موضوعی ناتمام با پرسشی مبهم
سخنی پیرامون سخنرانی ناصر رحمانینژاد
اصغر نصرتی (چهره)

«تاتر و قتلعام» عنوان سخنرانی آقای ناصر رحمانینژاد در بیستوپنجمین فستیوال تاتر امسال شهر کلن بود. سخنرانی به واقع سه مقدمه داشت و یک موضوع و ختم کلام هم به شنونده سپرده شده بود تا به پرسش سخنران پاسخ دهد. عنوان برنامه پیش از همه دو وجه مهم را در بر میگرفت: یکی هنر زنده و دیرپای نمایش بود و قتلعام که سینهی بسیاری را ازمردم ایران را در چهلسال گذشتهی خونین ساخت. قتل عام واقعه خونبار پس از انقلاب بود که مقدمهاش ضجههای دلخراشش اندر پی شلاقها بر دیوارهای سرد زندانها نشسته بود و پایانش در حجم وسیعش در سینهی سرد خاوران پنهان به یادگار مانده است.
بهرخ بابایی با آغاز سخنانی کوتاه کوشید با گشودن دفتر نمایش «انگلها» اثر گورگی که سبب دستگیری گروه نمایش و ۶۰ سال زندان شاهنشاهی برایشان شد به عنوان مدخلی برای معرفی زندگی تاتری سخنران بیابد. دومین ورق از زندگی تاتری سخنران اما مربوط به نمایش «کلهگردها و کله تیزها» بود که بعد از انقلاب بسیاری از جمله خانم بابایی در آن بازی میکردند. اینجا هم مشکل استقبال فروان تماشاگران و سپردن جایگاه سلطنتی با وساطتت جمشید مشایخی، یکی دیگر از خاطرهها بود که تعریف شد.
مقدمهی دوم را رحمانی نژاد با بدفهمی شماری از تاتر برشت آغاز کرد و اینکه تاتر برشت اگر سیاسی هم باشد نفی خنده و طنز و تفریح نیست و از همه مهمتر تاتر سیاسی با شعار دادن تفاوت دارد. گرچه نتوانستم پیوند این بخش را با موضوع سخنرانی بیایم، اما شاید سخنران در اینجا میخواست رفع سوتفاهم کند که تاتری که قرار است در بارهی قتلعام باشد، الزامن نباید شعاری باشد. با اینهمه مقدمه همچنان بدون پیوند با بخش اصلی سخنرانی ماند.
ادامهی سخنرانی بیشتر شبیه به مقدمهی سوم بود. تا عاقبت موضوع تاتر و قتلعام گشت بستر اصلی سخن. سخنران در توضیح بر آمد که سالها پیش از تاترورزان فراوانی خواسته که حول این محور تلاش نوشتاری (نمایشنامه) و نظری (؟) منسجمی تهیه کنند تا شاید در این باره کاری همهگیر و کامل به تاریخ ادبیات نمایشی ایرانی افزوده شود. که به گفتهی سخنران متاسفانه دستی آنچنان برای یاری از سوی کسی برنیامد و باز او ماند با دو کار نه چندان موفق با اندک اجرا.
در چنین شرایطی بود که رحمانینژاد خود دست به کاری در این زمینه میزند که گرچه ارتباط با تاتر و قتلعام در ایران ندارد، ولی به مضمون وفادار است و مربوط. فقط به دیگر کشورها (افریقایی و امریکای لاتین؟). کتابی با چند (چهار ؟) نمایشنامه و یک مقدمه که سخنران مقدمهی آن را ترجمه کرده و در سایت عصر نو (؟) در اختیار علامندان گذاشته است. تا اینجا را میتوان هنوز مقدمه در مقدمه برای یک سخنرانی دانست.
موضوع سخنرانی اما از آنجا آغاز شد که رحمانینژاد نگاهی شتابنده و در حد معرفی چند نمایشنامهی ایرانی با مضمون قتلعام را بستر بعدی و اصلی سخنان خود قرار داد. نمایشنامههای مورد توجه سخنران از این قرار بودند: ابتدا دو نمایشنامهی محسن یلفانی، دو نمایشنامه از خانم نیلوفر بیضایی، یک نمایشنامه از آقای آلبویه، یک نمایشنامه از آقای بهرام بیضایی و نوشتههای خود ِسخنران. هنوز دل به سخن داشتیم و انتظار بررسی کم و کیف این نوع تاتر و نوع بررسی قتلعام در این آثار که موضوع ناتمام پایان گرفت.
در چنین پایان ناتمامی ست که سخنران پرسش مهمی مطرح میکند: ”تاتر که زندهترین هنرهاست، چرا به موضوعی اینچنین فاجعه بار و مهم یعنی قتل عام به قدر کافی نپرداخته است؟“
گرچه سخنران در مقدمه پیشاپیش گفته بود که در اینجا هدف مختصر کردن سخنرانی خواهد بود و هدف بیشتر طرح پرسش و گفتگو با مخاطبین یعنی حاضرین است. با اینهمه جای یک سخنرانی منسجم چه مختصر و چه مبسوط در مجموع سخنان رحمانی نژاد خالی بود. انگار از نیمهراه موضوعی انتظار ادامهی آن به دیگرانی که کمتریم آمادهگی و اشراف را داشتند، سپرده شده بود. آری میتوان جلسهای و موضوعی را به بحث عمومی گذاشت. اما چطور میتوان به پرسش چند وجهی چون تاتر و قتلعام تنها با معرفی چند نمایشنامه پاسخ علت بیتوجهی تاترورزان، آنهم در داخل کشور را از بیرون کشوریها خواست؟ هنگامی که سخنرانی نقش راهبردی و توضیح و راهنمایی کافی برای چنین پرسشی را ایجاد نکرده باشد؟ بلکه برعکس مخاطب را با وظیفهای مواجه کرده که خود سخنرانی از زمینهسازی آن عاجز مانده بود.
