ايرج زهري
گزارش-نقدی بر “پنجمين جشنوارهي هنرهاي نمايشي ايرانيان هامبورگ”
امسال به همت رامين يزداني “جشنوارهي هنرهاي نمايشي ايرانيان” براي پنجمين بار، از 16 تا 22 اكتبر در”سالن اپرا اشتابيله“ي هامبورگ برگزار شد. من، كنار”محاكمه ي سردبير يك روزنامه” كه برپايهي طنزي از سيد ابراهيم نبوي نوشته و در جشنواره با شركت تماشاگران روي صحنه بردم. شش روز به تماشاي برنامه هاي تآتر و موسيقي و رقص نشستم. مطلب زير نقد و بررسي دربارهي برنامههاي تآتر به ترتيب تاريخ اجراي آنهاست.
- زندگي آه زندگي
نويسنده و كارگردان: منوچهر رادين
هنرپيشگان: منوچهررادين و شهرزاد نيكبين
“زندگي…” مرثيهاي بود در بزرگداشت شاعر و كارگردان آزاديخواه و مبارز سعيد سلطانپور. سلطانپور شبانه به سراغ دوست كارگردان خود ميرود و از او ميخواهد كه نمايشنامهي جديدش را روي صحنه بياورد. سعيد سلطانپور همانند شعرهايش:
“صبح بهاري ما امسال نه باخيش بود،
نه با دولو،
صبح بهاري ما امسال با سرنيزه بود…
صبحي كه مي رويد از ايمان،
از شك، از انسان،
از فرياد؛
مي رويد از گندم،
مي رويد از فولاد؛
مي رويد از ماشه؛
مي رويد از زندان…
از پيشاني خونين آزادي…”
از شور و هيجان و پرخاش پر بود.
در نمايش “زندگي آه زندگي” براي چند لحظه چنين به نظر رسيد كه گويي روح سلطانپور به ديدار دوست و همكار نوميد و غمزدهي خود آمده است تا او را به حركت، به مبارزه برانگيزد. افسوس، نمايشي كه مي توانست تضادها را در روح شاعر نشان دهد، مخالف خوان و موافق خوان را به ميدان بكشاند و نمايشي پرتحرك و سئوالانگيز خلق كند، به شرحِ زبانيِ سروده هايِ سرخ سلطانپور در كنارِ نثر شعرگونهي رادين گذشت.
- استر، داستاني از تورات, روخواني نمايشي،
تنظيم براي صحنه: رامين يزداني
رامين يزداني نخست منشور آزادي كورش كبير را پس از پيروزي بر بابل و آزادكردن يهوديان از بند بخت النصر خواند. از آن منشور: ” سلطنتم را به هيچ ملتي تحميل نخواهم كرد، ملتها را در انتخاب دين و برگزاري آيين آزاد خواهم گذاشت. برده داري را تحمل نخواهم كرد، ظالم را به تناسب ظلمش مجازات خواهم كرد، كسي را اجازهي بيگاري كشيدن از ديگري نخواهم داد…”
مي دانيم كه كورش گروهي از اسيران يهودي را به ايران آورد و در مدائـن و شوش و اصفهان ا‘سكان داد و به ديگر يهوديان در بناي اورشليم ياري رساند… جاي شگفتي است كه حدود پنجاه سال بعد، به زمان خشايارشاه، شاهي كه وارث داريوش كبير بود و 137 ايالت را از حبشه تا هند زير فرمان داشت، منشور آزادي كوروش به فراموشي سپرده شد.
حكايت ّ استر و مردخاي، ( تورات و كتاب استر9ـ 1؛1 ) شاهدي بر اين ادعاست. خشايارشاه ملكهاش وشتي را، كه نمي خواهد از فرمان او اطاعت كند و زيبايياش را در مقابل مهمانان شاه به نمايش بگذارد، از دربار مي راند. از اين عجيبتر كه وقتي تصميم به تجديد فراش مي گيرد تنها معيار انتخابش؛ زيبايي و باكرهگي است!. او به آزادي در انتخاب دين هم اعتقادي ندارد، چنانكه يك بار بر اساسِ شكايت وزيرش هامان حكم به قتل يهوديان ميدهد و بار ديگر، به افسون نوعروس زيباي يهودياش استر فرمان قتل هامان و مخالفان قوم يهود را صادر ميكند. از اين روز در تورات 13 آزار ياد شده است كه يهوديان جهان آنرا زير عنوان عيد پوريم جشن ميگيرند، دلايل ذكرشده بر صدور دو فرمان قتل عام، از سوي خشايارشاه بسيار ضعيف است. بي ترديد دلايل ديگري وجود داشته است كه در تورات ذكرآن نرفته است.
