ماكس
نویسنده: بهآت فه
برگردان: پوران فدایی
اشخاص:
زن نظافتچی
ماكس
وسایل صحنه:
یك میز
یك صندلی
یك در
تابلو اول
(زن نظافتچی با لباس كار وارد صحنه میشود. یك جاروبرقی، یك جارو، سطل، دستمال گردگیری و یك دستگاه رادیوضبط ارزان كه ترانهیی ازدههی شصت را پخش میكند، به همراه دارد (مثلأ دو ایتالیایی كوچولو). با كجخلقی ولی فوقالعاده حرفهیی شروع به نظافت میكند. در باز میشود و ماكس با احتیاط فوقالعاده وارد اتاق میشود. او موجود غریبی است كه از تنش بالهی ماهی روییده، عینك غواصی به چشم دارد و بینیاش لولهیی است مخصوصِ تنفس در زیر آب. به استثنای انكشت شَستَش كه به تنهایی میتواند حركت كند، مشهود است كه چهار انگشت دیگر دستش به هم چسبیده اند. به اطرافش نظر میافكند و گردن، عینك غواصی و بالهاش را با آب سطل خیس میكند. زن نظافتچی پشتش را به او كرده و مشغول كار میشود. ماكس كنجكاوانه آنقدر با جاروبرقی بازی میكند، تا آن را خاموش میكند. زن نظافتچی وحشت میكند. ماكس هراسان روی بر میگرداند.)
زن نظافتچی: آهای! با توام! روتو برگردون! دِ زودباش!
(ماكس بااحتیاط رویش را به سوی او برمیگرداند. زن حیرت زده ماكس را از لولهی تنفس تا بالهی ماهیاش برانداز میكند. فكر میكند او در لباس مبدل است و با كجخلقی با او همكلام میشود.)
زن نظافتچی: تو اینجا جاروبرقی پر، پر… (ماكس خوشحال میشود.) من برای اینجور مسخرگیها وقت ندارم. برو پی كارِت.
(مشغول كار میشود. ماكس چند قدم برمیگردد و جاروبرقی را با سر و رویی متوقع خاموش میكند.)
زن نظافتچی: مثل اینكه گوشات خوب نمیشنوه؟ یا الله برو پی كارت!
(زن او را از اتاق بیرون میكند و مشغول جاروكردن میشود. ماكس بار دیگر جاروبرقی را خاموش میكند و چند قدم به سوی زن نظافتچی میرود.)
زن نظافتچی: برو بیرون با این تاولهای بیریختت. دِ برو دیگه!
(زن ماكس را از در به بیرون میراند. او فورا دوباره برمیگردد و مستاصل كنار در میایستد.)
زن نظافتچی: بازم كه اومدی.
ماكس: (از درون لولهی مخصوص تنفسَش) آره. مدرسه كجاست؟
زن نظافتچی: مطلقا هیچی نمیفهمم.
ماكس: مدرسه كجاست؟
زن نظافتچی: وقتی با من حرف میزنی، این ماسماسَك رو از دهنت درآر!
ماكس: مدرسه كجاست؟
زن نظافتچی: (لولهی تنفسی را از دهان او میكَنَد.) خوب شد. حالا هرچی میخوای بگو.
(ماكس در تقلای فرودادن هوا نقش زمین میشود. زن این عمل را به شوخی احمقانهیی تعبیر میكند و به كاركردن ادامه میدهد.)
زن نظافتچی: حتما باید سر راه من دراز بكشی؟ یه خورده برو اون طرفتر!
(جاروبرقی را به سویی گذاشته و میخواهد او را كنار بكشد.) من هم در بلاهت دست كم ندارم. ما كه تو بالماسكه نیستیم! این چیزها رو از تنت درآر! (از بالههای ماكس میچسبد ومیخواهد آنها را از تنش بیرون بكشد، اما نمیشود. در مییابد كه بالهها از تن او روییده اند. وحشت میكند. ماكس بیحركت جلوی روی او دراز كشیده است.) ای داد بی داد، چه دسته گلی به آب دادم! (رادیو را خاموش میكند و در را میبندد.) حالا چكار كنم؟ بگو چكار كنم؟
(با سطل آب به سوی او میدود. لولهی غواصی را در كنار دهان او میبیند، انزجارش را فرونشانده و آن را دوباره در دهان ماكس فرو میبرد. ماكس نفس میكشد و منقلب دوباره بر پا میخیزد. زن نظافتچی را میبیند و هراسان به گوشهیی میگریزد.)
زن نظافتچی: آهای با تو اَم! (ماكس با بالهاَش در جهت او میكوبد) لازم نیست بترسی. (او دوباره بالهاش را میجنباند.) متأسفم. (ماكس پشتش را به او میكند و از درون لولهی تنفسیاش بر زن شیپور میزند.) گفتم كه، متأسفم.
(ماكس شیپور میزند و خودش را پف میدهد. زن سعی میكند به زبان او جواب بدهد و در جواب خشماگین شیپور میزند. ماكس از این كار خیلی متحیر میشود و به تدریج آرام میگیرد.)
ماكس: اسم من ماكسه. تو چی؟
زن نظافتچی: كوكا كولا.
ماكس: كوكا كولا؟ (ماكس كه این اسم را برای اولین بار میشنود، به دستكشهای لاستیكی قرمز مایل به نارنجی رنگی كه از پیش بند زن نظافتچی آویزانند، خیره میشود.) یه ماكس دیگه؟
زن نظافتچی: اینها دستكشهای لاستیكی هستن.
ماكس: (یكی از دستكشها را بیرون میكشد.) لاستیكی… دست… كش…
(به سرعت دستكش را به روی لولهی تنفسیاش میكشد و میخواهد به آن تنفس مصنوعی بدهد. دومین دستكش راهم ازجیب او بیرون میكشد، به طرف سطل هجوم میبرد و دستكش را در آب فرو میبرد.)
