نسيم خاكسار
تآتر، آفريننده و سازندهي يك دمكراسي جمعي
متن سخنراني نسيم خاكسار در سومين سمينار تآتر ايران در تبعيد
نمايشنامهنويس شدنِ من هم مثل داستاننويس شدنم يك اتفاق بوده است.
وقتي ده- دوازدهساله بودم, به نقاشي و موسيقي بيشتر علاقمندبودم تا به ادبيات. اما برخوردِ خشنِ معلمِ نقاشيَم كه هنوز هم اسمش را در خاطر دارم, باعث شد, كارِ نقاشي را كناربگذارم. البته الان مدتيست, دوباره براي خودم يك چيزهايي را رنگكاريميكنم كه به حساب خودم نقاشيست. آموختنِ موسيقي هم خرج سنگين ميخواست كه در بضاعت مالي آن زمانِ خانوادهي ما نبود. ناچار من ماندم و تخيلِ سرشارم و نگاهم به جهانِ پيرامون و فكر كردن به آن و شِر و وِربافيهاي كودكي و نو جواني در دفتر هاي يادداشتم؛ تا اينكه در هفده و يا هيجده سالگي شروع كردم به نوشتن داستان.
در بيست يا بيستويكسالگي اولين داستانم را چاپكردم. داستاني براساس تجربهي تازهام از روستا كه بعنوان معلم به آنجا رفته بودم. و اين تجربهاندوزي در زمينههاي مختلف ادامهيافت كه حاصل آن داستانهاييست كه نوشته و مينويسم. نمايشنامهنويسي را اما من در تبعيد شروعكردم. علاقه به نوشتنِ نمايشنامه اما انگار در وجود من بود. و دليلش اينكه وقتي در زندان بودم نمايشنامهيي از ويليام سارويان ترجمهكردم, به نام“قلب من در كوهساران” كه بعد از انقلاب توسط انتشارات روزبهان چاپ شد. با اينهمه عاشقبودن به نمايش كسي را نمايشنامهنويس نميكند. مجموعهي نمايشنامههاي كتاب اولم به نام سه نمايشنامه جز نمايشنامهي سوگواران كه باز بايد در اجرايي معلوم شود چه اندازه اشتباه دارد، به معناي مطلق نمايشنامه نيستند. و حتا به دليل بيتجربه بودن در اين قالب تازه از مهارتهاي داستاننويسيَم هم بيبـَهره اند. در واقع كار نمايشنامهنويسيَم از آخرين نامه شروع شد. اينكار هم از همان اول اينطور كه از چاپ درآمد, نبود. و نخستين كارگردان آن ناصر يوسفي با غور در كار و فهميدن ارتباط فضا و شخصيتهاي نمايشنامه با داستانهاي تبعيدم كه در بقال خرزويل چاپ شده بود با پيشنهادِ افزودنِ بخشهايي از داستانهايم به آن و حذف بخشي از جاهاي ديگرِ نمايشنامه به اين صورت درآمد. و حالا هم صميمانه و بيتعارف بگويم كه در اين رشته از كار, خودم را شاگردي مبتدي ميدانم كه بايد از شما دستاندركارانِ نمايش بسيار بياموزم. پس بحث فني و كم و كيفِ اين قالب را به نخبگان اين كار واميگذارم و از سكويي كه كم و بيش ميتوانم روي آن قرص بِايستم يعني جايگاه يك داستان نويس سعيميكنم به اين حادثهي ادبي و نمايشي در زندگي نگاهكنم. در واقع پيدا كردن تفاوت بين داستان و نمايشنامه در اوايل برايم خيلي سخت بود. با ديدن اجراهاي تآتري در هلند توسط كارگردانان هلندي، بسيار پيشميآمد كه احساس ميكردم, با كمي تغيير ميتوانم داستانهايم را به نمايش تبديلكنم. و تا مدتها و از شما چه پنهان هنوز هم, برخي داستانهايم را به صورت نمايشنامه ميبينم. زير سقفي ارزان كه اكنون به يُمنِ كارگردانيِ دوست عزيزم احمد نيكآذر به زبان