نمايش عباسآقا كارگر ايران ناسيونال از نگاه ديگران
آنچه اينجا دربارهي نمايش «عباسآقا…» نقل ميكنيم برگرفته از روزنامهها، مجلهها و كتابهاي مختلفي است كه در دوران اجراي اين نمايش در ايران چاپ شده اند. از آنجا كه سعيد سلطانپور و نحوهي كار وي بيشتر عرصهي سياسي را دربرميگرفته، و از آنجا كه نمايش «عباسآقا …» بسيار صريح به سراغ مسايل و دشواريهاي كارگران در آن دوره رفته بود، بيشتر جرايد وابسته به احزاب و جريانهاي سياسي نيز نسبت به اين نمايش عكسالعمل نشان دادند. دوران پر تشنج و سرشار از مرزبندي و ديواركشي چنان وضع گفتمان و شيوهي نقد را آلوده و منحرف كرده بود كه هركس تنها و تنها بر اساس منافع گروهي و حزبي خود فعاليت تآتري، به ويژه اين نوع فعاليت، ديگران را «بررسي» ميكرد. بيشك نتيجهي آن هم نميتوانست براي همگان به يك اندازه رضايتمند باشد. با اينهمه آنچه در مطبوعات آن زمان در بارهي اين نمايش منعكس شده، ماحصل «نقد» آن زمان است و چون امكان و انتخاب ديگري هم وجود نداشت ما به همينها «بسنده» كرديم. به همين دليل نقل اين مطالب نه يك انتخاب بلكه يك اجبار بوده است. ميدانيم كه نقدهاي ديگري نيز در مطبوعاتِ آن دوره به چاپ رسيده بودند كه متاسفانه ما با همهي تلاشمان نتوانستيم آنها را بهدستآوريم. با وجود اين همين چند «نقد» كوتاه تا حدودي تصويري دقيق و تيپيك از جو نقدنويسي سياسي بر تآتر آن دوران بهدستميدهد و ميتواند در بررسيهاي تاريخي مقولهي نقدنويسي در تآتر مورد توجه و دقت اهل تحقيق قرارگيرد.
در درج اين مطلبها سعي شده است هم نكتهنظر مخالفين و هم موافقين منعكس شود. در نقل هم سعي بر اين بوده كه آنچه مربوط به خود نمايش است ذكر شود و تا حد ممكن از ورود به نقطهنظرهاي صرفا سياسي اجتناب گردد. گرچه در مواردي اين كار واقعا غير ممكن بود. در پايان از همهي كساني كه در اين باره نقد و يا نوشتهيي دارند درخواست ميكنيم تا مطالبشان را براي كتاب نمايش ارسال دارند تا در شمارههاي آينده به چاپ برسانيم. (كتاب نمايش)
عباسآقا، كارگر ايران ناسيونال
بازيساز سعيد سلطانپور
با شركت دستهي دورهگردان نمايش مستند
” … يه روز اومدم حقوقم را بگيرم، حقم رو بگيرم. «كارفرما» گفت: برو بيرون. گفتم: مگه اين كارخونه به دست ما نميچرخه؟ گفت: ما اينجا داريم اژدها ميپروريم. گفتم كه من نتونم حقم رو بگيرم، پس زندگي براي من حرومه… “ از حرفهاي عباسآقا پِرِسكار.
بُرِشي از زندگي عباسآقا كارگر ايران ناسيونال موضوع نمايشي است كه سلطانپور و يارانش آن را در پلي تكنيك و ( پاركها و همه جا ) اجرا كرده اند.
اين يك نمايش مستند است، متكي بر ضبط سخنان عباسآقا و زنش با عكسهايي از خانوادهي عباسآقا، خانهشان و اسباب خانهشان. كارگردان در ارايهي اين اسناد، كنشي سياسي و واكنشي واقعبينانه دارد. خواسته است زندگي يك كارگر ايران را به طور مستند، پروتوتيپ، براي بقيهي كارگران كه كمابيش با اين زندگي آشنا هستند و از چند و چون آن خبر دارند، بازسازيكند. در اين زمينه چند نكته را در نظر گرفته است؛ كوشيده است در بازسازيِ زندگيِ اين كارگر امين باشد. به مدد ضبطصوت و دوربين عكاسي و بازيسازي ماهرانه آن زندگي را بهطوركامل و همهجانبه عرضهكند. اين را ميداند كه براي چه كساني كار ميكند: براي مردم كوچه بازار، براي كارگران و كشاورزان. پس بايد سطح دريافت و علايق آنان را در نظر بگيرد. اين را ميداند كه اين قشرها با نمايش بيشتر از طريق تعزيه، نقالي، روحوضي و غالبا روايات كمدي ـ اجتماعيِ لاله زاري آشنا هستند. پس در آغاز به شكل معموليِ همين تآتر، يعني تآتر عاميانه، روي ميآورد؛ بيآنكه با نقل زندگي محرومان ـ آنچنان كه در تآتر عاميانه مرسوم است ـ تفريح و سرگرمي بسازد. ميخواهد با اين نمايش بيداري و طغيان پديد آورد. نمايش دو قسمت مجزا دارد: يكي پيش پردهي كمدي است كه در واقع معرفي شخصيتها و ترسيم فضاي نمايش را به عهده دارد ـ كه كاشكي مختصرتر بود ـ كلياتي را به طعن و طنز عرضه ميكند كه كارگران درون سالن را به قهقهه مياندازد. اشارات مربوط به وقايع جاري روز است. در واقع نيشي است به كارگزاران جديد دولت و اوضاع مملكتي. در جايي او نظام حكومتي را به اتوبوس آشفته و كجراهي تشبيه ميكند كه دو راننده دارد و به جاي رفتن به محلهي كارگران جلوي ” بازار“ بارش خالي شده است.
