مبارك نه… حاجي فيروز
غلامرضا آل بويه
آدمها:
رعنا
مبارك
خواستگار
حاجي فيروز
صحنه: سالن يك خانه معمولي است. چند ميز و صندلي راحتي با دكوراسيون در وسط مايل به چپ صحنه قرار دارد. در انتهاي روبروي صحنه نقشه بزرگ ايران رويش( اي ايران اي مرز پر گهر) نوشته شده كه توسط پرده اي پوشيده است.
در قسمت راست صحنه روي تختي از چوب كه از زمين فاصله زيادي ندارد, مبارك خوابيده است. رعنا, دختر خانه در حال گردگيري و تدارك آوردن سفره هفت سين ميباشد. در حين كار صداي يكي از خواننده هاي قديمي در باره بهار و عيد پخش ميشود. رعنا هنگام كار, شعر را زمزمه ميكند. صداي موزيك, مبارك را از خواب بيدار كرده ولي همچنان خودش را به خواب زده, طوريكه رعنا خيال ميكند او خوابيده است.
رعنا: مبارك مبارك بلند شو! (مبارك بلندتر خر و پف ميكند و يك چشمي او را نگاه ميكند. رعنا بيرون ميرود و جارو و خاك انداز را ميآورد و بلندتر ميگويد.) تا كي ميخواهي بخوابي؟ بلند شو ديگه. تا چند ساعت ديگه عيده.
مبارك: ( ترسيده از خواب بلند ميشود.) هان چي شده؟ ( نشسته در جاي خود)
رعنا: بلند شو ديگه! ما بايد خونه رو تا آمدن مهمونا روبراه كنيم.
مبارك: اصلا كي خوابيده؟ اين نواري كه تو سر صبحي بلند كردي من كه هيچي, هفت همسايه آنطرف تر را بيدار كردي.
رعنا: مبارك الان كه ديگه كسي خواب نيست. همه قبل از سال تحويل خونه تكوني ميكنند.
مبارك: (ترسيده مثل فنر از جايش بلند شده و ميدود.) به حق حرفهاي نشنيده, اي واي مردم زلزله, مردم دوباره زلزله, فرار كنيد. از خونه تون بريد بيرون. (به رعنا) چرا وايسادي؟ خونه داره تكون ميخوره, فرار كن.
رعنا: نه بابا جان منظور از خونه تكوني يعني تميزي و گردگيري و نظافت.
مبارك: (طوريكه متوجه شد.) آخ نفسم بالا آمد, توكه من را نصفه جان كردي.
رعنا: حالا ديگه از اين بابت خيالت راحت باشه.
مبارك: ما را دو نخود ترياك عقب انداختي.
رعنا: اتفاقا اين باعث شد كه تو زودتر از جات بلند بشي.
مبارك: فكر ميكني كه اتفاق مهمي افتاده؟
رعنا: بله! اتفاق مهم اينه كه تا چند ساعت ديگه عيده و ما هنوز داريم به جاي كار حرف ميزنيم.
مبارك: خب براي تو عيده, براي من كه نيست. (دوباره دراز ميكشد. رعنا به طرفش ميرود)
رعنا: بلند شو ديگه مبارك. داري منو عصباني ميكني.
مبارك: (حق به جانب) يعني خانم آسماني بشن چطور ميشه؟
رعنا: عصباني گفتم نه آسماني.
مبارك: خيلي خوب آسماني.
رعنا: (عصباني تر) ع ص با ني.
مبارك: (با رقص) آ س ما نی.
رعنا: (عصباني, جارو را بدست او ميدهد.) زودباش اينجا را جارو پارو كن.
مبارك: چي؟ جاپرو پاپرو كنم؟ (باخودش) اين دختره پاك زده به سرش.
رعنا: گفتم جارو.
مبارك: آهان جاپرو.
رعنا: مبارك جارو.
مبارك: جاپرو.
رعنا: جارو پارو گفتم.
مبارك: خيلي خوب جارو, پارو ديگه چيه؟ مگه ديشب برف آمد كه ميگي پارو؟
رعنا: نه بابا نترس برفي در كار نيست. جارو پارو يك اصطلاح است.
مبارك: اگه برف آمده بود, پدر كمر در آمده بود, ديگه به درد تو نميخورد.
رعنا: به درد عمه ات بخوره.
مبارك: جان تو عمه ام ديگه از رده خارجه.
