اصغر نصرتی
تآتر برونمرزي: واقعيتها و توهمات!
(بخش سوم)
مقالههاي من که در شماره هاي 11 و 12 کتاب نمايش به چاپ رسيدند که بحث تآتر برونمرزي را در برميگرفتند، از سوي برخي دوستان اهل تآتر و غير تآتر مورد دقت قرار گرفت و هريک به نوعي کاستيهاي اين دو مقاله به هم پيوسته را به نگارنده گوشزد کردهاند. علاوه بر اين کاستي ها بسياري از روي محبت نوشتههاي مذکور را مورد تمجيد قرار دادند. من در اين مختصر سعي دارم به برخي از کاستيهاي مورد تذکر که برخي هم چندان از کلام دوستانه برخوردار نبودند، در حد توانايي خود پاسخ دهم. از همين رو در اين تلاش من نه به نحوهي کلام اين منتقدين، بلکه تنها به مضون کلام آنها بسنده خواهم کرد تا ادعاي کلام شده باشد، بدون آنکه سخن خود را به واژههای ناپسند آلوده کرده باشم.
مقالات قبلی به درستي بسياري را به اظهار نظرهاي شفاهي و کتبي برانگيخت و فضا را براي يک گفتمان سالم مهيا کرد. اما متاسفانه، همانطور که پيشبيني ميشد، اندک شماري را هم خوش نيامد. بيشک حق هر خوانندهيي است که با توجه به موقعيت، موضع و منافع آني يا درازمدت خويش، با اين يا آن مطلب و انديشه مخالفت ورزد و نظريات خويش را ابراز دارد. اما پيش از آنکه بتوان مفهوم آزادي را تنها در بيان انديشه خلاصه کرد، بايد نحوهي بيان و رعايت حداقل اخلاق در کلام را وجه مسووليتپذيري انسان در مقابل آزادي دانست. اگرچه اين حرف امري بديهي به نظر ميرسد، رعايت و درک آن را اما ظاهرا از همه نميتوان انتظار داشت. از همين رو اگر بعضي چيزها مثل آزادي حقي گرفتني محسوب شود، بهرهگيري و بهکاربستن آزادي امري صددرصد آموختني ست!
آنچه من در آن مقاله نوشتم، در واقع به زعم خويش تلاشي بود براي يک جمعبندي از موقعيت تآتر برونمرزي با توجه به تواناييهاي خويش و با ديدن برخي از دشواريها و چشم اندازهاي آن. من در آن مقاله، بهطورخلاصه و براساس آمار موجود، توليد تآتر برونمرزي را، چه از نوع تبعيد يا مهاجر، رو به کاهش ارزيابي کرده بودم. در اين اظهار نظر هيچگونه پيشگويي نهفتهيي نبود و بسياري از دستاندرکاران تآتر بر اين واقعيت واقف و معترفند. من تلاش داشتم که نه تنها با اسناد و مدارک موجود به اين ادعاي خود سنديت بخشم، بلکه در عين حال در علتيابي آن بکوشم. بيشک مبتکر اين کار تنها من نيستم و پيش و همزمان با من کساني چون خانم نيلوفر بيضايي و بهروز قنبرحسيني و پيشتر از ما آقاي پرويز صياد و به نوعي آقاي بيکزاده در اين مورد، هريک به نوعي و با نگاهي، سخن گفتهاند.
ظاهرا نخستين انتقاد بر نوشتهي من اين بوده که وضعيت تآتر برونمرزي را ياسآلود توصيف کردهام و اين همان است که جمهوري اسلامي ميخواهد! اولا اين منتقدين و مدعيانِ همين نظر خود پيش از من چنين ادعايي را کردهاند و حتي پا را از اين هم فراتر نهاده و چه بسا کفگير تآتر برونمرزي را به “ته ديگ” رسيده دانسته بودند. گرچه اين ادعا از سوي آنها بسيار فرصتطلبانه و بدون مسووليت بود و با آنچه که من در مقاله ذکر کردم کيفيتا متفاوت، ولي دقت به اين واقعيت به درک قضيه کمک ميکند. و لابد ظاهرا براي رهايي از اين وضع بود که دست به دامن گروههاي تآتري داخل کشور شدند! حالا اگر بررسي من در جهت خواستههاي جمهوري اسلامي است، لابد متوسل شدن به گروههاي داخل کشور را بايد در جهت سرنگوني جمهوري اسلامي و سد البته با نيت تقويت تاتر برونمرزي «تئوريزه» کرد؟! تازه همين کار را نيز بر اساس تئوري انواع داروين «قانون انتخاب اصلح» و «قانون تکامل» مدلل کرده اند! من گمان ميکنم، چشيدن حقيقت تلخ بهتر از مزمزه کردن دروغ بيمزه است! دروغ هرچقدر هم بزرگ باشد، شايد بتواند باور موقتي عدهيي را جلب کند، اما يقينا از کراهتش کاسته نخواهد شد!
