پيام تانکرد دُرست Tankred Dorst
برگردان و تلخيص: اصغر نصرتي
هربار اين پرسش را طرح ميکنيم که آيا هنوز هم تآتر با زمانه هماهنگ است. دوهزارسال است که تآتر بازتابندهي جهان پيرامون ما بوده و وضعيت انسانها را به بحث کشيده است؛ «تراژدي» زندگي را به مثابه سرنوشت فاجعهبار تصوير ميکند و «کمدي» نيز چه بسيار به همين سان. انسان از آغاز ناکامل بود، اشتباهات مهلک مرتکب ميشد، به وضعيت خويش پرخاش و اعتراض ميکرد، قدرتطلب و ضعيف بود، بدانديش و خوشباور بود. از ناداني شاد و بيمارگونه خداپرست بود.
حالا شنيده ميشود که زندگيمان با بيان تآتريِ مرسوم، با درام مرسوم ديگر درککردني نيست. با اين حساب ديگر نبايد بتوان داستاني تعريفکرد. ميمانَد مشتي متن. ديگر گفتگويي نميمانَد، بلکه تنها اظهارنظر و نيز عاري از درام.
در جهان ما انساني کاملا ديگرگونه در شُرُف پيدايش است؛ موجوداتي که براساس ميل و منظور مشخصي همانندسازي و به کمک مهندسي ژنتيک دستکاري شده اند. اين انسان نوين و بيکموکاست، اگر اصلا حياتي بيابد، به تآتر آنگونه که ما ميشناسيمش، نيازي نخواهد داشت. از کشمکشهايي که دستمايهي تآترند، درکي نخواهد داشت.
اما ما از آينده خبر نداريم. من فکرميکنم، بايستي با تمام نيرو و استعدادي که به ما داده شده – چهکسي داده، نميدانيم – بکوشيم، از زمانهي پليد، زيبا و پرنقص خودمان، روياهاي نامعقول و تلاشهاي بيهودهمان در مقابله با آيندهي نامعلوم دفاع کنيم.
امکانات ما فراوانند: تآتر هنري است ترکیبی و نيروي زندگيش از همين جا سرچشمه ميگيرد. بيپروا از هر امکاني که بر سر راهش باشد، بهره ميگيرد و بر بنيانهاي خود نيز پايبند نميماند. پر واضح است که در اين کار گوشهچشمي هم به مُدِ زمانه دارد و تصاويري را از ديگر رسانهها برميگيرد. گاه شمرده و گاهي سريع سخن ميگويد. به لکنت ميافتد، گاهي فصيح ميشود و گاهي هم گنگ و پيش پا افتاده. از داستانها پرهيزميکند، آنها را از هم ميپاشد و اما باز خود داستاني را بازگوميکند.
من اطميناندارم تا زماني که انسانها نيازمند باشند همديگر را ببينند و چگونه بودن، نبودن و شدن خويش را به يگديگر نشاندهند، تآتر همواره سرشار از زندگي خواهدبود. آري تآتر بايستي زنده باشد! تآتر يکي از بزرگترين اختراعات بشر است، بزرگ بهسان کشف چرخ، بهسان تسلط بر آتش.
——————————————————
دربارهي تانکرِد دُرست
نمايشنامهنويس، داستانپرداز، فيلمساز و مترجم
تانکرد دُرست ۱۹ دسامبر ۱۹۲۵ در «اُبِرليند»، يکي از شهرهاي استان تورينگِن (آلمان)، به دنيا آمد. پدرش که مهندس و کارخانهدار بود، در ۱۹۳۱ زندگي را ترک گفت. در۱۷ سالگي به اجبار از دبيرستان به سربازي رفت، به دست متفقين گرفتار شد و تا سال ۱۹۴۷ در اردوگاههاي آمريکايي و انگليسي به سر برد.
دُرست در سال ۱۹۵۰ موفق به اخذ ديپلم ميشود و تحصيل در دانشگاه را در رشتههاي ادبيات آلماني، تاريخ هنر و تآترشناسي در شهر «بامبِرگ» و مونيخ آغاز ميکند. با ويلهلم کيلماير Wilhelm Killmayer آهنگساز به سال 1953 تآترعروسکي دانشجويي خود را با نام «تآتر کوچک» که نخستين متنهاي نمايشي آن را نيز خود نوشت، افتتاح ميکند. پس از انصراف از تحصيل دانشگاه به کارهاي مختلفي در زمينههاي فيلم، راديو و انتشارات ميپردازد. ۱۹۶۰ نخستين نمايشنامههايش به روي صحنه ميروند؛ همچون «گردنه» Die Kurve در شهر لوبک، «جامعه در پاييز» Gesellschaft im Herbstدر تاتر ملي مانهايم و «بوفوناتا» La Bufonata در شهر هايدلبرگ.