زن نظافتچی: چكار داری میكنی؟ هنوز لازمشون دارم. (دستكشها را از او میگیرد و از لبهی میز آویزان میكند.) حال اباید اول خشك بشن.
ماكس: (وحشت زده) خشك نَشَن!
زن نظافتچی: چرا!
(ماكس به طرف سطل میدود و پشت گوشهایش را مرطوب میكند. سپس یك بالهاش را به درون سطل فرو میبرد.)
زن نظافتچی: دست از این جنقولك بازی بردار! وایسا ببینم. (صندلی و دستمال میآورد تابالههای ماكس را پاك كند.) بیا این جا!
(با دست به روی صندلی میزند. ماكس با بالهاش بر روی آن میكوبد و با پوزخندی بر لب میگریزد. زن تهدیدآمیز به او مینگرد. ماكس مطیعانه بالهاش را روی صندلی میگذارد. زن با دستمال بر بالهاش میكشد و آن را خشك میكند. ماكس از درد فریاد میكشد.)
زن نظافتچی: خدای من تو چقدر حساسی… (او با نرمش زیاد به مالش ادامه میدهد.)
ماكس: (لذتبخش) خوووو…به.
زن نظافتچی: خب، حالا اون یكی.
(ماكس بالهاش را پیش میآورد و به آرامی لولهی تنفسیاش را به اندازهی دو برابرمعمول بیرون میآورد. زن نظافتچی این را میبیند، متعجب میشود و دست از كار میكشد.)
زن نظافتچی: تموم شد.
(ماكس میخواهد آن یكی بالهاش را از نو پیش بیاورد، زن صندلی را قبلأ برداشته است. نزدیك است بیفتد. با سرخوردگی به لولهی تنفسیاش دست میبرد و آهكشان آن را تا اندازهی اولش به درون فرو میدهد. زن نظافتچی در تكاپوی آن است كه دل او را به دست آورد و برای او روی زمین دستمال مرطوبی قرار میدهد.)
زن نظافتچی: خب دیگه، بیا این جا…
ماكس: (به روی دستمال میایستد) پس كجاست؟
زن نظافتچی: كی؟
ماكس: مدرسه.
زن نظافتچی: ای بابا ماكس! تو توی مدرسهیی دیگه.
ماكس: (ازخود بیخود شده و به این سو و آن سو میجهد.) میخوام یاد بگیرم. میخوام همه چیز رو یاد بگیرم.
زن نظافتچی: بااین سرووضع كه نمیتونی بری مدرسه.
ماكس: (با رنجیدگی خود را برانداز میكند. افسرده به طرف در روان میشود)
زن نظافتچی: صبركن، از من میتونی یه چیزایـی یاد بگیری. بلدی بشمری؟
ماكس: (باتكان دادن سر) آره.
زن نظافتچی: خب، بیا اینجا.(ماكس را دوباره به روی دستمال خیس میایستاند.) یك.
ماكس: (تلاش میكند از او تقلید كند و انگشت شصتش را در هوا بلند میكند.) یك.
زن نظافتچی: دو.
ماكس: دو (انگشت شصت و كف دست به هم پیوستهاش را جلو میآورد.)
زن نظافتچی: سه.
ماكس: سه.
(مشاهده میكند كه كف دست زن از هم باز میشود، مردد میشود و با استیصال به دست خود مینگرد.)
زن نظافتچی: هیچ عیبی نداره، بدون انگشت هم میشه: یك، دو، سه، چهار، پنج.
ماكس: (كلمهی “ پنج” او را خیلی متأثر میكند. آن را از درون لولهی غواصیاش سوت میزند.) پنجججج …
زن نظافتچی: پنج (زن شیشهی عینك غواصی او را تمیز میكند.)
ماكس: پنج.
(ماكس با وجد و شادی دستمال نظافت را به هوا پرتاب میكند، دستمال روی لولهی تنفسیاش میافتد. دیگر نمیتواند نفس بكشد و تلوتلو میخورد. زن دستمال را از او میگیرد و میخواهد آن را از دید او پنهان كند.)
زن نظافتچی: مجبوری هَمَش كارای سفیهانه بكنی؟ خب دیگه بِشمُر!
(زن دستمال را پشت میز پنهان میكند. ماكس به یاد یك بازی میافتد. یك دستش را جلوی عینك غواصی نگه میدارد و شروع به شمارش میكند.)
ماكس: یك، دو، … پنج … اومدم. (به جستجوی دستمال میپردازد و آن را پیدا میكند و جلوی روی زن نظافتچی نگه میدارد.) دوباره.
زن نظافتچی: چه كاركنم؟
ماكس: حالا تو، دوباره.
زن نظافتچی: قایم بشم؟ حرفشم نزن. (ماكس التماس میكند، انگشت شصتش را جلوی بینی زن نگه میدارد و آنرا میجنباند.) خیله خب، حالا كه حتما میخوای، باشه.
(زن زیر میز پنهان میشود و دستمال را طوری كه بخوبی دیده شود روی صندلی آویزان میكند.)
ماكس: یك، دو، … پنج … اومدم. (بیدرنگ دستمال را میبیند و از این كه چیزی را تا این حد ابلهانه پنهان كنند، متعجب میشود.)
زن نظافتچی: (در زیر میز به جلو میخزد.) ساك ساك! حالا نوبت توئه كه چشم بذاری. (متوجه میشود كه ماكس نه او بلكه دستمال را میجسته است. خشمگین از این كه به یك چنین بازییی تن داده است، دوباره شروع به نظافت میكند. ماكس دستمال را با لگد به كناری پرتاب میكند.)
زن نظافتچی: دست از این بچه بازیها بردار!
ماكس: میخوام برم مدرسهی راستكی.
زن نظافتچی: بهت گفتم كه نمیشه.
ماكس: چرا؟
زن نظافتچی: همین كه گفتم. (ماكس با لگد محكم به جاروبرقی میكوبد.) اگه حتما میخوای بری مدرسه، باید بری پیش رییس. شاید از دست اون كاری بر بیاد.