انتقاد دوم بر نوشته اينجانب اين بوده که من 80 درصد از توليدات تآتر برونمرزي را در اين اواخر سفارشي دانستهام. چون معتقد بوده ام که اين نمايشها تنها براي يک يا دو اجرا در فستيوالها و جشنوارهها در نظر گرفته شدهاند. پُر واضح است که در اين سخن ايرادي به وجود فستيوالها و جشنوارهها نبوده است، حتي توهيني هم به گروهها نيست، بلکه نشاني از عدم توانايي گروههاي نمايشي در تامين نيازهاي مالي و جذب کافي تماشاگر براي اجراهاي مستقل است.
ايراد ديگري که باز بر نوشتهي مذکور گرفته شده است اين بوده که من يکي از ضعفهاي تآتر برونمرزي را کمبود ادبيات نمايشي به زبان فارسي دانسته ام. به ويژه آن ادبيات نمايشي که بتواند بازتاب وضع کنوني انسان ايراني در تبعيد و مهاجر باشد. در رد اين ادعا برخي هنر تآتر امروز را «بازي تن» دانسته اند و «بازي کلام» را امري «يوناني-غربي!» و افزوده اند که تآترهاي شرقي اکثرا بر پايهي بازي تن استوارند تا بازي کلام! حرف من اولا در آن مقاله تـآتر برونمرزي موجود بود و نه تآتر به معناي عام و جهاني. ثانيا تآتر ايراني داخل کشور هم که کلي امکانات بياني (غير از نوع آزاد آن) دارد، تا گلوگاه در «بازي کلام» غرق و از «بازي تن» به دور است. آرشيو آماري بيستسال نمايش تبعيد و مهاجر موجود هم همین نکته را تائید میکند: از ميان چهارسد (۱) نمايش ايراني اجرا شده، حتي 10 نمايش (نمايش به معناي تآتر و نه از گونهي رقصـتآتر يا رقص به تنهايي) را نمييابيد که تنها متکي به «بازي تن» باشد. حتي مدعيان چنين نمايشهايي خود همواره کارهايي ارائه داده اند که تنها چيزي که در آن نيست همان «بازي تن» است و بيش از بسياري ديگر به متن و ادبيات نمايشي وابسته بوده اند. حالا اگر کساني چنين آرزويي در سر ميپرورانند که تآتر ما بايد «بازي تن» باشد و نه «بازي کلام»، ارزاني کارشان و نيروي عملشان. اما تا زماني که چنين آرزويي هنوز به واقعيت نپيوسته، در بهترين حالت يک آرزو و در بدترين حالت يک ادعاي بيپشتوانه است!
از سوي ديگر نميتوان واژهي عمومي و کلي تآتر شرق را برابر با تآتر ايران دانست، آن هم تنها به اين دليل سادهي جغرافيايي که ايران هم در شرق قرار دارد. شرق کلمهيي وسيع است و شامل جغرافيايي پهناوري ميشود. چنين برخوردي نوعي سفسطهي آگاهانه است! براي مثال تفاوتهاي فاحش نمايش در چين و هند از سويي و نمايش در ايران از سوي ديگر خود دليلي کافي در رد اين ادعاي نادرست است. دو شيوه نمايش در تآتر ايران را مي توان به نحوي و با قدري تساهل در مقابل نوع اروپايي آن قرار داد، آنها عبارتند از تعزيه و روحوضي. هرکس ميداند که تعزيه نيز به متن، ادبيات نمايشي، نياز دارد و همواره نيز بر اين اساس عمل کرده است. يعني وقتي ما از تعزيه «حضرت عباس» يا «حضرت رقيه» سخن ميگوييم در عمل و پيش از اينکه اين تعزيه را ببنيم ميدانيم نسخهي آن تعزيه موجود است. “نسخهي تعزيه” همان ادبيات نمايشي در عرف تآتر سنتي ماست. حتي نقالي متکي بر ادبيات نمايشي ويژه خود است. آن چه که اهل فن به آن «طومار» ميگويند. ميماند روحوضي که به راستي به ادبيات نمايشي به معناي اخص آن متکي نيست و تنها بر اساس موضوع نمايش ساخته ميشود و زنده و در لحظه (بداههگويي) در روي صحنه عمل ميکند. به قول معروف در اين تآتر سوژهاي عمل ميشود و بازيگر در بازي خود متکي به ديالوگ به معناي اخص ادبيات نمايشي نيست، بلکه ديالوگ نمايشي در روي صحنه و