عشق، هنر و زمانهي ما
بهروز قنبرحسيني
“اندازهي يک چيز“عنوان يکي از آخرين نمايشنامههاييست که نايل لابوتِه، نمايشنامهنويس معاصر انگليسي، در سال 2001 نوشته و در همان سال در لندن اين نمايش به روي صحنه رفت. اين نمايشنامه در تاريخ بيست و چهارم نوامبر در شهر کلن آلمان اولين شب اجراي خود را پشت سر گذاشت. آنچه که در زير مي خوانيدگزارشي از اجراي آن شب و همچنين معرفي نويسنده و خلاصهاي از اين نمايشنامه است.
خلاصه نمايشنامه:
دانشجوي جواني به اسم «آدام» که بر اثر اتفاقي، در محل کارش ـ موزه ـ با خانمي به نام «ِاِولين» آشنا ميشود. اين آشنايي از آنجا آغاز ميشود که «اِوِلين» خودش را به يک مجسمه نزديک کرده و «آدام» از او ميخواهد که فاصلهاش را با مجسمه حفظ کند. «اِولين» نه تنها از اين کار امتناع ميکند، بلکه ميخواهد با قوطي رنگي بخشي از مجسمه را رنگ بزند. مجسمه پيکر انسان لختي است که بر اثر اعتراض مردم شهر بر روي آلت تناسلياش برگي آويزان کردهاند و اين عمل به نظر «اِولين» بر خلاف هنر است. او جملهاي از اسکار وايلد را ميگويد:” پديدهاي در هنر حقيقي است که خلاف آن پديده نيز حقيقي باشد.” و از آنجا نتيجه ميگيرد که آن برگ نه تنها حقيقي نيست، بلکه سانسور است. «آدام» درمييابد که «اِولين» دانشجوي هنر است و از اينجا آشنايي اين دو آغاز ميشود. اين آشنايي باعث ميشود که «آدام» آرام آرام خودش را تغيير دهد. او مراقب تغذيهي خود است و بدين سبب به وزن ايدهآل ميرسد. از جويدن ناخنهايش دست برميدارد، مدل موهايش را عوض ميکند. «اِولين» از او ميخواهد در توالت مردانه با هم سکس داشته باشند، «آدام» اين کار را ميکند. او خودش را به دست جراح ميسپارد تا بينياش را عمل کند. حتا حاضر ميشود در حين آميزش جنسي با «اِولين» در رختخواب از آنها فيلم گرفته شود. مدل لباساش را عوض ميکند و به طور کلي در طول زمان آشنايي و دوستي با «اولين» آدم ديگري ميشود. «فليپ» و «جِني» که از دوستان قديمي «آدام» هستند، اين تغيير رفتار و لباس را در او به خوبي ميبينند و با تعجب بسيار آن را بازگو ميکنند. «فليپ» و «جِني» يکديگر را دوست دارند و ميخواهند با هم ازدواج کنند. «جِني» «آدام» را از دانشگاه ميشناسد. آنها يکبار به طور اتفاقي همديگر را در پارک ميبينند و مي بوسند. «فليپ» از ماجرا باخبر ميشود و آن را با آدام درميان ميگذارد. رابطهي آن دو به تلخي ميگرايد. در ديدار «اِولين» با «جني»، معلوم ميشود که «اولين» و فليپ نيز همديگر را بوسيدهاند. در نهايت «آدام» از «اِولين» معذرت خواهي ميکند و «اِولين» از او ميخواهد که رابطهاش را با آن دو قطع کند، آدام ميپذيرد چرا که معتقد است که عاشق «اِولين» است و هر کاري که او بگويد، بايد انجام دهد. «اِولين» در تمام اين مدت مشغول کار روي پروژهي پايان نامهي دانشگاهی خود است. در روز ارائهي پروژهي «اِولين»، همه حضور دارند؛ فليپ، جني و آدام.
«اِولين» از پروژهي تحقيقي خود با همهي مدارک تهيه شده، مانند عکس، فيلم و غيره، سخن ميگويد و دفاع ميکند. او در حين ارايه پروژهي خود مطرح ميکند که هنرمند خالق است و هنر را خلق ميکند و مدعي ميشود که به عنوان يک هنرمند آدامِ جديدي را خلق کرده است؛ انساني که تمامي رفتارش را تغيير داده و حاضر است هر کاري بکند. او از آدام به عنوان مصالحِ خارجي پروژهاش نام ميبرد. اين چنين است که که او ثابت ميکند که هنرمند خالق است! سخنراني «اِولين» به پايان مي رسد. همه مي روند و آدام با اِو تنها ميشود. اِولين از او ميخواهد که پروژهاش او را بفهمد. اِولين ميرود و آدامِ تنها به ديدن فيلمهاي ويدئو مشغول ميشود.