ماكس: پیش رییس؟
زن نظافتچی: آره، باید خودتو بهش معرفی كنی. اوناهاش، دست راست، در آخری. میری تو و میگی كه میخوای برای مدرسه ثبت نام كنی.
ماكس: (مردد جلوی در میایستد.) آخرین در … میرم.(همچنان میایستد.)
زن نظافتچی: میترسی؟ (او سر تكان میدهد.) میخوای همرات بیام؟
ماكس: آره.
زن نظافتچی: خیله خب. ولی فقط تا جلوی در.
(هر دو از در رد میشوند. زن نظافتچی برمیگردد، میخواهد به كاركردن ادامه دهد. صدای دویدن ماكس در راهرو به گوش میرسد. دوباره در درگاهی ایستاده است و ملتمسانه انگشت شصتش را میجنباند.)
ماكس: پنج.
زن نظافتچی: خیله خب بیا.
(بازویش را میگیرد و او را از اتاق بیرون میبرد. ماكس، مسرور از یاری زن، خالصانه سر بر شانهی او میگذارد. سرخوش از شادی به مدرسه رفتن است.)
تابلوی دوم
(جاروبرقی، سطل، دستمال نظافت و غیره در همان جایی قرار دارند كه در پایان تابلوی اول بودند. زن نظافتچی با یك كیف دستی وارد صحنه میشود و دوباره روند كارها را دقیقا به همان شیوهی تابلوی اول در پیش میگیرد. رادیو “عشق بازی غریبیست” را با صدای بلند پخش میكند. ماكس با بالههایش در راهرو شالاپ شولوپ میكند، با ضرب به در میكوبد. همچون دیوانهیی به درون اتاق میدود. از روی جاروبرقی و كابل سكندری میخورد. پاك از خود بیخود شده. كیف مدرسهی كوچك مضحكی بر پشت دارد و درست وسط عینك غواصیاش برچسب بزرگی دیده میشود.)
ماكس: رفته بودم مدرسه. … خیلی عالی بود! مدرسه خوب بود.
(خودش را به زن میفشارد.)
زن نظافتچی: صبركن، رادیو رو خاموش كنم. این این قدر كلافهم نكن. (زن برچسب را میبیند.) وایستا ببینم! اون دیگه چیه؟
ماكس: (با شرمندگی روی برمیگرداند. سعی دارد جهت توجه او را به چیز دیگری جلب كند. انگشت شصتش را میجنباند. با بالهی ماهیاش پای زن را نوازش میكند.) پنجج …
زن نظافتچی: تكون نخور.
(زن برچسب را از عینك او میكَند.)
ماكس: كیف مدرسهمو دیدی؟
(تلاش میكند كیف را از پشتش بردارد. ولی خیلی دست و پا چلفتی و شتابزده است.)
زن نظافتچی: صبر كن كمكت كنم.
ماكس: نمیخواد. این كارو خودم هم میتونم بكنم.
زن نظافتچی: تو همه چیزو خراب میكنی. یه كمی دستت رو بیار پایینتر!
ماكس: بپا.
زن نظافتچی: (كیف را در دستش نگه میدارد.) كیف قشنگیه.
ماكس: (كیف را از دست او میقاپد.) كیف منه. آبی، قرمز، زرد، زیپ. كیف منه. كیف كاملا بزرگ منه.
(ماكس در حالی كه كیف را در دست دارد، به طرف میز میرود. پشت به تماشاچیها میایستد. بر پشتش یادداشتی كه بر آن كلمهی “احمق” نوشته شده است، چسبیده. زن نظافتچی نمیتواند یادداشت را ببیند. سعی میكند به ماكس در باز كردن كیفش كمك كند.)
زن نظافتچی: بذار بهت كمك كنم.
ماكس: نه! این كارو خودم هم میتونم بكنم.
(او یك فلوت بیرون میآورد.)
زن نظافتچی: این یه فلوته.
ماكس: (به كاوش در كیفش ادامه میدهد.) آره، آره، (از درون كیف برس فلوت پاككن رنگینی بیرون میكشد.) ببین چی دارم …
زن نظافتچی: اون یه فلوت پاككنه. (میخواهد فلوت را تمیز كند. ولی ماكس برس را از او میگیرد.)
ماكس: خرابش نكن!
زن نظافتچی: خراب نمیشه. برای همین كاره.
ماكس: برس منه.
(ماكس فلوت را با بی مبالاتی در كیف میگذارد. با فلوت پاككن ادای برف پاككن را به روی عینك غواصیاش در میآورد. آن را از مجرای تنفسیاش به درون عینك فرو میبرد. گوشهایش را با آن تمیز میكند. میخواهد با آن زن نظافتچی را نوازش كند و آرایش موهای او را به هم میریزد. در اثنایـی كه زن موهایش را مرتب میكند، ماكس برس را به درون لولهی تنفسیاش فرو میبرد. مایوسانه چشمهایش تاب برمیدارد و چون نمیتواند نفس بكشد، نقش زمین میشود.)
زن نظافتچی: هی، ماكس، ماكس، چته؟ (تلاش میكند برس را از لولهی تنفسی او بیرون بكشد. موفق نمیشود. از ترس فریاد میزند.) ماكس! (برس مانند موشك از لولهی تنفسیاش به بیرون شلیك میشود.) امان از دست تو. هیچی نمیشه به دستت داد. اینم دیگه بهت برنمیگردونم.
(برس را در جیب پیش بندش میگذارد. ماكس كیفش را برمیدارد و میخواهد برود. زن از درون كیف دستیاش یك جفت جوراب فوقالعاده بزرگ بیرون میآورد و در پی ماكس راهی میشود و یادداشت “احمق” را بر پشت او میبیند.)
زن نظافتچی: ماكس، برات یه هدیه دارم.
ماكس: هدیه؟
زن نظافتچی: آره، جوراب برای پاهات.