بر اساس موضوع و روند آن شکل ميگيرد. حتی این نمایش هم یک «بازی تن» محسوب نمیشود. چرا که بیشترین نقش در این نوع نمایش هم دیالوگ و حرفهای مضحك سیاه به عهده دارد. خلاصه اینکه امروزه هيچکدام از اين سه نوع نمایش های متداول ما «بازی تن» نیستند. امروز نقالي به نوعي به فراموشي سپرده شده است و از تعزيه هم تنها در مناسبتهاي مذهبي و برای بیان مرثیههای مذهبی استفاده ميشود و از روحوضي، آن هم به تازگي، در چارچوب محدودي و برخلاف گذشته متکي به متن، بهره گرفته ميشود. يعني آنچه امروز تآتر ايراني محسوب ميشود نه تعزيه است و نه روحوضي و نه نقالي. تاتر ايراني امروز در بخش اعظم خود، هم در داخل کشور و هم از خارج کشور، متکي به ادبيات نمايشي است و از همان قانون عمومی تآتر «یونانی» و یا تآتر مدرن اروپایی پیروی میکند. آن سه نوع نامبرده هم تنها حرکتهاي جانبي تآتر ايران محسوب ميشوند. همانطور که در بالا هم گفته شد، هيچکدام از سه نوع هم «تآتر تن» به معناي اخص آن نيستند. چرا که اگر نمايشي متکي به ادبيات نمايشي نبود الزاما و در عين حال تاتر «بازی تن» نميشود.
آخرين ايراد به نوشتهي من از اين رو بوده که من يکي از عوامل کاهشدهندهي تماشاگر در تآتر برونمرزي را رفتارهاي نابههنجار و لمپنگونهيي دانستهام که نميتوان آنها را در چارچوب فعاليتهاي تآتري يا فرهنگي گنجاند. و اضافه کرده ام که تماشاگر با ديدن بدمستيها، فحاشيها و حرکات لمپنگونه … رغبت چنداني به شرکت در برنامههاي تآتري ما نخواهد داشت. حالا کجاي اين حرف بدون پشتوانه و عاري از حقيقت است، بايد مخالفينش اثبات کنند و نه من! در همين شهر کلن بارها چنين رفتارهايي رخ داده و تماشاگر هم انزجار خويش را از آن نشان داده است. متاسفانه يکي دو بار و امري تصادفي هم نبوده است. شرمندگي آن هم بماند براي مرتکبين آن!
بههرجهت حاصل کار من يک جمعبندي و بررسي و علتيابي دشواريهاي تآتر برونمرزي (تبعيد، مهاجر و مهمان) بود. آن بررسي را هم بر اساس سه پايهي اصلي تآتر (ادبيات نمايشي، نيروهاي اجرايي و تماشاگر) تنظيم کرده بودم و هر يک از آنها را هم با توجه به موقعيت و تاثير کنونيشان در تاتر برونمرزي شرح داده بودم. اين يک تلاش بود و ميتوانست کاملتر و دقيقتر باشد. اما حداقل حُسن کار من بهرهگيري از زباني بود که مخاطبش را انساني ميدانست که داشتن انديشهي متفاوت را درک ميکند و در گفتمان خود زبان و کلام انساني را اساس کار قرار ميدهد و از توهين و تهمت به ديگران دوري ميگزيند. اگر انديشهاي به بیانی آلوده متوسل شود، به طوري که شايستهي يک گفتمان هنجارمند نباشد، نه تنها انتقال پيامي صورت نخواهد گرفت، بلکه به ناچار محتوا و جهت کلامِ ناهنجار نيز متوجه و شايستهي گويندهي آن خواهد گشت! از همين رو از کسي که به ناهنجاري رفتاري مبتلاست نميتوان سلامت گفتار را انتظار داشت! و همين طور نميتوان براي چنين کلامي شنوندهيي يافت.
علاوه بر اين در يک بررسي بايد با واقعيتهاي تلخ کنار آمد، حتي اگر شما يا مرا خوش نيايد. بايد آن را ديد و درک کرد تا توهمات و شعارهاي پُفکي اساس قضاوت قرار نگيرند. ديدن ناکاميها و بازگو کردن به موقع آنها به مراتب بهتر از دروغ سودجويانه است. با شعار مي توان تنها تا مدتي زيست، اما با شعور همواره! (۲)
اصغر نصرتي (چهره)
(۱) این آمار به سال ۲۰۰۲ میلادی برمیگردد.
(۲) این مقاله قرار بود در چهاردهمین شماره کتاب نمایش (۲۰۰۳) به چاپ رسد.