سعيد سلطانپور: شاعر و هنرمند انقلاب
عباس سماكار
سخنراني به مناسبت بيستمين سالگرد جانباختن سعيد سلطانپور
آيا ما در مصاف با مرگ بيش از آن در توش و توان داريم كه گويِ جان خود را به ميان افكنيم و به اين حقيقت زُلال گردن نهيم كه به تاخير انداختن لحظهي دم فروبستن انسان، رستخيزي كار ساز است؟ آيا ما جز با باختن جان خود ميتوانيم مرگ را به تاخير اندازيم؟
آيا بودن، شرافت و عزت كلمه را پاس داشتن، جهان را به تنفس عطرآگين آزادي آذين بستن و هستيِ خويش را بلند و بالا افراشتن، گوهر جان را، حتي پس از مرگ در كالبد انبوهِ همسانِ انسان به امانت نميسپارد؟ آيا چيزي از وجود آنان كه با شرافت جان باختهاند، در وجودآنان كه ميخواهند با شرافت بزيند باقي نميماند؟
سعيد سلطانپور كه بود و ذرههاي وجودش اكنون كجاست؟ و آيا ما او را هر دم باز نميسازيم تا به شور درون و خواهش وجداني پاسخ بگوئيم كه جان ما را مدام زنده ميدارد؟
ما را بكشيد! ولي از مرگ ما نيز زندگي ميرويد.
همواره تصويرهاي تاريخي، خود را از اعماقِ سياهترين دورانها بيرون ميكشند تا در ذهنيت كنكاشگر انسان دوباره تجسم يابند. و تصويرهاي يك انسان رزمنده، يك انسان عاشق، و يك انسانِ شاعر، مدام بازسازي ميشود و تاريخ را پيش چشم ما ورق ميزند.
برجستهترين خصوصيت سعيد سلطانپور، نه در شاعر بودن او بود و نه در كارگردان تئاتر بودنش. او پيش از هر چيز انسان بود و جسارت بينظير و هشياري مبارزاتياش بر تمامي هنر و خلاقيت ادبياش سلطه داشت.
شعرهاي سعيد سلطانپور را ميتوان در رديف اشعار انقلابي، تهييجگر و متعهدي دانست كه در زمانهي خود بسياري دلها را به شور وا ميداشت و به آرمانخواهي يك نسل از جوانان جامعهي ما دامن ميزد. و حتي اكنون، و در اين زمانهي ترديد در ارزشها نيز، اين شعرها هم چنان ما را به شور و حركت وا ميدارد. تئاتر سعيد سلطانپور را نيز، ميتوان در همين راستا ارزيابي كرد و نقش سازنده، برانگيزنده و دفاع جانانهاش از حقانيت آزادي و دمكراسي و شور زندگي را در آن به بررسي نشست؛ اما با تمام اينها، آنچه از سعيد سلطانپور يك انسان بزرگ ميسازد، شهامت بينظير، ايستادگي مداوم و پيگيري انقلابي او بود.
سعيد سلطانپور جزو آن دسته از مبارزان جامعهي ما بود كه همواره در هر دو رژيم سلطنتي و اسلامي، تنها به خاطر كارهاي هنري و ادبياش مورد خشم پاسداران ارتجاع سرمايهداري قرار گرفت. ولي، او هر بار پس از آزادي از زندان و آزار و اذيتهاي بسياري كه ميديد، بيدرنگ و بدون ذرهاي ترديد فعاليت بعدي ادبي ـ هنري خود را با شدتي بيش از آنچه موجب دستگيريش در اثر قبلياش شده بود از سر ميگرفت و با خلاقيتي تازه، به گشودن پردههاي پوشانندهي استبداد، خفقان، و افشاي ستمهاي سياسي و اجتماعي ميپرداخت و ابايي نداشت كه بار ديگر مورد آزار و شكنجه و زندان قرار گيرد.