رعنا: مبارك زود باش تا چند ساعت ديگه عيده.
مبارك: (جارو را پايين مياندازد.) گفتي عيد؟ (از فرصت استفاده ميكند كه بطرف رعنا برود و با او روبوسي كند. رعنا به موضوع پي برده و خودش را آماده ميكند.)
من از الان سال نو را به تو تبريك ميگويم. (رعنا جا خالي ميدهد و مبارك روي زمين ميافتد.) اي كه هي. بخشكي شانس, يعني ما اين سال نو نبايد يك ماچ…
رعنا: (تو حرفش ميدود.) جلوي مردم خجالت نميكشي؟ امشب همه مردم را ما دعوت كرديم و جشن عيده.
مبارك: (دست و پايش را گم كرده) مردم, کو؟ پس چرا نگفتي؟ (متوجه تماشاگران ميشود.) من كوچك شماها هستم. از همه شماها معذرت ميخواهم. منو ببخشيد. منهم به سهم خودم اين عيد سعيد باستاني را به شما تبريك ميگويم. البته دل ديگه, چه ميشه كرد؟ (بطرف رعنا ميرود و ميخواند.) رعنا چه قشنگي, رعنا چه خوشنگي, رعنا, رعنا, رعنا…
رعنا: (وسط خواندنش ميرود.) خوب حالا خيلي وقت داري كه بخوني. تازه من به تماشاگران گفتم كه تو حاجي فيروز ميشي و براشون ميخوني.
مبارك: من؟
رعنا: بله تو, يك شبه ديگه.
مبارك: آخه من نميتونم.
رعنا: ببين حاجي فيروز من قول دادم. براي منهم كه شده, تو براي مهمانها حاجي فيروز بشو! (طنازي ميكند كه دل مبارك را بدست بياورد.)
مبارك: اينقدر كه تو مهمون مهمون ميكني, مهمانهايي كه اينجا نشستهاند مگه باز هم مهمان ديگهاي هم داريم؟
رعنا: (با خجالت) بله, مگه تو خبر نداري؟
مبارك: نه.
رعنا: آخه امشب خواستگاري منهم هست. چندتا مهمان هم اينجا ميآيند.
مبارك: (زير خنده ميزند. طوريكه خودش را نميتواند كنترل كند و در حين خنده) پس بگو. همه اين برنامهها براي خودته. منو ميخواهي خر كني؟ آهان! سرخاب سفيداب كردنت, اينجا را روبراه كردنت, ديگه اين تو بميري از آن تو بميريها نيست.
رعنا: (نگران, ميخواهد يكجوري دوباره مبارك را راضي كند.) ببين حاجي فيروز.
مبارك: مبارك!
رعنا: ولي امشب تو ديگه حاجي فيروزي.
مبارك: هرچي رو گرده ما نشستي, ديگه بسه.
رعنا: فكر ميكردم كه تو خوشحال ميشي كه براي من خواستگار…
مبارك: آخه! مگه ما بد جوري چوشمك ميزديم كه تو عاشق يكي ديگه شدي؟ نه بگو ديگه.
رعنا: يواشتر, الان صداي ما را مامان و بابا ميشنوند.
مبارك: از اين بابت خيالت جمع باشه, اونا الان تو شيراز هستند.
رعنا: ( كشيده) حاجي فيروز.
مبارك: اصلا بذار همان مبارك باشيم. يه عمره كه ما مبارك هستيم.
رعنا: ولي تو امشب حاجي فيروزي.
مبارك: (دست رعنا را ميگيرد و از ته دل حرف ميزند.) هان بگو ديگه ما به تو بد جوري ماچ ميداديم؟ مگه دل ما دل نيست كه تو يك نفر ديگه رو دوست داري؟
رعنا: حاجي فيروز ولي امشب فقط صحبته, معلوم نيست كه همه چيز تموم بشه.
مبارك: آخه منم دل دارم, منم آدمم, آخه چرا؟
رعنا: حاجي فيروز اصلا خودت را ناراحت نكن. خواهش ميكنم.
مبارك: خوب آقا داماد چي كاره است؟
رعنا: تو حجره باباش كار ميكنه.
مبارك: يعني خرجش رو باباش ميده؟
رعنا: آره.
مبارك: خوب ديگه همه چيز تمومه. چيزي كه باباي تو دوست داره.
رعنا: يعني باباي من با باباش دوسته.
مبارك: ريش و پشم هم داره؟ حتما تسبيح هم ميزنه.