ماكس: (برس را از جیب پیشبند زن بیرون میكشد و آن را در كیفش مخفی میكند.) جوراب؟
زن نظافتچی: تمام شب بیدار بودم تا حاضر شدن.
(ماكس با روبان هدیه بازی میكند، جورابها به روی زمین میافتند.)
زن نظافتچی: ماكس، مواظب باش! كثیف میشن. نگاشون كن.
(ماكس به روی جورابها خم میشود، زن یادداشت را از پشت او میكند. ماكس صدای كاغذ را میشنود.)
ماكس: یه هدیهی دیگه؟
زن نظافتچی: نه. (او كاغذ را پشت سرش پنهان میكند.)
ماكس: یه هدیهی دیگه … یه هدیه از پشت من.
زن نظافتچی: نه. ماكس، بگو ببینم، تو مدرسه چه خبر بود؟
ماكس: (یادداشت را از دست زن بیرون میكشد.) یه یادداشت … روش چی نوشته؟
زن نظافتچی: احمق
ماكس: احمق؟ “احمق” یعنی چی؟ معنیش چیه؟
زن نظافتچی: یه كلمهست.
ماكس: چه كلمه ای؟
زن نظافتچی: یه كلمهایه كه اونو آدم به كسی میگه كه آدم … (ماكس سوراخ مجرای تنفسیاش را آنقدر با دست نگه میدارد، تا رنگش كبود میشود و با این كار زن را وادار به ادامهی گفتارش میكند.) اینو آدم به كسی میگه، كه خیلی دوستش داره.
ماكس: كسی كه خیلی دوستش داره! این كارو حتمأ معلم كرده. (یادداشت را به لولهی تنفسیاش میچسباند.) ماكس احمقه.
زن نظافتچی: اون یادداشت رو بردار! كاملا مچاله شده. نمیخوای جورابهات رو امتحان كنی؟
ماكس: جورابها هم خیلی قشنگن.
زن نظافتچی: بیا.
(ماكس روی میز مینشیند. زن جورابها را به پای او میپوشاند. ماكس از درد به خود میپیچد، ولی میكوشد آن را از زن پنهان بدارد.)
زن نظافتچی: درست قالب پاته. خب حالا تعریف كن ببینم، مدرسه چطور بود؟
ماكس: خیلی خنده دار بود. خیلی خندیدیم. مخصوصا هر وقت كه من چیزی میگفتم.
(با دردمندی به جورابهایش مینگرد.)
زن نظافتچی: چت میشه؟
ماكس: خوبه!
زن نظافتچی: چیزای بدرد بخوری هست،ن، مگه نه؟ حالا دیگه پاهات نه كثیف میشن و نه سردشون میشه.
ماكس: بدردبخور …
(می كوشد با جورابها راه برود. سُر میخورد و بیدرنگ بر زمین میافتد.)
زن نظافتچی: مواظب باش! هیچ خوشحال نیستی؟
ماكس: چرا.
(او با شرمساری با نوار هدیه به بازی میپردازد. زن دوباره دست به كار جاروكردن میشود، در این اثنا ماكس میكوشد جورابها را از پا در بیاورد. زن او را در این حین غافلگیر میكند.)
ماكس: حالا برات تعریف میكنم مدرسه چطور بود. (او بطرف زن میدود و دوباره بر زمین میافتد.) خودم تنهایی با اتوبوس به مدرسه رفتم. خیلیها اونجا بودن. مثل من.
زن نظافتچی: مثل تو؟
ماكس: یه كمی. خیلی خندیدیم. هر وقت من چیزی میگفتم، بازم بیشتر میخندیدیم … بعدش یه معلم اومد. مهربون بود. خیلی خندیدیم. بعد ورزش داشتیم. اونوقت یه معلم دیگه اومد كه پوستش خیلی تیره بود. بوستش برق میزد. و این جاش چیز … نداشت.
زن نظافتچی: مو.
ماكس: موهاش همش اینجاش بودن. (به سینهاش اشاره میكند.) مال تو هم همین جوره؟ و جلوش یه چیزی مثل من داشت. بررر.
زن نظافتچی: سوت.
ماكس: (به حالت آماده باش میایستد.) بعد ورزش كردیم. میلهی پارالل، كف زمین، خرك و بارفیكس. من پریدم بالا و هی بازم پریدم … (با شرمساری زیاد به زمین نظر میكند.) بعدش خیلی خندیدیم. تو هم بلدی ورزش كنی؟
زن نظافتچی: یه كمی.
(ماكس دوباره جارو را برای او روشن میكند. زن كار میكند. مردد یادداشت “احمق” را از روی لولهی تنفسیاش برمیدارد.)
ماكس: یه هدیه برات دارم. چشمات رو ببند. (یادداشت را به بینی زن میچسباند.) برای تو.
زن نظافتچی: مرسی.
(زن یادداشت را در جیبش فرو میبرد و دوباره مشغول جاروكردن میشود.)
ماكس: خوشحال نیستی؟
زن نظافتچی: چرا.
(ماكس كیف مدرسهاش را بلند میكند. یك دوجین برس فلوت پاككن بر روی زمین میافتند. با شتاب آنها را جمع میكند. میرود و در را پشت سرش محكم میكوبد. زن چند برس را روی زمین میبیند. آنها را برمیدارد و در راهرو صدا میزند.)
زن نظافتچی: ماكس، برسهات. (برسها را در كیف دست اش میگذارد و رادیو را زیر بغل میزند.) خب دیگه، برای امروز كار بسه.
(از صحنه خارج میشود.)