از حكايت استر و مردخاي در منابع فارسي سندي پيدا نشده است. چه خوب مي شد اگر رامين يزداني، با الهام از افسانهي استر نمايشي نو، بر اساس نيازهاي زمان ما – جنگ ميان افراطيون مذهبي امروز- مي نوشت.
- تآتر آزادي: چه ميشد اگر؟، هامبورگ
با شركت: بازيگران افغاني، كارگردان: ينس گازور
هشت جوان پناهندهي افغاني، هزارهاي، تاجيك و پشتو در ادارهي خارجيان نشسته، منتظر اجازهي اقامت اند. ميان آنها يك مجاهد سرخوردهي طالبان است كه در پاسخ به سئـوال كارمند ادارهي خارجيان كه نامش را ميپرسد، پيوسته ميگويد:ّ مومن!ّ پناهندگان جوان به خاطرههاي خود برميگردند، به زندگي و فرارشان از افغانستانِ طالبان، دردمشترك. نمايش با افراشتن پرچم افغانستان، كه از گوشهي آن چشم آمريكاي زمين خوار پيدا بود آغازشد. هنرمندان با ذوق و پرشور افغاني، با راهنمايي ينس گازور، كارگردانشان، همچنانكه زبان تآتر است بدون توضيح و تفسير، به زبان دري و آلماني، بازي ميكردند و در صحنه هاي گوناگون نشان ميدادند چگونه پيش از تسلط طالبان بر افغانستان، بر سر اينكه كدام قوم هزاره, پشتون و تاجيك بايد رئيسجمهور باشد، با هم ميجنگيدند؛ طالبان را نشان دادند كه در قهوه خانه پول چاي خود را نميپردازند و قهوه چي را كتك ميزنند؛ شاگردان مدرسه را به زور به خدمت نظام و جنگ ميبرند؛ دست جواني را به دليل آنكه هارمونيم -ارغنون- مينوازد قطع ميكنند.
صحنهاي از نمايش چه ميشد اگر؛ عكس از آرشيو جشنواره هامبورگ
كار گروهّ آزادي ّ با آنكه درد و خشونت زندگي در افغانستان امروز و سرگرداني و نوميدي آنها در غربتِ آلمان را نشان داد، از لحظههاي شوخ خالي نبود. در صحنهاي بدون آنكه بگويند، طالبان دردِ كثافت و مهمانداري شپش دارند!، سه نفر از آنها را نشان دادند: يكي پيوسته سرش را ميخاراند، دومي زانويش را و سومي دماغش را. با هم شرط بستند كه قادرند، مثل آدم بنشينند و با سر و زانو و دماغ خود ور نروند. جالب است كه لحظهاي نگذشته هر يك از آنها، به ياري تخيل و بازي راهي براي خاراندن خود پيداكرد!
نمايش هنرمندان جوان افغاني با صحنهاي رويايي و انديشه برانگيز پايان گرفت. جنگ ميان اقوام در افغانستان به پايان رسيده است، طالبان، با هيأت و هيبت گذشته ( ريش و موي بلند) مي آيند، با جواب رد جوانان روبرو ميشوند، برميگردند، ريش برداشته، اين بار جوان ها دست دوستي آنها را ميفشارند.
- تو نمايشي موزيكال از گروه تنديس، فرانكفورت
نويسنده و كارگردان: فرهنگ كسرايي
سازهاي كوبه اي: لوكاس زاخاريس
نمايش تو را بايد شنيد و ديد. نميتوان تعريف كرد. فرياد خشم و اعتراض نسل جوان است، نسلي كه ميخواهد خودش را از قيد و بندِ زمين و زمان، از رسم و آيين، از خانه و خانواده، از قانون و سياست تحميلي آزادكند. كسرايي در دفتر جشنواره مينويسد:”تو، سرنوشت توست، داستان نهفته هاي توست، … داستان حرف هاي مانده در گلو، يعني ريشه ريشه، يعني شكست از انشاءالـله، خردشدن در دهانِ پدر، در نگاه هاي مادر…”
شعرخواني فرهنگ كسرايي از دل و جان بود و لوكاس زاخارياس در شور و شوق پا به پاي او سازهاي كوبهاي را گاه به راز و نياز، گاه به ضجه و زوزه و فرياد واميداشت و در همه حال همچون ضرب آهنگ دل عاشقان زنده بود و زندگي بخش بود.