رعنا: ريش و پشم آره ولي من تسبيح او را نديدم.
مبارك: ( لبخند ميزند.) آخه بيچاره آنكه جلوي تو تسبيح نميزنه. تسبيح را جلوي كسي كه بايد بزنه, ميزنه.
رعنا: ولي من اصلا او را دوست ندارم.
مبارك: (نسبتا فهميده) منهم ميدونم كه تو منو دوست داري. (رعنا متوجه حرف بيمورد خود شده) چيه؟ چي شده؟ مگه اينطور نيست؟ منو دوست نداري؟
رعنا: چرا! ولي تو همش داري حرف ميزني. هنوز اينجا را جارو نكردي.
مبارك: از اين بابت خيالت جمع باشه.
رعنا: حرف حرف, همش حرف. نميدونم كي ميخواهي اين كار را انجام بدهي؟
مبارك: من خيلي زود اين كار را انجام ميدهم. (در فكر) ولي بيا يه بازي با هم بكنيم.
رعنا: ( متعجب) چه بازي؟
مبارك: يه بازي عقش!
رعنا: با كي؟
مبارك: با اوني كه دوستش داري.
رعنا: با تو يا با اون؟
مبارك: با اون خواستگاري كه ميخواد بياد.
رعنا: باشه موافقم.
مبارك: اينجا معلوم ميشه تو منو دوست داري يا اونو.
رعنا: (در فكر) ولي چطوري؟
مبارك: الان من ميشم خواستگار و تو هم رعنا هستي.
رعنا: (با خنده) ولي تو كه مبارك هستي.
مبارك: درسته. اينجوري فكرشو بكن كه من خواستگار هستم.
رعنا: (طوريكه هنوز كاملا متوجه نشده) اين فكر رو كه تو…
مبارك: يعني همه آمدند اينجا و ما دو نفر را تنها گداشتند كه ما حرف خودمونو بزنيم.
رعنا: (متوجه ميشود.) آهان! باشه.
مبارك: پس شروع كنيم. من لباس اونو ميپوشم و تو هم خودتو آماده ميكني.
(موسيقي. مبارك پيراهن سفيد آخوندي كه از شلوار بيرون است با كت مشكي ميپوشد و ريش مصنوعي ميگذارد و تسبيح در دست دارد. رعنا هم روسري گذاشته و با چاي وارد ميشود.)
خواستگار: (آخوندي صحبت ميكند) دست شما درد نكند.
رعنا: خواهش ميكنم. قابل نداره.
خواستگار: (در حين چاي خوردن) انشاالله و تعالي كه در اين سال جديد اين
وصلت به ميمنت و خوبي خوشي صورت گيرد.
رعنا: مبارك تو چرا اينجوري حرف ميزني؟
خواستگار: مبارك! آهان پس همه چيز تمام شده. مبارك است انشاالله.
رعنا: (دستپاچه ميشود) نه همه چيز تمام نشده. ما با هم هيچ حرفي نزديم.
خواستگار: تو فقط بعله را بگو, بقيه اش با من.
رعنا: يعني چه؟ بايد اول ديد كه ما اخلاقمون جور در ميآيد كه با هم ازدواج كنيم؟
خواستگار: تو هرچه دلت ميخواهد من دارم. پول, ماشين, حجره و…
رعنا: همه اين چيزهايي كه شما گفتيد, هيچكدام براي من ارزش ندارد. اينها كه براي آدم خوشبختي نميآورند.
خواستگار: ديگه داريد كم لطفي ميكنيد.
رعنا: (بلند ميشود و شيريني را جلوي او ميگيرد.) بفرماييد دهان تونو شيرين كنيد. شيريني عيد است.
خواستگار: (شيريني را بر ميدارد و موزيانه او را نگاه ميكند.) عيد شما مبارك.
رعنا: خيلي ممنون. عيد شما هم مبارك.
خواستگار: چه لباس قشنگي پوشيدهايد. خيلي به شما ميآيد.
رعنا: تو كه اين لباس را قبلا ديدي, مبارك.
خواستگار: آهان! لباس عيد شماست؟ تازه خريدي؟ مبارك است انشاالله.
(ميخواهد دست روي لباس او بكشد كه رعنا خود را كنار ميكشد.) چي شده؟ تو ديگه زن من هستي.
رعنا: ولي حالا كه نيستم.
