گونتر گراس مرد ادب و سياست!
اصغر نصرتی
با دريافت جايزه ادبي نوبل در سال 1999 يكبار ديگر گونتر گراس را در رسانههاي گروهي مطرح و نام و كارهاي او بر سرزبانها افتاد. در بيشتر اين نوشته و گفته بيشتر به آثار غير نمايشي وي توجه شده بود. از آنجا كه گونتر گراس چندين نمايشنامه نيز نوشته است، سعي من در اين نوشته مختصر ضمن توجه به آثار غير نمايشي، مكثي كوتاه بر آثار نمايشي وي خواهد بود.
گونتر گراس آخرين نويسنده پس از جنگ دوم جهانيست كه مانند هاينريش بُل و برخي ديگر از اعضاي گروه معروف 47 همواره خود را در امور هنري و سياسي به يك اندازه فعال نگه داشت و بارها با موضعگيري هاي خود نه تنها نامش بر سرزبان جاري شد، بلكه با اين فعاليتها بارها به شهرت خود افزود. نسل اين نوع نويسندهها در آلمان نيز مانند دايانسورهاي پيش از تارخ رو به انقراض است. امروز ديگر كمتر نويسندهي مطرح آلماني حال و رمقي براي دخالت در امور سياسي و اجتماعي روزمره كشورش دارد. اين احساس وظيفه شهروندي (كشوري و جهاني) در نزد نويسندگان امروز سيماي ديگر گونهاي يافته است!
گراس تحصل كرده رشته هنر در برلين و دوسلدورف است. هنوز يك سالي از اتمام تحصيلش نگذشته بود كه آلمان را به قصد اقامت در فرانسه ترك ميكند.
رمان طبل حلبي مطرحترين اثر گراس است كه توجه بسياري از منتقدين، از جمله مارسل رايش راينسكي منتقد معروف آلماني را به خود جلب كرد. و همين رمان طبل حلبي بود كه اعطاء جايزه ادبي نوبل را، پس از سالها، براي گراس ممكن ساخت. گراس عامل، انگيزه و دلايل نوشتن رمان طبل حلبي را دوران بازداشتش توسط نيروها آمريكايي در پي شكست نازيسم ميداند. چرا كه وي مدعيست در مدت اقامت در بازداشتگاه آمريكاييها به عمق تفكر جنگطلبانه و انديشهكش نظام هيتلري پي برده است. او كه خود پيش از بازداستش يكي از چندين هزار طرفدار اين نظام بوده و داوطلبانه به ياري ارتش هيتلري شتافته است، بهتر از هركسي ميتوانست پرده از اين فاجعه كنار بزند.
گراس با پروش شخصيت اسكار در رمان طبل حلبي اعتراض خود را به جنگ و به همه آنچه كه رشد جسم و روح انسان واقعي را تهديد ميكند، ابراز داشت. اسكار برخلاف قاعده و قانون طبيعت، عهد كرده است بزرگ نشود. او دنياي كوچك و طبل حلبي و گاهي نيز فريادهاي شيشهشكن خود را براي همه دنياي بزرگان ترجيع ميدهد. او به همهي اين دنياي وحشتانگيز پشت كرده است. آيا براستي اين اعتراض سمبليك گراس توانست و ميتواند آدمي را از آنچه كه در شرف شدن است مانع شود. ميتوان مانع رشد جبري انسان تنهاي اين زمان شد؟ متاسفانه تجربه پاسخ مثبتي به اين پرسش نميدهد. اما با اينهمه اعتراض اسكارِ گراس ارزش تاريخي خود را بر لوحه زندگي انسان اين دوران ثبت كرده است.
با تاسيس گروه 47 گراس به عضويت آن در آمد و تا آخرين روزهاي عمر كانون مذكور عضو آن باقي ماند. علاقه و گرايش دايمي گراس به امور سياسي كشورش و مسايل مهم جهان بارها در آلمان موجب جنجالهاي مطبوعاتي شده است.
