پرويز لك
پيش درآمدي بر شيدايي ... ها
گويندهها:
زن
مرد
يا
زن و مرد
گفت ـ و ـ گو با فراسو
نمايشنامهاي بي پرده!
به فرحناز و محمد عارف
” رها كن آن خاطره را”
ـ رها؟!
” هنوز به آن فكر مي كن ي؟”
ـ هنوز؟!
” با تو بودن، مي دان ي خيلي دشوار است.”
ـ دشوار؟!
” بله… همه اش مي پرسي.”
ـ نبايد بپرس م؟
” چرا، اما…”
ـ اما چه؟
” مثلن آن روز”
ـ آن روز چه؟
” غريب بودي آن روز، نه بودي؟”
ـ بودي م، نه… بوديم؟
” من، باتو و رسم غريبي؟! نه!”
” تو، اما، بودي، غريب بودي”
ـ با تو بودم، كه غريب بودم.
” با من؟ و با ديگران، بگو… نيستي؟”
ـ چه نيستم؟
” غريب ديگر، غريب نيستي؟”
ـ نيستَم
” هستي! نه تنها با ديگران، با خودت هم هستي
، غريب است، اما، هستي”
ـ خوب، حالا گمان كنايم هستَم.
” گمان؟!
” گمان چرا؟ هستي ديگر.”
ـ خوب، هستَم، كه چي؟
ـ غربت است و غريبي، نيست؟
” چي نيست؟”
ـ غربت و غريبي.
” چرا، هست، اما…”
ـ اما چه؟
” فلسفه نباف!”
ـ فلسفه نيست، مي خواستم، يعني ميخواهم
” ميخواستي يا ميخواهي؟”
ـ فرياد نزن!
. خوب، مي خواهم بگويم غربتِ غريبي هم اگر باشد
ـ كه هست ـ
. ديگر، با من چرا؟
. غريبي با من؟
. من كه…
” مگر تو نيستي”
ـ چي نيستم، غريب، يا در غربت؟
” هر دو”
ـ چرا، اما،
” اما چه؟”
ـ اما، براي تو… نمي دانم
. يعني براي هم ديگر، ديگر چرا غريبي؟
. يعني نمي توانيم غريب نباشيم؟
ـ اين گونه ـ
. حالا كه در غربت هستيم،
. اين غريبيي غريبانه با هم، ديگر چرا؟
” چقدر پرسش مي كني.
. بگذار بگذرد، هستيم ديگر، مثل همه
. با هم، اما غريب.”
ـ بگو غريبانه
” تو غريبانه را دوست ميداري؟
. خوب…”
ـ من نه گفتم دوست مي دارم.
. گفتم؟
” هميشه هم، تنها گفتن دليل نيست.”
ـ دليل!؟
” بگذار بگذرد.”
ـ اگر نه گذارم چي؟ نميگذرد؟
” خودت چه فكر ميكني؟”
ـ فكر؟!
” بله، فكر، فكر، فكر، چه فكر ميكني؟”
ـ هيچ!
. بگذار بگذرد. همين، شايد بهتر است.
پردهاي نيست كه بيفتد يا بسته شود.