خواستگار: خوب تا چند ساعت ديگه همه چيز تمام ميشود.
رعنا: ولي ما را تنها گذاشتند كه حرفهايمان را بزنيم.
خواستگار: خوب حالا هرچه دل تنگت ميخواهد بگو, عزيزم.
رعنا: اول بايد ببينيم در زندگي ميتونيم با هم توافق داشته باشيم يا نه؟
خواستگار: همه چيز تمام شده است.
رعنا: (متعجب) يعني چه؟ من از حرفهاي شما سر در نميآورم!
خواستگار: منظور اين است اگه نتوانستيم زندگي كنيم يك زن ديگه.
(ريش خودش را نشان ميدهد) اين برگ عبور من است. براي مرد چند تا زن آزاد است.
رعنا: (عصبي) مبارك اين چه بازي است كه تو داري ميكني؟ (هر دو در نقش خودشان)
مبارك: باور كن اين بازي راست راستكي است.
رعنا: يعني تو ميخواهي چندتا زن بگيري؟
مبارك: من به گور پدر خودم خنديدم كه چندتا زن بگيرم. اين كار رو اون پسر حاجي بازاري ميخواهد بكند.
رعنا: (در فكر و با خود ميگويد.) پس اينطور. دماري از روزگار اين پسره در بياورم كه براي هميشه زن بردن را فراموش كنه. (بطرف خواستگار ميرود.) خوب اسمت چيه؟
خواستگار: من پسر حاج اسدالله خان هستم.
رعنا: حاج اسدالله خان چندتا زن داره؟
خواستگار: باباي من دوتا زن داره. يكشب پيش اين زنه, يكشب پيش اون زن.
رعنا: و تو هم همين فكر را در سر داري؟ ( ناراحت بلند ميشود.)
خواستگار: (بدنبال رعنا ميرود, طوريكه دلش را بدست آورد.) ولي من هنوز چنين
تصميمي ندارم. قربان آن چشمانت گردم.
رعنا: پس اينجوري؟
خواستگار: ولي تو زياد خودت را باراحت نكن. اين فقط يك شوخي بود. قربان
آن تپه ونوست. (ميخواهد دست نوازش رو سر و سينه رعنا بكشد)
رعنا: (متوجه قضيه شده است.) آهان. پس بگير. (يك سيلي به گوش او ميزند و مبارك دادش به آسمان ميرود.)
مبارك: آخ, آخ كه هي تو پدر منو در آوردي.
رعنا: (دستپاچه و ناراحت) اي خاك عالم, من مبارك را زدم.
مبارك: (ريش و لباس را در ميآورد و ريش را زير پايش لگد ميكند) بر پدر هرچه ريش بياد. آخه منو بگو تو رو سننه. اون اختيار خودش را داره. به من يه لا قبا چه مربوطه؟
رعنا: حاجي فيروز من واقعا معذرت ميخواهم. من آنقدر ناراحت شدم فكر كردم كه اين سيلي را توي گوش اون زدم.
مبارك: خوب عقده دلت را خالي كردي.
رعنا: ميخواستم ثابت كنم كه تو رو دوست دارم.
مبارك: اينجاي باباي دروغگو.
رعنا: اينها! اين تماشاگران شاهدن. مگه نه؟
مبارك: تو گفتي و منهم باورم شد.
رعنا: به خدا, باور كن.
مبارك: بريم به كار خودمون برسيم. بالاخره اين دل ما هم خدايي داره.
رعنا: حاجي فيروز ديدي راست ميگفتم!
مبارك: مبارك.
رعنا: ببين تو مثل اينكه بازم يادت رفته كه من به تماشاگران قول دادم.
مبارك: من نميتونم حاجي فيروز بشم.
رعنا: آخه چرا؟ … آخه چرا؟
مبارك: من نميتونم براي اين حاجي پولدارها حاجي فيروز بشم. اگه قراره حاجي فيروز بشم دوست دارم براي اين مردم بشم.
رعنا: آره آره منم كاملا موافقم.
مبارك: (در فكر) اصلا يه عمره من مباركم. بذار مبارك باقي بمونم.
رعنا: ببين داري شورشو در ميآري. اگه تو حاجي فيروز نشي, من ديگه از اينجا ميرم.
مبارك: خوب برو. كسي كه برايت نامه فدايت شوم ننوشته.
رعنا: (در حال رفتن) باشه. پس خدا حافظ.