سلطانپور در دههي چهل معلم بود و در جريان اعتصاب معلمان كه منجر به جان باختن يكي از آنان به نام «خان علي» شد شركت فعال داشت. او همچنان تا سال 1353 كه به دستور ساواك از اين شغل بركنار شد، به مبارزهاش با فرهنگ ارتجاعي حاكم در آموزش و پرورش ادامه داد. سلطانپور، در كنار كار معلمي، همزمان به فعاليت هنري نيز ميپرداخت و پس از آنكه در هنركدهي ‹‹آناهيتا›› به آموختن هنر نمايش پرداخت، در سال 1344 نمايشنامه ‹‹ سهخواهر›› اثر آنتوان چخوف را بروي صحنه آورد و در ادامهي كوششهايش در اين زمينه در سال 1347 با ياري دوستانش از جمله ناصر رحماني نژاد ‹‹ انجمن تئاتر ايران›› را پايه گذاري كرد كه بتوانند از آن پس با گردآوردن هنرمندان متعهد و مبارز به ترويج هنر مترقي و مردمي دامن بزنند.
در همين روال بود كه او در سال 1349 نمايشنامه ‹‹ دشمن مردم›› اثر هنريك ايبسن را به روي صحنه آورد. اين اثر توسط اميرحسين آريانپور به فارسي ترجمه شده بود و طبعا ساواك كه حتي در انتشار اين اثر به فارسي توليد اشكال كرده بود از اجرا شدن آن بر روي صحنه دل خوشي نداشت. به ويژه پس از استقبال بينظير دانشجويان و جواناني كه در شب اول اجرا، سالن نمايش را با تشويق و كف زدن هاي خود به لرزه در آورده، و از به روي صحنه آمدن بازيگران، كارگردان و مترجم نمايشنامه به هيجان آمده بودند، ترتيب هجوم به آن را داد و در يكي از شب هاي اجرا كه سالن مملو از جمعيت مشتاق و منتظر بود اجراي نمايش را متوقف ساخت.
اما سعيد سلطانپور پس ننشست. و بي درنگ در همان سال به اجراي كار تازهاي پرداخت. نمايش جديدش كه به كارگرداني آن دست زد ‹‹آموزگاران›› نام داشت و نوشتهي محسن يلفاني يكي ديگر از اعضاي انجمن تئاتر ايران بود. بلافاصله با آغاز كار نمايش، يورش ساواك نيز آغاز گشت و نه تنها نمايش با توقيف روبرو شد؛ بلكه كارگردان و نويسندهي نمايش نيز هر دو دستگير و روانهي زندان شدند. در سال 1350، بعد از آزادي، سعيد هم چنان به فعاليت هايش ادامه داد و با اجراي نمايش ‹‹چهره هاي سيمون ماشار›› اثر برتولت برشت، و بعد در سال 1351 با انتشار كتاب نقدش بر هنر به نام ‹‹ نوعي از هنر نوعي از انديشه›› بار ديگر توسط ساواك دستگير شد و به زندان افتاد و اين بار مورد شكنجهي شديدي قرار گرفت تا درس عبرتي برايش باشد.
سعيد در اين كتاب، بيترسي از زندان و شكنجه ميگويد: ” ديكتاتوري و سانسور در قلمرو هنر و انديشه، چنان وسعت يافته است كه بررسي هموارهي آن وظيفهي هر هنرمند و اديبي است كه وجدان سياسي خود را در جهت نجات حقيقت بيدار ميبيند. من ميگويم نبايد سكوت كنيم. شايد شما نيز اين را ميگوئيد. اما عمل چيز ديگري ميگويد: ما سكوت كردهايم. نفسهاي جسته و گريخته هرگز كافي نيست. بايد خطر كنيم. همه از تاكتيك حرف ميزنيم و من چنين دريافتهام كه جاي كلمهي «ترس» را با «تاكتيك» عوض كردهايم. اگر همه برويم و بنويسيم و هر طور شده منتشر كنيم، ديوار سانسور ميشكند. اما وقتي خودمان، انديشههاي عاشقانه و ايماني خويش را سانسور ميكنيم، چنان است كه چشم فرزندان مان را در آستانه تولد بيرون بكشيم و توجيه مان ترسي باشد كه اعمال ميشود. از اين لحظه بياموزيم. من در قلب ترس، از ديكتاتوري و سانسور دولت در قلمرو هنر و ادبيات حرف ميزنم. اگر راست ميگوئيم، اگر با شهامت خود ايستادهايم، اگر ميدانيم حق با ماست، سكوت نكنيم. سانسور در خويش، در قلمرو هنر و ادبيات اولين خيانتي ست كه خود در بارهي خود مرتكب ميشويم و با دشمن همدستي ميكنيم تا به تاكتيك او تحقق ببخشيم.“
طبعا بايد توجه داشت كه اين گفتار در شرايط سلطهي جهنمي استبداد رژيم شاه در سال 1351 انتشار يافته است.