از اوايل دههي هفتاد میلادی همکاري تنگاتنگي را با اورزولا الر Ursula Ehler آغاز ميکند تا جايي که با او مشترکا به نوشتن نمايشنامه ميپردازد. از آثار فراوان وي ميتوان نوشتههاي زير را نام برد:
«تولر» (۱۹۶۱)، عصر يخبندان (۱۹۷۳)، ويلا (۱۹۷۶)، مرلين يا سرزمين کويري (۱۹۸۱)، پارتسيوال (۱۹۸۷)، کُربِس (۱۹۸۸)، کارلُس (۱۹۹۰)، آقاي پاول (1994) و افسانهي هاينريش بينوا (1997). نمايشنامههاي «گردنه» (۱۹۶۰، با همکاري پتر سادک کارگردان مشهور آلماني) و «مرگ سرخ» (1969، تنظيم تلويزوني از تولر به کارگرداني پتر سادک) براي تلويزيون آماده و فيلمبرداري شدند. بر اساس همين تنظيم تلويزوني فيلم سينمايي نيز ساخته شد و۱۹۷۱ فيلمنامه «شن» او را پتر پالبيتس کارگرداني کرد.
از اين پس دُرست کارگرداني فيلمهايش را خود به عهده گرفت و نتيجهي تصميم او فيلمهاي «مادر کلارا» (۱۹۷۸)، «موش» (۱۹۸۰) و «خانهي فلزي» (۱۹۸۲).
همچنين بايد به کارنامهي فعاليتهاي هنري ـ ادبي دوست برگردان نمايشنامههايي از ديدرو، مولير و ادکاسي را افزود.
دُرست در سال ۱۹۶۲ در پي دريافت يک بورسيه از «ويلا ماسيمو» به شهر رم دعوت شد و سال ۱۹۷۳ به عنوان پرفسور مهمان براي تدريس به دانشگاه استراليا و نيوزلند.
آثار دُرست با جوايز و نشانهاي مختلفی تقدیر شدند. از جمله جوايز ادبي و هنري و فرهنگي که نسيب وي شده اند بدينقرارند:
جايزهي گرهايت ـ هاپتمن (۱۹۹۴)، نشان شهر فلورانس و تآتر ليسبون (۱۹۷۰)، جايزه ادبيات آکادمي هنزهاي زيباي باير (۱۹۸۳)، جايزهي نمايشنامهنويسي تآتر مولهايم (۱۹۹۸)، جايزه گئورگ بوشنر (۱۹۹۰)، جايزه ا. ت. آ. هوف (۱۹۹۶) و جايزهي ماکس فريش از شهر زوريخ (۱۹۹۸).
تانکرد دُرست در حال حاضر به عنوان نويسندهي آزاد در مونيخ زندگي ميکند.
«فارس»هاي دُرست، «پارابل»ها و تکپردههايش تلاشهايي هستند که در دهه 60 بيشتر متکي بر سنت نمايشنامهنويسي سبک معناباختگي (ابزورد) هستند و از آثار معروف نويسندگان اين سبک همچون اوژن يونسکو، گيرآدروس و ساموئل بکت تاثير پذيرفته اند. نمايشنامه ي «مونومنتال» وي، «مارلين يا سرزمين کويري» که نخستين بار 1981 در تآتر اصلي شهر دوسلدورف به روي صحنه رفت، از ديد کودکي در آينده به دنيا خواهد آمد، داستان http://www.chehreh.net/roze-jahni-teatr/2003/زندگي امروز ما بازگو شده است. شکست آرزوها (به گفتهي دُرست) تفسير شده و از سوي منتقدين ادبيات نمايشي در کنار فاوست اثر گوته جاي داده شده و مهمترين نمايشنامهي دهه 80 شناخته شده است.
“نمايشنامههاي دُرست همگي در ارتباط با روزگار امروزي ماست؛ از «تولر» تا «هلمسون»، از «قطعه آموزشي» تا «ميتوس» تا حتي آثاري از وي که انفجار فرامدرن در آن رخ داده است.
دُرست ۳۰ سال تمام بر تحول ادبيات نمايشي توجه نشان داد و نسبت به اين تحول در آثار خود عکسالعمل نشان داد. وي هميشه هماهنگ زمانه و نويسندهي عصر خويش بود.”
(از گفتههاي گئورگ هنزل در مراسم اهداي جايزهي گئورگ بوشنر به تانکرد دُرست در سال ۱۹۹۰.)