تابلوی سوم
(زن نظافتچی دشنامگویان وارد صحنه میشود و مراسم نظافتت را طبق معمول از سر میگیرد. رادیو ترانهی “مرد غریبهی زیبا” را پخش میكند. زن با صدای بلند و اشتباه همراه موسیقی میخواند. ماكس وارد صحنه میشود. جورابها را به پا دارد. لولهی تنقسیاش خیلی كوتاهتر شده یك عینك غواصی و یك كیف چرمی مدارك به رنگ قهوهیی به همراه دارد. بیهوده تلاش میكند مورد توجه واقع شود. بالاخره رادیو را خاموش میكند ناشیانه به طرف در میجهد، تا خود را مهیای ورود كند. زن بر میگردد. خوشحال میشود و به آغوش او میپرد.)
زن نظافتچی: ماكس، ماكس.
ماكس: (بی حركت میایستد، دستش را برای ادای سلام پیش میآورد.) روز بخیر. (زن آرام از آغوش او بیرون میآید.) كار چطور پیش میره؟
زن نظافتچی: (سعی دارد رسم پر عطوفتشان در گذشته را به یاد او بیاورد.) پنجججج…
ماكس: كار چطور پیش میره؟
زن نظافتچی: ای، مثل همیشه.
ماكس: خب دیگه چطوری؟
زن نظافتچی: خوب، دِ یا الله، مگه سر پا یخ زدی؟ (ماكس كیف مداركش را روی صندلی میگذارد.) كیفت نه، خودت رو میگم.
ماكس: چرم خوكه.
زن نظافتچی: آره، خوبه.
ماكس: من تنها كسی هستم كه كلیدشو داره.
زن نظافتچی: (متوجه لولهی تنفسی كوتاهش میشود.) چرا این ماسماسَك رو اونوَری كردی؟
ماكس: (آن را به طرف معمولش برمیگرداند.) حالا كجاشو دیدی؟ خوب نگاه كن!
(اولوله تنفسیاش را از دهان در میآورد و هوا را در سینه حبس میكند.)
زن نظافتچی: ماكس، اونو دوباره فورا بذار سرجاش. دستم به دامنت، اون چیزو بذار سر جاش. الان خفه میشی ها. (او لوله را دوباره به دهان میگذارد و هوا را استشمام میكند.) این چه كار گندی بود؟ سرت پاك قرمز شده.
ماكس: تو خونه تا هفت ثانیه تاب آوردم.
زن نظافتچی: هفت ثانیه … هفت ثانیه به چه دردی میخوره. سرت پاك قرمز شده.
ماكس: تازه این همهاش نیست. ببین! این كارم میتونم بكنم. یك، دو، سه.
(او میتواند انگشت میانی و انگشت انگشتری هر دو دستش را از همدیگر جدا كند.)
زن نظافتچی: (موضوع صحبت را عوض میكند) حالا بگو ببینم، چطوری؟
ماكس: در حقیقت اومدم، كه چیزی بهت بگم.
زن نظافتچی: چه چیزی؟
ماكس: میخوام عذر خواهی كنم.
زن نظافتچی: برای چی؟
ماكس: برای اون آخرین دفعه.
زن نظافتچی: كدوم دفعه؟
ماكس: خب، آخرین دفعهیی كه من اینجا بودم.
زن نظافتچی: آهان. برای چی؟
ماكس: رفتارم ناشایست بود.
زن نظافتچی: ها؟
ماكس: موضوع از این قراره … این جورابهای قشنگ …
زن نظافتچی: این چه ربطی به جورابها داره؟
ماكس: من تشكر نكردم.
زن نظافتچی: نكردی كه نكردی؟ حالا بگو ببینم چطوری؟
ماكس: میخوام كاملا رسمی ازت عذر خواهی كنم …
زن نظافتچی: ماكس …
ماكس: … كه بابت این هدیهی قشنگ تشكر نكردم.
زن نظافتچی: ماكس، این دیگه چه معنییی داره؟ بچه بازی در نیار!
ماكس: بجه بازی نیست. اگه آدم به خاطر هدیه تشكر نكرده باشه، باید معذرت بخواد.
زن نظافتچی: آدم، آدم، آدم. لازم نیست از من معذرت بخوای.
ماكس: عذر خواهیم رو قبول نمیكنی؟ خواهش میكنم.
(به نرمی انگشت شصتش را تكان میدهد.)
زن نظافتچی: خیله خب. ولی بالاخره بگو ببینم احوالت چطوره.
ماكس: (در حالی كه خیالش راحت شده) خب دیگه حالا بالاخره میتونم بابت اون هدیه تشكر كنم. ( زن نظافتچی بنای خنده را میگذارد. مأیوس شده.) دست از خنده بردار! خیلی ممنونم.
زن نظافتچی: خواهش میكنم.
ماكس: حالا میتونم برات تعریف كنم، حالم …
(به نظر میرسد ماكس صدایی میشنود. به گوشه و كنار اتاق میدود و وحشتزده خودش را پنهان میكند)
زن نظافتچی: چت میشه؟
ماكس: (پچ پچ میكند.) یه كسی داره میآد.
زن نظافتچی: آخ چرت نگو. هیچ كس نمیآد. (زن در را باز كرده و نگاه میكند.) میتونی خودت نگاه كنی.
ماكس: نباید من و تو رو با هم ببینن.
زن نظافتچی: چرا؟
ماكس: دچار دردسر میشی.
زن نظافتچی: كی دچار دردسر میشه؟ تو یا من؟
ماكس: معلومه تو.
زن نظافتچی: بگو ببینم ماكس، هنوز هم بهت میخندن؟
ماكس: آره، یه كمی. در حالی كه من این همه تلاش میكنم.
(جورابش را از پا در میآورد. بالههایش خیلی كوتاهترهستند و طرح انگشت پا را دارند.)
زن نظافتچی: ماكس!!!
ماكس: حالا یه كمكی كوتاهتَرَن.
زن نظافتچی: چرا این كارو كردی؟
ماكس: حالا خیلی بیشتر میخندن.
زن نظافتچی: تو هیچ احتیاجی به اینا نداری. بهتره به ولایت خودت برگردی.
ماكس: نمیشه.