آلماني در اين فستيوال روي صحنه ميآيد, نسخهي نمايشيِ داستانِ جابجاييست كه جزو مجموعه داستانهاي تبعيدم در كتاب آهوان در برف چاپ شده است. اين نمايشنامه را براي يكي از بنيادهاي تآتري در هلند كه يكسال كارم را در دانشگاهِ اوترِخت Utrecht تضمين مالي كرده بود, اولينبار به زبان انگليسي نوشتم. ضرورتي كه در واقع باعثِ نوشتنِ چند كارِ بعديَم به نام ستارگان زمين و ماهيهاي ساردين و نمايشنامهي تقريبن بلند ديگري شد, به نام پناهندگان كه هنوز دارم روي آن كارميكنم و قرار است سال آينده به زبان هلندي روي صحنه بيايد. در آغاز كار متوجه شدم كه قدرت داستاننويسيَم وجود نمايشنامهنويسيَم را زير سلطه ميگيرد. هنوز هم اينكار را ميكند. با اين تفاوت كه ديگر كم و بيش ميدانم, آنها دو قالب متفاوتند. اين تفاوت در كجاست؟ اگر نخواهم از آن قاعدهيي عمومي بسازم و نتيجهگيري را فقط به همان تجربههاي خودم محدودكنم و قاعدتن براي ايجاد بحث، ميگويم: در روبروشدنشان با جهان است كه تفاوتِ آشكارشان را از هم ميبينم. نمايش به نظر من رودررو شدنش با جهانِ عيني، مستقيمتر و روشنتر است. در داستان كه كم و بيش در قالب هنوز به ساختمانِ شعر نزديك است درونگرايي و يا “در درون سِيركردن و رو به آن داشتن” وزنهي سنگيني دارد. گفتگو كه خودبخود بنوعي گواهي از بيرون آمدنِ ما از خود است, از ضروريات يك داستان نيست. اما در نمايش هرچه هست بيرونيست. حتا اين گفتهي هاملت كه “آنچه در من است به نمايش درنميآيد”, خود در برابر جمع گفته ميشود. و وجودِ با اهميتِ پنهانِ او را در برابر جمع به نمايش درميآورد. كاري و يا رفتاري عملن مخالف با هستي او. آدمها در حرفهايي كه ميزنند, ساختهميشوند و ماجرا چون ساختماني كه در برابر جمع آجر بر آجر بالاميرود ساخته و پرداخته ميشود. اگر عنصر بيروني را كه بطور قاعده در گفتگو تجلي پيداميكند, از نمايش حذف كني، نمايش ميماند. من البته منكر كارهاي تازه و نوعي خاص از نمايش كه از طريق لالبازي و رقص حادثه را در صحنه خلقميكنند, نيستم. اما فكرميكنم نمايش هنوز براي انتخاب يك ميدان باز و روشن و قابل لمس براي جدال با جهان نميتواند از گفتگو خودش را خلاصكند. همسرايان در نمايشنامههاي كلاسيك با حضورِ جمعيِ خود و همصداخواندنِ جمعيشان، با اينكه از درونيترين قالب ادبي در زبان يعني شعر بهرهميگيرند, اما با اين حركت خود يك حنجرهي جمعي را بر روي صحنه خلقميكنند كه در طي نمايش چون چهرههاي منفرد و صداهاي گوناگون برابر يكديگر قرارميگيرند. اينها را گفتم كه بگويم تآتر يكنوع دعوت به اجتماع است. سازنده و آفرينندهي دمكراسيست. چون آدمها با گونههاي متفاوتِ خير و شر تا مدتها وجود يكديگر را در عمل و در صحنه تحملميكنند. كاري كه ميتواند به توسعهي آن در بيرون از صحنه هم بينجامد و به آن در صحنهي اجتماع هم فعليتبخشد. ياگو تا نيمههاي پردهي آخر زنده است و مدام در توطئه عليه اتللو و نيز در دفاع از چهرهي خود است. و اتللو تا آخرينلحظه به او مهلتميدهد كه از وجود خودش دفاعكند. در