در واقع در قسمت اول نمايش، سلطانپور به تمامي از شگردهاي كميك تآتر عاميانه سود ميجويد و از تضاد بين آدم جدي و دلقك تآتر مدخلي براي ورود تماشاگر به صحنهي تآتر ـ زندگي بهوجود ميآورد.
بخش دوم نمايش در واقع قسمت اصلي نمايش و متن قابل توجهي است كه حتي بدون بخش اول نيز ميتواند مستقلا وجود داشته باشد. در اين بخش برشهايي از زندگي عباسآقا، كارگر پرسكار نمايش داده ميشود، از زبان خودش و زنش. در اين نمايشِ واقعي برخورد ظالمانهي كارفرما با كارگر، شرايط مسكنتبار و نابسامان كار و زندگي اين خانواده و خانوادههاي مشابه، آرزوها و خواستهاي اين خانوادهها مطرح ميشود. نمايشساز، هر جا كه لازم است، وارد معركه ميشود تا بگويد چرا چنين است و چرا نبايد چنان باشد كه در اين رابطه بهرهكشي و فقر و زور حاكم نباشد. نمايش با سرودها و شعارهايي كه نمايانگر وضع طبقهي كارگر و اميد براي بهروزي اين رنجبران است، عجين است. غرض از نگارش اين سطور نقد اين نمايشنامه به شيوههاي معمول نيست، نمايش بدان خاطر به روي صحنه نيامده كه نقد هنري را برتابد يا براي اصحاب تآتر محل چون و چرا باشد. غرض از اجراي اين نمايش كه تجربهيي اوليه در مستندسازي است صرفا يك عمل سياسي است، تظاهراتي است براي بيداركردن كارگران و آگاهانيدن آنان بر وضعي كه در آن غرقه اند و برآشوباندن آنها، عليه نهادهاي سلطهگر و انحصارجو. نمايش ميخواهد براي كارگران باشد. از اين رو باب طبع هنرپسندان نيست. خطاب نمايش، رنجبران، كارگران و برزگران است. خواسته تا با باز نمودن زندگي آنها، توان انديشيدن به وضع و موقعيت خود و اميد دگرگون كردن اين موقعيت دشوار و غير عادلانه را بدانها بدهد و در اين كار موفق است. اشارات و توضيحاتي كه با هر صحنهي واقعي و بازسازي شده همراه است، تماشاگر خاص را به تفكر و احتمالا به عمل واميدارد. چنان كه در شركت آنها به خواندن سرود و شعار مشهود است. بهتر آن بود كه اين نمايش در كوچه و بازار در كارخانهها و مزارع بهروي صحنه ميآمد اما چنان كه كارگردان ميگويد، امكان آن به دلايل تعصبآميزي ميسر نشده است. در يك جمله ميتوان گفت سلطانپور استفاده از هر وسيلهيي را براي رساندن پيام خود به مخاطبان اصلي خود مجاز دانسته است و خود را به هيچ شكل معهود هنري و غير آن محدود نكرده، از اين رو كار او ملغمهيي كارساز از همه چيزهايي است كه تاثير تآتر را شدت ميبخشد.
هيوا گوران (خسرو شهریاری)
عباسآقا … آغاز فصلي نو
از گذشت كمتر از سهدهه اگرچه به نظر ميرسيد كه نظم كهن و منحط تآتر را به تباهي كشانده و وادار به سقطجنين و بچهكشي كرده است، اما، تآتر فاسد و منحرف نشدهبود كه مدام در شب يلداي ستم همراه بيداران سوسوييزده بود و سوسويي ميزد تا با قيام بهمن 1357 يكباره گل كند و بشكفد. قيام آغازي بود كه ريشه در تجربههاي گذشته گرفته بود، از نفس تودهها جان و زندگي داشت و بر لبهايش پوزخندي بر تقليدهاي سادهلوحانه بود. پوزخندي بر تآترهاي پوچگرا و وابسته و عارفانه و تجربهيي عظيم بود براي تآترهاي مردمي در پيوند با كار و انسان و خاك!