مبارك: بفرما اين راه, به سلامت. (توجه به رفتن رعنا) مثل اينكه واقعا داره ميره. (با تماشاگران) اي دل غافل. بيا رعنا. چرا ميخواهي تو دور از من باشي؟
رعنا: تا تو از دست من راحت بشي.
مبارك: از دست تو؟
رعنا: آره ديگه هرچه قصه گفتي بسه.
مبارك: حالا تو ديگه داري شورشو در ميآري. (رعنا برميگردد و مبارك هم به طرفش ميرود)
رعنا: من دارم شورشو در ميآرم يا تو؟
مبارك: تو فقط براي حاجي فيروز ميخواهي بري؟
رعنا: آره.
مبارك: باشه. بيا! بيا! (در اين موقع مبارك دست رعنا را ميگيرد و با يك آهنگ شاد با هم ميرقصند و شاد و خوشحال هستند)
رعنا: خوب حالا تو بايد لباس حاجي فيروز را بپوشي و دايره زنگي بزني. تا تو اينجا رو جارو ميكني, ميرم برات ميآرم. آخه امشب جشن بزرگ ايرانيانه. (رعنا بيرون ميرود.)
مبارك: (در فكر و با تماشاگران) ايران! واقعا دلم برايش تنگ شده. ميدونم شماها هم دلتون براي ايران تنگ شده و درد, درد دوري از وطن. من دوست دارم حاجي فيروزي بشم كه حرف مردم رو بزنه. حاجي فيروزي كه حرف مردمو نزنه, ديگه حاجي فيروز نيست. من واقعا الان به مردم فكر ميكنم. شماها هم كه در اين جشن خوش هستيد ميدونم دلتون, قلبتون پيش ايرانه. (در اين زمان نقشه ايران روي يك تك نور روشن ميشود.) الان همه مردم در تدارك خريد عيد هستند. لباس نو, سفره هفت سين. سبزه, تخم مرغهاي رنگين, ماهي قرمز و تنگ بلوري, روبوسي و شادي و به همديگر سال نو را تبريك گفتن و صد سال به از اين سالها و بياد سالهاي خوب و هزاران چيز ديگر… و آن مردمي كه قدرت خريد ندارند.
سختيهاي زمانه آنها را از راه بدر كرده, غم نان بزرگترين چيزي است كه بيشتر مردم ما را رنج ميدهد… ياد آن روزهاي خوب بخير. مردم چه خوشيهايي داشتند. حتما شماها هم يادتونه. اون فقيرترين هم بالاخره يك جشن براي خودش برگزار ميكرد و زندگي شيريني داشت. يعني ميشه يه روزي مردم ما رنگ روزهاي خوب را دوباره ببينند؟ و با لبخندي صميمانه به همديگر سلام و صبح بخير بگويند؟ اميدوارم! يك چيزي برايتان بگويم. من واقعا قلبم واقعا فقط براي خودم نميزند, بلكه براي مردم هم ميزند.
مردمي كه در بدترين شرايط زندگي ميكنند. الان به بچه اي فكر ميكنم كه در روياي داشتن يك لباس نوي عيد است و هزاران بچه ديگر… حرف بسيار, درد بسيار. فقط نفرتم را به كساني ميفرستم كه ميان ما تخم تفرقه افكندند. عيد ما روزي بود كه آثاري از ظلم نباشد. رعنا دوست داره كه من حاجي فيروز بشم, ولي من دوست دارم حاجي فيروزي بشم كه حرف مردمو بزنه. حاجي فيروزي كه حرف مردمو نزنه, حاجي فيروز نيست. (رعنا با دايره زنگي و لباس حاجي فيروز وارد ميشود)
رعنا: بيا اين هم لباس. (لباس را به او ميدهد و مبارك دارد لباس ميپوشد, حاجي فيروز از ميان مردم ميآيد)
حاجي فيروز: !!! لباس من آنجا چكار ميكند؟ يك ساعته كه دارم دنبال لباسم
ميگردم. چرا لباس منو داري ميپوشي؟ مگه تو حاجي فيروزي؟
مبارك: بخدا تقصير من نيست. اين ميگه تو حاجي فيروز بشو. بفرما, اين هم لباس.
رعنا: اين هم دايره زنگي.
(رعنا و مبارك روي سن هستند. نور صحنه كم رنگتر ميشود و نور سالن تماما روشن ميگردد و حاجي فيروز برنامهاش را در ميان مردم شروع ميكند. رعنا و مبارك و تماشاگران به شكل گروه با او همكاري ميكنند.)