- صحنهي آزاد
هوتن بهجت محمدي، داستان كوتاهي از عزيز نسين طنزنويس بزرگ تركيه با اين مضمون خواند: جواني ميخواهد ازدواج كند، دايي اش ميگويد: “زن نگير، كه به زنان هرچه بدهي، بيشتر و بيشتر ميخواهند. اين شعار اعتراض خانم هاي تماشاگر راـ و به حق ـ برانگيخت. از اين كه بگذريم هوتن بهجت محمدي با هنر خود چنان به نقش هاي طنز عزيز نسين روح ميداد كه تحسين همگان را برانگيخت. بي ترديد دوستداران تآتر ورود او را به صحنه غنيمت خواهند شمرد.
بهنام حسنپور – نويسندهي شهرقصهي امروز– شوخي بلندي، با لهجهي آذري تعريف كرد زيرعنوان ّ دستور آشپزي”. موضوع شوخي صرفهجويي يك كدبانو در آشپزي بود، بدين معنا كه اگر مثلا بچه كوفته دوست نداشته باشد، خانم خانه از ماندهي غذا آش درست ميكند و اگر آش را نخورد، از ماندهي آش غذايي ديگر، الي آخر. تا اينجا را، همه در خانواده هاي خود تجربه كرده ايم. آنچه در روايت حسن پور دهان ها را بارها و بارها به خنده باز ميكرد، تكرار اين عبارت بود:”عيبي نداره, بچه رو كه نميكشند”! حسن پور شوخي خود را خوب تعريف كرد. چقدر خوب ميبود اگر به ظرفيت خندهي شنوندگان بيشتر توجه داشت.
- شعر و موسيقي چكامه: بهنام حسن پور،
چكامه خواني: لاله حسن پور و شاعر
مضمون چكامه سوگ است. سخن از بازگشت سربازي از جنگي چندين ساله است. همسر او كه خبر مرگ وي را شنيده، عليرغم عشق به وي، براي رهايي از تنگدستي و طعن مردم شوهر كرده است. لاله حسن پور و بهنام، چكامه را از روي نوشته و سخت آهنگين ميخواندند. گيتاريست منوچهرجعفري، شعرخواني آنها را همراهي ميكرد. چكامهي حسن پور مضمون سرودهي سعدي است:
لاله و بهنام حسنپور به همراه همكارشان در شعر و موسيقي؛ عكس از آرشيو جشنواره هامبورگ
<چنان قحط سالي شد اندر دمشق ... كه ياران فراموش كردند عشق>
متاسفانه چكامهاي كه ميتوانست، اعتراضي و فريادي به شكست عواطف انساني به هنگام فقر و تنگدستي يا رسوا كردن سوداگران مرگ باشد، به سوگنامهاي، پر از آه و ناله شد.
- نامهي زن به پدرش، با الهام و اقتباس از فروغ فرخزاد
نويسنده و كارگردان: رامين يزداني
بازيگران: جميله روستايي، فروغ مشيري، فرحناز فرج الهي و توران كياني
نمايشي از مركز تآتر ايراني و همايش ايرانيان، هامبورگ
نامهي زن به پدرش نمايشگر بخشي از زندگي خصوصي فروغ فرخزاد شاعر بزرگ ما بود. آنجا كه به سيستم پدرسالاري، بيش از اين مردسالاري اعتراض مي كند. اين مشكل را همه ميشناسيم. كار رامين يزداني، به عنوان تنظيم كننده و نويسنده بيشتر در تقسيم شخصيت فروغ فرخزاد ميان 4 هنرپيشهيي بود كه بدون
بازيگران نامهزن به پدرش؛ عكس از آرشيو جشنواره هامبورگ
آنكه بخواهند فرخزاد باشند، يا نقش او را بازي كنند، گاه تنها, گاه با هم، به گونهي همسرايي، نامهي او به پدرش و اشعار او را رو در روي تماشاگران بيان ميكردند. خطري كه اين شيوه كار را تهديد ميكند اينجاست كه هنرپيشه بجاي آنكه بازي كند، پيامگو ميشود و بازي اش از حال مي افتد، تنها در لحظههاي كوتاه، آنگاه كه هنرپيشگان خودشان بودند و احساسشان را آزادمي گذاشتند، نمايش شوري و نوري مي گرفت.