گراس سالها در كنار حزب سوسيالدموكرات آلمان (SPD) و جانبداري از سياستهاي آن موفقيتهاي انتخابي اين حزب را افزايش داد. در مخالفت با اتحاد دو آلمان به همراه لافونتن در كنار آن اقليتِ چپ حزب قرار گرفت كه اتحاد دو آلمان را به صلاح موقعيت آن روز دو آلمان نميدانستند. همين موضعگيري بود كه بعدها انزواي اجتماعي آنها را فراهم ساخت. اما جانبداري اين حزبش از تغيير قانون پناهندگيـخارجيـ چنان مورد اعتراض گراس قرار گرفت كه يك شبه به عضويت چندين سالهي خود در حزب پايان داد و حزب را ترك كرد. اما با توافق ضمني براي دخالت نظامي در يوگسلاوي سابق و پرخاشگويي اخيرش به اسكا لافونتن دبيراول اسبق حزب سوسيال دموكرات، او را به موضعگيريهاي ديگر سياسيـاجتماعي كشاند كه با چهره ديروز وي متفاوت بود.
در مجموعهي ادبي گراس با بيش از 24 اثر منظوم و منثور كه در برگيرنده سالهاي 1954تا 1995 است، هشت نمايشنماهه جاي دارند كه شهرت و اهميت برخي از آنها سبب شد كه نام گونتر گراس نيز در جرگه نمايشنامه نويسان جهان قرار گيرد.
نخستين تمايشنامه را گونتر گراس در سال 1954 نوشت كه به هنگام به همراه دو نمايشنامه ديگر با نام “سواره رفتن و برگشتن” به چاپ رساند. اين دو نمايشنامه چندان توجهاي را به خود جلب نكرد و تا آنجا نگارنده مطلع است اين دو اثر هرگز در آلمان به روي صحنه نيامدند. با اين همه اين دو نمايشنامه تمريني بود
براي گراس تا اينكه نمايشنمامه بعدي خود را با عنوان سيل در سال 1955 به چاپ رساند. اين نمايشنامه كه دو سال بعد (57) در فرانكفورت براي نخستين بار به روي صحنه رفت، گوياي وضعيت خانوادهاي است كه خطر سيل همه آنها را تهديد ميكند و آنها به ناچار در يك اتاق شيراواني پناه گرفتهاند. اما پناهگاه آنها محل زندگي دو موش فيلسوف (!) نيز هست. مدت اقامت آنها در آنجا نه تنها موجب آشنايي با زندگي و افكار موشها ميشود، بلكه پس از فروكش سيل و برگشت خانواده به زندگي عادي خود، حسرت زندگي دو موشِ فيلسوف همهي خانواده را در برميگيرد.
عمو عمو نمايشنامه بعدي گراس محسوب ميشود. كه در سال 1956 چاپ شد و در سال 1958 در شهر كلن نخستين اجرا از آن به روي صحنه رفت. عمو عمو تصويرگر زندگي مردي به نام بولين است كه به حساب خود مردي خطرناك و آدمكش است، اما جامعه او را جدي نميگيرد. بولين در سعي مدام خود براي به قتل رساندن ناموفق ميماند، عاقبت با اسلحه خودش توسط دو پسر بچه به قتل ميرسد. نمايشنامه با تمهيدات و وقايع متفاوت تصويرگر زبوني و شكست بولين و عاقبت نابودي وي است.
سال 1957 نمايشنامه آشپزهاي شرير گراس به چاپ ميرسد كه در ميان هشت نمايشنامهي وي يكي از معروفترين آنهاست. آشپزهاي شرير در پنج پرده نوشته شده است و در آن تلاش چند آشپز براي بدست آوردن فرمول سوپي استثناييست كه مردي به نام كنت راز اين فرمول را ميداند. آشپزها در يك معامله اين قول را از كنت ميگيرند كه چنانچه وي براي آنها راز اين فرمول را فاش كند، آنها نيز در عوض دختر زيبايي به نام ماريا را همسر او كنند. كنت با وجود بدست آوردن ماريا بر وعده خود عمل نميكند و فرمول مذكور را در اختيار آنها قرار نميدهد. درگيري كنت با آشپزها عاقبت وي را برآن ميدارد كه دست به خود كشي بزند و او كه به تازگي مزه زندگي خوشِ با ماريا را چشيده مجبور ميشود به زندگي خود و همسرش پايان دهد.
دكتر ناظرزادهكرماني ضمن ترجمهي قسمت كوچكي از اين نمايشنامه، در كتابش، آشپزهاي شرير را اثري با ”جاذبههاي مصنوعي و محتوايي روشنفكرانهي كاذب“ ميداند. و مي افزايد كه گراس در اين اثر ”سرِ بي صاحب ميتراشد و يك طرفه به قاضي ميرود.“ در نگاه نقدگونهي ناظرزاده كرماني به اين نمايشنامه و ديگر نمايشنامههاي گراس نوعي مقابله با نظريه مارتين اسلين نسبت به آثار گراس ديده ميشود. اما كرماني در مجموع اين نظر اسلين را تائيد ميكند كه اين نمايشنامهي گراس جزء نمايشنامههاي ابزورد محسوب ميشود. خودِ گونتر گراس نيز در جايي آثار نمايشي خود را شاعرانه و ابزورد ناميده است.