نمايشنامه ” اندازهي يک چيز“ به هنر ميپردازد و به خالق آن که هنرمند است. آنجا که «اِولين» در بخشي از سخنراني در هنگام ارائهي پروژهاش از «آدام» به عنوان مصالح خارجي ياد ميکند، اين سوال مطرح ميشود که مرز هنر تا کجاست؟ در دورهاي که رسانههای ارتباط جمعي قدرتِ بزرگي هستند و هنر يکي از پايههاي اين قدرت محسوب ميشود، هنر به راستي تا کجا حق ورود به زندگي بشر را دارد. چنانکه «لا بوته» در نمايشنامهاش نشان ميدهد يک هنرمند با پروژهي هنريش ميتواند انساني را دگرگون کند. «اِولين» هنرمندي است که به چيزي جز پروژهي هنري خود نمي انديشد و تمام رابطهاش با «آدام» نيز بر پايهي اين قصد است. او نمونهي کامل انساني است که به چيزي به جز هدفش نميانديشد و در اين راه نه به عشق اعتقاد دارد و نه به روح يک انسان. او خود را خالق ميپندارد و با خونسردي تمام هر آنچه ميخواهد با مخلوق خود ميکند، انگار مخلوق او ـآدامـ برايش چيزي جز خمير يک مجسمه نيست و اين اوست که به اين مجسمه شکل ميدهد و روح خود را در آن ميدمد. «آدام»ِ قرباني تفکري است که خود را محقِ بر اين جهان مي داند. او سادهلوحانه جهان را هنوز با ديد انسانی خود مينگرد، ديدي که در آن اعتماد هست، عشق، دوستي و … هست.
او با پندار خود هر آنچه را که معشوقش ميخواهد انجاممیدهد، بيآنکه بداند معشوق او خود را خالق ميداند و نه معشوق. «آدام» بيآنکه بداند، تمام رابطهي او با «اِولين» تنها در بستر يک پروژهي دانشگاهي جريان دارد خود را تمام و کمال در اختيار «اِولين» گذارد. رابطهي «جني» با «فليپ» نيز خالي از اشکال نيست. جنی نيز همچون «آدام» خود را کاملا در اختيار معشوق «فليپ» ميگذارد. جني اجازه ميدهد که فليپ به جاي او تصميم بگيرد و تصميم فليپ را براي هر دو مفيد ميداند. اين رابطه نيز با شکست روبرو ميشود. فليپ مظهر قدرت مردسالاري با عقايد مذهبي است و جني زني است که خود را مجبور به قبول اين قدرت ميکند.
نمايشنامهي “اندازهي يک چيز” نمايشنامهي مدرني است که از معضلات انسان امروز ميگويد. انساني که گاه بيآنکه خود بداند اسير قدرت هنرمنداني است که در بستر رسانههاي گروهی خود را خالق جهان ميدانند و هر آنچه که ميخواهند انجام ميدهند. «لا بوته» در نمايشنامهي خود اين سوال را مطرح ميکند که مرز هنر کجاست و هنرمند تا کجا ميتواند در روح انسان وارد شود. به نوعي ديگر، هنر در اين عصر، نه همچون قرن هيجدهم به زيياييهاي جهان ميپردازد و نه همچون اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به فقر و واقعيت زشت جهان و نه حتا همچون اواخر قرن بيستم به پوچگرايي هم به نوعي بها ميدهد و موضوع خود ميکند.
هنر در اين عصر فراتر از اينهمه را ميخواهد، او روح انساني را به گونهاي نشانه ميرود که بردهوار گوش به رسانههاي گروهی دهد، با نگاهي به تبليغات و پديدههاي تبليغي و استفاده هنر در اين بستر به خوبي ميتوان متوجه اين موضوع شد. اين درست همان برخوردي است که «اِولين» با «آدام» ميکند و او را بردهوار به دنبال خود و اهدافش ميکشد. از نگاه ديگر به «آدام» و رفتارش با اِولين ميتوان به بحث ديگري پرداخت و آن قدرت عشق در عاشق است. «آدامِ» عاشق هر آنچه را که «اِولين» ميگويد انجام ميدهد، او قرباني قلب ساده و عاشق خود ميشود. اين قرباني شدن و به دنبال معشوق رفتن در چند عصر گذشته عملي کاملا انساني و شرافتمندانه بود، ولي در اين عصر و زمانه سادهلوحي تلقي ميشود. به بيان ديگر ميتوان با صداي بلند در اين نمايشنامه پرسيد که بر سرجهان و اين زمانه چه آمده است که چنين رفتاري، ساده لوحي تلقي ميشود؟ آيا تغيير رفتار در «آدام» بعد از آشنايياش با اِولين عملي غير عادي است؟ به راستي چند انسان همچون «آدام» هنوز در جهان ما باقيست؟ سادهلوحاني!! که قرباني اين جهان زمخت و اين عصر بيروح مي شوند.