سعيد، بعد از به زندان افتادن و شكنجه ديدن و بعد از آزاديِ مجدد از زندان، باز بلافاصله به خاطر انتشار دفتر شعر ‹‹ آوازهاي بند ›› كه شامل شعرهاي او در زندان بود دستگير شد و به زندان افتاد. پيش از آن، تنها يك مجموعه شعر از سعيد به نام ‹‹ صداي ميرا ›› انتشار يافته بود كه رزمندگي و شور و اشتياق دفتر بعدي او را داشت.
در سال 1354، در زندان، مجموعه شعر‹‹ از كشتارگاه ›› را سرود كه تماما افشاي جنايات و پرخاش در برابر استبداد سياه حاكم و كشندگان آزادي بود.
او در فرازهايي از شعر ‹‹ غزل شكنجه ›› در ‹‹ آوازهاي بند ›› ميگويد:
” اگر چه در تب تند شكنجه ميسوزم
ز خونِ ريختهي خورشيدها ميافروزم {…}
به خون تپيده ام از تازيانهها، كه چرا
نهنگ شعر به خوناب ميزيد نوزم
نشسته در شب خونين كنار آتش زخم
ز برگ خون، تپش زندگي ميآموزم {…}
چنان هواي سحر زد به سر شبانه مرا
كه شاخه شاخه فرو ريخت روي سر، روزم“ {…}
و همين كه در سال 1356 براي بار ديگر از زندان بيرون آمد، بلافاصله به مبارزهي رو به اعتلاي مردم پيوست و در شبهاي شعر كانون نويسندگان ايران، در انستيتو گوته شور انقلابي و بيپروايي و شهامت مبارزاتي خود را به نمايش گذاشت و با خواندن شعرهاي پرخاشگرش نسبت به رژيم شاه، شوري تازه در ميان جوانان و دانشجويان و مردم مشتاقي كه به صورتي انبوه براي شنيدن صداي تازهاي به محل برگزاري شبهاي شعر آمده بودند بر پا كرد. آنان كه در آن شبها در انجمن گوته و دانشگاه صنعتي تهران گرد آمده بودند گواهي بر اين شهامت و شور و شوقاند.
سعيد براي مدت كوتاهي راهيِ اروپا شد و با سازماندهي ‹‹ كميته ي از زندان تا تبعيد ››، به شكل پر تواني به افشاگري عليه رژيم شاه پرداخت و در جهت آزادي زندانيان سياسي قدمهاي موثري برداشت. انتشار نمايشنامهي ‹‹ حسنك ›› آخرين كار ادبي او در قبل از انقلاب بود.
اما با وقوع انقلاب، و پس از آن كه او توانست شور و اشتياق خود از سرنگوني استبداد رژيم شاه را در قالب آثار هنرياش بريزد، اولين اثر به ياد ماندني و كار سازش بعد از انقلاب به نام ‹‹ عباس آقا كارگر ايران ناسيونال ›› را به روي صحنه آورد. او با اين نمايش نخستين نمايشنامهي كارگري ايران را در قالبي جديد ارائه داد.