نمايشنامه بعدي گراس سي و دو دندان است كه در سال 1958 آن را نوشته است. اين نمايشنامه نيز از تك پردههايي اوست.
گرچه هنوز ده دقيقه تا بوفالو از كوتاهترين نمايشنامههاي او محسوب ميشود، اما شهرت آن كمتر از ديگر نوشتههاي نمايشي او چون «سيل» و «آشپزهاي شرير» نيست. اين نمايشنامه در يك پرده و داراي شش شخصيت (گوردوويل– مامور فنيِ قطار- پمپلفورت– مامور آتشنشاني-، آكسل – گاوچران – كوچن رويتر– نقاش- و فركاته – يك زن-) است. اين نمايشنامه نيز از جمله نمايشنامههاي ابزورد وي محسوب ميشود.
داستان نمايشنامه حكايت سفر عدهاي با قطار به مقصدي به نام بوفالو است كه همواره ده دقيقه به مقصد نهايي باقيست و هرگز هم بدان نميرسند. سراسر نمايشنامه سرشار از ديالوگهاي گريزان از منطق و واقعيت است.
تودهها قيام را تجربه ميكنند (خلق به پا ميخيزند) مشهورترين اثر نمايشي گراس است. شهرت اين نمايشنامه بيشتر مديون انتخاب موضوع و حوادث اجتماعي و سياسي سال 1953 در آلمان شرقي (سابق) است. اين نمايشنامه خيلي زود مورد توجه منتقدين غربي قرار گرفت. در غرب، به ويژه آلمان غربي، از اين نمايشنامه بهرههاي سياسيـتبليغاتي بسيار بردند و نويسنده را نيز از اين راه تشويقهاي بسيار كردند. از همين رو در بيشتر كتابهاي راهنماي تآتر آلمان بيشترين توجه و در تآترهاي آلمان افزونترين اجرا را اين نمايشنامه داشته است. از جمله سه دايرهالمعارف معروف تآتري آلماني بدون استثناء اين نمايشنامه را پيش و بيش از ديگر آثار نمايشي وي مورد توجه قرار دادهاند. علت اين توجه تنها به دليل ارزشهاي دراماتيك آن نيست. همانطور كه اعطاي جايزهي نوبل، آنهم با اينهمه تاخير، تنها به علت رمان طبلهاي حلبي وي نبوده است.
نمايشنامهي تودهها به پا ميخيزند در چهار پرده نوشته شده و در آن پنج شخصيت اصلي، (رئيس، اروين- دراماتورگ، لومنيا- بازيگر، كُرناكه- شاعر و دستيار) و جمعي تودهي مردم ـ كارگران ـ ، داستان نمايشنامه را به جلو ميبرند.
واقعهي نمايشنامه در يكي از سالنهاي تآتري برلين شرقي رخ ميدهد؛ رئيس يا كارگردان كه بيشباهت به برتولت برشت نيست، مشغول كارگرداني نمايشنامهي كوريولانوس از ويليام شكسپير است. تمرينهاي نمايشنامه مصادف با قيام كارگرانِ برلين شرقي در ژانويه 1953 است. صحنهي قيام مردم در نمايشنامهي شكسپير كه كارگردان سعي دارد آن را با توجه به ايدئولوژي خويش تصوير كند، با مشكل اجرايي روبرو ميشود. چرا كه وي خيلي زود پي ميبرد كه صحنهي مورد نظر وي با حوادث جاري كشور شباهت بسيار دارد. اكنون بايد اين دشواري را كارگردان با مسوولين (سانسور) كشور به نحوي برطرف كند تا با آنها درگير نشده و در عين حال عمل و كار وي برخلاف ايدهآلهايش هم نباشد و صحنهي قيام نيز تا حد ممكن زنده و هنري اجرا شود. اما او درعمل تا آنجا پيش ميرود كه عليه كارگران (همكاران خويش در نمايش)، عمل كرده و براي سركوب آنها با مامورين امنيتي همكاري مي كند. چرا؟ چون كارگران (كساني كه نقش مردم را در نمايشنامه بازي ميكنند.) نمايشنامه نيز ميخواهند در پوشش اجراي صحنهي قيامِ تودهها و جان بخشيدن بدان، عملا به قيام واقعي خود عينيت بخشيده و آن را با جنبش اجتماعي پيوند زنند. هر دو سو، كارگردان و كارگران، ميخواهند از يكديگر سود آني برند. طنز تلخ و گرهي نمايشنامه در همين نكته نهفته است. كارگرداني كه با اجراي نمايشنامهي كوريولانوس مدعي تبليغ و ترويج آگاهي طبقهي پيشرو- كارگردان- است، به محض آگاهي از نيتهاي كارگرانِ همكاران خويش، سعي دارد از اين نياز اجتماعي آنها تنها براي بالا بردن كيفيت نمايشنامهي خود سود برد! و كارگران نيز در پوشش يا قيام نمايشي در فكر شكل دادن قيامي واقعياند.