اجراي نمايشنامه:
نمايش «اندازهي يک چيز» براي اولين بار در اوت سال 2002 در سالزبورگ به روي صحنه رفت. اين نمايشنامه در شمارهي هفتم مجله معتبر آلمانيزبان «تاتر امروز» در ماه ژوئن 2002 به چاپ رسيد. از آن تاريخ به بعد اين نمايشنامه در بسياري از شهرهاي اروپايي، از جمله وين، بوخوم و کلن به روي صحنه رفته است. همانطور که در بالا نيز ذکر شد، اين نمايشنامه در تاريخ بيست و چهارم نوامبر به کارگرداني دوسان داويد پاريزک در يکي از سالنهاي تاتر شهر کلن (Schlosserei) به روي صحنه رفت. «پاريزک» علي رغم جواني خويش، ـسي سالگيـ از کارگردانان مهم چکسلواکي است و با يکي از نمايشهاي ورنر شواب، از نمايشنامهنويسان مشهور اتريشي به عنوان کارگرداني صاحب سبک و خوش فکر در سطح اروپا مطرح شده است. اين نمايشنامه دومين کار صحنهاي پاريزک در آلمان است. در اين نمايش فرانسيسکا والسر در نقش «اِولين»، آلکساندر خوآن در نقش آدام، سباستين هرمان در نقش فيليپ و ليليان اشتفن به روي صحنه رفتند. اين نمايش همچون متن نمايشنامه از اجراي مدرني برخوردار بود. استفاده از نور آبي در سراسر نمايش نشاني از فضاي سرد داشت و در طراحي صحنه حضور پلاتههاي عمودي، افقي و حتي مورب نشاني از عدم تعادل در روابط آدمها به شمار ميرفت. بازيگران با جابجايي اين پلاتهها فضاي مختلفي از جمله اتاق کار، اتاق خواب، پارک و … ايجاد ميکردند. تمام بازيگران در ضبطصوتي خاطرات روزانه خود را باز ميگفتند. همچنين در طول نمايش دوربين ويدئويي حضور داشت و جابجا بازي بازيگران به روي پرده ميرفت. پاريزک از صداهاي نخراشيده همچون سمباده زدن بر چوب، صداي مته بر چوب و … استفاده کرده بود تا فضاي خشن و نخراشيدهي روابط آدمها را نشان دهد. بازي بازيگران همه يکدست و بسيار حساب شده بود، فرانسيسکا واسلر در نقش «اِولين» در طول نمايش، خونسردي و بيعاطفه بودنش را از دست نداد و از آن سو نيز «آلکساندر خون» در نقش «آدام» هموار آدمي بود يکسره در بند عشق و بيارادهگي از هرهاش گرفته تا حرکاتش و حتا راه رفتنش به چشم ميخورد. بازيگران نقش جني و فليپ نيز هر کدام در ارائهي نقشهايشان موفق بودند. همچنين گاه و بيگاه بازيگران در سکوت با استفاده از حرکات دست و يا صورت – ميم – استفاده کرده تا حس لحظهاي را به تماشاگر منتقل کنند.
اجراي نمايش ” اندازهي يک چيز” يکبار ديگر ثابت کرد که هنر مدرن ـ تاتر مدرن ـ تنها با سادهگويي در اين زمانه حرف خود را ميزند، حذف اضافه گوييها، حاشيهها، عدم استفاده از دکورهاي مجلل و آنچناني و … باعث ميشود. که تماشاگر راحتتر با نمايش ارتباط برقرار کند. نمايش با اتمام سخنراني اِولين به پايان ميرسد و پاريزک اين سوال را در ذهن تماشاگر باقي ميگذارد که بالاخره بر سر «آدام» چه آمده و يا چه ميآيد؟ آيا به راستي «آدام» که قرباني يک پروژه هنري شده است، ميبايست خود را به تمامي در اختيار «اِولين» ميگذاشت؟ عاشق بودنش آيا گناه او بود؟ و يا «اِولين» اين حق را داشت که از انساني به مثابهي يک موش آزمايشگاهي استفاده کند؟آيا عشق در اين زمانه تنها وسيلهاي براي رسيدن به اهداف ديگر ماست؟ پاريزک به خوبي نمايشنامهي لابوته را شناخته و با استفاده از نور آبي، صداهاي نخراشيده، پلاتههاي چوبي و … فضايي سرد و خشن را در نمايش ايجاد کرده است، فضايي که به گونهاي نشانگر زمانه و عصر ماست و به راحتي مي توان اين سوال را مطرح کرد که ” بر سر اين زمانه و عصر چه آمده است؟”
13 عکسهاي نمايش کلاوس لفِبورِ (Kalaus Lefebvre) هستند. (کتاب نمايش)