گروه: حاجي فيروز اومده سالي يك روز اومده
آتش افروز اومده سالي يك روز اومده
حاجي فيروز: حاجي فيروزم من سالي يك روزم من
حالا نميشكنم و نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: من نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: بشكن بشكنه
گروه: بشكن
حاجي فيروز: من نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: اينجا بشكنم يار گله داره اونجا بشكنم دل گله داره
گروه: اين سياه بيچاره چقدر حوصله داره
حاجي فيروز: الا اي مردم هشيار و بيدار فغان از زير و بمهاي اداري
كه روحم خسته و كفشم پاره
دگر گرد اداره من نگردم اگر باشد مرا عمر دوباره
زدست نو رئيسان سخت فرياد فرياد كه باشد قلبشان از سنگ پاره
يكي بايد بميرد با غم و رنج يكي راحت نشيند هيچكاره
يكي در راه تحصيل مزايا به مقصدها رسد به يك اشاره
يكي بهر حقوق حقه خويش چو دم زد بشكنند آرواره اش را
يكي در وادي ذلت پياده يكي در گلشن عزت سواره
ابراب خودم سمبله بله كم ابراب خودم سرتو بالا كن
ابراب خودم بز بزقندي ابراب خودم چرا نميخندي
گروه: حاجي فيروز, حاجي فيروز دايره دنبك بزن
بزن بزن خوب بزن حرفهاي ما را بزن
دردهاي ما را بگو
حاجي فيروز: حاجي فيروزم من سالي يه روزم من
حالا نميشكنم و نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: من نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: بشكن بشكنه
گروه: بشكن
حاجي فيروز: من نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: اينجا بشكنم يار گله داره اونجا بشكنم دل گله داره
گروه: اين سياه بيچاره حوصله داره
حاجي فيروز: الا اي مردم هشيار و بيدار بگويم باز از كار اداري
اميد دارم كه بهر هيچ كاري قدم نگذاري در راه اداره
براي هر سلامي تو بايد كيسهاي از پول براي آن بدوزي
چو ديدي تو كشوي ميزي باز بدان آنجا شود مشكل چه آسان
سه چيز در كشور ما برد دارد يكي پول و يكي پارتي آن يكي هم
بين خودمان بماند ( يواش ميگويد) پر رويي و ريش و پشم است
ابراب خودم سمبله بله كم ابراب خودم سرتو بالا كن
ابراب خودم بز بزقندي ابراب خودم چرا نميخندي
گروه: حاجي فيروز, حاجي فيروز دايره و دنبك بزن
بزن بزن, خوب بزن حرفهاي ما را بزن دردهاي ما را بگو
حاجي فيروز: حاجي فيروزم من سالي يه روزم من
حالا نميشكنم و نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: بشكن بشكنه
گروه: بشكن
حاجي فيروز: من نميشكنم
گروه: بشكن
حاجي فيروز: اينجا بشكنم يار گله داره اونجا بشكنم دل گله داره
گروه: اين سياه بيچاره چقدر حوصله داره
حاجي فيروز: الا اي مردم هشيار و بيدار اميد دارم هميشه سالم و خوب و حال
در اين عيد سعيد باستاني هميشه با دلي خندان دلي شاد
كنار همسر و فرزند باشيد
نگرديد هيچوقت بيمار و عارض نپيچد نسخه ات را هيچ جايي
تمام داروخانه ها تو را چون توپ فوتبال پاس دهند اينجا و آنجا
و آخر تو دارويت را پيدا ميكني در آنجايي كه مغزت ميكند سوت
گروه: (رعنا و مبارك بدنبال حاجي فيروز) كجا؟
حاجي فيروز: كجا؟
گروه: بعله كجا؟
حاجي فيروز: ناصر خسرو
اميد دارم هميشه سالم و خوب و سرحال در اين عيد سعيد باستاني
هميشه با لبي خندان دلي شاد كنار همسر و فرزند باشيد
حاجي فيروز و رعنا و مبارك: ( ميخوانند و بطرف سن ميروند.)
ابراب خودم سمبله بله كم ابراب خودم سرتو بالا كن
ابراب خودم بز بزقندي ابراب خودم چرا نميخندي
حاجي فيروز اومده سالي يك روز اومده
آتش افروز اومده سالي يك روز اومده
مارس 1997