش به جز چند شعار و كلام آهنگين غير ضروري چيز ديگري را به تماشگر ارائه نميدهد.

بهروز قنبرحسینی

اما انتهاي نمايش قابل تحسين است. آنجا كه نيلوفر بيضايي به همراه بازيگرانش به روي صحنه مينشينند تا تماشاگران كارشان را نقد كنند. او از تماشاگران مخالف و موافق ميخواهد كه نظراتشان را بازگو كنند و دريغا همانطور كه در بالا گفتم ما هنوز فقيريم. در نقد، در رويارويي كلام، در گفتن نقطه‌ نظرات و .‌.‌. بيضايي به اين امر مهم اصرار دارد كه بايد نقد شود. قطعا او به خوبي ميداند كه پسِ پشت هر  نقد پلكاني است كه هنرمند را به سقف هنري خويش نزديك ميكند, اما او نبايد از ياد ببرد كه خطر موافقينِ بادكنك گونه همواره در كمين هنرمند هستند. خطري كه موجب شده است تا “روياهاي آبي زنان خاكستري” از كارهاي قبلي نيلوفر بيضايي چندين پلكان پايين‌تر باشد.