- وروره جادو و ماه پيشوني، ، گروه تماشاخانه
نويسنده و كارگردان: حسين افصحي، طراح صحنه و مينياتورها: فرنگيس احمدي
بازيگران: سيما سيد، آنجليكا السون، رضا حسامي، مجيد گلبابايي، علي رستاني، حسين درياني و علي نجاتي
حسين افصحي در بروشور نمايش خود هدفش را زنده نگاهداشت تآتر روحوضي ميداند. مينويسد:”همواره اين مسأله ذهنم را مشغول كرده است، كه چرا تآتر مدرن وارده از اروپا توانسته است ضربه هاي كاري بر پيكر نمايش سنتي ما وارد كند؟”
بطوركلي ميتوان گفت: تعزيه و نمايش روحوضي پاسخگوي نيازهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي ايران نبودند. اگر تآتر مدرن اروپايي، نه تنها در ايران بلكه در جهان ريشه دوانده است، به دليل آنست كه نگاه اين تآتر، در مرحلهي نخست به
مسايل ريشهاي انسان، نه در يك كشور و زماني خاص، كه به همهي اعصارست. از سوي ديگر روشن است كه بهره گيري بجا از سنت ها و آيين هاي ملي –تآتر روحوضي، پردهداري، تعزيه، معركه، شامورتي و شعبده، خيمه شب بازي و بازي هاي محلي- به غناي تآتر ملي كمك خواهد كرد. در اين راه كوششهاي ارزندهاي هم شده است. از آن ميان جان نثار از بيژن مفيد، مرگ يزدگرد از بهرام بيضايي، سياه زنگي مردفرنگي دايره زنگي، از پرويز كاردان.
افصحي جاي ديگر مينويسد:”در اين نمايش نقش سياه به دلايل تبعيض نژادي حذف گرديده و بازيگر زن جايگزين او گشته است.”
بازي نقش سياه به مسألهي تبعيض نژادي ربط ندارد، تنها نزديكي با برده گان، سيه چرده كه از سانسيبار “تانزانياي امروز مي آمدند، پيراهن شلواري رنگارنگ است. در يونان باستانِ دموكرات زنان و برده ها حق رأي نداشتند. يونانيان و بعد از آنها روميان، ساكنان ممالكي را كه تسخير ميكردند، به بردگي ميگرفتند. جالب است كه اين بردهها، در نمايشنامههاي نويسندگاني چون پلاتوس يوناني و ترنسيوس رومي كه هر دو، خود از بردهگان آزاد شدهي آفريقايي بودند، نقش مهم، يعني نقش نوكر را كه محرمراز خانواده بود، با همان اهميت كه سياهباز در نمايش روحوضي ما دارد، .بازي ميكردند. از سوي ديگر لقب “سياه” از همانجا ريشه مي گيرد كه زنگي سياه را “كافور” كه سپيد است مي خوانند و روسياه را ” روسپي” روسپيد!
جاي ديگر:”استفاده از نقش سنتي زن پوش و طرح او به عنوان عروس پستي اعتراض به فشارهاي مردسالارانهي جامعهي مذهبيـسنتي ايران است.”
مخالفت با جامعهي مردسالارانهي مذهبي ـ سنتي ايران- و نه تنها در ايران- كاري است درست. بماند كه امروز بسياري از آقايان براي حفظ رهبري خود، حتا بيش از خود خانم ها، به دفاع از حقوق آنها برخاستهاند!
اما نقش “زنپوش” در نمايش روحوضي يا در تعزيه يك قرارداد تآتري ميان اجراكنندهي نقش و تماشاگر است، چون اينست در اپراي پکن ِ چين و تآتر نوي ژاپن.
اينهمه در بارهي بروشور بود، اما نكتهاي چند در مورد اجرا:
وروره جادو و ماه پيشوني از نظر متن, خط مشخص و داستان واحدي نداشت. صحنه هايي بود از رقص و موسيقيِ طراحي نشده و قوام نيافته، با انتقادهايي سطحي به كسانيكه يك پايشان در ايران و پاي ديگرشان در تبعيد است؛ سخني از مهاجران و عروسهاي پستيشان؛ تكهاي از قصهي “وروره جادو…” كه نه وروره سرجايش بود و نه عشقي پيدا، كه ميبايست موجب رهايي ماه پيشوني از بند بشود. اينهمه بعلاوهي استفادهي چسبان از نمايشنامهي “كنكورـ وقت ظهور“!، به اضافهي استفاده از شگردهاي نمايش روحوضي: رقص و آوازهاي ضربي و توحرف هم دويدن ميان حاجي و مبارك كه نقش آنها را حسامي و سيما سيد خوب بازي كردند.