زن نظافتچی: چرا؟
ماكس: تصورش رو بكن. چه جنجالی میشه اگه من این جوری برگردم. از این گذشته با اینا خیلی خوب میتونم راه برم. (زن نظافتچی میگرید و ماكس لجوجانه و شق و رق رژه میرود.) به نظرت قشنگ نیستن؟
زن نظافتچی: (او را در آغوش میگیرد) چرا ماكس. به نظر من بیاندازه قشنگن.
ماكس (غمگین) میدونستم كه ازشون خوشت میآد.
(زن نظافتچی نمیداند چه كار كند، جیبهای پیشبندش را بی هدف جستجو میكند. بدون اینكه بداند چه كار میكند، یادداشت “احمق” را ریز ریز میكند.)
ماكس: اون چیه؟
زن نظافتچی: آخ …
ماكس: “احمق”. من اینو روز بعد به یه كسی گفتم. به معلم مهربون. خب دیگه (هر دو مستأصل ایستاده اند.) میدونی چی دلم میخواد؟
زن نظافتچی: نه.
ماكس: كفش.
زن نظافتچی: كفش …؟
ماكس: كفشهای مشكی تخت چرمی كاملا نوك تیز و براق میخوام.
زن نظافتچی: نوك تیز؟
ماكس: اِی، یه كَمَكی نوك تیز. میتونی یه جفت برام تهیه كنی؟
زن نظافتچی: چرا من…؟
ماكس: خودم پولشو میدم.
زن نظافتچی: خب پس خودت هم بخرش.
ماكس: برا خودم كفش بخرم؟
زن نظافتچی: آره. باید به پات امتحانش هم بكنی.
ماكس: مشكل همینجاست. خواهش میكنم.
(زن قسمت تحتانی لولهی جاروبرقی را برمیدارد.)
ماكس: چكار داری میكنی؟
زن نظافتچی: دارم اندازهی پاتو میگیرم.
(ماكس بالههایش را پیش میآورد. بعد زن قدِ آنرا با كفش خودش مقایسه میكند. هرچه شمارههای بالاتری را میشمارد، به همان اندازه ماكس پریشانتر میشود.)
زن نظافتچی: 36، 37، 38 …
ماكس: بگیریم 42، خوبه؟
زن نظافتچی: نه. 39، 42، 44، 46، 48، 50، 51، 54، 56، 58، 60، 62، 63، 63.
ماكس: (غمگین) 63؟
زن نظافتچی: خب حالا … شاید 62 هم بشه.
ماكس: بیش از اندازه بزرگه؟
زن نظافتچی: برات تهیهشون میكنم، سیاه، براق و یه كمی نوك تیز.
ماكس: باید برم. (كیف مدارك را برمیدارد و میخواهد برود.)
زن نظافتچی: جورابها یادت نره.
(ماكس كیف را باز میكند. درون آن فقط یك برس فلوت پاك كن هست و بس كه آن را از دید زن پنهان میكند. ماكس جورابها را درون كیف میگذارد.)
زن نظافتچی: یه كم دیگه بمون. بذار یه كمی موزیك گوش كنیم. (رادیو را روشن میكند. پایان ترانهی “مرد غریبهی زیبا”) كیفَهرو بذار كنار. بیا ماكس، بیا برقصیم.
ماكس: یه كلاس رقص واقعی؟ افتخار میدین؟ (او با لولهی تنفسیاش دست زن را میبوسد. حالا از رادیو ترانهی “یك كشتی خواهد آمد” پخش میشود.
زن نظافتچی: 1، 2، 3.
(زن چند قدم با ماكسِ دست و پا چلفتی میرقصد. او بدون اعتماد به نفس شروع میكند. ولی به سرعت یاد میگیرد و با شجاعت چندین قدم تانگو بر روی كف پوش چوبی بر میدارد.)
زن نظافتچی: خوبه.
ماكس: قشنگه.
(زن بالهی او را لگد میكند. او جیغی میكشد و از زن عذر خواهی میكند.)
زن نظافتچی: حالا بچرخیم.
(او با ظرافت به دور ماكس چرخ میزند.)
ماكس: من چی؟
زن نظافتچی: تو هم همینطور.
(ماكس پاك در خود پیچیده میشود.)
زن نظافتچی: بیا اینجا.
(موزیك عوض شده و ریتم ملایمی جای آنرا میگیرد. زن نظافتچی دستهایش را بر روی شانهی ماكس میگذارد.)
ماكس: این جوریه؟
زن نظافتچی: آره.
(ماكس از رقص لذت میبرد و دستهایش را به دور زن گره میزند. زن نظافتچی صدایی از راهرو میشنود، ماكس را از خود پس میزند و او را به گوشهی اتاق كنار در هل میدهد.)
زن نظافتچی: مواظب باش، یه كسی داره میآد، منو نباید اینجوری ببینن، حالا دیگه باید كار كنم.
(او مشغول كار میشود. ماكس درمییابد كه زن نمیخواهد با او دیده شود كیفش را برمیدارد و با غصه از اتاق بیرون میرود. زن نظافتچی كار میكند. ماكس در را پشت سرش میبندد. با شنیدن صدای در زن نظافتچی رویش را به طرف در میكند. چون متوجه میشود تا چه حد میباید احساسات ماكس را جریحهدار كرده باشد، رادیواش را كه به آخر ملودی پیشین رسیده است، برمیدارد و در پی ماكس میدود.)
تابلوی چهارم
(زن نظافتچی، در حالی كه به آهنگ “برای خودم كلاه تیرولی میخرم” گوش میكند، وارد صحنه میشود. چند تا برس فلوت پاككن به طور درهم برهمی از موهایش بیرون زده اند. كیفش را در گوشهیی میگذارد، ابزارآلات نظافت را بی ارتباط این سو و آن سو جا به جا میكند و به آرامی مشغول جاروكردن میشود. ماكس با یك دست كت و شلوار مدرن به تن، كفشهای مشكی، عینك شاخی و یك پیپ به دهان وارد میشود. چمدان مدرن خیلی بزرگی را حمل میكند كه آنرا با احتیاط در گوشهیی میگذارد. همه چیز به نظرش اندكی كثیف و آلوده میآید. به طرف زن نظافتچی میرود و لاقیدانه با سر انگشت بر شانهی او میزند.)