گونتر گراس سعي دارد در اين نمايشنامه نه تنها صداقت و اعتقاد امثال برشت را به سخره گيرد، بلكه ميخواهد به زعم خويش فرصتطلبي تاريخي و تناقضهاي مضحكِ اعتقادي امثال برشت را نيز به تصوير كشد.
زندگي برتولت برشت و عكسالعمل وي نسبت به حوادث 1953ِ آلمان شرقي نشان داد كه تا چه حد ميتواند ادعاي گراس بيان حقيقت باشد! اگر چه در آن سالها برشت نتوانست احساس واقعي خود را همگاني كند، اما چاپ برخي از شعرهاي وي ، آن هم مدتها بعد، شخصيت واقعي او را بهتر نشان داد. آري تجربه يكبار ديگر نشان داد كه مرعوب جو و حوادث زمانه شدن چندان با حقيقتجويي نزديكي ندارد.
نمايشنامهي «تودهها قيام را تجربه ميكنند» براي نخستينبار به سال 1966 در تآتر شيلرِ برلين غربي به كارگرداني هانس يورگ اوتسرات به روي صحنه رفت و در آن رُلف هِنيگر در نقش كارگردان بازي كرد.
يكي ديگر از نمايشنامههاي به چاپ رسيدهي گراس تقدم نام دارد. اين نمايشنامه را وي بر اساس رمان معروف بيحسي موضعي خود نوشته است. تقدم در سال 1969 به چاپ رسيد و در همان سال نيز براي نخستين بار در تآتر شيلرِ برلين غربي به روي صحنه رفت. داستان نمايش از اين قرار است:
يك دانشآموز دبيرستاني به نام شِربام قصد دارد برلينيها را به وحشت اندازد. در خيابان اصلي و مهم شهر، آنهم در وقت رفتوآمدِ شديد روز، ميخواهد سگ خود را به آتش كشد! علارغم تشويق همكلاسياش به ادامه اين عمل، مشاور آموزشي دبيرستان او را از اين كار برحذر ميدارد. …
با وجود نمايشنامههاي ذكر شده، گراس نتوانست بسان يك نمايشنامهنويسِ مطرحِ آلماني در كشور خود يا در ديگر كشورها عرض اندام كند. اگرچه نمايشنامهي آشپزهاي شرير (شرور) توانست او نيز در كنار ابزورد نويسانِ جهان قرار دهد و مانند شايمر از نادر ابزوردنويسان آلماني زبان محسوب شود، اما با نوشتن نمايشنامهي تودههاي قيام را تجربه ميكنند، نه تنها از ابزوردنويسي دور شد، بلكه سه سال بعد پس از نوشتن نمايشنامهي تقدم اساسا عرصهي نمايشنامهنويسي را ترك كرد.
گونتر گراس، برخلاف عرصهي ادبيات نمايشي، در بخش ادبيات داستاني از شهرت و موفقيت اجتماعي و ادبي بيشتري برخوردار شد. همان رمان طبل حلبي وي توانايي او را در اين عرصه به اثبات رساند و به همين خاطر هم رايش رانيسكي وجود طبل حلبي را دليل كافي براي دريافت جايزه ادبي گراس دانست.
گراس از دههي هفتاد هرچه بيشتر در امور سياسي و سياستهاي فرهنگيـاجتماعي كشورش فعال شد و در مدت بسيار كوتاهي نامش زبانزد هر كويوبرزن فرهنگي و اجتماعي شد. آثار داستاني بعدي او چون سال سگي، قرن من و مزرعه پهناور نيز بر شهرتش افزودند.