موفقيت محدود وروره جادو و ماه پيشوني مديون شوق و استعداد همهي بازيگران، بويژه آنجليكا السون، سيما سيد، مجيد گلبابايي و رضا حسامي و كار موسيقي علي نجاتي بود.
- دونه برفي پشت پنجره
نويسنده و كارگردان: بهروز قنبرحسيني
بازيگران: مهشيد نهاوندي, بهمن فيلسوف و آذين اسماعيلزاده
دونه برفي پشت پنجره شرح حال نويسنده جواني است كه در ايران امروز هنرش خواستار ندارد و ناچار است براي امرار معاش به كارهاي مختلف دست بزند. او وطنش را ترك ميكند، تا در آزادي هم و غم خود را به نويسندگي مصروف كند.
بهروز قنبرحسيني در توصيف صحنه هاي بازار موفق است. جا داشت كه اين صحنه ها را گسترش بيشتري ميداد تا تضاد ميان خواستِ دل و نياز معيشت روشن تر ميشد. خاصه كه بهمن فيلسوف با همهي عاشقانه بازي كردنش نتوانست، چنانكه ميبايست تفاوت ميان نويسندهي قنبرحسيني را با دلال و فروشندهي بازار نشان بدهد. مشكل ديگر نوشته بي توجهي نويسنده به نقش همسر نويسنده بود كه امكان درخشش دربازي را به مهشيد نهاوندي نداد.
- در برزخ، يك نمايش آسماني،
- از گروه نمايش گوهر
نويسنده و كارگردان: فرهاد پايار
بازيگران: شريفه بني هاشمي، سپيده نژاد،
آرش سرحدي و فرهاد پايار،
طراح صحنه: سعيد شباهنگ،
كرئوگرافي: سپيده نژاد
در برزخ يك فانتزيِ تحسين آميز بود. نوشتهاي پر از طنز در بارهي ما، كه حتا
پس از مرگ هم خصوصيات خودمان را از دست نميدهيم، خاصه دربانها و پاسبانهايمان، در برزخ هم فرمانبردارِ ديكتاتورِ ديكتاتورهاي بزرگترند! موفقيت در برزخ را كنار نوشته ي طنزآلود فرهاد پايار، بازي خوب و همآهنگ هنرپيشگان، كارگرداني و رقص و موسيقي و طراحي لباس گابي هارتكوب و صحنه آرايي سعيد شبآهنگ دو چندان كرد.
- محاكمهي سردبير يك روزنامه برپايهي طنزي از: سيد ابراهيم نبوي
نويسنده و كارگردان: ايرج زهري، دستيار، ياسمين مشكبيز
مضمون نمايشنامه: خانم فرض مخالفان و موافقان سردبير روزنامهي چلستون را
دعوت كرده است تا پس از اظهار نظرهاي آنها، در بارهي تأييد سردبير يا عزل او رايگيري شود.
هدف من از روي صحنه آوردن محاكمهي سردبير يك روزنامه در ادامهي خط
فكري سيد ابراهيم نبوي، نمايش بيهودگي، پوچي و هرج و مرج حاكم بر فضاي ايران است، در اين راه اجراي سه نقش نمايشنامه را به هنرپيشگان: فريبا قديري، جميله روستايي و ماروس آريج سپردم. يكروز پيش از اجرا از هنرمنداني كه در جشنواره حضور داشتند: قدرت الـله شروين، رامين يزداني، علي كامراني، اصغر نصرتي، بهنام حسن پور و صفا اوليا دعوت به همكاري كردم. نسخهي نقش ها را به آنها دادم و از آنها خواستم، كه هر طور مايلند نقش خود را بازي يا فيالبداهه اجرا كنند. روز اجرا، جمعه 20 اكتبر، ميان تماشاگران كش و كاغذ تقسيم كردم و آنها را تشويق كردم، در برابر سخنراني ناطقان ساكت ننشينند، واكنش نشان بدهند و مخالفان را با تيركمان انگشتي نشانه بگيرند. در اجراي محاكمهي سردبير يك روزنامهّ شايد براي نخستين بار در تآتر، تماشاگران ساكت و موٍدب ننشستند حرف زدند، اعتراض كردند، تآتر را به زندگي نزديك كردند.