زن نظافتچی: این جا دنبال چی میگردین؟
ماكس: (متحیر است كه زن او را به جا نمیآورد و ناشیانه با او همراهی میكند.) دنبال شما میگردم.
(زن نظافتچی او را از بالا تا پایین برانداز میكند و به فكر فرو میرود. ناگهان بی اندازه دستپاچه میشود، با ناآرامی رادیو را خاموش میكند.)
زن نظافتچی: حالا بفرمایین لطفا بشینین. اینجوری بود كه … آخ شما منو حسابی گیج كردین. موضوع از اینقراربود… این فامیل هكتور فون لمان (Hector von Lehmanns) كه معرف حضورتان هست. اوضاع از این قرار بود….داشتم دیوارها رو رنگ میكردم و رنگ قرمز رو گذاشته بودم اونجا. این حیوون بی پیر پیغمبر بازم رو گلهای بگونیای من ادرار كرد. خب، اگه شما بودین چكار میكردین؟ من هم گرفتمش و هر چهارتا چنگولش رو تو رنگ فرو كردم … بعد هم بهش گفتم، حالا مثل یه بچهی مودب برو خونه … اونم رفت تو خونهی خانوادهی لمان … شلپ … شلپ … شلپ …
ماكس: (مطلقا چیزی نمیفهمد) آره، ولی…
زن نظافتچی: این قضیه كه اینقدر قیل و قال نداره. راحت میشه همهشو با آب گرم پاك كرد.
ماكس: یك كلمه هم نفهمیدم.
زن نظافتچی: یه سطل آب گرم، یه دستمال گردگیری و ….
(ماكس بلند میشود، نمیفهمد او را با چه كسی عوضی گرفته است. زن نظافتچی پریشانتر میشود.)
زن نظافتچی: اصلأ به خاطر هكتور نیومدین اینجا؟
ماكس: نمیمدونین من كی هستم؟
زن نظافتچی: آخ شما سرایدار جدید هستین. روز بخیر. دیگه وقتشه كه قَبلیه بره.
ماكس: (دلخور از این كه زن او را به جای سرایدار عوضی گرفته، گذشته را به یاد زن میآورد.) روز بخیر، كوكاكولا.
زن نظافتچی: (ناباورانه او را برانداز میكند.) ماكس؟ چه خوب. كه باز اومدی اینجا. (خشمگین و غمزده شروع به نظافت میكند. ماكس ناشیانه میكوشد زن را متوجه تغییراتخود بكند.) كور كه نیستم: … كفش … پیپ … عینك.
ماكس: با این عینك میدونی … كار زیاد زیر نور نئون برای چشم مضره … برای همین باید عینك بزنم.
زن نظافتچی: بگو ببینم، یعنی آنقدر بهت بد میگذره؟
ماكس: به من خیلی خوش میگذره، حالم فوقالعاده خوبه. چرا این ریختی شدی؟ با این آرایش سرخپوستی موهات؟
(زن یك برس از مویش درمیآورد و سعی میكند ماكس را با آن قلقلك بدهد. زن به یاد او میآورد، چطور او عینك غواصیاش را تمیز میكرد.)
ماكس: اون دوره دیگه گذشت.
زن نظافتچی: پس اینجا چكار داری؟
ماكس: یه خبر غیر منتظره برات دارم. یه مسافرت برای هردومون رزرو كردم.
زن نظافتچی: ها، برای هردومون؟
ماكس: یه هتل عالی بِهِم توصیه كرده ان، استخر بزرگ، آب گرم دائم، بدون كُلُر، آب جوشان و مربی شنا، همهاش جزو قیمت مسافرت حساب شده.
زن نظافتچی: حرف نداره، همهی اینها بدون اینكه از من سوآل كنی؟
ماكس: آره معلومه.
زن نظافتچی: پس میتونی بدون من هم به این سفر بری.
ماكس: میخواستم تو رو از این هوای كثیف دربیایی. تو كه نمیتونی تمام طول عمرت نظافت كنی.
زن نظافتچی: خیلی خوب هم میتونم.
ماكس: خوشحال نیستی كه دوباره میخوام شنا یاد بگیرم؟
زن نظافتچی: میخوای شنا یاد بگیری؟
ماكس: پزشكم اینو بِهِم توصیه كرده. (زن مأیوسانه شروع به كار میكند. ماكس به طرف چمدان میرود.) بعلاوه خیلی لذت میبرم كه تو آب باشم. دارم برای خودم وسایل ضروری شنا رو فراهم میكنم.
(از درون چمدان یك جفت بالهی ماهی نارنجی مایل به قرمز بیرون میكشد.)
زن نظافتچی: خریدیشون؟
ماكس: خیلی گرون نبودن. (زن باله ماهیها را از دست ماكس میگیرد و آنها را به پا میكند. این كار برای ماكس بی اندازه ناگوار است.) بسه دیگه. اینا رو دوباره بیار بذاریم تو چمدون.
زن نظافتچی: ولم كن.
ماكس: بچه بازی در نیار.
زن نظافتچی: یادت میآد اولین بار با چه ریختی از مدرسه برگشتی؟ باكیف مدرسهات؟
(زن ادای ماكس را درمیآورد. خودش را با آب مرطوب میكند و سطل را به ماكس تعارف میكند.)
ماكس: همه جا رو كه خیس كردی. (خود را پشت میز پنهان میكند. زن به بازی ادامه میدهد. او سعی میكند باله ماهیها را از زن بگیرد.) این جا كه بالماسكه نیست!