در برابر شور و اشتياقي كه مردم نسبت به اين نمايش انقلابي نشان دادند، پاسداران مذهبي سرمايه برآشفتند و افشاگري سلطانپور را در مقابله با ستم سرمايه، هجوم به پايگاه خود ديدند و از آن جا كه هنوز قانوني براي سانسور نداشتند و نميتوانستند آشكارا از طريق مراجع قانوني جلوي او را بگيرند، به شكل هاي مختلف و با اعزام دستههاي چماقدار حزبالله در پي بر هم زدن نمايش او برآمدند.
سعيد از پا ننشست. او بار ديگر نمايش تازهاي به نام ‹‹ مرگ بر امپرياليسم ›› نوشت و به اجراي آن پرداخت. اين بار او ابتكار جالبي به خرج داده بود و نمايش خود را به صورت سيار و بر روي يك تريلي كه به مناطق جنوبي و فقير نشين شهر ميبرد به اجرا در آورد.
واكنش پاسداران سرمايه و مذهب اين بار شديدتر از پيش بود. آنها در كوششهاي سازمان يافته و آشكارا دولتي در مقابله با سعيد بر آمدند و نمايش او را بجز در موارد نادري با محدوديت روبرو ساختند و كينهاي حيواني از او به دل گرفتند و سرانجام، درست در شب عروسي او در 17 فروردين ماه 1360 هجوم آوردند و او را ربودند و در 31 خرداد ماه همان سال، بدون آن كه محاكمهاي در كار باشد، او را جلوي جوخههاي مرگ گذاشتند و سينهي پر شورش را با گلوله شكافتند.
رژيم جمهوري اسلامي با اعدام سعيد سلطانپور نشان داد كه نه تنها دست كمي از سلف سلطنتي خود ندارد، بلكه درندهتر از اوست، و به مثابهي حكومت خوانخوار مذهبيِ سرمايه تا آن جا كه ميتواند، ميكوشد وظايف انجام نيافتهي رژيم پيشين را تكميل كند و مردم جامعهي ما را بيش از پيش به بند استبداد و ستم سرمايه بكشد.
علي رغم اين، ما اكنون ميبينيم كه هنوز چيزي از وجود سعيد سلطانپور و هزاران مبارز جان باختهي ديگري كه به خاطر يك زندگي انساني و شرافتمند مبارزه كردند در وجود ما باقي ست. آنان در مصاف با مرگ چيزي جز جان خود نداشتند كه به ميان افكنند؛ اما درست با باختن جان است كه آن ها توانستند مرگ خود را به تاخير بياندازند. و من كوشيدهام تا حس و عاطفهام نسبت به چنين شوري و اشتياقي را در شعر زير بگنجانم و بگويم:
تصويرهاي زنده
به ياد سعيد سلطانپور
همين كه به آن روزها نگاه ميكنم
مي بينم هنوز آن جا ايستادهاي و از پس اين همه سال
خيره به روزگار دوزخي ما مينگري
با جسارت پرخاشگرت
با خشمت در برابر كشندگان آزادي
و پيكار بيامانت با دزدان انقلاب
هنوز آنجا ايستادهاي
و پس از اين همه سال
بازيگر صحنهاي هستي
كه از پس مرگت نيز
قاتلانت را افشا ميكند
روزهاي پُر مشغله پُر شور
آدمهاي ساده دل نمايش
صحنههاي زنده جذاب
تماشاگران مشتاق خنده به لب
و خيابانهاي پُر هياهوي انقلاب
نامت ممنوع است
نمايشت ممنوع است
خاطرهات ممنوع است
اما تو هنوز ميگردي
سخن ميگويي
و صحنهي نمايشت را ميگرداني
و قاتلانت بزخو كردهاند
و در پي تواند
صد بار ميميري
و صد بار زنده ميشوي
و از پي اين همه سال
باز
آنجا ايستادهاي
و خدمتكاران سرمايه
و قاتلان ” عباس آقا كارگر ايران ناسيونال “ را افشا ميكني
و آنها
همچنان
با سماجت
درپيكشتنتواند.
سي ام ژوئن 2000، گوتنبرگ سوئد