قضاوت در بارهي متن بازي و كارگرداني را به مصداق عطر بايد كه خود ببويد، نه آنكه عطار گويد. به عهدهي تماشاگران و اهالي فن ميگذارم.
- روياهاي آبي زنان خاكستري
نويسنده و كارگردان: نيلوفر بيضايي
بازيگران: پروانه حميدي و ميترا زاهدي
(يا ژاله شعاري)
آهنگ ساز: رضا نوروز بيگي
نيلوفر بيضايي دو هنرپيشه، سودابه و مينا، را معرفي ميكند كه در ايران يك روح در دو بدن بوده اند. پس از انقلاب هر دو ممنوع الشغل شده اند. يكي از آنها بخاطر عشقش به تآتر در ايران مانده و ديگري جلاي وطن كرده است. ديدار دوبارهي آنها درخيال ـ واقعيت و تجديد خاطرهها موضوع نمايش است. روياهاي آبي زنان خاكستري مجموعهاي از چند تابلوست. ميترا زاهدي به زبان آلماني شرح ميدهد، كه در آلمان براي امرار معاش حتا از زمين شويي هم ابا نداشته
است، چقدر بهتر بود، اگر بجاي تعريفكردن نشان ميداد، بازي ميكرد، در صحنهاي ديگر، پروانه حميدي، درمقام استاد براي دو هنرجو از مشكلات بازيگري و تقدس تآتر ميگويد، حرف، حرف، بجاي بازي!
در صحنهي ديگر، به ياد گذشته دو هنرپيشه گوشهاي از نمايش در انتظار گودو اثر ساموئل بكت را بازي ميكنند، بازياي نه شوخ، نه جد، نه انديشه برانگيز.
اما نكتههاي مثبت روياهاي آبي زنان خاكستري, موسيقي رضا نوروزبيگي, بود. همچنين صحنهي خام اما زيباي بي حرفي كه در آن دو هنرپيشه ميخواستند از دوسوي ديواري شفاف به هم بپيوندند و يكي شوند, و ديگر لباس و صحنه آرايي كه تصويري از رويا بود.
- گم
نوشتهي ابراهيم مكي
بازيگران: فريبا قديري و امير هوشنگ
متاسفانه من نتوانستم اين نمايش را با بازي فريبا قديري و امير هوشنگ راسخ ببينم. اميدوارم اين كار اجراهاي ديگري داشته باشد تا من و ديگر علاقهمندان فرصت تماشاي آنرا پيدا كنيم.
چيستان: اين نمايشنامه از كيست؟
مجري: اصغر نصرتي
اصغر نصرتي، مدير مسئـول “كتاب نمايش” در چند شب جشنواره هر بار بخشي از نمايشنامهاي را ميخواند, يا بازي ميكرد و از تماشاگران ميخواست تا نام نويسنده را بنويسند. قرار بر اين بود كه به كساني كه پاسخ درست بدهند, جايزهاي داده شود. ايدهي خوبي بود. به نظر من تشخيص نام نويسنده، براي تماشاگران آسان تر ميبود اگر نخست آن چند نمايشنامه نويس معرفي ميشدند آنوقت بخشي از نمايشنامهي آنها خوانده ميشد.
- نگاه به فردا
جشنوارهي هامبورگ از نظر همآهنگيِ اداري و فني كاري در خور تحسين بود و از جهت برنامه هاي هنري متنوعي كه روي صحنه آمد, مفرح و انديشه برانگيز.
گروه هاي تآتر وقتي ميتوانند، كار خود را تكامل بخشند كه برنامه هايشان، نه تنها در جشنوارهها، و نه بگونهي سيار و با فاصلههاي زماني زياد در اين شهر و آن شهر، بلكه بطور مداوم و روي صحنهي يك تآتر اجرا بشود. با توجه به تداوم جشنوارهها و كوششخستگي ناپذير و پربار چندين سالهي گروههاي تآتري مهاجر ايراني، لزوم داشتن يك تآتر مستقل بيش از پيش احساس ميشود. چنين مركز تآتري، كه راه و مقصد همهي ماست, بدست نخواهد آمد مگر با همكاري و همبستگي همهي ما دست اندركاران تآتر و حمايت مالي ايرانياني كه به تداوم، ارتقاء و گسترش فرهنگ و هنر ايراني در خارج از ايران اعتقاد دارند.