زن نظافتچی: (پیپ را از دهن ماكس میگیرد) مدرسه كجاست؟ میتونین به من بگین مدرسه كجاست؟
(ماكس بدون پیپ نمیتواند تنفس كند. در گوشهیی میایستد و رنگش به سرخی میگراید. زن قصد دارد عینك را هم به چشمش بزند كه متوجه میشود چه كاری كرده است و دوباره پیپ را به دهان ماكس میگذارد. ماكس باله ماهیها را از او میگیرد و آنها را دوباره در چمدان میگذارد. موفق به بستن در چمدان نمیشود. روی چمدان دراز میكشد. همان جا میماند و گریه میكند.)
زن نظافتچی: ببخش. معذرت میخوام. فقط میخواستم بهت نشون بدم قبلاها چقدر بامزه بود. (سطل آب را برای ماكس میآورد. ماكس با دو انگشتش به پشت گوشش آب میچكاند.) از دستم عصبانی شدی؟
ماكس: تو كه تقصیری نداری.
زن نظافتچی: هنوز یادته چطوری رقصیدیم؟
ماكس: آره، یادم میآد.
زن نظافتچی: خوب بود، مگه نه؟
ماكس: آخ، ازش خوشت اومد؟
زن نظافتچی: تو چطور؟
ماكس: چرا.
زن نظافتچی: هنوز هم میتونی برقصی؟
ماكس: خیلی بهتر هم میتونم.
زن نظافتچی: كلاس رقص رفتی؟
ماكس: نه، تو خونه با یه كتاب. یه كتاب آموزشی دارم، توش همهی رقصهای استاندارد هست، تانگو، چا-چا-چا و غیره. توی این كتاب عكس پاهای كوچولوییرو كشیدن، رنگ قرمز برای پای راست، زرد برای پای چپ. آدم میبینه چطوری باید پاهاشو حركت بده.
زن نظافتچی: آها.
ماكس: میخوای یه بار ببینی؟
زن نظافتچی: آره
(به سرعت كفشهایش را دوباره میپوشد. به طرف رادیو میرود و به جستجوی موسیقی میپردازد.)
ماكس: (كار او را قطع میكند.) میتونیم یه شب بریم برقصیم.
زن نظافتچی: درست و حسابی بریم بیرون؟
ماكس: بالاخره ماجرای مسافرت چی شد.
زن نظافتچی: این موضوع رو كه حل كردیم.
ماكس: درسته، شاید برای خودت برنامهی دیگهیی ریخته بودی. (درمییابد، كه باید به تنهایی به این سفر برود.) من میتونم تنهایی هم سفر برم. (چمدانش را برمیدارد و به سوی در میرود.)
زن نظافتچی: كی میریم برقصیم؟
ماكس: وقتی از سفر برگشتم بهت خبر میدم.
زن نظافتچی: یادت نمیره؟
ماكس: نه.
(ماكس میرود. زن نظافتچی بی هدف وسایلش را به این سو و آن سو جابهجا میكند.)
زن نظافتچی: كار امروز بسه دیگه. (وسایلش را جمع میكند.) برای پرنده هم باید دونه بخرم. وگرنه همهی گل آفتابگردونامو نُـك میزنه و میخوره. (ابزار كارش را از اتاق به بیرون هل میدهد) باید بهش میگفتم، كه احمق احمقه؟ (روی میز مینشیند، رادیواش را روشن میكند. آهنگ “ كلاه تیرولی” تمام میشود و ترانهی “دوایتالیایی كوچك” شروع میشود. كفشهای كارش را از پا درمیآورد و شروع به آرایش خود میكند. تلاش دارد جلوی اشكش را بگیرد.) میوه هم باید بخرم. (یك جفت كفش شیك از كیف دستیش بیرون میآورد. آنها را میپوشد. از میز به پایین میپرد.) اینم از كار امروز.
(از صحنه بیرون میرود.)
پایان
نمایشنامهی “ماكس” برای بچههای از هشت سال به بالا مناسب است.
دربارهی نمایشنامه:
در نمایش دونفرهی “ماكس” از نمایشنامهنویس سوییسی بهآت فه Beat Fنh دو شخصیت از دو دنیای متفاوت با هم مواجه میشوند. ماكس، این هیولای مضحك با دستگاه تنفسی غریبش، از یك دنیای تخیلی و كوكاكولا، زن نظافتچی پركار از دنیای روزمرهی واقعی ما.
در مدرسه، در یك كلاس درس این دو با هم ملاقات میكنند. ماكس و كوكاكولا با وجود تمام بیگانگی نسبت به یكدیكر احساس علاقمندی و عطوفت میكنند. ماكس میخواهد یاد بگیرد، بدون لولهی تنفسیش نفس بكشد، بدون بالهی ماهیش حركت كند. مثل دیگران شود. بدین گونه به تدریج از دوست جدیدش كه دقیقا دیگرگونه بودن او را تحسین میكند، دور و بیگانه میشود. در چهار صحنه چهار موقعیتِ این جریان پرتَنِش به نمایش گذارده میشود. در این اثنا تطبیق در خاتمه پیروز به صورت تحولی نه چندان دلخواه از كار در آمده بر تماشاچی آشكار میشود. چرا كه ماكس صحنه به صحنه هویت ویژه و بیگانهگونهاش را به ازای كسب نقاب كسالت بار كلیشهیی از دست میدهد.
بر خلاف آن از كوكاكولا شخصیتی هردم جسورتر ساخته میشود. شخصیتی كه میآموزد، به خواستههای خود پایبند باشد.
آن تصور افسانهوار تعبیری است برای امكان هویتی متنوع كه تحت فشار ارزشهایـی آنگونه كه در مدرسهی زندگی متداول است، نباشد.
بهآت فه Beat Fäh
متولد سال 1952 در شهر زوریخ به عنوان كارگردان مستقل، بازیگر و نویسنده در زوریخ زندگی میكند.
نمایشنامهها:
Max 1982
Käthi B. 1983
Unterwegs 1984
Ussflug 1985
Den Transatlantiksurfer 1988