اجراهاي نمايشهاي سنتيِ ما كه نام تعزيه به خود گرفته است, كسي كه نقش شمر را در تعزيه بازيميكند, هرچند پس از اجرا ممكن است در برخي مناطق با محدوديت و محروميتهايي در جامعه مواجه شود, اما در هنگام اجرا از هرگونه تعرض مصون است. و بازيگران و تماشاچيان وجودش را با هرمقدار نفرتي كه در آنها ايجادميكند, تحملميكنند. حالا اگر همين برداشتِ من را از نمايش كه در تفاوت با داستان در ذهنم ايجاد شده است و يا بهنگامِ كار تجربهكردهام چون معياري درنظربگيريم, شايد به چرايي رويكردنم به نوشتن نمايش, جدا از نياز كارم, برسيم .شناختنِ خود، گفتگوي صريح و بيپرده، و نتيجتن براي لحظهيي و يا لحظاتي تحمل خود با آراي گوناگون و نگاههاي متفاوت. در همين چند كار تازهيي كه نوشتهام, موضوع تبعيد يا در واقع مشكل و يا وضعيتي كه به انواع گوناگون با آن درگيريم, وزنهي سنگيني دارد. مظلوميتهاي ما، تحقيرهايي كه بر سرمان ميآيد, شوربختيهايمان و نيز تعريفي از خود كه هنوز پيدايشنكرده ايم و همين باعث بسياري اختلاف نظرها در زمينه هاي گوناگون شده, مسايلي هستند كه ذهنم را گرفته اند و برخي از آنها در كارهايم راهيافتهاند. شايد هيچ حركتي ادبي و يا هنري به اندازهي اجراي يك نمايش نتواند بعد از پايان برنامه بحث و جَدَل ايجادكند. نمايش تنها عمليست كه زمينهي يك گفتگوي سالم را براي ايجاد فضايي خردمندانه و متفكرانه از پيش فراهمميكند. يادمميآيد وقتي آخرين نامه در سوئد در برابر جمعيتي حدود 200 نفر اجرا شد كه اكثرآنها هم از كمپهاي پناهندگي آمده بودند, يكي در نيمهي اجراي نمايش، سالن را ترككرد و در پايان به اعتراض به من گفت: ممنونم از اينكه بجاي اميددادن به ما، آيندهي من و يا ما را اين چنين تلخ نشان داديد. اعتراضهاي ديگري هم شد. و همه هم بر اين منوال. شايد آن موقع جواب قانعكنندهيي براي او و يا آنها نداشتم. اما امروز ميگويم مهم نوميدي و اميد طرح شده در نمايش نبود. مهم آن بود كه ما توانستيم با هم حرفبزنيم. و اين خود پديد آوردندهي اميد است. من فكرميكنم در نمايش اين توانايي بيشتر از داستان و سخنرانيست كه تماشاچي را به گفتگو با خود بكشاند. بازيگر در طول اجرا درواقع دارد تماشاچي را قلقلك ميدهد كه از خودش حرفبزند. خودش را بشناسد. من بيرون رفتن آن تماشاچيِ پناهنده را در سوئد از سالن نمايش و برگشتن او را براي ادامهدادن به گفتگويي كه نيمهتمام مانده بود, به حساب قدرتي كه در تآتر وجود دارد, ميگذارم. رويگرد عمل ما در اين چند سالهي اخير به كارهاي نمايشي و برپايي همين جشنوارهها نشان از اين ميدهد كه جامعهي ايراني در تبعيد به ضرورتِ ايجادِ چنين فضايي براي گفتگو رسيده است. اگر تآترِ جديِ ما در تبعيد كه اجراي نمونههايش را در طي اين چندسالهي اخير با همهي مشكلاتِ مالي و كمبودِ وقت و مكان در بسياري از كشورها شاهدبوديم, به همين وظيفهاش متعهّد باشد, بايد به سهمي كه در ايجاد دمكراسي در جامعهي آيندهي ما داشته است, بر خود ببالد.
نسيم خاكسار نوامبر 1999 كلن
عکس از اصغر نصرتی