اين تجربه تآتري را طلبميكرد كه در قيام تبلور يافته باشد. تآتري كه از ديوارهاي بستهي نمايش بگذرد، تآتري كه چارچوب خود را بشكند و از آن بيرون بزند و از محدودهي مكان و زمان خشك و ساكنِ زندگيِ خصوصيِ تآترِ مرسوم خود را برهاند. تآتري كه سرنوشت زندگي خصوصي را به سرنوشت تودهها بپيوندد تا شعري بسازد از تودهها. دستهايش را به سوي تودهها و در تودهها بگشايد و گُر گرفته از تب انقلاب و عشق، انگار كه از سينهي خلق، اين گنجينههاي بيپايان فرهنگ زنده و جاندار، يكباره بيرون بجوشد. از دشت زنده و سوختهي ساليان سرريزكند و در درون سيل خروشان تودهها جان بگشايد و با تكيه بر افشاي ستم طبقاتي بشكفد، سر به آسمان بكشد و دانه در خون بنشاند تا هزار هزار شكوفه كند.
تآتر تبلورش را در گُلي پُر پَر و سرخ يافت كه در اجراي «عباسآقا كارگر ايران ناسيونال» سعيد سلطانپور شكفت.
انگار كه سرانجام با كاشت فصلينو، زمان برداشت فرا رسيده است …
الف. پايدار
مروري كوتاه بر تآتر بعد از انقلاب
با «سياسي شدن» تآتر در دو سال گذشته، شاهد پيدايش «تآتر سياسي» نيز بوده ايم. تآتر سياسي نوعي از تآتر است كه در دورانهاي خاصي از تاريخ يك ملت شكل ميگيرد. در دورههايي كه مبارزهي حاد سياسي در درون جامعه جريان دارد، انواع متعارف تآتري نميتوانند پاسخگوي نيازهاي مبرم انقلاب باشد. … از نمونههاي مشخص اين نوع تآتر كه بعد از انقلاب شكل گرفته است ميتوان نمونههاي زير را برشمرد:
«عباسآقا كارگر ايران ناسيونال»، «تداركات خونبار عموسام»، «سيرك باشكوه جهاني»، «طاغوت در صحنه» و «شيشهي عمر» …
از نمايشنامههاي سياسي كه به گروه دوم تعلق دارد ميتوان از نمايشنامهي «عباسآقا…» ياد كرد. در اين اثر سعيد سلطانپور كوشيده بود پرداختي سياسي از زندگي كارگران بهدست دهد. اثر بر مستندسازي استوار بود كه يكي از شيوههاي پرداخت «تآتر سياسي» است. …
عباسآقا در جريان مبارزه براي كسب حقوق طبقاتي خود غيرقانوني در چاهك كارخانه ميِشاشد و در اوج مبارزهي ضد امپرياليستي كه جريان دارد، حاضر نيست براي اضافهحقوق، شاش خود را نگهدارد! نمايش با ظاهر چپنمايانهي خود موفق ميشود احساسات تماشاگران را برانگيزد و آنها را به تظاهرات خياباني بكشاند، اما واقعيت آن است كه «عباسآقا …» هيچ گامي در جهت روشنگري سياسي برنميدارد.
ايرج زهري
عباسآقا كارگر ايران ناسيونال
«عباسآقا»نمايشي بود نيمه مستند. كار فوقالعادهي سعيد سلطانپور در اين نمايش اين بود كه ماجراي واقعي، يعني اخراج عباسآقا از كارخانهي ايران ناسيونال را به نمايش آورده بود و جالبتر آنكه نقش اصلي، يعني «عباسآقا» را هم عباسآقاي حقيقي بازي ميكرد.
سال انقلاب بود، غروب در منزل رضا سيدحسيني بودم. گفتم براي تماشاي نمايش سلطانپور ميروم، فرصت همراهي نداشت. دخترش اظهار علاقه كرد، با او به دانشكدهي هنرهاي تزييني رفتيم. نمايش در حياط دانشكده اجرا ميشد. به تماشا روي زمين نشستيم.
كار به عنوان يك تآتر مستند با زمينههاي انتقاد اجتماعي و سياسي قابل تحسين بود، اما از لحاظ هنري ضعف داشت. آخرهاي نمايش جماعتي چماق به دست به حياط يورش آوردند و در حاليكه نعره ميكشيدند: «فيل بايد پاره گردد» كه بيشك منظورشان: «فيلم» بود! فيلم را با تآتر عوضي گرفته بودند! بر پدر بيسوادي لعنت!، به هنرپيشهها حمله بردند و هرچه را پيشرو داشتند، از ضبطصوت و وسايل ديگر، شكستند و به پشت صحنه رفتند تا آنجا را هم تارو مار كنند. من و دختر سيدحسيني همراه با ديگر تماشاگران وحشت زده دو پا داشتيم، دو پا هم قرض كرديم و از معركه جان سالم به در برديم.