مهمتر اینکه مقدمههای سخنرانی بیشتر از خود ِموضوع بود. مانند برخی کتابهای باستانیپاریزی که پاورقیهایش بیشتر از اصل نوشته هستند.
همانطور که انتظار داشتم از چنین سخنرانی نمیتوانست پاسخهای درخوری از حاضرین درخواست کند و برعکس با دخالت تماشاگران نه تنها پرسشها بیشتر شد، بلکه وظیفه پاسخها دوباره به زمین سخنران پرتاب گشت.
مشکل کار در اینجا بود که بحث تاتر و قتلعام با تاریخ چهل سالهی استبداد اسلامی در ایران گره خورده است و هنوز بسیاری از رازها آشکار نگشتهاند. اما مهمتر اینکه ما تاتریها به دو نیمهی کاملن نامساوی و نابرابر در فعالیت عملی و نظری تقسیم شده ایم. نیمهی تبعیدی/مهاجر آن در این سوی جهان، نه تنها پرتاب شده که تکهتکه شده است. این جمع چهار میلیونی تبعیدی و مهاجر حتی از خودش هم خبر موثقی ندارد. چه رسد به آن سوی مرزها یعنی داخل کشور. نشانهی این ادعا همان بررسی محدود و ناقص سخنران از لیست ارايه شده است که با مجموعهی کامل فعالیت تاتری در تبعید برابری نمیکند.

دشواری ما پراکندگان تبعید اما بیشتر در امر اشراف بر فعالیتهای داخل کشور است. خوب و بد ماجرا هرچه باشد، سانسور هرگونه که باشد و سختی کار هم نصیب هر کس که شود و رانتخواران چه کسانی باشند، آگاهی ما برونمرزیها از آن ناقص خواهد بود. از این جا بود که میان آنها که میروند به ایران و یا تازه از آنجا آمده اند، با آنهایی که حداقل سی سال است که تنها دلشان به خبری خوش و چشمشان به صفحهای از اینترنت دوخته شده است، دو نظر کاملن متفاوت داشته باشند و در مقابل هم صفآرایی کنند. که غیر مستقیم یکی دیگری را به بیخبری و آن دیگری اجبارا به بیمحتوایی فعالیت ها تکیه کند. دستهی نخست امثال یعقوبی و رحمانیان و چرمشیر را در یک کار و یا تکههایی از یک نمایشنامهشان افشاگر و اشارهگر قتلعام میدانست و چه بسا نوشتههای بسیاری را در کشوی میزها پنهان. اما سخنران هم که نمیتوانست از این نوع نوشتهها و اجراها خبر زنده و موثقی داشته باشد، برای تاکید بر ادلهی خویش اشاره به حرکتهای مذبوحانه و رذیلانهی برخی فیلمهای چون «مارمولک» و ”دستنوشتهها نمیسوزند» میکرد و این نوع کارها را بیشتر تبلیغ رژیم میدانست تا کاری هنری در افشای رژیم.
اگر به پرسش اصلی و طرح شدهی سخنران برگردیم باید اذعان کرد که دو نفر علت را در دستگاه سانسور دانستند و یکی از زندانیان سابق هم اصل دشواری را به زبانی ساده چنین بیان کرد: آقای رحمانینژاد اگر الان کسی چنین موضوعاتی را در نمایش ایران وارد کند دیگر مانند زمان شما به گروهش ۶۰ سال زندان نمیدهند، بلکه سر از خاوران در میآورد. (نقل به معنا)
به نظر من اگر بخواهیم با معیارها و امکانات و اطلاعات تبعید علت سکوت آنجاییها را بفهمیم، به قضاوت نادرست دست زدهایم و دچار ذهنگرایی شده ایم.
متاسفانه طرح پرسش و جای بررسی از مکانی که شناخت ما اندکی بیشتر است، به نادرستی به محلی رفت که بیشتر افسوس، ابهام و ذهنگرایی را به دنبال داشت. از همین رو موضوعی که میتوانست سخت خوب و همهجانبه در یک سخنرانی هرچند مختصر مورد بررسی قرار گیرد و یا تلنگری برای پژوهشگران گردد، به شکلی غیرمنتظره ناتمام ماند و طرح پرسش آن هم به ناچار به ابهام غلطید. (۱)
(۱) این نوشتار پیش از این در فیسبوک چهره و همزمان در بولتن فستیوال تاتر کلن (نوامبر ۲۰۱۸) منعکس شده است.
اصغر نصرتی (چهره)
۲۳ نوامبر ۲۰۱۸
عکسها همگی از نگارنده این سطور است.